بخشی از مقاله

رابطه بین عزت نفس و شیوه های تربیتی والدین


چکیده :
پژوهش حاضر برای بررسی رابطه بین عزت نفس و شیوه های تربیتی والدین انجام گرفته است. برای این منظور نمونه ای به حجم 250 نفر از دانش آموزان دختر به صورت نمونه گیری خوشه ای انتخاب و مورد تحلیل قرار گرفت. دو پرسشنامۀ شیوه های فرزند پروری و عزت نفس کوپر اسمیت به عنوان ابزارهای پژوهش مورد استفاده قرار گرفتند. هر دو پرسشنامه را خود دانش آموزان تکمیل کردند. اطلاعات جمع آوری شده با استفاده از روش آماری SPSS مورد تحلیل قرار گرفت. نتایج

نشان داد که :
1 ) بین شیوه فرزندپروری دموکراتیک با غزت نفس دانش آموزان همبستگی مثبت در سطح اطمینان 95% وجود دارد. (05/0 = 56/0 = r) ؛
2 ) بین شیوه فرزند پروری سهل گیر والدین با عزت نفس رابطه مثبت وجود دارد. (05/0 = 13/0 = r)؛
3 ) بین شیوه فرزند پروری دیکتاتوری والدین با عزت نفس رابطه منفی وجود دارد. (05/0 = 25/0 = r)؛
4 ) بین میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین دموکراتیک و میانگین عزت نفس دانش اموزان با والدین سهل گیر تفاوت معناداری وجود دارد. (05/0 = 12/3 = t)؛
5 ) بین میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین دموکراتیک و میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین دیکتاتور تفاوت معنادار وجود دارد. (05/0 = 05/3 = t)؛
6 ) بین میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین سهل گیر و میانگین عزت نفس دانش آموزان با والداین دیکتاتور تفاوت معنادار وجود ندارد. (05/0 = 11/0 = t)؛
7 ) با مقایسه هر سه میانگین به وسیله به وسیله تحلیل واریانس نشان داده شد که بین میانگین هر سه شیوه فرزند پروری والدین و عزت نفس دانش آموزان تفاوت معنادار وجود دارد. (05/0 = 12/1 = F) کهشیوه دموکراتیک در افزایش عزت نفس دانش اموزان مؤثرتر است؛
فصل اول – معرفی پژوهش
مقدمه
آیا احساس ارزشمندی (عزت نفس) فرزندان یااحساس حقارت آنان یا نگرشهای تربیتی والدین مرتبط است ؟ آیا می توان از روی سبک تربیتی خانواده به میزان عزت نفس فرزندان پی برد ؟
هر انسانی به تناسب موقعیت و شرایط زندگی، یک تجربه ذهنی از خود و دیگران دارد و زیر کیفیت، استواری و ثبات این تجربه ذهنی که از آن به «عزت نفس» تعبیر می شود. شالوده و زیر بنای شخصیتی هر انسانی است که اگر خدشه دار شود، اثرات ناگواری بر عملکرد زندگی فرد می گذارد.
تحقیقات روان شناسی در زمینه عزت نفس بیانگر این است که همواره با کاهش عزت نفس

، افسردگی، اضطراب و کاهش سلامت عمومی بدن، بی تفاوتی و احساس تنهایی، تمایل به اسناد شکست به دیگران، عدم رضایت شغلی، کاهش عملکرد و عدم موفقیت تحصیلی و ... بوجود می آید (کوپر اسمیت، 1967، به نقل ازحاجیزاده).
هم چنین مید (1934) معتقد بود که عزت نفس بطور وسیعی ناشی از ارزیابی دیگران است و هافمن نیز تأکید داشت که نحوه ارتباط مادر با کودک در ایجاد تصور مثبت از خود و عزت نف

س مژثر است و همینطور ارتباط تنگاتنگی میان پدر و عزت نفس نوجوان میتوان مشاهده نمود (هافمن و همکاران 1988 ترجمه بحیرایی و همکاران).
با توجه به تحقیق انجام شده، ضروری است که در مورد رابطه عزت نفس و والدین توجه کافی شود، زیرا محیط خانواده، اولین و با دوام ترین عاملی است که در رشد شخصیت افراد اثر می گذارد.
حس عزت نفس موهبتی ارث نیست، چرا که ازطریق ژن منتقل نمی شود بلکه با تمرین و ممارست به دست می آید. شکل گیری این از همان نخستین سالهای زندگی آغازمی شود و مابه عنوان پدر یامادر نقش مهمی در روند شکل گیری آن داریم. از انجایی که نوجوانان امروز، آینده سازان فردای جامعه می باشند، لذا شناخت روحیات و ویژگیهای این گروه ازاهمیت خاصی برخوردار است، چرا که با شناخت این خصوصیات می توان برنامه های مناسب هر سن را تعیین نمود و مشکلات را بهتر حل کرد.
امید است که نتایج این تحقیق بتواند راهگشای مادران، پدران و مربیان و کلیه دست اندرکاران تعلیم و تربیت جامعه باشد و زمینه ای فراهم نماید که در آن فرزندان و آینده سازان این جامعه با کفایت تر، شایسته تر و دارای احساس ارزشمندی بیشتری باشند.
بیان مسئله
خانواده یکی از عوامل اساسی شکل گیری شخصیت کودک و اولین بذر تکوین رشد فردی و پایۀ اساسی بناء شخصیت آدمی است زیرا کودک در بیشتر حالات خود مقلّد پدر و مادر در خوی و رفتار آنها است.
تردیدی نیست که خانواده اثر عمیق و پایدار در پی ریزی رفتار فردی کودک و برانگیختن روح زندگی و آرامش درونی او دارد. کودک در خانواده زبان می آموزد، برخی از روشهای اخلاقی را کسب میکند و به خصلتهای گوناگون متّصف می شود. خانواده سهم بسزائی در بنای تمدن انسانی و برپا داشتن روابط همکاری بین مردم دارد. هنر آموختن اصول اجتماع و قواعد ادب واخلاق به انسانها، به عهده خانواده است.
به اعتقاد ما اگر چه همۀ کودکان دنیا دارای والدین هستند، ولی می توان گفت که تنه

ا عدۀ محدودی از این والدین صلاحیت تربیت کردن و مربی بودن را دارا می باشند. همچنین اگرچه همۀ والدین در دنیا خواهان خیر و سعادت فرزندان خودهستند و زحمت زیاد و نیز بر حسب شرایطی زیستی، اجتماع و اقتصادی خود، تا سر حد امکان می کوشند تا نیازهای مادی و معنوی کودکان خود را به بهترین صورت تأمین نمایند، ولی متأسفانه این امر، اغلب به علت کمبود و گاهی عدم آگاهی های درست از روشهای تربیتی نتیجۀ معکوس می دهد.
والدینی هستند که اظهار می دارند، با وجود اینکه آنها از کوچکترین خواسته های کودکانشان فروگذاری ننموده اند، اما فرزاندانشان در کارهای خود، آنچنانکه باید و شاید موفق نمی

شوند، جسارت کافی برای انجام امور را ندارند و اغلب اولیای مدرسه از آنان شکایت دارند.
البته قضاوت در مورد اینکه چه عامل یا عواملی عدم موفقیت چنین کودکی را سبب شده است، تا حدی مشکل و مستلزم تأمل بیشتری است ولی چیزی که به وضوح روشن است، حمایتها و توجهات افراطی والدین میباشد که این خود از جمله عواملی است که کودک را متکی و وابسته بار می آورد. اشکال اصلی والدین این کودک در این است که آنها فرصتی به کودک نداده اند تا به توانائی ها و استعدادهای خود پی ببرد. گفتنی است که «والدین خوب» آنهایی نیستند که تمامی امیال و خواسته های کودک را جامۀ عمل بپوشاند. در مقابل کسانی که هیچ توجهی به خواسته هاو علایق کودک نداشته باشند و صرفاً عقاید و نظرهای خود را بر کرسی بنشانند نیز «والدین خوب» تلقی نمی شوند. در مجموع، شاید بتوان گفت که اصطلاح «والدین خوب» یک مفهوم ارزشی و محتمل است که از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت باشد. اماروی هم رفته، والدینی

خوب هستند که سعی در شناخت نیازهای جسمانی، عاطفی، اجتماعی، عقلانی و اقتصادی فرزندانشان داشته باشند و بادر نظر گرفتن شرایط و نیز جوانب و عواقب، به رفع آن نیازها بپردازند و بامراجعه به متخصصین امر و نیز با مطالعۀ آثار دانشمندان در زمینه های مربوط به تربیت کردکان، بهترین روشها را برای تربیت فرزندانشان برگزینند و در پرورش شخصیت آنان تلاش نمایند.
روانشناسان و جامعه شناسان، «عزت نفس مثبت» را به عنوان هستۀ مرکزی هستۀ مرکزی سازگاری اجتماعی قلمداد می کنند. این دیدگاه گسترده بوده و تاریخی طولانی دارد.


