بخشی از مقاله
بیداری اسلامی
1 ـ مقدمه:
بی گمان، توازن و ساختار قدرت درحوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، به گونهای است که هر گونه تغییر و تحول ساختاری در آن ضمن تأثیرات گسترده درون حوزهای سبب لرزشهای ژئوپلیتیکی نوینی در سطوح گوناگون بینالمللی میشود؛ بنابراین، با اوجگیری قیامهای مردمیو گسترش موج بیداری اسلامیدر این حوزه و سقوط زودهنگام برخی از دیکتاتورها، نه تنها تاج و تخت بیشتر حکومتهای عربی لرزان شده است، بلکه همگام با سرعت تغییر و تحولات در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز ضعیف شدید جایگاه و عمق استراتژیک رژیم اشغالگر قدس، شرایط
کنونی حاکی از اضطراب و دگرگونیهای گسترده در نگرشهای استراتژیکی قدرتهای ذینفوذ نسبت به روند و چشمانداز این تحولات است، به ویژه آنکه فرآیند قیامهای کنونی، بیانگر شکلگیری موج سومیاز بیداری اسلامیدر این حوزه است. لذا برای این حوزه پيشبيني هر گونه تغيير اساسی و كوتاهمدت در راستای تحول در وضعيت نگرانكننده یادشده، بسيار دشوار است.
این موضوعات، بخشی از مسائل مورد بحث در این نوشتار است که با هدف کنکاش در علل و نتایج تحولات حوزه عربی ـ اسلامیخاورمیانه و شمال آفریقا با رویکردی استراتژیکی و بر محور
مبانی ژئوپلیتیکی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفتهاند.
2 ـ طرح مسأله:
با آغاز دهه 80 قرن بیستم و فروپاشی اتحاد جماهیری شوروی ـ که پایان نظام دوقطبی حاکم بر جهان معاصر را به همراه داشت ـ خلأ مناسب در فضای نظام بینالمللی برای تحقق استراتژی هژمونی طلبی ایالات متحده آمریکا در عرصههای گوناگون جهانی فراهم شد، به گونهای که با اندیشیدن تدابیری حریصانه و در قالب رویکردهایی هژمونیک و بهرهبرداری ابزاری از سیاستهای مطلوب جهانی در جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای و نیز مقابله با گروهها و باندهای تروریستی که در بسیاری از موارد خود مسبب اشاعه آنها بودند، این کشور اقدام به طراحی و اجرای استراتژی جنگهای پیشدستانه در مناطق استراتژیک نمود و رفته رفته برای دستیابی به سیطره جهانی، در بیش از 136 کشور جهان، مستقیم با ایجاد پایگاههای نظامیو ا
ستقرار مزدورانی نظامی، عملا در نقاط گوناگون جهان، وارد جنگهای پیشگیرانه شد.
از مصادیق ملموس این فضای سیاسی و هدفمند، میتوان به اشغال مستقیم دو ک
شور افغانستان و عراق در سالهای 2001 و 2003 اشاره نمود که به بهانه مقابله با تروریسم و تولید سلاحهای هستهای صورت گرفت و به اصطلاح پاسخی بود که در مقابله با حملات هماهنگ شده تروریستی به برجهای دوقلوی تجارت جهانی نیویورک در یازدهم سپتامبر سال 2001 صورت گرفت.
در این راستا با گسترش دامنه دخالتهای سلطه طلبانه آمریکا به ویژه در منا
طق استراتژیک خاورمیانه و شمال آفریقا ـ که با همراهی و ائتلاف برخی از قدرتهای بینالمللی استمرار داشته است ـ به همراه بسترسازی برای غارت بیشتر سرمایههای ملی در کشورهای این مناطق، بر بسیاری از امور داخلی ملتها به ویژه در کشورهای حوزه عربی ـ اسلامیخاورمیانه و شمال آفریقا سیطره کامل ایجاد کردهاند؛ بنابراین، با توجه به پیشینههای سلطه ستیزی در میان مردم این مناطق ـ که در پس معضلات عدیده اقتصادی، اجتماعی و
سیاسی، عمدتا برگرفته از مبانی اعتقادی و ضرورتها در پایداری بر ارزشهای انسانی بوده است ـ خیزشهای دامنهدار کنونی در حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه تا شمال آفریقا نیز امری بدیهی بوده است و تحقق خواستههای عمومیو بسترسازی متناسب در راستای ایجاد تحولات گسترده ژئوپلیتیکی در عرصههای گوناگون منطقهای و جهانی، موضوعی است که دور از انتظار نیست، به گونهای که چشماندازی بسیار متفاوتتر در تعاملات استراتژیکی کشورهای حوزه شمال آفریقا ـ که پیش از این، حیات خلوت ژئوپلیتیکی اروپا بوده و نیز در کشورهای حوزه عربی و به ویژه نفتخیز خاورمیانه که انبار نیازهای نفتی آمریکا و غرب بوده است ـ قابل تصور و دیدنی است.
بنابراین میتوان گفت که در جریان قیامهای گسترده و فراگیر
مردمیکه در اوایل سال 2011عرصه جغرافیایی خاورمیانه عربی تا شمال آفریقا را دربر گرفته است، آنچه برای قدرتهای ذینفع و به ویژه قدرتهای غربی
از اهمیت بسزایی برخوردار است، موضوع چگونگی هدایت و کنترل برنامهریزی شده این خیزشها با هدف مصادره انقلابهای مردمیدر قالب دستمایههای دمکراسی غربی و نیز تلاش برای ایجاد یک سازماندهی هدفمند در ساختارهای سیاسی و استراتژیکی
این مناطق است.
در همین راستا، بسیاری از تحلیلگران مسائل بینالمللی و رسانههای پرمخاطب خبری و تحلیلی جهان، این قیامهای مردمیرا با رویکردهای سیاسی و استراتژیک گوناگونی تحلیل و بررسی کردهاند که در این میان، تشریح و تبیین این خیزشها به عنوان یک رویکرد اسلامیدر چشمانداز تحولات جاری، پرسش اصلی در این بحث بوده که پاسخ
به آن نیز با یک نگاه عمومیو بر محور مبانی ژئوپلیتیکی، به شرح زیر مورد بررسی قرار گرفته است:
3ـ مبانی نظری اندیشه بیداری اسلامی
بيداري اسلامي در روزگار کنونی، پاسخي به گسترش ضعفهای استراتژیکی (نظامي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي) در جوامع اسلامي قرن 19 اس
ت. حمله ناپلئون بناپارت به مصر در سال 1798 نقطه عطف تاريخي در رابطه با آغاز انحطاط و ضعف جهان اسلام به ویژه در امپراتوري عثماني به شمار ميرفت.
به تعبیری دیگر، میتوان گفت که حمله ناپلئون بناپارت در واقع، عامل مهمي در بيداري اسلامي به شمار ميآید، به گونهای که در این واقعه، خلافت اسلامي
تدریجا ضمن از دست دادن سرزمینهای مسیحی نشین، بسیاری از مناطق مسلمان نشين تحت كنترل خود را هم از دست داد (اشغال الجزاير از سوي فرانسه در 1830، اشغال تونس از سوي فرانسه در 1881، حمله انگلستان به مصر در 1882 و اشغال آن، اشغال مراكش از سوي فرانسه در 13 ـ 1912 و اشغال ليبي توسط ايتاليا در 1912، ج
دا شدن مناطق مسيحي نشين امپراتوري اعم از صربستان، مونتنگرو، روماني، يونان و بلغارستان در جريان جنگهاي بالكان در فاصله 56 ـ1841)؛ بنابراین، انديشمندان عرب و ترك امپراتوري عثماني در فكر چارهجويي براي تقويت جامعه اسلامي در برابر اروپا بودند که سرانجام در پايان قرن 19 سه استراتژي و حركت عمده براي اصلاح جهان اسلام و عرب ارایه شد:
1 ـ پيروي از تمدن غرب: يعني تأكيد بر اصلاح نظام اجتماعي، سياسي، اقتصادي و آموزشي جامعه اسلامي و عربي به تقليد از اروپاييان و به پيروي از اصول تمدن غربي. انديشمنداني نظير: رافع الطهطاوي، يعقوب صنوع، شبلي شميل و طه حسين از اين جمله بودند.