صاحب نظران مسئله روانی و اجتماعی مانند ویلیام جیمز، جرج هربرت مید، و چارلز هورتون کولی، مباحث اساسی پیرامون عزت نفس داشته اند و سالهای بعد، نئوفرویدینها مانند آدلر، سالیوان، و هرنای بحث خودپنداری را در میان تئوریهای شخصیت عنوان نموده اند و همینطور انسان گرایانی چون راجرز و مازلو بطور عمده واساسی به آن پرداخته اند. (پپ، 1989، ترجمه تجلی).
در نهایت کوپر اسمیت به تکمیل نظرات دیگران در این خصوص پرداخته است. دین مبین اسلام نیز بر عزت نفس تأکید نموده و ذلّت نفس را مذمت می مند. مکتب اسلام با نگرش مثبت به انسان و در واقع احساس عزت نفس را در انسان ایجاد می کند و روشهائی را برای افزایش آن بیان مینماید.
بر اساس شواهد، به نظر می رسد، عزت نفس از اهمیت ویژهای برخوردار است و گستردگی و نفوذ آن بر ابعاد گوناگون زندگی، قابل تبیین می باشد. در تمامیافته ها و تحقیقاتی کهاین حوزه را در بر می گیرد، زمینه یابی، ارزیابی شخصیت، نحول قضاوت و تلقی فرد از خود و دیگران، انگیزش و نگرشهای مورد بررسی قرار گرفته و در مجموع، نتایج نشان می دهند که نحوۀ نگرش فرد نسبت به خویشتن، به کیفیت و نحوۀ عملکرد ویدر موقعیت ها اثر می گذارد.
این تحقیق در پی دانستن این نکته که آیا عزت نفس دانش آموزان با سبک تربیتی والدین آنها در ارتباط است یا نه و اگر جواب مثبت باشد، نوع و میزان این ارتباط چگونه خواهد بود ؟ به عبارت دیگر مسئله تحقیق عبارت است از :
«بررسی رابطۀ بین عزت نفس دانش آموزان و سبک تربیتی والدین»


اهمیت تحقیق
روان شناسان معتقدند که محیط خانوادگی کودک، اشخاصی کهدر اطراف او هستند، طرز رفارشان با یکدیگر و با کودک، وضعیت اجتماعی، و مذهبی خانواده میتوانند اثراتی در روحیۀ کودک به جای گذارند که ممکن است تا آخر عمر ماندگار باشد.
از دانشمندانی که پافشاری بیشتری روی تجربه های اوان کودکی دارند میتوان از «اریک اریکسون» نام برد. او معتقد است که تجربه های دوران کودکی و شخصیت دوران بلوغ ارتباط تنگاتنگی با همدیگر دارند و بین حل موفقیت آمیز مسائل در آینده و تجربیات دورانکودکی رابطۀ معناداری وجود دارد (ولف، 1369 به نقل از بنازاده).
در حال حاضر در کشور ما وضع به گونه ایاست کهبه علت نا آشنایی بسیاری از خانواده ها با مسائل بهداشت روانی و رشد فرزندان هر ساله از میان کودکانی که وارد مدرسه می شوند، گ

روه بزرگی گرفتار دشواریهای قابل توجخ رفتاری، عاطفی و شناختی هستند. رقم کودکان ایرانی که در زمینه های مذکور دچار اختلال هستند قریب به دو میلیون نفر است (لطف آبادی، 1366).
درست همانطور که جسم در اثر کمبود مواد غذایی در دورانکودکی از رشد باز می ماند، اگر محیط مناسبی برای ارضاء نیازهای روانی کودک نباشد، رشد شخصیت هم آسبی می بیند (ولف، 1369).د، ضربه های روانی تقریباً جبران ناپذیری می خورند، بعد از ورود به مدرسه، با عناوینی چون کند ذهن، کودن و عقب مانده شناخته می شوند. در حالی که درد این اطفال این است که به جای ارضاء به موقع و صحیح نیازهایشان و دریافت محبت، از محبت محروم مانده اند، طرد شده، بی اعتنایی کشیده، تحقیر شده و احساس کرده اند کسی آنها را نمی خواهد (هارلی، 1362 به نقل از خادمیان).
ورود به مدرسه برای مرحلۀ مهمی به شمار میرود، کودک در این مرحله، عمدتاً بهبازی اسشتغال داشته است اما از این به بعد پا به دنیای جدیدی میگذارند، دنیایی که تفاوتهای، قابل توجهی بامحیط خانوادگی دارد. وظایفی بر عهدۀ او محول میشود که باید در زمان معینی آنها را به انجام برساند. از او انتظار میرود که منظم تر باشد، و در محیط مدرسه، از خود سازگاری نشان دهد. قوانین و مقرراتی را رعایت نماید و در نهایت به یادگیری مطالب، ارائه شده بپردازند و هر چه بیشتر آنها را تمرین کند. بنابراین لازم است که کودک، قبل از مدرسه و در محیط خانوادهف امادگیهای لازم راکسب کرده باشد تا بتواند به نحو مطلوب باشرایط مدرسه سازگار گردد. برای مثال «عزت نفس» و متکی بودن به خود که شاید به جرأت بتوان آنرا شالوده و زیر بنای شخصیتی انسان تعبر کرد، قبل از هر چیز به خانواده و عملکرد والدین بستگی دارد. برخیاز دانشمندان علوم تربیتی، سالهای بین 6 – 2 سالگی را از جهت کسب این توانش ها، سالهای جادوئی دوران کودکی نامیده اند.
با توجه به اهمیت و نقشی که خانواده و از آن میان والدین در رشد و شکوفائی استعدادهای فطری کودک دارند، شایسته است که به هنگام بررسی، عملکرد دانش آموزان در مدرسه و خانواده، مورد تجزیه وتحلیل دقیق قرار گیرد. از اینرو هر گونه اقدام مدرسه در جهت شناسایی و درمان اختلالات عاطفی، رفتاری و درسی دانش آموزان، مستلزم به دست آوردن تصویری واقعی از وضعیت رفتاری و تحصیلی آنها در مدرسه و نیز، روابط خانوادگیشان می باشد (تاجیک اسماعیلی، 1368).
باید گفت در یکی دو دهۀ اخیر اختلالات عاطفی و رفتاری در بین کودکان کشورمان وسعت قابل توجهی یافته است. نابسامانی های خانوادگی، کمبودهای آموزشی، پرورشی و بهداشتی، فشارهای ناشی از رشد کثیر جمعیت، فقر و مهاجرت های بی رویه و مهمتر از همه، ناآگاهی های دیر پای والدین برای مقابلۀ عملی و عاقلانه با فشارهای روانی وارد بر کودکان، ازمهمترین علل بروز اختلالات به شمار می روند (لطف آبادی، 1366).