2 ـ تجديد فكر ديني (بیداری اسلامی): كه بازگشت به اسلام و منابع اوليه آن (کتاب، سنت، اجماع، عقل) و الگو قرار دادن شيوه پيامبر اسلام و خلفاي راشدين را بهترين راه رفع مشكلات و ضعفهاي مسلمانان و جامعه اسلامي ميدانستند. سيد جمال الدين اسدآبادي (معروف به افغاني)، محمد عبده و رشيد رضا از پيشتازان اين راه بودند.
3 ـ ميهن پرستي و ناسيوناليسم: پيروان اين راه كه نخست در مصر و سپس در سوريه و امپراتوري عثماني و بعدها در ايران ظهور كردند، ملت و منافع ملت و وحدت ملي را بهترين شيوه پاسخگويي به ضعف و انحطاط جوامع موجود ميدانستند. در ميان اعراب ن
جيب عازوري، ساطع الحصري، در ميان تركان، ضياء گوك آلپ وتكين آلپ و در ميان ايرانيان، فتحعلي خان آخوند زاده و ميرزاآقاخان كرماني از پيروان اين استراتژي بودند.
با این حال، از آنجایی که بحث پيرامون راهکارهاي اول و سوم، بیرون ازموضوع این تحلیل است، در این مطلب و بسیار خلاصه، اهم توجه بر استراتژي دوم يعني طراح
ان تجدید فکر دینی یا بیداری اسلامی و نیز سلسله تحولاتی است که امروزه بسترهای لازم را برای فراگیری موج بیداری اسلامی فراهم آورده است.
بيشتر مورخين و خاورميانه شناسان و محققان جوامع اسلامي بر اين امر تأكيد و توافق دارند كه آغازگر و طراح استراتژي تجديد حيات اسلامي، سيد جمال الدین اسدآبادی بوده است. وی سرچشمه جنبشهاي فكري، اسلامي، اصلاحي، سياسي و ملي در جوامع اسلامي در پايان قرن 19 بوده است. در ايران حامي حركتهاي ضد استعماري نظير تحريم تنباكو و قيام عليه استبداد سلاطين قاجار به شمار ميرفت. در دوران اقامت خود در امپراتوري عثماني سلط
ان عبدالحميد را به انجام اصلاحات تشويق ميكرد و تركها را در انجام اين امر كمك كرد.
او در شوراي عالي آموزش عثماني عضويت داشت اما سلاطين عثماني و نيز مقامات مذهبي (شيخ الاسلام فهمي افندي) كه وجود او را عامل حركتهاي سياسي و ضد استبدادي و اصلاحات فكري و ديني ميدانستند، او را از قلمرو عثماني اخراج كردند. در 187
1 سيد به مصر رفت و در قاهره بود كه به گفته بسياري ثمر بخشترين انديشههاي سياسي و فكري را ارایه داد و شاگرد و مريدان فراواني از خود به جاي گذاشت. محمد عبده و رشيدرضا از جمله شاگردان او بودند و انديشمندان غير مذهبي نظير: اديب اسحاق، لويي صابونچي، شبلي شميل و يعقوب صنوع از جمله مريدان او به شمار ميرفتند.
سيد از قيام افسران مصري به رهبري اعرابي پاشا در 1881 حمايت كرد و به دليل اينكه وجود او عامل حركتهاي سياسي و فكري ضد استبدادي بود، وي را از مصر اخراج كرد. او سپس به هند رفت و در آنجا نيز به كانون انديشههاي سياسي و اصلاحي تبديل شد. پس از شكست قيام اعرابي پاشا، سيد از هند اخراج شد و به پاريس رفت و در آنجا بود كه به كم
ك شاگرد خود محمد عبده، نشريه عروه الوثقي را منتشر كرد. نخستين شماره آن در مارس 1883 منتشر شد و در مجموع، هجده شماره از آن تا سپتامبر 1884 انتشار يافت.
موضوع اصلي مطالب نشريه به بررسي سياست قدرتهاي بزرگ در كشورها
ي اسلامي به ويژه سياستهاي انگلستان در مصر و همچنين علل ضعف مسلمانان و برانگيختن آنها به اصلاح و اعتماد ملتهاي مسلمان اختصاص داشت. لحن ضد انگليسي نشريه، نشان از افكار انقلابي سيدجمال داشت. هدف نشريه در نخستين شماره آن مبارزه با روحيه نااميدي مسلمانان اعلام شد. سيد درمقالهاي تحت عنوان اسطوره قدرت انگلستان را بررسي كرد و اين قدرت را دشمن اصلي مسلمانان ميدانست كه در پي نابودي اسلام است. همين لحن ضد انگليسي نشريه، باعث شد تا دولت فرانسه تحت فشار لندن آن را تعطيل كند.
سيد در پي اين بود كه حكم جهاد عليه انگلستان را از علما اسلامي بگيرد. در همين راستا از قيام مهدي سوداني عليه انگلستان و ادعاي مهدويت او از نظر سياسي حمايت ميكرد. او در جريان اقامت خود در فرانسه به نظريات ارنست رنان پيرامون اسلام و مسلمانان پاسخ گفت.
رنان در جريان يك سخنراني در دانشگاه سورلن گفته بود كه اسلام با روح علم
ي و فلسفي مخالف است و اعراب نيز ذاتاً از فرا گرفتن علم و فلسفه ناتوان هستند و اين ايرانيها و يونانيها بودند كه علم و فلسفه را به اسلام آوردند. سيد جمال در پاسخ به او گفته بود كه روح اسلام با فلسفه و علم موافق است و گذشته از آن در ميان اعراب فيلسوان مهمي نظير ابن باجه، ابن خلدون و ابن طفيل بودهاند.
به طور کلی در این راستا، ميراث سيد جمال را مي توان در چند نكته اساسي خلاصه كرد:اعتقاد به توانایي ذاتي اسلام براي رهبري مسلمانان، مبارزه با روح تسليم به قضا و قدر، بازگشت به منابع اصيل فكر اسلامي، تفسير عقلي تعاليم اسلامي و فراگرفتن علوم از سوي مسلمانان و نیز مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستين گام در راه رستاخيز اجتماعي و فكري مسلمانان است که از اهم یادمانهای فکری و عملی سیدجمال اسدآبادی هستند.
شيخ محمد عبده شاخصترین شاگرد و پيرو سيد جمال بود که بر خلاف سيد جمال، او بیشتر يك اصلاح طلب بود تا انقلابي. عبده سالهاي مديدي را به انديشههاي اصلاحي اختصاص داد و كتاب رساله التوحيد نشانه انديشههاي اصلاحي او است. محمد عبده براي مدتي عضو شوراي مشورتي خديو مصر و نيز مفتي اين كشور بود.
انديشه اصلاحي عبده در سه زمينه مطرح شد:
1ـ در دانشگاه الازهر: از طريق ارایه دروس جديد علمي و تعيين
يك شوراي اداري براي آن. دروسي نظير جبر و حساب اجباري شد و تاريخ و جغرافيا در برنامه آن گنجانده شد.
2 ـ در دادگاههاي شرع: به هنگامي كه در مقام مفتي مصر قرار داشت از طريق اصلاح كار دادگاهها، قوانين و مقررات دست و پاگير را از ميان برداشت.
3 ـ در اوقاف مصر: اقدامات اصلاحي محمد عبده، باعث شد طبقات جديد مصر به اسلام گرايش پيدا كنند.
از نظر عبده مسلمانان نخست بايد آگاهي اجتماعي و ديني خود را افزايش دهند و آنگاه به جنگ استعمار بروند. از ديدگاه او نخست بايد ارتجاع وطني را از بين برد. از نظر عبده عقل بايد ملاك شناخت تمامي احكام دين باشد و ايمان در صورتي درست است
كه بر عقل استوار باشد. علت جمود فكري در اسلام يكي افراط عقل گرايان بود و ديگري واكنش حكام مخالف عقل گرایي و طرفدار تقليد كوركورانه. عبده راه جلوگيري فرض مخالفت اسلام با ترقي و پيشرفت و نيز به هم خوردن جامعه مصر را احيای فكر ديني ميدانس
ت و ميگفت كه اولين هدف ما بايد رها شدن از قيد تقليد و درك دين به شيوه گذشتگان صدر اسلام باشد. اين كار از طريق درك منابع اوليه اسلامي و قرار دادن عقل به عنوان ترازوي سنجش صورت ميگرفت.