کودکان تمایل دارند خودشان را به یکدیگر شبیه نمایند، آنها مدام در حال ارزشیابی و قضاوت نسبت به خویشتن هستند. این ارزشیابی به جهت ساخت زندگی آنها می باشد زیرا که در محیط خانواده و یا مدرسه، همواره، در تعامل با یکدیگرند.
هر کودکی، در هرسنی به اقتضای مراحل رشد، با تکالیفی روبروست که باید برای مقابله و مواجهه با آن مهیا و آماده شود. ضرورت این مسئله آنجاست که چنانکه کودکان در منظومۀ خانواده به عنوان یک عضو با ارزش پذیرفته نشوند و از یک محیط پر محبت و توأم با احترام برخورد نباشند، و ا

گر در جمع همسالان خود نتوانند به آن احساس رضایت و خشنودی درونی دست یابند، نه تنها از خویشتن به تصویری منفی خواهند رسید، بلکه از احساس اطمنان و رضایت در خویشتن که لازمۀ موفقیت و پیشرفتها است محروم خواهند شد. این گروه از افراد در سایۀ تعامل با دیگران و به جهت عوامل متعدد و گاه پیچیده خویشتن دار نمی باشند، احساس خود ارزشمندی و ارزش دهی ایشان نسبت به خویش آسیب دیده است. همنطور این افراد، از خود، تصویری درهم شکسته دارند و دورنمای پیشرفت را تیره و غبارآلود تصور می نمایند. به طوری که اگر زمانی به موفقیتی دست یابند، آن را نه به سبب کوشش و عوامل درونی خویش، بلکه به دلیل تصادف و شانس می دانند.
چه بسیارند انسانهایی که علی رغم مشکلات عدیده و در مواجهه با مخاطرات محیط، با داشتن نوعی احترام و اعتماد به خویشتن بر موانع غالب می آیند و چه بسیارند افرادی که ضمن داشتن و برخورداری از موهبت استعداد ذهن، به جهت ضعف یک تصویر مثبت از خویشتن، در زندگی شکست می خورند و نیز در شرایطی که موفقیت به دست می آورند، آنرا معلول عواملی بیرون از وجود خویش می دانند. این اسناد و توجیه شکست یا توفیق به عوامل بیرونی، مبیّن عزت نفس پایین می باشد.
ضرورت، ایجاب می کند برای تربیت و تهذیب دانش آموزانی که در وهلۀ اول بر خویشتن اعتماد داشته باشند، ارزش وجودی خویش را پذیرا گردند و با دیگران رابطۀ سالم اجتماعی برقرار نمایند و بطور کلی خود را به عنوان یک فرد ارزشمند و متکی به خود دریابند، باید ارزشهای وجودی آنان را شناخت و به خود دانش آموزان نیز شناساند. آموزش و پرورش به عنوان طلایه دار این حرکت باید از پرورش افرادی کاردان ولی کم فهم، مطیع و تحمیل پذیر سخت بپرهیزد و باید به جای تخریب شخصیت و تهدید قدرت فکر و زودن حس خلاقیت و نوخواهی و نوآفرینی، به بنای شخصیت و استحکام و تشکیل و آن بپردازد و باعث افزایش قدرت و قوۀ خلاقه در دانش آموزان شود چرا که انسان ذاتاً خلاق و سازنده است و دوست دارد که مورد توجه و احترام قرار گیرد و از عزت وجود که لازمۀ یک زندگی موفقیت آمیز است بهره مند گردد.
بنابراین جا دارد با توجه به ارزش وجودی عزت نفس به عنوان بعدی از ابعاد شخصیت انسان و ارتباط آن با موفقیت ها و شکست ها و ناکامی های فرد و تأثیر نگرش های تربیتی خانواده و بخصوص والدین بر این جنبۀ مهم از شخصیت انسان، تا حد ممکن انرژی مادی و معنوی را در راه برنامه ریزی صحیح جهت بهبود رشد و تعلیم و تربیت دانش آموزان و کاهش مشکلات و موانعی که بر سر راه آنان است مصروف داریم و این جز با تحقیق و بررسی و کشف نارسائیها امکان پذیر نیست (پور

شافعی، 1370).
اهداف پژوهش
به طور کلی می توان اهداف پژوهش را به شرح زیر بیان نمود :
1 ) تبیین رابطه شیوه های تربیتی والدین با عزت نفس فرزندان آنها.
2 ) تبیین چگونگی رابطه بین شیوه های تربیتی والدین با عزت نفس فرزندان دختر.
3 ) ارائه نظرات و پیشنهادها به والدین، معلمانف مربیان و دست اندرکاران تعلیم و تربیت، به منظور کوشش در جهت ایجاد زمینه های مثبت برای تقویت و پرورش عزت نفس دانش آموزان.
فرضیه های پژوهش
1 ) بین شیوه های فرزند پروری دموکراتیک و عزت نفس فرزندان رابطه معنا داری وجود دارد.
2 ) بین شیوه های فرزند پروری سهل گیر و عزت نفس فرزندان رابطه معناداری وجود دارد.
3 ) بین شیوه های فرزند پروری دیکتاتور و عزت نفس فرزندان رابطه معناداری وجود دارد.


4 ) بین میانگین عزت نفس دانش آموزان با خانواده با خانواده های دموکراتیک و عزت نفس دانش آموزان با خانواده های سهل گیر تفاوت معنا دار وجود دارد.
5 ) بین میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین دموکراتیک و عزت نفس دانس آموزان با والدین دیکتاتور تفاوت معنادار وجود دارد.
6 ) بین میانگین میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین دیکتاتور و عزت نفس دانش آموزان با والدین سهل گیر تفاوت معنادار وجود دارد.
7 ) بین میانگین عزت نفس دانش آموزان با والدین دیکتاتور، سهل گیر و دموکراتیک تفاوت معنادار وجود دارد.
متغیرهای اساسی تحقیق
در این تحقیق متغیرهای اصلی عبارتند از : عزت نفس و شیوه های فرزند پروری والدین .
متغیر مستقل و وابسته
در این پژوهش متغیر مستقل «شیوه های فرزند پروری» . متغیر وابسته «عزت نفس دانش آموزان» می باشد.


متغیرهای کنترل
1 ) سن : آزمودنی های این تحقیق به طور متوسط 17 – 16 ساله می باشند.
2 ) نقص جسمانی یا بیماریهای خاص : به علت نقص های جسمانی مثل نابینایی یک چشم، نقص دست و پا و ... که موجب پایین آمدن عزت نفس می شود، لذا اینگونه دانش آموزان، در پژوهش شرکت داده نشدند.
3 ) جنس : دانش آموزان دختر بررسی می شوند.
4 ) نوع مدرسه : دولتی.
5 ) تحصیلات : پایه سوم دبیرستان همه رشته ها.
متغیرهای مزاحم


1 ) تأثیر روش تربیتی معلمان بر عزت نفس دانش آموزان.
2 ) تأثیر همسالان بر عزت نفس دانش آموزان.
تعریف مفاهیم
شیوه های فرزندپروری
شیوه های فرزند پروری به مجموعه رفتارها، روشها و گفتارهایوالدین، که نسبت به فرزندان خود اعمال می کنند گفته می شود که در اینجا بصورت شیوه های دیکتاتوری، سهل گیر و دموکراتیک در نظر گرفته شده اند و عبارت است از نمره ای که در هریک از ابعاد پرسشنامه فرزند پر

وری بدست آمده است.

شیوه دیکتاتوری یاکنترل شدید
در شیوه دیکتاتوری، یک نفر رئیس تمام اعضای خانواده است و امر و نهی می کند و در همه کارها وارد عمل می شود و همه امور تنها به اراده و میل او انجام می گیرد. خانوداه کستبد با پاسخ به سؤالات 4 ، 6 ، 9 ، 10 ، 14 ، 15 ، 20 ، 21 ، 27 ، 29 ، 31 ، 35 پرسشنامه شیوه های فرزند پروری معرفی شدند.
شیوه سهل گیر و بی تفاوت
در این خانواده به جای محدودیت و نظارت شدید، اختیار و آزادی فراوان برایکودک قایل میشوند. در این خانواده ها، آزادی مطلق حکم فرماست، آزادی به معنای این که هر کسی، هر کاری دلش خواست می تواند انجام دهد. پاسخ مثبت به سؤالات 3 ، 5 ، 8 ، 12 ، 17 ، 18 ، 22 ، 24 ، 26 ، 32 ، 34 ، 36 پرسشنامه فرزند پروری، نشان خانواده های سهل یر می باشد.
شیوه دموکراتیک و آزادمنش
شیوه دموکراتیک عاقلانه ترین و انسانی ترین راه زندگیاست و بر اساسضوابط معتدل تعامل و بر اساس صمیمیت اخلاقی و اندازه و توان واعتدال حاکم است. پاسخ مثبت به سؤالات 1 ، 2 ، 7 ، 11 ، 13 ، 16 ، 19 ، 23 ، 25 ، 28 ، 30 ، 33 پرسشنامه فرزندپروری، خانواده دموکراتیک را نشان میدهد.
ملاک ارزیابی شیوه فرزندپروری نمره ای است که دانش آموزان از پرسشنامه شیوه های فرزند پروری بدست آوردند.
عزت نفس
عزت نفس احساس ارزشمندی از توانایی های خود نامیده می شود و یا ارزشیابی شخص مورد خود یا قضاوت شخصی در مورد ارزش خود است (اسمیت، 1967 به نقل از یدی).