از نظر او، اگر روشنفكران غربگرا، اسلام و تاريخ و قرآن را به درستي
درك كنند، پي ميبرند كه انديشههاي اصلاح طلبانه غرب همه در اسلام وجود دارد، برای نمونه، ميگفت كه اصل فايده كه انديشه بنتام متفكر فيلسوف انگليسي بود، در اسلام تحت اصل مصلحتجویي وجود دارد و يا اينكه دمكراسي در اسلام تحت عنوان شورا ديده ميشود. افكار عمومي نيز در واقع همان اجماع در اسلام است. از نظراو باب اجتهاد كه از زمان ابن حنبل مسدود شده بود، بايد باز شود.
عبده براي تطبيق شريعت اسلام با اوضاع و احوال جهان امروز دو روش داشت:
1 ـ استصلاح: يعني اينكه ميشود برخي قواعد ديني را به صلاح مسلمانان ناديده گرفت و با مسايل جديد تطبيق داد.
2 ـ تلفيق: يعني آميختن احكام مذاهب چهارگانه (شافعي، حنفي، مالكي و حنبلي) در حل مسائل اجتماعي.
او در زندگي شخصي نيز دو روش اصلاحي تساهل را در پيش گرفت و به افكار شيعه به ديده مثبت مينگريست. در اين راستا، شرحي بر نهج البلاغه حضرت ع
لي نوشت و ضمن تفسير خطبه شقشقيه حضرت علي، مخالفت حضرت علي با شوراي عصر را پذيرفت.
پس از جنگ جهاني اول در 1914 دولت عثماني به طرفداري از نيروهاي متحدين عليه انگلستان و روسيه و فرانسه اعلان جنگ داد. به منظور بسيج مسلمانان و شركت آنها در جنگ عليه قدرتهاي اروپايي، سلطان محمد پنجم در نوامبر 1914 طي يك فتوي عليه نيروهاي سه گانه اعلان جهاد كرد؛ اما با وجود نگرشهای متفاوت در درون امپراتوری عثمانی و نیز تلاشهای گسترده انگلیسیها و فرانسویها در شعله ور کردن این اختلافات، اعراب با نادیده گرفتن این فتوا، هیچ گونه حمایتی از ترکها نکردند؛ بنابراین، امپراتوري عثماني در سال 1918 از ارتشهاي فرانسه، انگلستان و نيروهاي عرب متحد آنها شكست خورد و از هم پاشيد. ارتش عثماني هم تحت رهبري مصطفي کمال (آتاتورك)موفق شدند، هسته اصلي امپراتوري را در برابر نيروهاي اروپايي حفظ كنند و جمهوري تركيه جديد را تشكيل دهند.
سرزمينهاي عربي امپراتوري عثماني نيز ميان رهبران عرب تقسيم شد و كشورهاي عراق، اردن، سوريه، لبنان و عربستان در نتيجه آن تاسيس شدند. با این تحولات، نهاد خلافت تا سال 1924 باقي ماند اما در آن سال مجلس ملي كبير تركيه طي ص
دور قانوني خلافت را ملغي اعلام كرد. در اين دوران، شور و شوق ناشي از نهضت تجديد ديني تحت رهبري سيد جمال و محمد عبده فروكش كرده بود. به دنبال اعلام انحلال خلافت، بحثهاي شديدي پيرامون آن در جهان اسلام صورت گرفت. ناسيوناليسم ترك تحت رهبري آتاتورك با بقای نهاد خلافت در تضاد بود. خلافت در اصل در دو مرحله برچيده شد.
در مرحله نخست در نوامبر 1922 مجلس كبير ملي تركيه
سلطنت را از خلافت جدا كرد و مقرر شد كه جمهوري جاي سلطنت را بگيرد. سلطان وحيدالدين از مقام خلافت خلع شد و برادرش عبدالمجيد به عنوان خليفه مسلمين روي كار آورده شد. در مرحله دوم، همان گونه كه گفته شد، مجلس كبير ملي در 1924 خلافت را بطور كلي ملغي اعلام كرد.
كمال پاشا (آتاتورك بعدي) رهبر تركيه نوين در توجيه اين اقدام گفته بود كه مسلمانان از خليفه عثماني حمايت نميكنند و تنها تركها بار خلافت را به دوش ميكشند و ايرانيها، افغانيها و آفريقاييها به طور كلي خليفه عثماني را قبول نداشتند.
بازتاب انحلال خلافت در مصر بيشتر از ساير نقاط جهان اسلام بود. در قاهره به دنبال الغای خلافت اجلاسي پيرامون اين مسأله به رياست شيخ محمد ابوالفضل جيزاوي رئيس دانشگاه الازهر و مصطفي المراغي، رئيس محاكم عالي شرع و نماينده مذاهب اهل تسنن بر پاشد. به نظر آنها خليفه يا امام، نايب پيامبر درحفظ شرع و اجرا احكام و اداره امور مردم ميباشد. اما گفته نشده كه اين رياست جنبه الهي دارد. وفاداران به خليفه مخلوع عثماني و طرفداران اطاعت از او مورد انتقاد قرار گرفتند. انتقاد آنها به عرب نبودن تركها و خليفه نبود بلكه ميگفتند كه سوگند بيعت به خليفه بي اعتبار است، چون خليفه عثماني فاقد قدرت مادي و معنوي خلافت است. گفته شد كه براي آينده خلافت بايد كنگرهاي بر پا شود، آن هم نه صرفا بر طبق معتقدات اسلامي، بلكه بر طبق شكل حكومتهاي فعلي مسلمانان. اين اجلاس انحلال خلافت را يك عمل انجام شده تلقي كرد.
در اينجاست كه به تدریج حكومت اسلامي به جاي خلافت مطرح ميشود. در طرح حكومت اسلامي، مسايل و شرايط مدرن مورد لزوم حكومت از سوي یکی دیگر از شاگردان سیدجمالدین اسدآبادی به نام رشيدرضا پذيرفته و مطرح میشود. در طرح این شیوه از ح
كومت اسلامي موردنظر رشيدرضا، حاكميت مردم پذيرفته شده و امكان وضع قوانين از سوي بشر مورد تأكيد قرار گرفته است. اگر اصل شورا رعايت و حق طغيان برسميت شناخته شود، اين حاكميت، حاكميت مردمي و دمكراسي است.
از نظر رشيدرضا علما بايد ناظر امور باشند. وي نقش علماي ا
يران در جنبش تنباكو را ميستايد و بر این باور است كه علمای سني نيز بايد در سياست مداخله كنند. از نظر او همچنين شريعت بايد مبناي قانونگذاري باشد. رشيدرضا ضرورت اجتهاد را ميپذيرد و ميگويد مصلحت عمومي بايد در قانونگذاري رعايت شود. اصول كلي توسط قانون اساسي ملهم از قرآن و سنت و تجربه خلفاي راشدين تنظيم ميشود. اهل حل و عقد قويترين گروه حكومت هستند و قوانين عرفي تابع قوانين شرعي است. در صورت تضاد ميان اين دو قانون، شرع الويت دارد. خليفه از ميان نمايندگان همه مسلمانان از ميان فقهاي عاليقدر انتخاب ميشود اما لازم نيست در سياست يا فنون نظامي وارد باشد او يك حاكم دنيوي نيست و رهبر همه مسلمانان چه سني و چه شيعه است، مردم تا وقتي از او اطاعت ميكنند كه طبق اسلام عمل كند، در غير اينصورت مردم از طريق نمايندگان خود با او مخالفت خواهند كرد.
در حكومت اسلامي اقليتها داراي اهميت هستند و زنان با مردان در همه امور جز در رهبري خانواده و امامت جماعت برابر هستند. وي به رغم مخالفت شديد با شيعه انتقادات آنها را قبول داشت و به نحوه انتخاب ابوبكر كه با همه مشورت نشد و نيز انتخاب عمر كه انتصابي بود انتقاد داشت. اينها در واقع نشان ميدهد كه رشيدرضا انتقادات شيعه را ميپذيرفت.
انحلال خلافت در 1924، انتشار كتاب عبدالرزاق و طرح انديشههاي رشيدرضا، عملا کشورمصر را به كانون بحث و مجادلات گوناگون پيرامون آينده خلافت و اسلام تب
ديل كرد. گذشته از اين سالها (دهه 1920) انديشههاي ناسيوناليستي (حزب وفد) و جريانات غربگرا و ليبرال در صحنه مصر مطرح شده بود. برخي جريانها بر نفي اسلام و نيز زيانبار بودن مذهب براي جامعه مصر تاكيد كردند و به ستايش از تمدن فرعوني قبل از اسلام مصر و لزوم بازگشت به آن سخن ميگفتند. در اين اوضاع و احوال بود كه گروهي از مسلمانان بر طرح اسلام بعنوان يك نظام كامل و شامل تأكيد ميورزيدند. گروههايي نظير جمعيت الشبان المسلمين در 1927 و اخوان المسلمين در 1928 سرآغاز فعاليت و خيزش جنبشهاي اسلامي جديد در قرن بيستم بشمار ميآيد.
در این شرایط با اوجگیری حضور و سیطره گسترده استعمار انگلیس و همراهی سایر قدرتهای استعمارگر غربی در سلطه همه جانبه بر اراضی عربی حاکمیت فروپاشی شده امپراتوری عثمانی، فضای مناسبی جهت طراحی ایدههای استراتژیکی آنان با هدف ایجاد دگرگونیهای هدفمند در صحنه نوین خاورمیانه فراهم شد. اولویت اصلی در این مهندسی سیاسی، بسترسازی مطلوب جهت ایجاد بخشی از بدنه و دنباله پایدار غرب با موقعیتی کاملا سوق الجیشی در این منطقه بود.
بنابراین، با انجام زمینه سازیهای متعدد و در یک فرآیند زمانی مستمر، در سال 1948اقدام به تاسیس رژیم اشغالگر قدس در سرزمینهای اشغالی فلسطین نمودند. این اقدام و تحولات و کشمکشهای متعاقب آن را که بالغ بر شصت سال است، منطقه را درگیر چالشهای گوناگونی نموده، بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی که عمدتا به دلیل ضعف شدید بنیادهای ایدئولوژیکی صورت گرفت، میتوان از آن به عنوان موج دوم بیداری اسلامییاد کرد.
خورشيد احمد، از رهبران جماعت اسلامي در پاكستان، جنبشهاي اسلامي قرن بيست را به نفوذ استعمار در جهان اسلام ربط ميدهد.
به گفته خورشيد احمد سلطه استعمار چهار نتيجه عمده بر جوامع اسلامي در بر داشت:
الف) غير مذهبي كردن جامعه در اثر سلطه استعمار
و نفوذ آن: همه وجوه زندگي مسلمانان غيرمذهبي شد و پايههاي معنوي جامعه روبه سستي نهاد.
ب) وابسته شدن به غرب: در جوامع اسلامي ت
حت استعمار نهادهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي جديد بر پایه تجربه غرب خلق شد كه با نهادهاي سنتي در تضاد بودند.
پ) قطببندي كردن آموزشي: بر اساس نفوذ استعمار دو نوع آموزش در جوامع اسلامي ايجاد شد. يك نوع آموزش ملهم از غرب در برابر آموزش سنتي و مذهبي به وجود آمد. جامعه به دو گروه نخبگان مدرن تحصيل كرده جديد و رهبري سنتي قديم تقسيم شد.
ت) بحران رهبري: در نفوذ استعمار، رهبري سنتي به طور سيستماتيك ضعيف شد و از بين رفت و نوعي رهبري سياسي خارجي به جامعه اسلامي تحميل شد. اين رهبري، طرفدار غرب و از مردم خود بيگانه بود. به نظر شيخ احمد جامعه اسلامي در برابر اين نفوذ استعمار و سلطه آن و عقب ماندگي و انحطاط جامعه واکنش نشان داد.
به دنبال آن، براي نجات از اين بحران و حل مشكل و معضلات موجود، چندين استراتژي مطرح شد که اهم آن عبارت از دو نگرش زیر میباشند:
1 ـ استراتژي مدرنيسم: طرفداران اين استراتژي مدعي بودند كه زمانه عوض شده است و بايد ارزشهاي تكنولوژي و نهادهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي قدرت سلطهگر را گرفت و جامعه را به پيشرفت رساند.
2 ـ استراتژي اسلامي: به نظر عده زيادي از مردم،علل اين اوضاع و احوال، دوري جستن از اسلام است. در اين رابطه دو گرو
ه ظهور كردند. گروه نخست داراي يك موضع سنتي و معتقد بودند كه سنن اسلامي را بايد نگه داشت و تغييري در آن ايجاد نكرد. آنها هيچ گونه بدعت و تغييري را نميپذيرفتند و مخالف هرگونه پيروي از ارزشهاي غربي بودند. بنابراين دوري جستن از مظاهر تمدن جديد و تأكيد بر حفظ سنتها هدف اصلي انها بود.
گروه دوم معتق
د بودند كه حفظ سنتهاي گذشته كافي نيست و پاسخي به تهديدهاي موجود نميدهد. بايد ابتدا ماهيت تمدن غرب را درك كرد و به جاي آن الترناتيو (جايگزين) ارائه داد. پاسخ به تمدن غرب بايد جامع و مثبت باشد و پس از شناخت تمدن غرب، اسلام را به عنوان اساس تمدن و فرهنگ جديد ارائه كرد. بدين منظور لازم است به پيام اوليه اسلام رجوع كرده و ارتباط آن با عصر كنوني را پيدا كنيم. لذا جنبشهاي اسلامي جديد و به ویژه در رأس آنها پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام سیاسی و حاکمیتی جمهوری اسلامی در ایران و نیز تحولات بیداری اسلامی اخیر، همه ناشي از اين گروه است؛ بنابراين جنبشهاي اسلامي، يك واکنش صرف در برابر حكومت استعماري نيست، بلكه بايد آنرا در چهارچوب آمال مثبت امت اسلامي براي بدست آوردن چيزي دانست كه سلطه غرب آنرا از بين برده است.
با این بررسی و تکیه بر دیدگاههای مطروحه در سیر تحول مبانی نظری اندیشه اسلامی است که میتوان گفت تحولات کنونی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا ضمن ریشهدار بودن در ادوار پیشین جغرافیای جهان اسلام و به ویژه باالگوگیری از امواج گسترده انقلاب اسلامی در ایران، موج سومی از بیداری اسلامی است که در جهت احیا و پایداری از ارزشهای بنیادین دین اسلام بوده و میتواند تکمیل کننده امواج پیشین برای شکل گیری امت اسلامی در حوزه جغرافیای سیاسی جهان اسلام باشد.
4 ـ بازنمایی رویکرد بیداری اسلامی در تحولات کنونی خاورمیانه و ش
مال آفریقا:
حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا با شرایط خاص استراتژيكي همواره بخش جدایی ناپذیری ازديدگاهها و طرحهای قدرتهای جهانی بوده و امروزه نیز
به ميدانی برای صورتبندي جديد در نظام روابط بينالملل تبدیل شده است. صرفنظر از اين كه چه نوع نظام بينالمللي در حال شكلگيري است، ترديدي وجود ندارد كه با دگرگونیها و تحولات جاری، نحوه شکلگيري ساختار سیاسی و طراحی یک سازه هماهنگ ژئوپلیتیکی در ین حوزه، يكي از عوامل نگراني قدرتهای ذینفوذ جهانی خواهد بود. لذا برای این حوزه پيشبيني هرگونه تغيير اساسی و كوتاهمدت در جهت تحول در وضعيت نگرانكننده فوقالذکر، بسيار دشوار است؛ بنابراین در جریان قیامهای گسترده و فراگیر مردمیکه در اوایل سال 2011 عرصه جغرافیایی خاورمیانه عربی تا شمال آفریقا را در بر گرفته است، آنچه برای قدرتهای ذینفع و به ویژه قدرتهای غربی از اهمیت بسزایی برخوردار است، موضوع چگونگی هدایت وکنترل برنامه ریزی شده این خیزشها با هدف مصادره انقلابهای مردمی در قالب دستمایههای دمکراسی غربی و نیز تلاش برای ایجاد یک سازماندهی هدفمند در ساختارهای سیاسی و استراتژیکی این مناطق است.