 


شباهت میان خود ادراک شده و خود ایده آل منجر به عزت نفس می شود و فاصلۀ این دو منجر به مشکلات مربوط به عزت نفس می شود (بیابانگرد، 1373).
به عبارتی دیگر «عزت نفس» عبارت است از :
باز خوردهای ارزیابی کننده و قضاوتهای مشخص درباره میزان ارزشمندی، احترام، کفایت و شایستگی، توانایی و توانمندی، پذیرش خصایص و ویژگی های فردی و برخورداری از رضلیت و خشنودی درونی.
در این پژوهش، عزت نفس از لحاظ عملیاتی نمره ای است که دانش آموزان بر اساس پرسشنامه عزت نفس کوپر بدست آوردند.
فصل دوم – ادبیات پژوهش
بخش اول : عزت نفس
بخش دوم : شیوه های فرزند پروری
فصل سوم : دیدگاههای نظری
فصل چهارم : سوابق پژوهش
پژوهشهای انجام شده درداخل کشور
پژوهشهای انجام شده در خارج کشور
بخش اول : مفاهیم و تعاریف عزت نفس
مفهوم عزت نفس با خودپنداری که عبارت است از چیزهایی که شخص برای توصیف خودش بکار می بد متفاوت است. یک فرد ممکن است خودش را یک ورزشکار خوب، علاقمند به داستانهای ادبی، عالی، دانشجوی خوب، بداند، اینها محتوای خودپنداره را تشکیل می دهند.
عزت نفس عبارت است از ارزشی که خصوصیات و صفات روانی خودپنداره برای فرد دارد و اعتقادات فرد در مورد تمام چیزهایی که در تو هست ناشی می شود. اگر نزد یک کودک دانش آموزان ممتاز بودن ارزش زیادی داشته باشد، ولی او خودش یک دانش آموز ضعیف یا متوسط باشد وی از عزت نفس خود رنج می برند، با وجود این، همان کودک ممکن است توانایی بدنی و معروفیتش بالاتر ازتوان تحصیلی اش باشد، حال اگر او در هر زمینه ممتاز باشد، عزت نفس بالا خواهد بود. پس هر فرد براساس ترکیبی از اطلاعات معینی در مورد خودش و ارزشهای ذهنی که خود از آنها اطلاع دارد، بنا نها شده است (به نقل از فروغی پور، 1375).
ابعاد عزت نفس
به منظور تأمل بیشتر در مقولۀ عزت نفس بحث و بررسی ابعاد مختلف آن مفید است. از ابعاد عزت نفس می توان اجتماعی، تحصیلی، خانوادگی و جسمانی (بدنی) و عزت نفس کلی را نام برد.
1 ) عزت نفس اجتماعی


عزت نفس اجتماعی، زمینه اجتماعی احساسات فرد به عنوانیک دوست برای دیگران شامل می شود. بطور کلی می توان گفت عزت اجتماعی عبارت است از احساسی که شخص در مورد خودش به عنوان یک دوست دارد. آیادیگران او را دوست دارند و به عقایدش احترام می گذارند و او را در فعالیتهایشان شریک می سازند و آیا او نسبت به واکنشها و ارتباطاتش با همسالان و دوستاناحساس رضایت می کند ؟ فردی که نیازهای اجتماعی اش برآورده می
بروان و کهلر (1987) می گویند : طبق نظر اریکسون ارتباط اجتماعی نقش زیادی در عزت نفس بازی می کند.
در مطالعه ای که به وسیله کوپر اسمیت (1968) انجام گرفته از لحاظ آماری بین عزت نفس و توانایی دوست پیدا کردن تفاوت معناداری مشاهده شدهاست.
2 ) عزت نفس تحصیلی
زمینه تحصیلی عزت نفس با ارزشیابی فرد از خودش بعنوان یک دانش آموز سرو کار دارد. از جنبه تحصیلی فرد خود را بعنوان یک دانش آموز ارزیابی می کند.البته این امر صرفاً یک ارزیابی تحصیلی . پیشرفت تحصیلی نیست و بهراحتی نمی توان جایگاه تحصیلی یک فرد را مشخص کرد. مگر این که فاصله او را بادیگران محاسبه نمود. اگر فرد خود را با معیارهای مطلوب تحصیلی منطبق بداند و استانداردهای پیشرفت تحصیلی خود را برآورده سازد دارای احساس عزت نفس تحصیلی مثبت خواهد بود. یعنی اگر ملاک و یا معیار پیشرفت تحصیلی برای او قبول شدن در یک سال تحصیلی باشد و وی بتواند به چنین معیاری دست یابد دارای عزت نفس تحصیلی مثبت است (پوپ ، 1988).
3 ) عزت نفس خانوادگی
زمینه عزت نفس خانوادگی، احساسات فرد را درباره خود به عنوان عضوی از اعضای خانواده منعکس می کند. به بیان دیگر عزت نفس خانوادگی انعکاسی احساسی است که فرد در مورد اعضای خانواده خود دارد، اگر او در خانه مورد علاقه ومحبت افراد خانواده باشد احساس امنیت می کند و می توان گفت عزت نفس او مثبت است.
4 ) عزت نفس جسمانی (بدنی)
عزت نفس جسمانی بر رضایت فرد از وضعیت فیزیکی و قابلیت های جسمانی خود آن گونه که به نظر می رسد مبتنی میباشد. معمولاً در دختران این رضایت بیشتر مربوط به وضعیت ظاهر و در پسران به وضعیت عضلانی و توانایی بدنی است.
5 ) عزت نفس کلی


سیستم نگرشی کودک در سالهای پیش کلامی آغاز می شود. شکل کلی احساس خود ارزشمندی تابع مراحل رشد است. بدین ترتیب عزت نفس هر کس را باید با عزت نفس کلی مقایسه نمود (پوپ، 1980، به نقل از بیابانگرد، 1374).
منصور (1369) می گوید : «کودکی که در آستانه راه رفتن است هر دفعه که بلند می شود به عزت نفس خود نمره می دهد.» این عوامل درونی و استعدادهای خاص فرد نیز در این رابطه اهمیت ویژه ای دارند. عزت نفس کلی تنها از یک جنبه متأثر نیست بلکه مجموع نظرات فرد راجع به جوانب مختلف عزت نفس را مشخصمی کند. به عبارتی ممکن است فردی در یک جنبه عزت نفس پایینی داشته باشد اما عزت نفس کلی او بالا باشد.
ماسن و دیگران در این رابطه نوشته اند : حوزه مشخص عزت نفس در قلمروهای رفتاری مختلف فرق می کند (یاسایی، 1376).
کودکان، خود را در جنبه های متفاوت به نحو متفاوتی درجه بندی می کنند، ارزیابی های آنان از مهارتهای جسمانی با رده بندی مهارتهای اجتماعی تفاوت دارد و حس کلی آنان درباره ارزش خود لزوماً به اینکه در مورد مهارتهای شناختی شان تا چه اندازه احساس خشنودی می کنند، بستگی ندارد. عزت نفس کلی ارزیابی عمومی از خود می با شد که بر ارزشیابی خود از خودش در تمام زمینه ها مبتنی است (پوپ و همکاران ، 1988، به نقل از بیابانگرد، 1374).
تاریخچه عزت نفس
عزت نفس برای اولین بار توسط ویلیام جیمز مورد بررسی قرار گرفت وسپس دانشمندان زیادی، سعی در بررسی رابطه بین عزت نفس و تأثیر آن بر ابعاد زندگی فردی داشته اند و روزنبرگ (1985)، نخستین مطالعات علمی را در این زمینه انجام داد و تأثیر متغیرهای اجتماعی را بر عزت نفس نوجوانان مورد بررسی قرار داد و در مطالعاتی که اریکسون (1982)، انجام داد، مشخص گردید، افرادی که عزت نفس پایینی دارند تمایل به اسناد شکست خود به دیگران، عدم رضایت شغلی، احساس تنهایی، کاهش سلامت عمومی بدن، افسردگی، شکایات جسمانی، کاهش