در همین راستا، بسیاری از تحلیلگران مسائل بینالمللی و رسانههای پر
مخاطب خبری و تحلیلی جهان، این قیامهای مردمی را با رویکردهای سیاسی و استراتژیک گوناگونی مورد تحلیل و بررسی قراردادهاند. بر این اساس بررسی این تحولات در قالب نگرش بیداری اسلامی، فرضیه و مسئله اصلی است که در این تحلیل مورد کنکاش و تبیین علمی قرار گرفته است.
همزمان با سرعت تغییر و تحولات در خاورمیانه و شمال آفریقا و به لحاظ نقش آفرینی بنیادهای اعتقادی و الزامات عمومی در احیای مطالبات ارزشی و ایدئولوژیکی این جوامع، بسیاری از تحلیلگران خیزشهای مردمی و پیوستگی دامنه دار آن در مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا را به یک موج بیداری اسلامی تعبیر نمودند، به گونهای که میتواند الگویی برگرفته از خط سیر حرکتهای مقاومت اسلامی و انقلاب اسلامی ایران باشد که با تکیه بر فرهنگ مقاومت، سبب مقابله با هر گونه حاکمیت استبدادی و سلطه طلبی بیگانگان در این مناطق شده و پایانی بر استبداد موروثی حاکمیت آلها و دیکتاتوریهای خانوادگی بر سرزمینهای عربی ـ اسلامی است.
همانند تجربیات بسیاری از جوامع معترض و انقلابی که به دگرگونیهای متعدد و متفاوتی دست یافتهاند، خیزشهای عمومی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا نیز ضمن ریشه در مسائل و معضلات عدیده فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مغفول مانده و بدون پاسخ از سوی حاکمان دیکتاتور، با تمسک به بنیادهای عمیق ارزشی و اعتقادی منشعب از تفکرغنی اسلامی در این حوزه و نیز استمرار و پایداری اعتراضات عمومی و تأکید بر شعارهای اسلامی برای تحقق کلیه مطالبات مطروحه و به ویژه انجام تغییرات اساسی و عملی در مجموعه سیستم حاکمیت تا محاکمه حاکمان دیکتاتور، همه حاکی از آن است که بستر اصلی این تحولات بر موجی گسترده از بیداری اسلامی قرار گرفته تا با تکیه بر مبانی ارزشی و اعتقادی اعم از مردمی بودن، دمکراسی خواهی و استبدادستیزی زمینههای لازم را برای حکومتهایی
منشعب از علایق ارزشی و اسلامی در کشورهای این حوزه فراهم نماید.
علاوه بر این، رشد و سرعت گسترش این تحولات همگام با فراگیری تکنولوژی رسانهای که عملا امکان اطلاع رسانی سریع و بهینه را در میان طیفها و لایههای گوناگون جوامع به ویژه از سوی نسلهای جوان فراهم نموده، سبب پایداری معترضین در پیگیری مط
البات جامع شده که این امر دگرگونی اساسی در شیوهها و سیستمهای حاکمیتی موجود را به امری الزامی تبدیل نموده است. لذا تحولات و قیامهای مذکور، نه تنها صرفا ختم به سقوط فیزیکی و سلسلهوار دیکتاتورها در قالب تئوری دومینوی مورد ادعای برخی از تحلیلگران علوم سیاسی نشده، بلکه باپایداری و استمرار اعتراضات گسترده مردمی و تأکید عمومی بر شعائر اسلامی در تحقق مطالبات و تغییر و دگرگونی بنیادی در شیوههای حاکمیتی، روند خیزشهای فوق را به انقلابهایی منشعب از مبانی اسلامی تبدیل کرده است.
بنابراین، غربیها در تدابیر استراتژیکی و بررسی چشم انداز دگرگونیهای ژئوپلیتیکی ناشی از تحولات فوقالذکر، از پیروزی این انقلابها تصویر یک اسلام پیروز و ضدغرب را برای جهانیان به نمایش میگذارند تا در قالب نمایشنامه مبارزه با تروریسم و بهکارگیری ابزارهای جنگ نرم به مقابله متناسب با قیامهای مردمی در این حوزه ادامه دهند. در این راستا، اعتراضات گسترده نسبت به عملکرد شوراهای انتقالی نظامی که عملا نتیجه اعمال نفوذ و علایق استراتژیک آمریکا در این حوزه است، شاهدی آشکار بر علایق عمومی در ایجاد حاکمیتهایی
معندل بر محور مبانی اسلامی است.
بر این اساس و در صورت تحقق و گسترش چنین حاکمیتهایی که عملا همتراز با خط سیر مقاومت اسلامی و به ویژه همگام با الگوی نظام سیاسی
جمهوری اسلامی در ایران میباشد، میتوان گفت که مجموعه تعاملات منطقهای و به ویژه در سطوح نظام بینالمللی این حوزه با غرب، دستخوش دگرگونیها و تحولات متعدد میشود.
مسلما مطالبات اسلامگرایانه و فراگیری موج بیداری اسلامی به هیچ وجه مورد انتظار در سیاستهای استراتژیک و نگرشهای منطقهای قدرتهای ذینفوذ و به ویژه ایالات متحده آمریکا نمیباشد و با این شرایط، فعملا برای تئوریسینها و استراتژیستهای آنان عدم تحقق اهداف متصور در استراتژی جنگ نرم بیش از پیش محرز است. در این راستا، مسأله اساسی در تعارضات فکری و رفتاری ایجاد شده میان ائتلاف قدرتهای غربی ذینفوذ به رهبری آمریکاست که حاکی از اقدامات متناقض آنان در نحوه برخورد با تغییرات و مطالبات عمومی و پیشداوریهای صرفا سیاسی و هدفمند نسبت به سیر تحولات در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقاست، زیرا از دیدگاه این قدرتها، هرگونه دفاع از مبانی عرفی و ارزشی اعم از حقوق بشر و دمکراسی، عملا مستلزم هماهنگی و تأمین بهینه منافع منطقهای آنان در کلیه ابعاد استراتژیکی است و از آنجایی که تأمین امنیت رژیم صهیونیستی و نیز کنترل مبادی تولید، توزیع و مصرف نفت در این حوزه اولویتی اساسی و استراتژیک برای آمریکا و ائتلاف غربی آن است، پس مجموعه دگرگونیها و تحولات سیاسی ـ اجتماعی این حوزه نیز باید بر پایه حفظ سیستم سیاسی وابسته و متحد با قدرتهای غربی صورت گیرند.
بنابراین، با این اوضاع و شرایط ایجاد شده، برای مقابله با برافراشته شدن هرگونه تصویری از اسلام پیروز در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز با توجه به تجربیات شکست خورده اقدامات سخت نظامی آنان در برابر جنبشهای اسلامی حزب الله و حماس که منجر به شکل گیری فرهنگ و خط سیر مقاومت در سطح منطقه شده است، هزینههای فراوان و متعدد این قبیل از تدابیر، باعث تغییرات گسترده در شیوههای حضور قدرتهای مذکور جهت کنترل هدفمند تحولات این حوزه و گرایش به سمت اجرا و تحقق اهداف جنگ نرم گردید.
بر این اساس، ایجاد بی نظمی و تجزیه در تمامی ابعاد جوامع هدف برای جلوگیری از هر گونه اجماع در تصمیم سازی مردمی با بهکارگیری تدریجی عناصر و
ابسته را به عنوان دو ضرورت تاکتیکی برای کنترل مقطعی بر تحولات مذکور و نیز مصادره تدریجی این قیامها تعریف نمودند.
برای اجرای بهینه این تاکتیکها دو کار مشخص را در دستور کار قرار دادند که عبارتند از:
1 ـ استفاده گسترده از فضای مجازی با ایجاد شبکههای اجتماعی در اینترنت.
2 ـ بهکارگیری عناصر وابسته نظامی و سیاسی در قالب ایده هدفمند شوراهای انتقالی نظامی و نیز نخبگان به اصطلاح مردمی و اپوزیسیون مخالف حاکم
سرنگون شده.
میتوان گفت که امواج کنونی قیامهای مردمی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، حاکی از موج گسترده بیداری اسلامی در میان ملتها و کشورهای این حوزه بوده که ضمن برخورداری از تجربیات و ریشههای تاریخی، عملا از یک سو ریشه در اقدامات گسترده دیکتاتورهای وابستهای داشته که همواره با سرکوب شدید اسلامگرایان تلاش دوچندانی را برای ترویج تفکرات سکولاریستی به کار میگرفتند و از سوی دیگر، برگرفته از خط سیر فرهنگ مقاومت (جنبشهای اسلامی حماس در فلسطین و گروه مقاومت حزب الله در لبنان) و نیز الگوی جمهوری اسلامی ایران است که با تأکید بر سه ویژگی اسلامی، مردمی و استکبارستیزی برای مقابله با حاکمیتهای دیکتاتوری و احیای شئونات اسلامی و انسانی شکل گرفته است.
با این اوصاف، با توجه به فضای عمومی حاکم بر انقلابها و خیزشهای عمومی به ويژه در حوزه عربی ـ اسلامی و نیز معیارها و موازین جاري در اين مناطق، چنانکه رویکرد اصلی و نهایی تحولات جاری و حرکت خط سیر سیاسی آن در ساختارهای اداره امور کشورهای هدف به سوی ایجاد نظامهای حاکمیتی مبتنی بر مردم سالاری دینی و برگرفته از مبانی ارزشی دین اسلام متمرکز شود، آنچه در اين شرایط برای تکمیل این موفقیت ملی و بینالمللی در کشورهای مذکور بسیار مهم است، چگونگی روندها و فرآیندهای تکمیلی این خیزشهای عمومی در قالب طراحی و تدوین یک استراتژی حمایتی جامع با ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نیز پایداری آنان بر آموزههای اسلامی است که ضمن هشیاری در هدایت و رهبری اوضاع و شرایط داخلی، مستلزم حمایتهای راهبردی سایر ملتهای اسلامی و نهادهای بینالمللی مستقل از جمله سازمان کنفرانس اسلامی است تا با تثبیت حاکمیتهای اسلامی در بلاد اسلامی و نیز ایجاد پیوندهایی استراتژیک بر محور مبانی ژئوپلیتیک اسلام، زمینههای تبلیغی و عملی رشد درخت تنومند اسلام در میان کلیه ملل مسلمان فراهم شود.
5 ـ تحلیل ژئوپلیتیکی موج بیداری اسلامی:
توازن و ساختار قدرت در حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا به گونهای است که هر گونه تغییر و تحول ساختاری در آن ضمن تأثیرات گسترده در
ون حوزهای سبب لرزشها و تحولات ژئوپلیتیکی خاصی در سطوح مختلف بینالمللی میشود.
در این شرایط با شکلگیری قیامهای مردمی که همراه با سقوط زودهنگام برخی از دیکتاتورهای موروثی این حوزه شد، نه تنها تاج و تخت بیشتر حکومتهای عربی را لرزان نموده، بلکه همگام با سرعت تغییر و تحولات در خاورمیانه و شمال آفریقا که منجر به تضعیف شدید جایگاه و عمق استراتژیک رژیم اشغالگر قدس شده است، شرایط کنونی حاکی از اضطراب و دگرگونیهای گسترده در نگرشهای استراتژیکی قدرتهای ذینفوذ نسبت
به روند و چشمانداز این تحولات است؛ بنابراین، آنچه برای
قدرتهای ذینفع و به ویژه قدرتهای غربی از اهمیت بسزایی برخوردار است، موضوع چگونگی هدایت و کنترل برنامه ریزی شده این خیزشها با هدف مصادره انقلابهای مردمی در قالب دستمایههای دمکراسی غربی و نیز تلاش برای ایجاد یک سازماندهی هدفمند در ساختارهای سیاسی و استراتژیکی این مناطق است.
با این اوصاف، در اوایل سال 2011 با اوجگیری تدریجی انقلابها و خیزشهای مردمی در حوزه عربی ـ اسلامی مناطق شمال آفریقا و خاورمیانه عربی که ابتدا باعث سرنگونی زودهنگام زین العابدین بن علی حاکم دیکتاتور کشور تونس شد، به دنبال آن در یک فاصله زمانی نزدیک یک ماهه و دقیقا همزمان با جشن سی ودومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، حسنی مبارک، دیکتاتور حاکم بر کشور مصر نیز سرنگون شد و در ادامه موج گستردهتری از قیامهای مردمی در این حوزه سایر دیکتاتورها و حکام موروثی به ویژه در کشورهای یمن، بحرین، لیبی، اردن، سوریه و بخشهایی از عربستان را فراگرفت که برخی از تحلیلگران امور بینالمللی و استراتژیستهای مسائل جهانی از آن با عنوان دومینوی سقوط دیکتاتورها یاد کردند که البته این نگرش مستلزم تبیین دقیقتر موضوع است، زیرا با توجه به تجربیات تاریخی و به ویژه آموزههای فرهنگی ـ ایدئولوژیکی جوامع ساکن در این مناطق، روند مطالبات اساسی و بنیادی مردم تحت سیطره حاکمیتهای استبدادی صرفا به حذف فردی و فیزیکی دیکتاتورها خلاصه نشده و طیف وسیعی از نیازها و الزامات بهینه را با هدف استقرار حاکمیتهایی ارزشی و مردمی دربرگرفته است.
بنابراین، چشم انداز موجود، حاکی از آن است که خیزشهای مذکور سرآغازی بر تحولات و لرزشهای ژئوپلیتیکی گسترده در فضای خاورمیانه و شمال آفریقاست که دگرگونیهای وسیعی را در صحنههای سیاست جهانی و مناسبات منطقهای و بینالمللی این حوزه به همراه خواهد داشت، به گونهای که با توجه به سوابق حرکتهای اسلامی که ابتدا پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و سپس با راهاندازی رژیم اشغالگر قدس در سرزمینهای اشغالی فلسطین در این حوزه صورت گرفته است، میتوان خیزشهای کنوی را با عنوان موج سومی از بیداری اسلامی ذکر نمود.
بنابراین، همانند تجربیات بسیاری از جوامع معترض و انقلابی که به دگرگونیهای متعدد و متفاوتی دست یافتهاند، خیزشهای عمومی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا نیز ریشه در مسائل و معضلات عدیده فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مغفول مانده و بدون پاسخ از سوی حاکمیتهای دیکتاتوری داشته که با تمسک به بنیادهای عمیق ارزشی و اعتقادی و نیز استمرار و پایداری اعتراضات عمومی برای تحقق کلیه مطالبات مطروحه و به ویژه انجام تغییرات اساسی و عملی در مجموعه سیستم حاکمیت تا محاکمه حاکمان دیکتاتور، همه حاکی از آن است که بستر اصلی این تحولات بر موجی گسترده از بیداری عمومی جهت مشارکت عملی در تعیین سرنوشت جمعی قرار گرفته است.
علاوه بر این، رشد و سرعت گسترش این تحولات همگام با فراگیری تکنولوژی رسانهای و به ویژه بهره برداری از فضاهای مجازی در قالب شبکههای اجتماعی و ارتباطات اینترنتی که بیانگر ژئوپلیتیک اینترنت و فضای مجازی است، امکان اطلاع رسانی سریع و بهینه را در میان طیفها و لایههای گوناگون جوامع به ویژه از سوی نسلهای جوان فراهم نموده و از دید سیاسی و دیپلماتیک نیز ملتهای منطقه را به بازیگرانی موثر در سیر تحولات و تعاملات استراتژیک تبدیل نموده است، به گونهای که ضمن پشتیبانی موثر و مشارکت گسترده جوانان، عملا سبب پایداری معترضین در پیگیری مطالبات جامع برای نسلها و سطوح گوناگون در این جوامع شده و دگرگونی اساسی در شیوه ها و سیستمهای حاکمیتی موجود را به امری الزامی تبدیل نموده است.
بنابراین، غربیها در تدابیر استراتژیکی و بررسی چشم انداز دگرگونیهای ژئوپلیتیکی ناشی از تحولات فوقالذکر، از پیروزی این انقلابها تصویر یک اسلام پیروز
و ضدغرب را برای جهانیان به نمایش میگذارند تا در قالب نمایشنامه مبارزه با تروریسم و به کارگیری ابزارهای جنگ نرم که هزینهای کمتر و تأثیرات گستردهتری دارد، به مقابله متناسب با قیامهای مردمی در این حوزه ادامه دهند. لذا با توجه به اینکه دولتها و سنتهای سیاسی در کشورهای این حوزه فاقد مولفههای دمکراتیک بوده و اغلب با خودک
امگی و عدم تجربه در فرآیند دمکراسی مواجه بوده و صرفا تأمینکننده منافع منطقهای آمریکا و سایر قدرتهای غربی هستند، در شرایط کنونی با رشد تدریجی خیزشهای مردمی و افزایش اقتدار عمومی که تأکیدی اساسی بر آرای جمعی دارد، عمده تقاضاها برای دیپلماسی از سوی بیگانگان منتفی شده و تلاش عمومی بر ایجاد یک حکومت و نظام سیاسی معتدل است.