عملکرد و وجود مشکلات بین فردی در برقراری ارتباط اجتماعی دارند و کسانیکه دارای عزت نفس بالایی هستند، توانایی های خود را در مواجهه با مشکلات در سطح مطلوب و بالایی ارزیابی میکنند و هم چنین عزت نفس با اتکاء به نفس، احساس ارزشمندی و تصور فرد از خود، ارتباط معناداری دارد و هر گونه نقصان و کاهش در عوامل مذکور موجب تغییراتی

در کل رفتار فرد می شود. (شرفی، 1374). به نظر کوپر اسمیت افرادی که خویشتن پنداری مثبت

دارند زندگی موفقیت آمیزی را سپری می کنند و از سوی دیگر، خویشتن پنداری منفی به احساس حقارت ناتوانی و بی هدفی منجر میشود و در پژوهشی که پاول یلسما (1993) انجام داد، از 41 نفر دختر و 56 نفر پسر خواست تا فرم درجه بندی شیل را در مورد شخصیت های ناپیشرفته و فرم عزت نفس کوپر اسمیت را در مورد افراد خود ارزشمند تکمیل کنند، نتایج بدست آمده از این نظرخواهی نشان داد که میان افراد خود ارزشمند و ناپیشرفته ارتباط منفی وجود دارد و گیلیکان معتقد است که ارزشهایی که عزت نفس یک فرد را می سازد درست همان ارزشهایی هستند که فعالیتهای شخص از آن نشأت می گیرد. کوپر اسمیت در سال 1967 مطالعه ای در زمینه عزت نفس انجام داد و عزت نفس را یک ارزشیابی فردی معرفی کرد که معمولاً با توجه به خویشتن حفظ میشود، به این ترتیب که عزت نفس عبارت است از قضاوتهای فردی از شایستگی که ویژگی عام شخصیت است نه یک نگرش لحظه ای یا اختصاصی برای موقعیتهای خاص. به نظر کوپر اسمیت منشأ عزت نفس را میتوان با سه شرط ارائه کرد :

1 ) پذیرش کامل یا تقریباً کامل کودکان از طرف والدین؛
2 ) مشخص کردن دقیق محدودۀ اعمال آنها؛
3 ) احترام و آزادی در اعمال فردی که در این محدودۀ مشخص وجود دارد (کدیور، 1374).
به عبارت دیگر عزت نفس عبارت است از احساس ارزشمند بودن. این حس از مجموع افکار، احساسات، عواطف و تجربیاتمان در طول زندگی ناشی می شود، نظر فرد نسبت به خویشتن و حس عزت نفس به تدریج در طول زندگی تکامل پیدا می کند؛ این حس از کودکی آغاز می ش

ود و طی مراحلی که به تدریج در طول زندگی تکامل پیدات می کند؛ این حس از کودکی آغاز می شود و طی مراحلی کهبه تدریج پیچیده تر می شود، پیشرفت می کند و فرد در هر یک از این مراحل، عقاید، احساسات و بالاخره افکار پیجیده جدیدی نسبت به خویشتن دارد و مجموع همه اینها باعث می شود که وی بطور کلی خویش را موجودی ارزشمند و با کفایت بداند. برخورداری از حس عزت نفس و اعتماد قوی به مشابه یک سرمایه ارزشمند و حیاتی است برای همه انسانها، بویژه نوجوانان و از مهمترین عوامل پیشرفت و شکوفایی استعدادها و خلاقیت هاست و در واقع

ما برای سلامت روان خود نیاز به عزت نفس قوی و مثبت داریم. (مزلو، 1976، به نقل از فرشته یدی، 1381).
عزت نفس از نظر برایت ، شامل دو فرایند اساسی روان شناختی است که فرایند خود ارزشمندی و خود ارزشیابی می باشد. بسیاری از روان شناسان، عزت نفس را به عنوان عامل اساسی وحدت بخشیدن شخصیت و رفتارهای هیجانی فرد می دانند و اعتقاد دارند که عزت نفس، نقش مهمی را در بهداشت روانی فرد ایفا می کند. هاماچیک (1987)، عزت نفس را اینگونه بیان می کند :
«در خود به جنبه ای از هر کدام از ما بر میگردد که از آن آگاهیم، به قسمت مؤثر و کارامد خود، عزت نفس گفته می شود، عزت نفس شامل ایده هاو تصورات و احساسات هر فرد است، عزت نفس، ارزشمندی فرد نسبت به خود است؛ این احساس در ذهن افرد مختلف و متفاوت می باشد.»
بدنار (1989) عزت نفس را در چهار مقوله بیان می کند :
الف ) احساس ارزشمندی فرد که از توجه و پاداش دادن افراد به وجود می آید.
ب ) تجربه های موفقیت امیز هر فرد و نیز استنباط فرد از موفقیت خود.
ج ) تعریفی که فرد از مفهوم شکست و موفقیت دارد.
د ) واکنش فرد، هنگامی که با برخوردهای منفی و انتقاد ارزیابی شود.
چهار شرط عزت نفس
کودکان و نوجوانان، زمانی از عزت نفس زیاد، بهره مند میشوند که بتوانند در چها شرط متمایز، احاسات مثبتی را تجربه کنند، این شرط عبارتند از :
1 ) همبستگی
احساس همبستگی وقتی بوجود می آید که نوجوانان از پیوندهایی که برای او مهم هستند و دیگران آنها را تأیید می کنند را دارا باشند.
2 ) بی همتایی :
احساس بی همتایی، وقتی بوجود می آید که نوجوان می تواند صفات یا ویژگیهایی را که موجب تفاوت و تمایز او از دیگران می شود، بشناسد، به آنها احترام بگذارد و به سبب داشتن آن صفات، مورد احترام و تأیید دیگران قرار گیرد.
3 ) قدرت :
احساس قدرت ذهنی بوجود می اید که نوجوان بداند منابع، فرصت و قابلیت آن را دارد که به طرق عمده به شرایط زندگی خویش تأثیر بگذارد.
4 ) الگوها :
نکات راهنمایی هستند که نوجوانان به مدد آنها، الگوهای انسانی، فلسفی و عملیات برای خویشتن فراهم می کنند و برای این که عزت نفس زیاد بوجود آید و حفظ شود، باید تمام چهار شرط، پیئسته موجود باشند. هیچ یک از اینها بر دیگری برتری ندارند و اگر هر گاه هر کدام آنها فراهم نشوند، موجب کاهش یا تغییر شکل عزت نفس می شود (یدی، 1381).
عوامل مؤثر در افزایش و کاهش عزت نفس
عزت نفس بطور عمده تحت تأثیر افرادی است که برای ما مهم هستند و بیشتر وقتمان را با آنها سپری می کنیم، بر اساس این والدین، معمولاً بیشترین تأثیر را دارند. از آنجا که عزت نفس در طی سالهای متمادی رشد می یابد، عزت نفس نوجوانان نه تنها به ماهیت روابط بین والدین و نوجوانان بلکه به روابط گذشته نیز بستگی دارد. مطالعات متعددی نشان می دهند که والدینی که دارای عزت نفس بالایی هستند، فرزندانی با عزت بالا دارند (کوپر اسمیت، 1967).
بامیریند (1973) بیان کرد که عزت نفس در کودکانی به بهترین وجه رشد می کند، که در خانواده های گرک و نوازشگر پرورش می یابند. گی کاس (1981) در مطالعه خود بر روی نوجوانان، بین تأثیر و حمایت والدین و عزت نفس نوجوانان، رابطه ای مثبت پیدا کرد وتحقیقات مروتیز و همکاران (1992) در مورد ارتباط بین ادراک والدین – فرزند و عزت نفس فرزندان بیان کردند که هر چه مادران ادراکات بهتر و سازنده تری نسبت به فرزندان خود داشته باشند، فرزندان آنها از عزت نفس بالاتری برخوردار خواهند بود و بدون شک والدین یکی از مهمترین منابع شکل گیری احساس ارزش، نسبت به خود در کودکتن و نوجوانان هستند (بینس 1983، به نقل از عبدالمحمدی، 1376).
از آنجا که عزت نفس در یک زمینه اجتماعی رشد می یابد، جایگاه فرد در یک گروه خاص، عامل مهمی در رشد عزت نفس است. مویس روزنبرگ (1985) خاطر نشان می سازد که یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده در رشد عزت نفس نوجوانان این است که نوجوان تا چه حد، با دیگران یا محیط اجتماعی اش، سازگاری دارد و به نظر او می توان انتظار داشت که اگر یک نوجوان در محیط ناهنجار زندگی کند، از عزت نفس پایینی رنج می برد. پیرس (1968)، سیمون (1988)، بوش (1987) در تحقیقات خود به این رسیدند کهبه علت وجود تعصبات نژادی و قومی در آمریکا، تصور می شود و گاهی نیز تأیید می شود که اعضای گروه اقلیت عزت نفس بالاتری از سفی