در این راستا، اعتراضات گسترده نسبت به عملکرد شوراهای انتقالی نظامی که عملا نتیجه اعمال تفوذ و علایق استراتژیک آمریکا در این حوزه است و به ویژه در کشور مصر که نبض تحولات کنونی جهان عرب در آن میتپد، به نظر میرسد که شاهدی آشکار بر علایق عمومی در ایجاد یک حکومت معتدل و بر مبنای حضور حداکثری مردم است؛ بنابراین، در صورت تحقق و گسترش چنین حاکمیتهایی، میتوان گفت که مجموعه تعاملات منطقهای و بویژه در سطوح نظام بینالمللی این حوزه با غرب دستخوش دگرگونیها و تحولات ژئوپلیتیکی فراوانی میشود که مسلما تأثیرات متقابل و زودهنگام این فرآیند بر جایگاه و عمق استراتژیک اسرائیل کاملا پیش بینی شدنی است، به گونهای که از هم اکنون لرزشهای ژئوپلیتیکی آن به ویژه در کشور مصر و پایداری مردم این کشور بر لغو معاهدات استراتژیک با رژیم صهیونیستی و نیز شتاب گسترده بینالمللی برای شناسایی رسمی کشور مستقل فلسطین در سازمان ملل، مسائل مهمی هستند که ضمن بی هویتی و سلب مشروعیت منطقهای رژیم صهیونیستی اسرائیل، سبب اضطراب گستردهای در میان حاکمان اسرائیل و حامیان غربی این رژیم شدهاند.
با این شرایط است که پیگیری و اجرای استراتژی جنگ نرم و گسترش بی نظمیهای هدفمند با ترفندهای متعدد و متناسب با شرایط و اوضاع متفاوت داخلی هر یک از کشورهای این حوزه برای هدایت برنامه ریزی شده قیامهای مردمی به سرعت در دستور کار آمریکا و بقایای حکام وابسته قرار گرفته است. شاکله اصلی این استراتژی بر محو
ر تجزیه در مجموعه مبانی ژئوپلیتیکی کشورهای هدف قرار گرفته است که مشتمل بر کلیه امور داخلی و خارجی و در ابعاد سیاسی، جغرافیایی، حقوقی، اقتصادی، اجتماعی و ایدئولوژیکی آنان است.
اهداف مهم و اولویتدار این استراتژی عبارتند از:
1 ـ انجام اقدامات گسترده و متنوع برای جلو
گیری از هر گونه تصمیم گیری مردمی و اجماع عمومی و یا بعبارتی دیگر کنترل و هدایت برنامه ریزی شده هر گونه تحرک اجتماعی و مصادره قیامهای مردمی.
2 ـ حفظ امنیت و تقویت منافع رژیم صهیونیستی اسرائیل
3 ـ استمرار سیطره بر منابع نفتی مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز تسلط بر کلیه مجاری و مسیرهای تولید، توزیع و مصرف منابع انرژی که ضمن رویکردهای اقتصادی با هدف ایجاد تعادل استراتژیکی در مناطق حساس و حوزههای نفوذ سایر قدرتهای بینالمللی از جمله برای مقابله با چین صورت میگیرد.
4 ـ جذب منابع مالی دول عربی نفتخیز با ترفندهای متعددی از قبیل هراس بینالمللی و بویژه ایران هراسی و ایجاد اضطراب در میان حکام مستبد این منطقه با هدف فروش گسترده تسلیحات نظامی که جهت جلوگیری از فروپاشی نظام اقتصادی غرب صورت میگیرد. علاوه بر این، با سقوط حکومت حسنی مبارک در مصر که مرکز ثقل تدابیر استراتژیک آمریکا در منطقه بود و نیز متعاقب موفقیتهای نظامی و امنیتی گروه مقاومت حزب الله لبنان در جنگ 33 روزه سال 2006 و تهاجم اسرائیل به جنوب لبنان و مقاومتهای پایدار جنبش اسلامی حماس فلسطین در جنگ 22 روزه و تهاجم سال 2008 اسرائیل به نوار غزه، طراحی و انجام هر گونه برنامه ریزی اجرایی برای تحقق استراتژی جنگ نرم در کشور عربستان سعودی صورت میگیرد و آل سعود نیز با تمامی امکانات لازم به عنوان مرکز ثقل جهت اجرای بهینه منویات اتاق فکر این استراتژی منطقهای آمریکا در خاورمیانه و شمال آفریقا تعریف شده است.
بنابراین از آنجایی که در نگرشهای استراتژی
کی قدرتهای غربی، منطقه شمال آفریقا به عنوان حیات خلوت ژئوپلیتیکی و سد نفوذ حوزه اروپای مدیترانهای محسوب گردیده و منطقه خاورمیانه عربی نیز حیات خلوت و حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی رژیم اشغالگر قدس است، اولویت اساسی برای تأمین بهینه منافع مشترک و استراتژیک قدرتهای غربی در فرآیند تحولات مناطق شمال آفریقا و خاورمیانه عربی بر کنترل هدفمند خیزشهای عمومی بوده تا با جلوگیری از هر گونه اجماع و تصمیم سازی مردمی از طریق تغییر نقش و بازبینی در رویکردهای ژئوپلیتیکی، بسترهای لازم برای تثبیت و حضور بیشتر خود را فراهم نمایند.
مسلما این انقلابها یک راه بیبازگشت در مسیر تحقق دمکراسیهای برگرفته از ارزشهای ملی، بومی و اعتقادی است که با علنی شدن مطالبات عمومی و حضور بیش از پیش قاطبه مردم در امور جامعه، ضمن تزلزل در موقعیت عربی ـ اسلامی قدرتهای غربی، فراهم کننده زمینههای تحول در چشم اندازهای ژئوپلیتیکی خاورمیانه و شمال آفریقا هستند، به گونهای که ضمن تأکید عمومی مردم این کشورها بر تغییرات اساسی در نظامهای سیاسی حاکم که آن را مانع اصلی در پاسخگویی به نیازهای گوناگون میدانند، بعضا اولویتها و سطوح مطالبات نیز در این کشورها متفاوت بوده و تحت شرایط متعددی قابل بررسی و تحقق هستند.
بر این اساس در کشورهای شمال آفریقا، علاوه بر هماهنگی و فراگیری عمومی در درک مطالبات عدیده اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی، به
لحاظ پیشینه غنیتر فرهنگی و سیاسی و به ویژه تفاوتهای اساسی این حوزه در نگرشهای استراتژیکی (سیاسی ـ اقتصادی) آمریکا نسبت به کشورهای بحرانی در حوزه خاورمیانه و نیز سردرگمی قدرتهای ذینفوذ در مقابله با سرعت خیزشهای عمومی، این اوضاع عملا سبب تسریع در سقوط زودهنگام حاکمان در این حوزه شد.
در حالی که درحوزه خاورمیانه علاوه بر وابستگیهای متقابل م
یان حاکمان با قدرتهای ذینفوذ، حفظ و تأمین بهینه منافع گسترده استراتژیکی این قدرتها، اصلیترین عامل در تلاشهای گسترده آنان برای کنترل و هدایت تدیجی این قیامها تا جایگزینی یک حاکمیت متناسب است. در این راستا، اوضاع و شرایط داخلی در کشورهای بحرانی این حوزه نیز با یکدیگر متفاوت است،به گونهای که در سوریه مسیر طبیعی مطالبات مردمی، عمدتا بر انجام اصلاحات اساسی در ساختار حاکمیت و اصلاح فرآیندها در امور اجرایی کشور برای خدمات رسانی بهینه است. در حالی که تلاش قدرتهای ذینفوذ در عرصههای گوناگون منطقهای بر انجام تغییرات سیاسی و استراتژیکی در این کشور متمرکز شده است.
در کشور اردن نیز رویکرد اعتراضات عمدتا به سمت تقسیم قدرت و انجام اصلاحات متعدد برای حضور عملی گروههای سیاسی در عرصههای اداره امور کشور است؛ اما این رویه در دو کشور یمن و بحرین کاملا متفاوت است. در کشور یمن، پاسخگویی عملی به معضلات عدیده اقتصادی و اجتماعی اولویت اساسی مردم است که در دهههای متمادی باعث فقر گستردهای در این کشور شده است، در حالی که در کشور بحرین ضمن تبعیضهای گوناگونی که حاکمیت نسبت به اکثریت شیعه در این کشور اعمال میکند، کارکردهای دیکتاتوری و بی توجهی حاکمیت به مطالبات اصلاحی در جامعه، بستر لازم را برای خیزش عمومی در این کشور فراهم نموده است. اما درباره چگونگی و شرایط تحقق دگرگونی موثر در این دو کشور و به ویژه در بحرین، نکته اساسی این است که ضمن نگرشها و دخالتهای استراتژیکی قدرتهای فرامنطقه ای، با توجه به اینکه نظامهای سیاسی در این دو کشور تحت اراده خانواده آل سعود در عربستان سعودی بوده و عملا نقش سپر سیاسی را برای حاکمیت موروثی و دیکتاتوری عربستان سعودی ایفا میکنند؛ بنابراین هر گونه دگرگونی سیاسی در این دو کشور، مستلزم تغییرات اساسی در نظام حاکم بر کشور عربستان سعودی است.
نکته شایان توجه اینکه به نظر میرسد، در فرآيند تحولات جار
ی و شکل گیری نظامهای نوین منطقه ای، خاورميانه و شمال آفریقا در قالب یک حوزه همگن سیاسی و هویتی (عربی ـ اسلامی) به لحاظ برخورداري از منابع عظيم انرژي و نيز بنيادهاي متعدد ژئوپليتيكی، به ميدان مناسبی جهت صورتبندي جديد در روابط بينالملل تبدیل شده است. وجود منابع عظيم نفت و گاز و پتانسيلهاي متعدد ژئوپلیتیکی و ژئو اکونومیکی از ويژگيهای اصلي اين حوزه سیاسی ـ جغرافيايي است.
اين بستر سبب شده تا اين مناطق به عنوان يك قلمرو پیوسته ژئو اكونوميكی در فرآيند تحولات جاری و به ويژه در مقطع كنوني صورتبندي نظام بينالملل از ا
هميت بسزایی بهرهمند شود. نوع نگرش به اين حوزه به عنوان منبع تأمين نيازهاي کمیاب و استراتژيك قدرتها، سبب تبديل اين عرصه سیاسی ـ جغرافیایی به شاهين ترازوي جهان قرن بيستويكم شده که با این شرایط، تضمين امنيت مناطق فوق از سوی قدرتهای ذینفع به امری بسیار ضروري تبدیل شده است، زيرا هدف اصلي استراتژي نوين جهاني تأمين امنيت جهاني منابع انرژي در مسيرهاي توليد، توزيع و مصرف است.
به طور کلی هر گونه تحلیل و بررسی درباره چشم انداز تحولات ژئوپلیتیکی در مسیر دگرگونیهای ایجاد شده در حوزه سیاسی ـ استراتژیک خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، عملا مستلزم شناخت و مطالعه لازم در اوضاع و شرایط داخلی و خارجی قدرتهای منطقهای صاحب نفوذ در این دو حوزه از جمله کشورهای مصر، رژیم اشغالگر قدس، سوریه، عربستان سعودی، ترکیه و جمهوری اسلامی ایران است.
در این میان، کشور مصر به عنوان یک پایگاه سیاسی ـ استراتژیکی و عربستان بعنوان یک پایگاه اقتصادی ـ امنیتی از دیرباز تاکنون در نگرشهای ژئوپلیتیکی قدرتهای جهانی و به ویژه ازنگاه قدرتهای غربی همواره از اهمیت ویژهای برخوردارند.
6 ـ جمعبندی نتایج:
اصولا در جهان امروز هر گونه تحول سیاسی و یا استراتژیکی در روابط بينالمللی بر محور مناطق استراتژيك و باهدف اعمال بهینه قدرت مورد نظر است. جهان بشری قرن 21 در شرایط کنونی و به لحاظ رشد جمعیت میلیاردی و تنوع طلبی و نقش آفرینی متعدد و موثر تکنولوژیهای نوین و نیز به رغم محدودیت منابع کمیاب، جهت تأمین مطالبات گوناگون
و بهینه جوامع با نیازهای مصرفی فراگیری روبهروست. توجه جهانیان به این مهم به گونهای است که امروزه توجیهات لازم را برای سرعت رقابت در میان کشورها و به ویژه توسط صاحبان قدرت برای تسریع در سیطره بر منابع کمیاب فراهم نموده و کشور پیروز در یک چنین رقابتی ضمن اینکه در نظام سیاست جهانی به قطب قدرت تبدیل میشود، از امکان گسترش حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی در سطوح تعاملات بینالمللی نیز بهرهمند میشود.
نکته مهم در این رقابتهای پیدا و پنهان برای تعیین صفبندی جدید در نظام بینالمللی، شکلگیری نوعی بیداری استراتژیکی در مخالفت جهانی با هژمونی جهانی و اقدامات اقتدارگرایانه ایالات متحده آمریکاست، زیرا با توجه به بن بستهای گوناگون اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی ـ که به تازگی برای آمریکا و حتی بعضا در اروپا نیز ایجاد شده است، گویا نظام تک قطبی مورد ادعای آمریکا نیز پس از دو دهه هژمونی جهانی با فروپاشی روبهرو شده و به سرنوشت رقیب دیرینهاش اتحاد جماهیر شوروی سابق گرفتار شده است.
با این اوضاع، چشم انداز تحولات ژئوپلیتیک جهانی، نویدبخش شکل گیری نوعی از قطبها و بلوکهای جدید ژئوپلیتیکی هم سطح در صفبندی جدید نظام آینده جهانی است.
بنابراین، شرایط کنونی در خاورمیانه و شمال آفریقا با وجود منابع کمیاب انرژی که شدیدا تحت رصد قدرتهای بینالمللی قرار داشته و به ویژه تلاشهای گسترده
سیاسی و امنیتی سطوح گوناگون قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای در کنترل و رقابت برای هدایت هدفمند این قیامها که با هدف تأمین بهینه منافع آنان صورت میگیرد، حاکی از نوعی رقابت استراتژیک در فروپاشی هژمونی جهانی آمریکا و اقدامی هماهنگ در راستای شکل گیری قطبها و بلوکهای ژئوپلیتیکی در صحنه سیاست جهانی است.
بنابراین، هر گونه طرحریزی و یا تفكرات استراتژيكي که توسط قدرتهای بینالمللی درباره تحولات و خیزشهای مردمی در حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا مطرح میشود، عملا در ارتباطی نزديك و مستقيم با تحولات و تغييرات اساسي صورت گرفته در مفاهيمي چون ژئوپليتيك سنتي به ژئوپلي نومي يا ژئوپليتيك مدرن و نيز ژئواستراتژي به ژئواكونومي بوده و همراه با تحولي است كه در مفاهيمی چون امنيت به معناي توسعه و جايگزيني امنيت جهاني به جاي امنيت ملي صورت پذيرفته است.
تلاشهای فوق در راستاي اجراي طرحي بزرگ صورت میگیرند که هدف اصلی آن شكلگيري قلمروهايی ژئواكونوميكي بر پایه معيارهاي کنترل شدنی از سوی قدرتهاست.
با این وصف، جنبشهای اسلامی معاصر و به ویژه تحولات جاری در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا از مجموعه اقداماتی است که در
واکنش به یک یا چند عامل از میان عوامل متعددی مانند استبداد داخلی، سکولارسازی شتابزده جوامع اسلامی، شکستهای نظامی مسلمانان از بیگانگان، شکست الگوهای رقیب مانند ناسیونالیسم و سوسیالیسم عربی، بنیادگرایی یهودی و انحطاط درونی (بحران مشروعیت، بحران هویت، توزیع ناعادلانه ثروت، فساد و سرکو
ب)، با تکیه بر اسلام به عنوان خاستگاه فکری و الگوی نجات بخش پدید آمدهاند.