د پوستان دارند، در حالیکه برخی از مطالعات نشان داده اند که نوجوانان سیاه پوست، عزت نفس پایین تری دارند، زیرا دیگران با دیدی حقارت آمیزتر به آنها نگاه می کنند و به همین خاطر، نگرشهای منفی اجتماعی در آنها درونی می شود (زرگر، 1375).
یکی از اصول بهداشت روانی این است که شخص به خود احترام بگذارد و خود را دوست بدارد، احساس یأس، نومیدی و یا تنفر از خود، یکیاز بارزترین علایم غیر عادی بودن و عدم تعادل روانی است. کسی که به خود احترام می گذارد، قادر است به دیگران نیز احترام بگذارد و از این کار احساس رضایت می کند و کسی که احترام بخود قوی دارد، واقع بینانه، کمبودها و ضعفهای خود را در نظر می گیرد و در عین حال، دید انتقادی شدیدی نسبت به ضعفهای خود ندارد، و چنین فردی اغلب جهت بهبود نقاط ضعف خویش تلاش می کند و اما در صورت نرسیدن به هدف هم خود را می بخشد (زرگر، 1375).
بطور کلی، کسانی که از عزت نفس ضعیفی برخوردارند، به استعدادهای خود خیلی اطمینان ندارند و خیلی برای خود ارزش قایل نمی شوند (گنجی، 1385).
عزت نفس بر نوع کاری که شخص می کند، اثر می گذارد، مثلاً کسی که عزت نفس بالایی دارد، در کار زیاد خطر می کند و در سلسله مراتب کارها به دنبال کارهای سطح بالا می رود، یا کارهایی جستجو می کند که به رقابتهای زیادی نیاز دارند. عزت نفس بالا این اثر را نیز دارد که شخص به انتقادهای دیگران زیاد حساسیت نشان نمی دهد، برای خود هدفهای بالایی در نظر می گیرد و برای رسیدن به آنها تلاشهای طاقت فرسا انجام می دهند (گنجی، 1385).
از طرف دیگر، عزت نفس تحت تأثیر عواملی موقعیتی قرار می گیرند. کسی که به دفعات متعدد شکست می خورد، عزت نفس خود را در حال کاهش احساس میکند، اما شخصی که چند موقعیت پی در پی به دست مکی آورد، عزت نفس خود را در حال افزایش می بیند. بعلاو

ه، عزت نفس همان طور که گفته شد، تا اندازه ای به نظر دیگران وابسته است (گنجی، 1385).
برای بسیاری از دانش آموزان دوره هایی از نوسان عزت نفس وجود دارد، اما پایین بودن مداوم عزت نفس نشان دهنده مشکلات جدی تری است. پایین بودن دایمی عزت نفس با کاهش پیشرفت تحصیلی، افسردگی، اختلالات خوردن و بزهکاری رابطه دارد (هارتر، 1999). مشکلات جدیدانش آموزان نه تنها با عزت نفس پایین بستگی دارد بلکه به سایر شرایط نیز ارتباط دارد، مثلاً مشکل انتقال مدرسه، خانواده و ..
تحقیقات نشان می دهند که عزت نفس کودکان به همراه رشد آنها، متحول می شود. در یک مطالعۀ جدید نشان داده شده که پسرها و دخترها هر دو دورۀ کودکی عزت نفس بالایی داشتند اما در اوایل نوجوانی عزت نفس آنها به طور ملاحظه ای افت داشت. در این مطالعه، کاهش عزت نفس دخترها و پسرها به نسبت دو برابر بود یعنی دخترها دو برابر پسرها کاهش عزت نفس نشان دادند. شکل
پژوهشهای دیگر نشان می دهند که در دورۀ نوجوانی عزت نفس دخترها کمتر از پسرهاست (کانتی، 2001). از بین دلایل موجود برای کاهشعزت نفس دخترها و پسرها می توان به موارد زیر اشاره کرد :
افزایش ناگهانی تغییرات فیزیکی ناشی از بلوغ، افزایش انتظارات و خواسته های مرتبط با پیشرفت تحصیلی و حمایت ناکافی از سوی والدین مدرسه. از بین دلایل کاهش بیشتر عزت نفس دردخترها و اختلاف ناکافی از سوی والدین مدرسه. از بین کاهش بیشتر عزت نفس در دخترها و اختلاف کاهش عزت نفس بین دو جنس مهمترین علت آن است که با افزایش سن، انتظارات دخترها از جذابیت فیزیکی شان بیشتر می شود و دیگر اینکه انگیزۀ روابط اجتماعی، افزایش می یابد که مورد تأیید جامعه نیست (هارتر 1999، به نقلازبیابانگرد، 1384).
نوجوانانی که برای محافظت خود از عدم تأیید دیگران، اغلب به صورت تصنعی رفتار می کنند، دچار عزت نفس کم، افسردگی و بدبینی نسبت به آینده می شوند (سید محمدی، 1

383).

تأثیر عوامل مهم در تحول عزت نفس
کوپر اسمیت چهار عامل را در تحول عزت نفس مهم می داند :
1 ) ارزشی که فرد از سوی دیگران از طریف ابراز محبت، تحسین و توجه دریافت می کند.
2 ) تجربۀ همراه با موفقیت فرد، مقام یا موقعیتی که فرد خودش را در ارتباط با محی

ط می بیند.
3 ) تعریف شخصی فرد از موفقیت یا شکست
4 ) شیوه فرد در ارتباط با بازخود منفی یا انتظار
بدون شک باید توجه داشت که نقش والدین در هر کدام از عوامل فوق بارز است و همچنین میزان عزت نفس و شایستگی خود والدین، حائز اهمیت است، چرا که کودکان، نظاره گر چگونگی درگیری والدین با مسایل زندگی و روشهای انان در رویارویی با دشواریها و میزان شایستگی آنها هستند (بیابانگرد، 1384).
تعریفی که کانون بعداشت روانی کانادا در سال (2001) از عزت نفس داشته است ارزشی است که انسانها برای خود قایل هستند. می توان گفت احساسی است که وقتی خودمان را در مقابل انجام کاری قرار مکی دهیم به ما دست می دهد. دانشی است که ما را دوست داشتنی، توانا و بی همتا نشان می دهد.
عزت نفس ایده آل عبارت است از :
1 ) داشتن نگاه مثبت به خود
2 ) داشتن درک کاملی از خود
3 ) داشتن یک دید مثبت به مسایل.
4 ) احساس شادی و خشنودی در اکثر مواقع.
5 ) ساختن و داشتن اهداف واقع گرایانه.
معلم اول و بسیار مهم کودکان در کسب عزت نفس والدین هستند. رشد عزت نفس، رابطه مستقیمی با افزایش رابطه با اعضای دیگر خانواده و معلمان، مدرسه ودوستان و سایر افراد دارد (کانون بهداشت روانی آمریکا، 2001).
به عقیده لاپورت و سویگنی عزت نفس خوب داشتن یعنی :
«از تواناییها و ضعفهای خود آگاهی داشتن و خود را با آنچه شخصی و با ارزش تر است، پذیرفتن. منظور این است که مسئولیتهای خود را بر عهده گرفتن، خود را تأییر کردن، به نیازهای خود پاسخ دادن، هدفهایی داشتن و برای نیل به آنها راههایی برگزیدن عزت نفس، خود یکپارچگی شخص و توجه به دیگران به همراه می آورد.» (گنجی، 1383).
به نظر می رسد که برخی نگرشها و اعمال والدین موجب می شود که کودک به عزت نفس خوبی برسد. یکی از تحقیقات نشان داده است، والدینی که عزت نفس خوبی داشتند، فرزندان آنها نیز عزت نفس خوبی نشان می دادند. آنها تمایل داشتند محدودیتهای خود را آشکارا بر زبان آوردند و نیز این امر به کودکان اجازه می دهد که مستقل تر و خلاق تر باشند. همچنین این والدین، به حقوق و عقاید کودکان خود احترام می گذاشتند و به آنها اجازه می دادند که در برخی تصمیم گیریها شرکت کنند (گنجی، 1381).
بخش دوم : شیوه های فرزند پروری
در زمینه بحث فرزند پروری ناگریزیم، ابتدا از ابتدایی ترین، گسترده ترین و مهمترین ن

هاد در جامعه یعنی خانواده آغاز کنیم، اولین آموزشگاه و نخستین جایگاه شکل گیری شخصیت انسان، خانواده است و نقش فوق العاده ای در تربیت افراد دارد. روابط اعضای خانواده و ضوابطی که بر آن حاکم است نقش فوق العاده ای در تربیت افراد دارد. روابط اعضای خانواده و ضوابطی که بر آن حاکم است نقش فوق العاده ای در ترذبیت افراد دارد. روابط اعضای خانواده و ضوابطی که بر آن حاکم است، در روحیه کودک منعکس می شود. در آشنایی کودک با زندگی فرهنگی و اجتماعی جامعه نیز، خانواده نقش مؤثرتری را ایفا می کند. موقعیت اجتماعی خانواده و وضع اقتصادی آن، افکار و عقاید، آداب و رسوم و آرزوهای والدین و سطح تربیت آنها در طرز رفتار کودکان نفوذ فراوان دارد (شریعتمداری، 1371).
خانواده کانونی است که عفت و فضیلت از انجا بلند می شود و تمام اجتماع را تحت نفوذ خود می گیرد. روابط خانوادگی رشته ای است محکم و با دوام که افراد پراکنده اجتماع را به هم پیوند می دهد و مجموع آنها را به سمت یک عالی و درخشان متوجه می سازد و بنابراین چه بزرگ است خانواده و چه مقدس است روابط خانوادگی (جمشیدی، 1374).
خانواده محیط رشد است، اگر محیط خانواده، محیط راستی و درستی و امانتداری، ایمان، انضباط، صمیمیت، کار و کوشش، آزادی و فداکاری باشد، کودک نیز به همین صفات خو گرفته و تربیت می شود و بالعکس اگر در محیط خانواده خیانت، نادرستی، دروغ، بغض و کینه توزی، ستیزه جویی، لجبازی و خشونت وجود داشته باشد کودک نیز خوه ناخواه بدین صفات زشت و ناپسند خو گرفته و فاسد و بد عمل می گردد (جمشیدی، 1374).
اهمیت خانواده و شیوه فرزندپروری طبق نظر آریز (1962)، توجه به کودک و آغاز روان شناسی کودک قرن هفدهم است. لباس کودک مانند بزرگسالان بود، از آنان انتظار می رفت که مانند بزرگسالان رفتار کنند و هیچگونه بازی و سرگرمی و یا ادبیات مخصوص کودکان وجود نداشت (نایلف ، 1979).
حتی تصویرها و نقاشی های تهیه شده از کودکان نیز از نظر مشخصات چهره و لباس و شیوه های رفتار شبیه بزرگسالان بود، آریز هم چنین خاطر نشان می سازد که در اواخر سالهای 1600 و اوایل سالهای 1700 تغییراتی در نظریه های رایج بخصوص در خانواده های طبقات بالی اجتماع

ی – اقتصادی بوجود آمد و نقش کودک در خانواده ها شاید به دلیل عادت بهداشتی بهتر، اوقات فرغت بیشتر و احتیاج کمتر به کار به صورتی دیگر ظاهر شد، والدین شروع کردند که با بچه های خود بازی کنند، با آنها رفتاری شایسته داشته باشند و از آنها به عنوان کودکان خود لذت ببرند. ادبیات، سرگرمی ها، بازیهایی برای کودکان بوجود آمد و چون والدین و بزرگسالان علاقه بیش

تری نسبت به کودکان پیدا کردند، توجه شان نسبت به رشد و تعلیم و تربیت آنان افزایش یافت.
بر اساس فلسفه های لاک ، پستالوژی ، و روسو کودک بصورت لوح سفیدی در نظر گرفته شد که تحت تأثیر انواع تجارب قرار می گیرد و والدین و جامعه نقش اساسی در شکل دادن سرنوشت او دارند و بدین ترتیب، انواع شیوه ها و نگرش های فرزند پروری و سیاست های تربیتی خانواده شکل گرفت (جمشیدی، 1374).
از ابتدا تولد روان شناسی بعنوان یک رشته جدید بصورت نظری و تجربی بر اهمیت خانواده بالاخص بر روابط متقابل کودکان با والدینشان تأکید شده است و اکثر روان شناسان صرف نظر از مکتبی که به آن معتقد هستند، کنشهای متقابل میان والدین و فرزندان را اساس رشد عاطفی، شناختی و اجتماعی کودکان قلمداد می کنند (واتسون ، 1928 و بالبی ، 1969). باید اذعان کرد که از نظر تاریخی مؤثرترین دیدگاهها در مورد خانواده و اثرات آن روی شخصیت کودک بوسیله نظریه پردازان روانکاوی و یادگیری اجتماعی ارائه شده است (لین ، 1974).
روانکاوان، رشد را نتیجۀ حرکت کودک از میان تعارضهای روانی – جنسی که نقش مهمی در روابط بین کودک و والدین بازی می کنند، می دانند. نظریه پردازان اجتماعی از دریچه اصول یادگیری یعنی جنبه هایی همچون بکارگیری تشویق، تنبیه و یا الگودهی به تأثیر خانواده می نگرند، این نظرات باعث شده است که پژوهشگران در پژوهشهایشان بدنبال این موضوع باشد که چه دسته ای از صفات شخصیتی کودک تحت تأثیر چه نوعی از رفتار والدین خود در آینده قرار می گیرد. بکر (1964، مارنین ، 1975)، ماسن ، کانجر و کاگان ، 1975، اعتقاد دارند، شخصیت و الگوهای رفتاری و نوجوانان وابسته به نحوه تربیت دوران کوددکی و چگونگی برخورد والدین است، آنها جنبه هایی از رفتار والدین را همچون پذیرش – طرد و سهل گیری – کنترل مورد بررسی قرار دادند. هم چنین، پژوهشگرانی از جمله یلسکی (1981) و هترینگتون (1979)، در پژوهشهایشان به این نتیجه رسیدند که والدین محدود سازدف آزادگذا و طرد کننده و استفاده کننده از تنبیه برای ایجاد نظم و تربیت دارای کودکانی هستند که دارای رفتارهای ضد اجتماعی، فقدان کنترل و فقدان سازگاری اجتماعی هستند و بر عکس والدینی که گرم، پذیرنده، مشوق و پاسخگو بودند و از استدلال بالا برای رعایت مقرارات استفاده می کردند، فرزندانی داشتند، با امنیت اجتماعی – عاطفی که دارای شایستگی های هوش و رفتاری سازگار بودند (برومند نسب، 1373).

 


جنبه های مختلف رفتار والدین
همۀ والدین کم و بیش تصویری آرمانی و ایده آل از فرزندان خود دارند. مبنی بر اینکه چگونه باید باشد و چه اطلاعاتی را کسب نمایند، ارزشهای اخلاقی و معیارهای رفتاری را چگونه بکار ببرنرند و رفتارهایی را در مقابل کودکانشان ارائه می دهند. اولیا کودک چه خشن باشند و چه محبت آمیز و چه منع کننده باشند و یا او را آزاد بگذارند، غالباض مطابق الگوی فرهنگی حامی شیوه های تربیتی خود را اعمال می نمایند (ساعتچی، 1368).
روان شناسان رفتار والدین را با روشهای متنوعی مطالعه کردند، بطور کلی وقتی با کاربرد چند روش متفاوت به نتایج یکسانی می رسیم، بیشتر از بکار بردن یک روش احساسی اطمینان خاطر می کنیم. از بین روشهای مختلف دو جنبه مهم در فرزندپروری اهمیت دارد :
1 ) پذیرش در برابر طرد کردن
2 ) سخت گیری در برابر آسان گیری
پذیرش نگرشی است در مورد کودکان که ممکن است از راههای مختلفی با توجه به شخصیت والدین خود را نشان دهد. والدین پذیرا، فکر می کنند که فرزندانشان خصوصیات مثبت زیادی دارند و از بودن با آنها لذت می برند، غالباً اظهار محبت می کنند و این اظهار محبت لزوماً با بغل کردن و بوسیدن همراه نیست و صرفاً می تواند، لبخند یا نگاه غرور آمیزی باشد. گفته های مادران در مطالعه ای که در مورد تربیت کودک انجام شد، نمونه ای است از نگرش های حاکی از پذیرش یا طرد کودک، از آنان سؤال شد که کدام خصوصیات فرزندانشان را دوست دارند ؟
مادری که در ردۀ گرم طبقه بندی شده بود چنین گفت : »همه چیز او خوب است، خیلی صبور، فهمیده و مهربان است» و مادری دیگر می گفت : «دوست دارم همیشه با او باشم، بجه خوبی

است.» (ماسن، ترجمه یاسایی، 1376)
والدینی که پذیرا نیستند، غالباً از بودن با فرزندان خود لذت می برند، در پاسخ به ان سؤال که کدام خصوصیات فرزند خود رادوست دارند ؟ مادری که از لحاظ پذیرا بودننمره کمی گرفته بود، چنین گفت : «او خیلی شیطان است ولی از بودن با او لذت می برمف بعضی اوقات خیلی حرف میزند» و مادری دیگر می گفت : «خصوصیات او را دوست ندارم، به این ترتیب که پیش می رود به هیچ چیز اهمیت نخواهد داد، دنیای متفاوتی دارد.» در وضعیت افراطی این پذیرا نبودن مبدل به طرد کودک

می شود (ماسن، ترجمه یاسایی، 1376).
بی مهری و طرد فرزندان ازطرف پدر و نادر به دو طریق : بی اعتنایی بوجود فرزند و سخت گیری و تعدی نسبت به کارها و فعالیتهای او انجام می گیرد. هنگامی که فرزند مورد بی اعتنایی کامل از طرف والدین قرار می گیرد احساس می کند، اگرچه یکی از اعضای خانواده است ولی در واقع نسبت به آنها بیگانه است، و سرباری بیش نیست. والدین بوسیله تنبیه و سرزنش و ایرادهای گوناگون به فعالیتهای کودک بی مهری خود را نسبت به او ابراز میدارند، اینگونه رفتار باعث می شود که کودک اعتماد به نفس خود رااز دست بدهد و همواره با اضطراب و تشویش خاطر زندگی کند. در مورد محبت بیش از اندازه باید گفت به عقیده اکثر روان شناسان، محبت بیش از اندازه هم می تواند به اندازۀ بی مهری زیان بخش باشد، کودکی که باید در آینده، دارای استقلال و اعتماد به نفس باشد و مشکلات زندگی خویش را به تنهایی حل نماید، با محبت بیش از اندازه هرگز نمی تواند اعتماد به نفس لازم را بدست آورد (شعاری نژاد، 1373).
نظارت و کنترل شدید والدین سخت گیر قواعد بسیاری را به کودکان تحمیل میکند و مایلند از نزدیک خود را نظاره کنند و معیارهای قاطعی برای رفتار خود دارند و بدین وسیله از فرزندان می خواهند آنها را اعمال نمایند، امّا الزاماً آنان را زیاد تنبیه نمی کنند، در حقیقت والدین سخت گیر و موفق کودکی دارند که معمولاً خود را با قواعد سازگار می کند و چندان نیازی به تنبیه ندارد. البته نوع قواعد و محدودیتهایی که والدین تحمیل می کنند، بستگی به سن کودک دارد.
در سالهای پیش از مدرسه، والدین در مورد سرو صدا، پاکیزگی، بازی با اسباب خانه، اطاعت، رفتار پرخاشگرانه، نحوه لباس پوشیدن، خود ارضایی و اینکه کودک چقدر اجازه دارد به تنهایی از خانه دور شود قواعدی را تعیین می کند. والدین سخت گیر از کودک توقع رفتار عاقلانه، عملکرد خوب در مدرسه، درست غذا خوردن و تمیزی دارند. همچنانکه کودکان بزرگ میشوند، والدین برای اینکه بدانند فرزندشان کجاست، چه دوستانی دارد و رفتار پرخاشگرانه یا جانبی او چگونه است، قواعدی راتعیین می کنند و از کودک توقع دارند که در مدرسه عملکرد خوبی داشته باشد و مسئولیت کارهای خود را به عهده بگیرد و بر خود مسلط باشد (جمشیدی، 1374).
شعاری نژاد (1384) در مورد نظارت و کنترل والدین چنین می نویسد : «بیشتر والدین عقیده دارند که نوجان بدون راهنمایی ایشان نمی تواند در سازگاری های خود موفق شود، از این رو از او مراقبت می کنند و او را همچون دوران طفولیتش تحت راهنمایی قرار می دهند و در برابر خطرهای احتمالی از او حمایت می کنند. شاید بعضی از والدین نیز، فرزند نوجوان خود را کاملاً آزاد به حال خود می گذارند، تا شخصاً باشرایط و اوضاع متغیر مواجه شود و راههای سازگاری را کشف نماید

ولی نباید فراموش کرد که نوجوان نه کودک خردسال است که به مراقبت و راهنمایی زیادی نیاز داشته باشد و نه آنچنان بزرگ شده است و تجربه دارد که از هرگونه راهنمایی بی نیاز باشد، بلکه از والدینشان انتظار دارد که بزرگ شدن او را عملاً بپذیرند و به راهنمایی مستدل و منطقی او بپردازند تا راهنمایی والدین خود را «بد» تعبیر و تفسیر نکنند».
در وضعیت افراطی والدین سهل گیر قرار دارند، اینگونه والدین به طور کلی قواعد کلی دارند و از فرزندان خود چندان توقعی ندارند، چندان متوقع نیستند که فرزندانشان عاقلانه رفتار نمایند. کود

ک را از آسیب رساندن به اسباب خانه یاسایر اشیء منع نمی کنند. اهمیتی به پاکیزگی یا اطاعت نمی دهند. موضوع کنترل یا محدود کردن بیش از اندازه باعث میشود که کودکان از آنان یا مراجع قدرت بطور کلی بترسند. آنان برای کودک این آزادی را قائلند که بر طبق خواسته هایش عمل کند و گاهی هم شیطنت کند. در عین حال می خواهند که فرزندشان مطیع آنها باشند. از این رو شاید گاهی در واکنش به پرخاشگری و عدم اطاعت فرزندشان ثبات عمل نداشته باشند و بدین ترتیب اینگونه رفتارهای کودک تشویق می شود (ماسن، ترجمه یاسایی، 1376).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید