بخشی از مقاله
بیهوشی و کما
با تمام پيشرفتهايي كه در حوزه شناخت انسان و علومانساني در اين سالها پديد آمده، ناشناختههايي كه به انسان ربط پيدا ميكند، هنوز بسيار زياد است و دنياي آدمها- چه از لحاظ جسمي و چه از جنبه رواني- هنوز شگفتيهاي بسيار زيادي براي محققان حوزههاي مختلف و مردم عادي دارد...
يكي از اين شگفتيها كه دستمايه تحقيقات بسيار زياد و فيلمهاي بسياري شده «تجربه نزديك به مرگ» است و مشاهدههاي كساني كه در حالت كما فرو ميروند و پس از بازگشت از اين حالت، از دنياي شگفتآور، تصاوير و تجربههاي غيرقابلباوري ميگويند كه با تمام وجود لمس كردهاند. واقعا در زمان كما براي اين افراد چه اتفاقي ميافتد؟ تصاويري كه آنها ميبينند و اين تونل نور و نورهاي نقرهاي كه از آن حرف ميزنند، توجيه علمي دارد يا نه؟ دانشمندان چه جوابي به اين سوالها ميدهند؟ در «موضوع ويژه» اين هفته به اين سوژه پرداختهايم و ندا احمدلو، سارا بهرهمند، حميد دهقان و بهروز ميرزايي در تهيه آن همكاري داشتهاند.
شايد اين سوال، سوال شما هم باشد
آنها که به زندگي برگشتهاند، از کما چه ميگويند؟
وبسايتي با نام «تجربه نزديك به مرگ» وجود دارد كه سالهاست به جمعآوري حرفهاي افراد مختلف درباره تجربههاي نزديك به مرگشان ميپردازد. آنچه در ادامه ميآيد گوشهاي از اين تجربههاي خواندني و جالب است كه در اين سايت تحتعنوان «داستان تجربههاي نزديك به مرگ» منتشر شده است. همچنين پايگاه اطلاعرساني در ايران با نام «تحقيقات در حوزه مرگ و تجربههاي نزديك به مرگ» در همين حوزه فعاليت ميكند و برخي تجربههاي افراد ايراني از همين سايت (irande.org) نقل شده است.
اوليويا و زندهشدن در قسمت عميق استخر
من در يك خانواده بسيارسختگير بزرگ شدم و زمانهايي كه براي خودم داشتم، بسياركم بود. يك روز در ماه جولاي كه اتفاقا نزديك به روزهاي تولد 10سالگيام بود، شانس اين را پيدا كردم كه يك بعد از ظهر تعطيل داشته باشم و به استخر بروم و كمي خودم را خنك كنم. من فقط اجازه داشتم در قسمتهاي كمعمق شنا كنم و دختري هم كه مسوول نظارت بر استخر بود، در حال كنترل اوضاع بود. در همين حول و حوش پسربچهاي ميخواست از خيابان رد شود و دختر مجبور شد با او تا آن طرف خيابان برود. همين لحظه بود كه با خودم فكر كردم اگر دستم را لبه استخر بگيرم و آرامآرام به قسمت عميق بروم، خيلي خوب ميشود و همين كار را كردم و تا عمق 3متري استخر رفتم كه ناگهان دستم ليز خورد. لحظه سرخوردن توي آب را به ياد ندارم
ولي هنوز لحظهاي كه پايم كف استخر را حس كرد، به ياد ميآورم. يادم ميآيد كه بالا را نگاه ميكردم، انگار همهچيز با حركت آهسته اتفاق ميافتاد و حركتي بسيار كند و آرام داشت. احساس مبهم و گنگي داشتم اما اين احساس خالي از هر ترسي بود. روي پاهاي خودم كف استخر ايستاده بودم و همهچيز را با تعجب نگاه ميكردم. تصاوير آن لحظه به شدت زنده و حقيقي جلوي چشم من است. لحظههايي تكاندهنده و زيبا و بدون هيچ ترس و نگراني.
موهايم را ميبينم كه در آب غوطهور شده بود، رنگ آبي لغزان استخر را ميبينم و لبههاي استخر را كه چگونه آفتاب روي كاشيهايش ميخنديد.
بعد به آسمان نگاه كردم و حركتهاي آب انگار از جلوي چشمهايم محو شد و كمكم دنياي اطرافم كش آمد و حالت افقي پيدا كردم. به هيچوجه برنگشتم تا ب
بينم چه اتفاقي براي جسمم افتاده است. حتي لحظهاي مكث نكردم تا به اين سبكي خارج از جسمي كه داشتم فكر كنم. من فقط به آسمان آبي خيره شده بودم و حس بينهايت عجيبي از آرامش داشتم؛ احساس يك عشق عميق، حمايت و صلح و سلامت!
در آن لحظه از زندگي فكر كردم چرا تا آن زمان احساس تر
س و ناراحتي ميكردم. گذشتهام در برابر لحظهاي كه در آن قرار گرفته بودم، بسيار كوچك و بيارزش بود. چيز بعدي كه به ياد ميآورم، مشتهاي دختر نگهبان بود كه بر پشت من كوبيده ميشد و سرفههاي خودم و بيرون آمدن آب از گلويم... من هيچوقت ديگر چنين حسي را در زندگيام تجربه نكردم؛ حسي عميق از صلح و امنيت و بعد از آن هيچوقت از مرگ نترسيدم!
گري و مرگ در مهماني
در خانه يكي از دوستانم مهمان و روي مبلي نشسته بودم كه معدهام درد شديدي گرفت. از روي مبل بلند شدم تا چيزي بخورم اما همين كه ايستادم، تص
وير مقابلم مثل تصويرهاي تلويزيون شد و احساس كردم به پشت روي زمين افتادم و همهچيز سياه شد اما من كاملا هوشيار بودم و به تنها چيزي كه فكر ميكردم، اين بود كه مردهام. به شدت ترسيده بودم، طوري كه شروع كردم به دعا كردن و از خدا
و عيسي مسيح(ع) خواستم مرا نجات دهند. كمكم اطرافم روشن شد و فكر كردم در حال برگشت به زندگي هستم در حالي كه داشتم از بدنم بيرون و به سرعت به سمت سقف ميرفتم و آسمان را ميديدم... هر لحظه سرعت حركتم بيشتر و بيشتر ميشد
و نور در حال احاطهكردن من بود تا جايي كه احساس كردم همان نور است كه من را حركت ميدهد. بعد حركت آرام شد تا جايي كه مثل گردش در يك دايره شد و توانستم اشكال هندسي را ببينم كه همه در حال حركت و چرخش به نقاط مختلف بودند. فكر كردم چيزي كه ميبينم، شبيه «دروازه ستارهها»يي هست كه هميشه دربارهاش حرف ميزدم و
شوخي ميكردم اما حالا واقعا در حال گذشتن از آن بودم. در اين زمان هيچ نگرانياي نداشتم و واقعا خوشحال بودم و اصلا به اين فكر نميكردم كه چه بايد بكنم يا نكنم.
وقتي از دروازه رد شدم و از تونلي هم گذشتم، وارد فضايي شدم كه پر از نور و ستاره بود. هيچ كنترلي روي خودم نداشتم. در مسير روحهايي به سمتم ميآمدند كه انگار از وجود من آگاه بودند. خودم را ميديدم كه كاملا برهنه هستم و انگار بدنم از نور بود. در جايي قرار گرفته بودم كه احساس آشنايي برايم داشت. آن روحها مرا به اتاقي بردند كه از نور ساخته شده بود يا چيزي شبيه شيشه! بعد يك شاخه نوراني به سمتم آمد كه احساس گرمي به من ميداد. انگار آن نور در ذهنم بود. از احساسات و فكرهايم با من حرف ميزد. ناگهان اح
ساس شديد غم به من دست داد. انگار تازه فهميدم خانواده و دوستانم را ترك كردهام. احساسي شبيه اين بود كه انگار همه هويتم را گم كردهام. ميخواستم آنجا را ترك كنم كه يك زن به سمتم آمد. انگار زني بود كه دوستش داشتم، شبيه عشق من بود اما او نبود. او من را به بدنم بازگرداند، اما عجيب بود در حالي كه به بدنم بازميگشتم، ناراضي بودم و ناراح
ت و ميخواستم بالا بمانم. ديدم به حالت عادي برگشته بود، دوستانم را ديدم كه اطرافم ايستادهاند و دستانشان را جلوي چشمم حركت ميدهند... آنها گفتند تمام اين اتفاقها در يك ثانيه افتاده اما براي من مدتها طول كشيده بود.
جيل و مرگ روي موتور
جشن هالووين سال 1971 بود. سوار موتور و در راه رفتن به رستوراني بودم. تجربه موتورسواري هم نداشتم و كاملا تازهكار بودم. در مسير با يك بشكه برخورد كردم كه البته اين را بعدا فهميدم چون آن زمان فقط خودم را ديدم كه در هوا پرتاب شدم و گاردريل هم با سرعت خيلي زيادي به سمت من ميآيد. بعد از اين تصوير، همهچيز سياه شد و فقط صدايي شبيه يك جيغ بلند شنيدم.
هيچ نوري در جايي كه من بودم وجود نداشت و فقط هلالهاي نازك و بزرگي، دايره ديدم را پر ميكرد. هلالهايي كه شروع كردند به كوچك شدن و آنوقت بود كه فهميدم انگار داخل لايههاي زمين را ميبينم. اين صحنهها طول كشيد تا زماني كه انگار چرخيدم و رو به آسمان افتادم. انگار داشتم بهشت و ستارهها را ميديدم. كهكشان و زمين را ميديدم و همه اينها يك تصوير ثابت نبودند بلكه در حال حركت و چرخش بودند. منظرهاي فوقالعاده زيبا بود. با سرعت بسيار زيادي ميچرخيدم و بالا ميرفتم. ستارهها انگار دنبال من ميآمدند تا جايي كه به نوارهاي باريك نوراني تبديل و يكييكي خاموش شدند و تاريكي شديدي اطرافم را گرف
ت اما اصلا نترسيدم، خيلي احساس خوبي داشتم و احساس امنيت ميكردم تا اينكه يك نور كوچك، مثل نور كوچك فانوس، در دور دستها ديدم. نوري كه نزديكتر و نزديكتر شد و انگار يك گوي طلايي مثل خورشيد بود. تصوير ديگري كه به ياد ميآورم، اين بود
كه ميان ابرها معلق بودم؛ آدمهاي ديگري هم آنجا بودند اما هيچكس را نميشناختم. مردي هم در ميان آنها بود كه از او پرسيدم كجا هستم و او جواب داد فقط به راهت ادامه بده، برو جلو.... من هم جلو رفتم و باز به پسري رسيدم كه مثل مسؤولان پذيرش هتل بود. از من پرسيد اينجا چه كار ميكني و من گفتم نميدانم. او شروع كرد به بررسي كردن چيزي
. اينجا بود كه احساس كردم داخل تونلي قرار گرفتهام. پشتسر او يك منظره بسيار زيبا بود؛ يك تپه با درختها و گلهاي زياد و... زيباترين جايي كه تا آن لحظه ديده بودم. آدمهايي هم آنجا روبروي هم نشسته بودند اما پشتشان به من بود و نوري آنها را احاطه كرده بود.
آن پسر حواسش نبود، بنابراين نزديكتر رفتم تا آنها را ببينم. نهايت زيبايي و آرامش بود اما پسر برگشت و من را سر جايم برگرداند و گفت: «تو بايد برگردي!» گفتم: «نه!» اما او باز ميگفت بايد برگردي و ديگر چيزي يادم نميآيد. از آن روز خيلي دلم ميخواهد با مردم درباره اين تجربهام حرف بزنم اما باورش براي خيليها سخت است اما ميدانم كه آن پسر آنجا منتظر من است تا روزي برگردم و اجازه بدهد داخل آن باغ بروم.
آقاي سعيد و ديدن و شنيدن
در پي يك حادثه كه عوارض رواني مخربي هم داشت، در بيمارستان روزبه بستري شدم. تقريبا يك ماه آنجا بستري بودم. قرصي كه برايم تجويز شده بود، عوارض شديدي داشت و روز به روز بدتر ميشدم. تبم به اوج رسيد و پزشك به والدينم گفته بود شما به بيمارستان نياييد. روي تخت خوابيده بودم و نميدانستم تب دارم، فقط ديدم تمام بدنم عرق كرده است. پزشكان گفتند: «بايد ببريمش حمام.» پس از آنكه مرا از حمام آوردند، از هو
ش رفتم اما چيزهايي در بيهوشي ميديدم. اگرچه فكر ميكردم به هوش هستم. گفتند زنگ بزنيد به پدرش بيايد و ببرندش يك بيمارستان ديگر. پدرم بعد از ظهر حركت كرده بود و تا به بيمارستان رسيد، ساعت 5 بود. ميديدم كه پدرم از در بيمارستان وارد ميشود. پدرم مقداري سوپ برايم آورده بود كه بخورم اما ميديد دندانهايم از هم باز نميشود، دستهايم خشك شده و خون از جريان افتاده و هيچ تحركي ندارم. وقتي دكترها ديدند ديگر كاري از دستشان برنميآيد، مرا با آمبولانس به بيمارستان سينا منتقل كردند. ميديدم پدرم با دكترها صحبت ميكرد و پرستارها اين طرف و آن طرف ميدوند تا مرا از كُما بيرون بياورند. حركت نميكردم اما از طريق صدا و تصوير، رويدادها را درك ميكردم. مثلا ميديدم پدرم ميرفت در آن اتاق با دكتر صحبت كند، خودم را نميديدم، وقتي صحبت ميكردند، در كنارشان بودم. بعد ديدم پرستارها و دكترها هماهنگ كردند و آمبولانس آمد. پدرم هم آمد و مرا داخل ماشين گذاشتند. در طول حركت هم وقتي با هم صحبت ميكردند، به وضوح ميشنيدم. در بيمارستان سينا ميدي
دم كه 7 دكتر بالاي سرم آمدهاند و جسم خودم را ميديدم. در اين لحظات كارهاي خوب و بدي كه در طول زندگي انجام داده بودم، مرور ميشد. مثلا به من گفته ميشد: «به فلاني 5 تومان بدهكاري. حتما برو آن فرد را راضي كن و حلاليت بطلب.» دكترها خيلي تلاش ميكردند تا بتوانند مرا به زندگي برگردانند. آنها ميگفتند: «ما فورا آزمايش م
يگيريم و بايد در يكي دو بيمارستان ديگر هم آزمايش بگيرند تا ببينيم جواب آزمايشهاي آنها با ما يكسان است يا نه.» ميديدم كه پدرم، مادرم و يكي از اقواممان آمدند بالاي سرم. مادرم همراه با يكي از اقواممان از ساعت 5 عصر تا ساعت 11 شب كه آزمايشها انجام شد، در بيمارستان بودند. جايي كه براي آزمايش رفته بودم، به خاطر دارم. آنها داشتند با عجله كار ميكردند. دكترهايي كه بالاي سرم بودند، يادم هست. پدرم پول كافي همراهش نبود و شناسنامهاش را گرو گذاشت. به او گفتند: «سريع برو و پول را واريز كن! اما اگر صبح هم پول را بياور
ي، مسالهاي نيست. شناسنامهات را هم در حسابداري گرو بگذار.» بعد مادرم به همراه دايي پدرم رفتند و آزمايشهايي را كه تا ساعت 11 شب يا بيشتر طول كشيد، انجام دادند و ميديدم كه به كدام بيمارستان رفتند. من هم با آنها ميرفتم. آنها به دو بيمارستان رفتند. به آنها گفتند: «نميتوانيم اينقدر سريع جواب آزمايش را بدهيم» و البته غير از آن دو بيمارستان، ساير بيمارستانها دستگاههاي لازم را نداشتند. هنگامي كه مادرم بعدها ماجرا را تعريف كرد، ديدم دقيقا همان بود كه من تجربه كرده بودم و يك سر سوزن كم و زياد نبود. دقيقا همان چيزهايي را ميگفت كه من ديده بودم.
خانم بتول و سفر بعد از زايمان
اين ماجرا مربوط به حدود 4 سال پيش است. بعد از زايمان، وقتي پرستار من را وارد بخش مراقبت کرد، خواستم به کمک خواهرم به دستشويي بروم و پرستار تاکيد کرد حتما از توالتهاي فرنگي استفاده کنم اما اين کار را نکردم. وقتي خواستم بلند شوم، همين که پايم را از در دستشويي بيرون گذاشتم، اين اتفاق شروع شد. ناگهان حس کردم همه چيز مقابل من به رنگ خاکستري درآمد و با سرعت عجيبي به طرف پايين کشيده شدم.
همانطور که به طرف پايين ميرفتم، ديوارهاي خاکستري که آجرهاي آن ديده ميشد، جلوي چشمان من به سرعت ظاهر ميشدند و همانطور که آنها را ميديدم، به طرف پاي
ين کشيده ميشدم. مردها و آدمهايي را ميديدم که به شدت درحال کارکردن پاي اين ديوارها بودند و دستشان بيل و کلنگ بود و من همچنان پايين ميرفتم. ناگهان با سرعت خيلي بيشتري به طرف بالا جايي که نوري از دريچهاي ديده ميشد، شتاب گرفتم.
هرچه به طرف بالامي رفتم، رنگهاي نور بسيار براقتر و زيباتر و درخشانتر ميشدند. حتي ذرات رنگين و بسيار زيباي نور را ميديدم. در اين بين، همانطور که ميرفتم، نسيم بسيار روحنوازي به صورتم برخورد ميکرد. باتمام وجودم اين نسيم خنک را در وجودم ميکشيدم. سرم را بالا گرفتم و با تمام حس اين نسيم را از راه بيني فرو بردم. حتي تارهاي موي ريز صورتم نيز انگار تکان ميخورد. چنان لذت و سرخوشياي به من دست داده بود که تاکنون اين حس زيبا را تجربه نکرده بودم. همانطور که اين احساس خوب به من دست داده بود و لحظه به لحظه به آن منبع نور نزديک ميشدم، ناگهان با تکانهاي شديدي بيدارشدم. خيلي راحت، چشمم را باز کردم و از پشت پرده نازکي، صورت نگران خواهرم را ديدم و پرستاري که مرتب به صورتم ميزد. چشمهايم را بازکردم و جالب اينجاست که هنوز آن کرختي و آن حس خوب در من بود. با لبخند به آدمهاي روبرويم نگاه ميکردم. وقتي من را به تخت برگرداندند، باز هم انگار در آن حالت سرخوشي بودم. هرچند بعد از بيدارشدن، کمترشده بود اما حس زيبايش با من بود. بعدا خواهرم به من
گفت رنگ صورتت سفيد سفيد شده بود و پرستار ميگفت فشار خونت به 5 رسيده...
حرف اول
وقتي به کما ميرويم
به کجا ميرويم؟
دکتر
مهدي مقدسي
متخصص مغز و اعصاب، دانشيار دانشگاه علوم پزشکي ايران
خيلي از افراد دوست دارند بدانند زماني که يک نفر به هر دليلي به
کما ميرود، چه اتفاقي از نظر مغزي براي او ميافتد و سيستم مغز و اعصاب او دچار چه مشکلاتي ميشود. از نظر پزشکي و فيزيولوژي، دو اتفاق مهم در طول زماني که فرد به کما ميرود، براي سيستم عصبي او ميافتد؛ اول اينکه کارکرد سلولهاي مغزش متوقف ميشود. دوم اينکه ساختمان فيزيکي مغز او دچار آسيب ميشود. مشکل اول که همان توقف فعاليت و کارکرد سلولهاي مغز است، ممکن است در مواردي، برگشتپذير و در مواردي هم برگشتناپذير باشد. با اين حال، به دليل اختلالي که در سطح سلولهاي مغز بهوجود ميآيد، قدرت عملکرد آن از دست ميرود. اين از دست رفتن قدرت عملکرد مغز باعث
ايجاد برخي اتفاقهاي متافيزيکي ميشود. يعني معمولا افرادي که از کما به حالت عادي برميگردند، ادعا ميکنند در آن حالت، توانستهاند شرايط يا مکانهايي ماورايي مانند دالان مرگ يا عالم برزخ را ببينند که ما نميتوانيم توضيح قانعکنندهاي از نظر علمي و فيزيکي براي چنين حالتهايي بيان کنيم. يعني بهعنوان يک پزشک، قادر به توصيف علمي روح و حالتهاي روحاني نيستيم و نميتوانيم بگوييم روح انسان چه ن
سبتي با مغز او دارد يا روح چگونه با مغز ارتباط برقرار ميکند. به همين دليل صحبت از شرايط و حالتهاي روح در زماني که فرد در کما به سر ميبرد، کار چندان سادهاي نيست. اين مساله، بخشي از متافيزيک است و نميتوان از نظر پزشکي، توجيهي براي آن بيان کرد. از بحث متافيزيک و روح که بگذريم، بايد بدانيم که اگر علت به کما رفتن فرد، اختلال دارويي يا اختلالهاي متابوليک بهگونهاي باشد که ما آن را برگشتپذير بدانيم و مطمئن باشيم که مغز دوباره مي
تواند عملکرد خود را از سر بگيرد، ميتوانيم مطمئن بشويم که بيمار ميتواند کمکم و در روزهاي آينده، از حالت کما خارج شود و به زندگياش ادامه بدهد.
گاهي علت به کما رفتن، باعث ميشود مغز از نظر ساختماني و فيزيکي دچار اشکال بشود. در اين صورت، با تشخيص تيم پزشکي معلوم ميشود که مغز چنين بيماري قابليت برگشت و کارکرد دوباره را دارد يا نه. اگر تيم پزشکي تشخيص بدهند آسيب به ساختمان فيزيکي مغز در حدي بوده که امکان برگشت براي بيمار وجود ندارد، مرگ مغزي را اعلام ميکنند. بيماري که مرگ مغزي ميشود، ديگر امکان ادامه حيات ندارد اما بيماري که به دلايل برگشتپذير به کما ميرود، پس از طي دوراني کوتاه يا طولاني، دوباره به زندگي باز خواهد گشت. زماني که فرد به کما ميرود، بدن او به دليل توقف عملکرد سلولهاي مغزي، قادر به انجام فعاليتهاي طبيعي و دروني خود نخواهد بود. به همين دليل هم براساس دليلي که او به کما رفته و شدت و ضعف مشکل ايجاد شده، بايد دستگاههايي براي ادامه فعاليتهاي حياتي به او وصل باشند. مهمترين اين دستگاهها که تقريبا به تمام بيماران در حال کما وصل ميشود، دستگاه تنفسي است. توقف مرکز تنفس موجود در مغز در اثر رفتن به کما، دليل وصل کردن دستگاه تنفس مصنوعي ب
ه اين افراد است. استفاده از دستگاه براي دادن تنفس مصنوعي به فرد، تا زماني است که علت فرورفتن به کما مشخص شود. اگر اين مشکل، قابل حل باشد، پزشکان آن را برطرف ميکنند تا مغز بتواند کمکم عملکرد خود را بهدست بياورد و به تبع آن، مرکز تنفس و ساير ارگانهاي بدن هم بتوانند عملکرد طبيعي و عادي خود را از سر بگيرند. در اين حالت، ميتوان فرد را از دستگاه جدا کرد.
پاسخ محققان به يک پرسش عاميانه
تجربه مرگ چيست؟
دکتر سامرند سليمي
روانپزشک، عضو کميته رسانه و آموزش انجمن روانپزشکان ايران
«تجربه لحظههاي نزديک به مرگ»، ذهن خيلي ها را به خود مشغول کرده ولي هنوز هم زواياي علمي اين پديده کامل روشن نشده است. درواقع، تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، مجموعه تجربههايي است که افراد در لحظههاي نزديک به مرگ مثلا در فاصله بين ايست قلبي و احياي قلبي–عروقي تجربه و گزارش ميکنند. گزارش اين تجربهها در سالهاي اخير با پيشرفت روشهاي احياي قلبي افزايش پيدا کرده است؛ چون افراد زيادي که بعد از ايست قلبي احيا شدهاند و زنده ماندهاند، گزارشهايي از آنچه در طول اين دوره ديدهاند و درک کردهاند، ابراز ميکنند.
تجربه مرگ با وحشت
اين تجربه را بيشتر افرادي گزارش ميکنند که مثلا در اثر ايست قلبي از لحاظ باليني دچار مرگ شدهاند يا وضعيت جسميشان به گونهاي بوده که به مرگ بسيار نزديک بودهاند اما نکته مهم اين است که اين تجربه در افرادي که در معرض يک موقعيت بسيار خطرناک آسيبزاي فيزيکي يا عاطفي قرار گرفتهاند هم ديده شده. يعني اگر فردي مثلا ببيند يک ت
ريلي با آخرين سرعت در حال نزديک شدن به او يا اتومبيلش است و شانس زنده ماندنش خيلي کم است هم ممکن است اين تجربه را داشته باشد.
تجربه مرگ با تشنج
گاهي افرادي که بهطور ذهني فکر کردهاند در معرض مرگ هستند؛
يعني خطري تهديدشان نکرده اما فکر کردهاند الان ممکن است مرگ برايشان اتفاق بيفتد، اين پديده را تجربه کردهاند. نوعي از اين پديده هم در مبتلايان به بعضي از انواع خاصي از صرعها هم تجربه ميشود، بهخصوص در مبتلايان به صرع لوب گيجگاهي مغز.
تجربه مرگ در تونل تاريک يا روشن
اين تجربهها، مجموعهاي از احساسات مختلف هستند که مهمترين و شايعترين آنها ديدن نور در انتهاي يک تونل، عبور از يک تونل خاص -چيزي که برخي نام آن را دالان مرگ گذاشتهاند- و احساس جدا شدن از بدن است، به نحوي که فرد در حالي که دراز کشيده، خود را ميبيند که از بدنش جدا شده و انگار از بالا به جسم خودش نگاه ميکند.
حالتهاي ديگر، احساس بلند شدن و در فضا معلق ماندن خود فرد است؛ نه اينکه از روبرو خودش را ببيند بلکه فکر ميکند در هوا معلق است و از جايش بلند شده. ديدن موجودات ماورايي يا منتسب به ماورايي هم شايع است. يکي از پديدههاي جالب ديگر که گاهي اتفاق ميافتد، مرور پانوراميک کل زندگي است؛ يعني طي چند ثانيه، تمام زندگي و لحظههاي مهم آن مثل يک فيلم بسيار سريع جلوي چشم ميآيد. در ادبيات ما هم اين موضوع وجود دارد و خيلي مواقع وقتي آدمي بسيار ميترسد يا خيلي ناراحت است، به زبان محاوره ميگويد يک لحظه احساس کردم تمام زندگيام از جلوي چشمم گذشت يا کساني که تصادف سختي داشتهاند، اين حس را تجربه کردهاند و آن را گزارش ميدهند. احساسهاي ديگر، احساس امنيت مطلق، گرم شدن بدن و آرامش بسيار عميق است. علاوه بر اينها، بخشي از اين تجربه بهصورت تجربه حضور در موقعيتها يا حوادثي است که يا واقعا در گذشته براي فرد اتفاق افتاده يا اصلا اتفا
ق نيفتاده و آنها را تصور ميکند.
مجموعه گزارشهاي متعددي از اين پديدهها در قالب کتابها، مقالهها و مجلههايي منتشر شده است که به علت اينکه موضوع بسيار پررمز و رازي است، خوانندههاي زيادي دارند. با جستجو در اينترنت هم ميتوانيد دهها گزارش در اين زمينه در سايتهاي مختلف مطالعه کنيد. البته اينکه چقدر اين گزارشها دقيق و قابلاعتماد باشند، معلوم نيست ولي سايتهاي
معتبري هم وجود دارند که چنين گزارشهايي را اززبان افراد مختلف، نقل کردهاند.
روي پديده تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، مطالعههاي مختلفي انجام و از چند منظر هم به آن نگاه شده است؛ از منظر زيستي، زيستشناسي مغز، رواني و معنوي. تئوريهاي معنوي، اين پديده را بيشتر منتسب به لحظه جدا شدن هوشياري از مغز و بدن آدمي
و ورود موقت به دنياي پس از زندگي ميدانند اما به هر حال منشاء بسياري از پديدههاي تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، امروزه از نظر علوم اعصاب معلوم شده است.يکي از مهمترين يافتهها در مورد تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، تجربه جدا شدن از بدن است به طوري که فرد احساس ميکند از بدنش جدا شده و از بالا نظارهگر خود است.
تجربه مرگ و حسآميزي
مطالعه بسيار مهمي در اين زمينه در سال 2009 بهوسيله «سبا
ستين ديگوئز» و «اولاف بلانک» انجام گرفت. نتايج اين مطالعه که در مجله معتبر
neurology of consciousness منتشر شد، نشان داد هرگاه فرد در موقعيت نزديک به مرگ مثل ايست قلبي قرار گيرد يا حتي موقعيتهايي را تجربه کند که -چه بهطور واقعي و چه بهطور ذهني- احساس خطر مرگ کند، اختلال شديدي در جمعبندي و منسجم کردن پيغامهايي که از تمام حسهاي بدن به مغز ميرسد، رخ ميدهد. يعني مجموعهاي از پيغامها در آن واحد از تمام حسها (حس ارتعاش، گرما، سرما، مزهها، بينايي، بويايي و...) در نقطهاي از مغز جمعبندي ميشوند و مجموعهاي از اطلاعات واحد را شکل ميدهند. وقتي بشر در چنين موقعيتهايي قرار ميگيرد، بيشتر به دليل اختلال شديد مرکز قشر گيجگاهي-آهيانهاي مغز، اين تجربهها رخ ميدهد.
تجربه مرگ و اختلال گيجگاهي
مطالعه مهم ديگري که در لندن در سال 2005 بهوسيله «کريستوفر سي فرنچ» انجام شد، ثابت کرد وقتي در اثر ايست قلبي، اکسيژني که به مغز ميرسد کم ميشود و دياکسيدکربن افزايش مييابد، فعاليت طبيعي لوب گيجگاهي مغز مختل ميشود که باعث بروز تجربههاي بينايي، بهخصوص ديدن تونل نور يا ديدن نور انتهاي تونل و گذر از تونل و مشاهده تصاوير پانوراميک از تمام زندگي به شکل فيلمي که روي دور تند قرار دارد، ميشود.
تجربه مرگ و ترشح اندورفين
از سوي ديگر، مشاهده شده که پديده تجربه لحظههاي نزديک به مرگ با آزاد شدن شديد اندورفين در مغز همراه است. اندورفينها درواقع مواد شبهمورفيني هستند که مغز آنها را توليد ميکند و اين پديده باعث احساس شديد لذت و آرامش ميشود.
تجربه مرگ و تفاوت آدمها
اما اين همه داستان نيست؛ نظريه دکتر سوزان بلکمور، انقلاب بزرگي در شناخت بيشتر اين پديده ايجاد کرد. او در مقاله معروف خود به اسم «از مردن تا زيستن دوباره» اشاره کرد پديده تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، اگرچه منشاء بيولوژيک و زيستي دارد اما شکل آن در همه آدمها يکسان نيست و تجربه اين پديده بهشدت تحتتاثير فضاي رواني و اعتقادي آدمها قرار دارد. به عبارت ديگر، دانستههاي قلبي و اعتقادها و باورها در آنچه فرد در اين حالت ميبيند، تاثير ميگذارد و هرکس ميتواند حسهاي متفاوتي را تجربه کند. بعضي از پديدهها
و وقايعي که رخ ميدهد، بيشتر تصورات خود مغز است اما اينکه مغز در آن لحظه چه تصورهايي ايجاد کند، ريشه در دانستههاي قبلي و اعتقادها دارد. درنهايت اينکه، پديده تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، هنوز از خيلي از جهات ناشناخته است و کار زيادي لازم دارد ولي شايد با بررسي دقيقتر آن بتوان به اطلاعات علمي زيادي در مورد مراکزي از مغز که به باورها و اعتقادها و معنويت اختصاص دارند و به مفهوم و فلسفه زندگي هر فردي ميپردازند، دست يافت.
بازخواني اظهارات متناقض بعد از کما
بازآمدهاي کو که به ما گويد راز؟*
دکتر حامد محمدي کنگراني
روانپزشک، عضو کميته رواندرماني و رسانه انجمن روانپزشکان ايران
بهنظر ميرسد تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، به شدت با مسائل فرهنگي، معنوي و عرفاني آميخته شده است اما اغراقهايي هم در مورد آن وجود دارد و افرادي ممکن است به دلايل مختلف به آن دامن بزنند. اين موضوع، براي خيليها جذابيت دارد کمااينکه ميبينيم کتابها و فيلمهاي مستند متعددي در مورد آن وجود دارد و در مجلهها و مقالههاي مختلفي به اين موضوع پرداخته شده است. اين تجربه، حتي دستمايه فيلمهاي سينمايي هم قرار گرفته است؛ معروفترين نمونه آن فيلم Flat liner است که از تلويزيون خودمان هم پخش شد. موضوع اين فيلم در مورد چند دانشجوي پزشکي است که با تزريق دارو به خود در حالت مرگ قرار ميگيرند و در اين حالت به گذشته ميروند و چيزهايي را تجربه ميکنند. سرانجام دوستانشان که بالاي سرشان زنده هستند، آنها را با شوک به اين دنيا برميگردانند. کارگردان اين فيلم توانسته با توجه به موضوع تجربه لحظههاي نزديک به مرگ، فيلم جذاب، اکشن و هيجا
نانگيزي بسازد. البته در دنياي واقعي هم گاهي افراد از زبان کساني که پس از کما هوشياري خود را به دست ميآورند، خاطراتي را ميشنوند اما کما يک مبحث کاملا علمي است و وقتي سطح هوشياري از حدي پايينتر باشد، فرد به کما ميرود.
علم اين تصاوير را نميبيند
از نظر علمي هم ديدن تصاويري نظير تونل نور و تجربه لحظههايي که برخي افراد پس از کما در مورد آن ميگويند، قابل لمس نيست زيرا در زمان کما فعاليت مغز آنقدر کاهش مييابد که دريافتي از محيط بيرون ندارد پس فرد قاعدتا از نظر علمي نميتواند چيزي را ببيند يا بشنود. البته من شخصا در مدتي که در بيمارستان با بيماراني سروکار داشتهام که با مصرف دارو به قصد خودکشي به کما رفتهاند و بعد از يکي، دو روز هوشياري خود را به دست آوردهاند، هرگز از زبان هيچکدام از آنها چيزي درباره تجربه ديدن تونل نور و مانند آن نشنيدهام.
احساسي متفاوت پس از کما
کساني که از کما خارج ميشوند، احساسهاي متفاوتي دارند. اين احساسها به اينکه فرد به چه دليل به کما رفته و وضعيت او پس از به هوش آمدن، بستگي دارد؛ مثلا خيلي از کساني که به علت خودکشي به کما رفتهاند، پس از به دست آوردن هوشياري، از زنده ماندن بسيار ناراحت ميشوند ولي برخي ديگر بسيار خوشحال هستند که فرصت زندگي دوباره پيدا کردهاند.
اما هميشه دليل به کما رفتن خودکشي نيست و ممکن است علت آن غرق شدن، تصادف و... باشد. معمولا وقتي افراد دچار اين حوادث از کما خارج ميشوند، احساس خوبي دارند. البته باز هم اين حس به وضعيت آنها بستگي دارد مثلا اگر بعد از هوشياري متوجه شوند از کمر به پايين فلج شدهاند، ممکن است احساس يأس و نااميدي شديدي داشته
باشند و حتي فکر کنند اگر به هوش نميآمدند و ميمردند، بهتر بود اما در اين زمينه حمايت اطرافيان تاثير زيادي در بهبود شرايط بيمار دارد.
تغييرات شخصيتي پس از کما
البته هميشه تغييرات شخصيتي پس از کما مثبت نيست و چيزي بهعنوان «تغييرات شخصيتي ناشي از بيماريهاي طبي عمومي» هم در علم روانپزشکي وجود دارد که شخصيت افراد مبتلا به آن (نه فقط يک رفتار خاص) به علت بيماريهايي مثل تومور مغزي، سرطان و... عوض ميشود. رفتار کسي که از کما برگشته، گاهي به علت تغييراتي که کما در او ايجاد کرده و گاهي هم به دليل تغييرات سلولهاي مغزي و... تغييراتي پيدا ميکند که نميتوانيم آن را توجيه کنيم ولي احتمالا به علت اينکه مغز آسيب ديده، فرد دچار اين تغيير خصوصيات شخصيتي ميشود.برخي از بيماراني که از کما برميگردند، دچار افسردگي، پرخاشگري و بدبيني ميشو
ند و اين اصلا ربطي به تجربه لحظههاي نزديک به مرگ ندارد و علتش بيشتر ضربه به مغز، خونريزي و آسيب مغزي است. يعني بايد آسيب جسمي ناشي از کما را هم در نظر گرفت.
گاهي وقتي بيمار هوشيارياش را بازمييابد، خاطرههايي از آنچه در دوره کما تجربه کرده، تعريف ميکند و گاهي اغراق زيادي در اين گفتهها مشاهده ميشود. حتي برخي افراد براي تحتتاثير قرار دادن ديگران و اطرافياني که خصوصيت تلقينپذيري بيشتري دارند، داستاني در اين باره ميسازند.
معمولا وقتي کسي پس از تجربه لحظههاي نزديک به مرگ به زندگي برميگردد، اطرافيان به قدري فضاي شاد و احساس خوب در او ايجاد ميکنند که ممکن است ناخودآگاه تصميم بگيرد با حرفهايش ديگران را تحتتاثير قرار دهد يا به قدري تلقينپذيرياش بالا باشد که فکر کند چنين چيزهايي را واقعا ديده است.
باور کردن يا نکردن اين گفتهها به وسيله اطرافيان و برخورد آنها هم به خصوصيات شخصيتيشان بستگي دارد. کساني که کمتر تلقينپذير هستند، مثلا افراد دچار خصوصيات وسواسي يا پارانوييد، يا آنهايي که همهچيز را با حساب و کتاب و براساس علم ميسنجند، معمولا تحتتاثير قرار نميگيرند و ممکن است به بيمار بگويند چنين حرفهاي
ي خرافات است، تو فکر ميکني چنين چيزهايي وجود دارد، اصلا چنين چيزي نيست و... ولي به نظر من، از آنجا که نه از نظر علمي ميتوان چنين گفتههايي را بهطور قطعي تاييد کرد (به دليل اينکه از نظر علمي قابل اثبات نيستند) و نه ميتوانيم کامل نفيشان کنيم، بهتر است از ورود به اين حيطه خودداري کنيم؛ مثلا ميتوان به بيماري که از
چنين تجربههايي ميگويد، گفت: «چه تجربه جالبي! من تا به حال چنين حسي نداشتهام.» و به اين ترتيب از کنار اين موضوع که در حيطه علم ما نميگنجد، گذشت و خيلي وارد اين وادي نشد چون امکان دارد هر نوع برخورد ديگر باعث جريحهدار شدن احساس فرد و زير سوال بردن باورها و اعتقادهاي او شود که اجازه چنين کاري را نداريم و بايد به نظر ديگران احترام گذاشت اما اگر اين حرفها و احساسها از حدي بگذرد، به طوري که ببينيم فرد
وارد حيطه خرافات شده و بيش از حد از منطق دور شده و ممکن است دست به کارهاي غيرمنطقي بزند و زندگياش را به شيوه نامطلوبي تغيير دهد، نياز به دخالت روانپزشک وجود دارد.
به عقيده من نقش آموزههاي مذهبي، کتابها، داستانها و چيزهايي از اين قبيل که القا ميکنند کسي که مرگ را تجربه کرده و زندگي دوباره به دست آورده بايد جبران کند و همچنين نقش حرفهاي ديگران، در احساسهاي فرد و رفتار او پس از بازيافتن هوشياري بسيار موثر است و در نهايت اينکه هيچکدام از ما انسانهاي معمولي از آنچه پس از مرگ اتفاق ميافتد، خبر يقيني نداريم.
* مصرعي از خيام
پژوهشي درباره افزايش فعاليت الکتريکي مغز در کما
دکتر علي ملائکه
يک پژوهش جديد در حيوانات نشان ميدهد «تجربه نزديک به مرگ» ممکن است ناشي از افزايش فعاليت الکتريکي مغز در حال مردن باشد.
بهگزارش لايوساينس، در اين بررسي در موشهايي که ضربان قلبشان متوقف شده بود، افزايش امواج مغزي مربوط به هوشياري مشاهده شد. پژوهشگران فعاليت مغزي اين حيوانات را با الکتروانسفالوگرافي (گرفتن نوار مغز) اندازهگيري کردند. به
گفته اين دانشمندان، با اين بررسي نميتوان دريافت که آيا حيوانات در نتيجه افزايش فعاليت مغزي تجربههايي مانند ديدن نور سفيد يا تونل نور را که در انسانها مشاهده ميشود، تجربه ميکنند يا نه. بررسيهاي ديگري که روي انسانها و سگهاي در حال مرگ انجام شده، تا به حال پديده مشابهي را که در موشها مشاهده شد، نشان نداده است
.
بررسي روي موشها
پژوهشگران در دانشگاه آن آربور در ميشيگان، در بررسياي، در 9 موش ايست قلبي ايجاد کردند و با اتصال آنها به ماشين الکتروانسفالوگرافي، فعاليت الکتريکي مغز اين حيوانات را اندازه گرفتند. حدود 30 ثانيه پس از توقف قلب، مغز همه موشها امواج مربوط به فعاليت مغزي همزمانشدهاي را نشان داد که مشخصه مغز هوشيار يا خودآگاه است. مغز موشهايي که با گاز مونوکسيدکربن خفه شده بودند نيز الگوي فعاليت مشابهي را نشان داد. قشر بينايي مغز اين موشها که مسوول پردازش اطلاعات بينايي است نيز به شدت فعال شد. به گفته اين دانشمندان، نوار مغز اين موشها بيانگر نشانههايي از هوشياري عصبي در زمان نزديک به مرگ بود که در مقايسه با حالت بيداري بسيار شديدتر بود. به اعتقاد آنها اين اوجگيري فعاليت الکتريکي مغز سازوکاري است که مغز براي نجات خودش از کاهش شديد دريافت اکسيژن و گلوکز (قند) انجام ميدهد. به گفته آنها، گرچه در حيواني که در حالت ايست قلبي است، اين واکنش تاثيري نخواهد داشت اما اين سازوکار اوجگيري هوشياري ممکن است در موقعيتهاي کمتر بحراني به حيوان کمک کند.
پرسش بيپاسخ
کارشناسان ديگر، اين يافتهها را به شيوه ديگري هم تفسير ميکنند؛ به گفته آنها، پس از توقف جريان رسيدن اکسيژن به مغز، سرازير شدن کلسيم درون سلولهاي مغزي ممکن است علت افزايش فعاليت الکتريکي مغز اين حيوانات باشد و نه لزوما ايجاد يک حالت افزايش هوشياري. البته اين بررسيها نميتواند توضيح دهد چطور افراد ميتوانند وقايعي
را که در طول توقف فعاليت مغزي و شروع عمليات احياي قلبي- عروقي رخ داده است، بهدرستي به ياد آورند؟
حرف آخر
مراقبتهاي پس از کما
دکتر
فاطمه خمسه
متخصص بيماريهاي مغز و اعصاب
خيلي از خانوادههايي که يکي از افراد آنها بنا به هر دليلي به کما رفته است، دوست دارند بدانند چطور ميتوانند بهترين کمک و خدمات فيزيکي و جسماني را بعد از برگشتن از کما و مرخص شدن از بيمارستان به اين بيماران بدهند تا هرچه سريعتر به روال طبيعي زندگي خود برگردند. پيش از هر چيز ابتدا لازم است بدانيد ما 2 نوع کما داريم؛ کماي نوع اول که برگشتپذير است، به دليل برخي بيماريهاي زمينهاي مانند افت قند خون يا حتي بيماريهاي کبدي قابلبرگشت يا مسموميت دارويي اتفاق ميافتد. معمولا بيماراني که ب
ه چنين دلايلي به کما ميروند، در مدت زمان بسيار کوتاه از حالت کما خارج ميشوند و به مراقبتهاي خاصي هم نياز ندارند. فقط بايد مراقبتهاي مربوط به بيماري زمينهاي اين افراد مانند کنترل ديابت، انجام شود. چنين بيماراني پس از برگشتن از کما، کاملا هوشيار هستند و هيچ اختلال حرکتي يا جسماني خاصي هم ندارند. اين در حالي است که در کماي نوع دوم، بيمار پس از برگشتن از کما، توانمنديهاي قبلي خود را ندارد. مثلا بيماراني که بهدنبال سکته يا خونريزي مغزي به کما ميروند و در پي اين بيماري و رفتن به کما، دچار ناتواناييهايي جسماني ميشوند، بيشتر به مراقبتهاي بعدي اطرافيان خود ن
ياز دارند. در ادامه، توصيههايي به اطرافيان افرادي داريم که بيمار آنها از کما به زندگي برگشته است:
مراقب عفونت ادراري باشيد: عفونتها، از رايجترين مشکلاتي هستند که بيماران تازه از کما برگشته را تهديد ميکنند. معمولا چنين بيماراني بهدليل وضعيت خاص خود، نميتوانند کنترل ادرار داشته باشند و به همين دليل ممکن است با سوند از بيمارستان مرخص شوند ولي استفاده از سوند ميتواند خطر ابتلا به عفونت را در بيمار بالا ببرد. بهدليل شيوع بالاي عفونت ادراري در بيماران از كما برگشته، توصيه ميشود حجم ويتامين C را در رژيم غذايي آنها بالا ببريد تا ادرارشان قدري اسيديتر بشود. حتما مراقب تغيير رنگ ادرار بيمار باشيد و سوند او را هر هفته عوض کنيد تا باعث تشديد يا ايجاد مشکلات عفوني در بيمار نشود. به محض اينکه تغيير رنگ يا بويي در ادرار مشاهده کرديد يا متوجه شديد بيمار تب کرده است، بلافاصله به ابتلا به عفونت ادراري شک کنيد و پزشک را براي شروع درمان در جريان بگذاريد.
حواستان به عفونت ريوي باشد: ممکن است برخي بيماران با اختلال بلع مواجه باشند و با لولهاي که براي سهولت تغذيه داخل معده کار گذاشت
ه شده، مرخص شوند. در اين صورت، احتمال برگشت مواد غذايي مايعي که از داخل اين لوله به معده بيماران فرستاده ميشود، وجود خواهد داشت. اين برگشت مواد غذايي به ريه، خطر ابتلا به عفونتهاي ريوي را براي بيمار ايجاد خواهد کرد بنابراين توصيه ميشود سر اين بيماران را هنگام تغذيه، حدود 30 درجه بالاتر از سطح بدنشان قرار بدهيد تا وضعيتي نيمهنشسته يا حتي نشسته پيدا كنند. در اين حالت، مواد غذايي راحتتر به سمت دستگاه گوارش هدايت ميشود و امکان برگشت آن کمتر خواهد بود. اطرافيان بايد در هر نوبتي که ميخواهند به بيمار غذا بدهند، ابتدا لوله را بيرون بکشند تا از خالي بودن و باقي نماندن بقاياي وعده غذايي قبلي در آن مطمئن شوند. اين احتياطها، باعث کاهش خطر ابتلا به عفونتهاي ريوي در اين بيماران ميشود که مدام دراز کشيدهاند و قادر به خارج کردن مناسب ترشحات هم نيستند. اين بيماران بايد فيزيوتراپي چست يا قفسه سينه هم بشوند. سادهترين کار هم اين است که بين دو کتف آنها را با دست ضربه بزنيد تا کمکي به جابجايي ترشحات کرده باشيد. باقي ماندن ترشحات و بسته شدن راههاي هوايي بهدليل وجود آنها، خطر ابتلا به عفونت ريه را بالا ميبرد و راههاي هوايي را هم تخريب ميکند.
اختلال آب و الکتروليتها را فراموش نکنيد: اختلال آب و الکتروليتها، از مشکلات پيش روي اين بيماران است و اگر نتوانند خوب آب و غذا بخورند، ممکن است دچار کمبود آب و عوارض ناشي از آن شوند. ضمن اينکه در صورت نداشتن تغذيه مناسب، امکان ايجاد اختلال در سطح سديم و پتاسيم خون آنها كه معمولا در حال دارودرماني هم هستند، بهوجود ميآيد چون خود داروها هم ميتوانند باعث ايجاد اختلال در سطح آب و الکتروليتهاي بدن شوند. به همين دليل هم توصيه ميشود هرگاه احساس کرديد وضعيت هوشياري بيمار نسبت به زماني که از بيمارستان مرخص شده، تغيير کرده است، بلافاصله پزشک او را در جريان بگذاريد. اين تغييرات ميتوانند شامل خوابآلوده شدن، پرخاشگري، تغيير رفتار و ضعف بيشتر باشد. يادتان باشد که اين بيماران بايد خوراکيهاي پروتئيني، ميوهها و سبزيها را در رژيم غذايي خود داشته باشند و غذاهاي چرب، شور و نفاخ مصرف نکنند تا دچار يبوست، نفخ و سکسکه به دليل بيحرکت بودنشان، نشوند.
زخم بستر را ناديده نگيريد: از آنجا که معمولا اين بيماران مدت زمان زيادي در بسترند، امکان ايجاد زخم بستر در آنها افزايش خواهد يافت بنابراين آنها را
دائم روي يک سطح بدن نخوابانيد. هرچند ساعت يکبار، وضعيتشان را تغيير دهيد تا قسمتهاي مختلف بدن هوا بخورد. مراقب تغيير رنگ پوست هم باشيد. ابتلا به زخم بستر با تغيير رنگ پوست به قرمزي شروع و اين پوست، رفتهرفته خورده و زخم ميشود. در صورت مشاهده چنين تغييري، بلافاصله آن قسمت از پوست را تميز کنيد، با آب و صابون بشوييد و هوا بدهيد تا جلوي عميقتر شدن زخم را بگيريد. استفاده از تشکهاي مواج که قابليت تغيير سطح دارند هم ميتواند تاحدي در پيشگيري از ابتلا به زخم بستر، کمککننده باشد.
ماساژ و فيزيوتراپي را پشت گوش نيندازيد: ثابت ماندن دست و پاي اين بيماران بهمدت طولاني ميتواند خشکي مفاصل را در درازمدت در پي داشته باشد. در اين صورت، پس از مدتي متوجه ميشويد نميتوانيد انگشتان دست بيمار را باز کنيد، انگشتهاي پاي او قفل يا زانوهايش سفت شدهاند و نميتوان آنها را باز کرد و تکان داد. براي پيشگيري از ابتلا به چنين مشکلاتي، بايد علاوه بر انجام فيزيوتراپيهاي منظم، اطرافيان هم روزانه دست و پاي بيمار را با تمام انگشتانش حرکت و ماساژ دهند. اين کار از ابتلا به سفتي مفاصل، پيشگيري ميکند. اگر سفتي مفاصل ايجاد شود، ديگر نميتوان کار چنداني براي بيمار انجام داد؛ مگر اينکه تاندون آسيبديده او تحت عمل جراحي قرار بگيرد. حواستان باشد که در صورت فلج بودن پاها يا يکي از آنها، امکان لخته شدن خون در آن وجود خواهد داشت. گرم و متورم شدن پا ميتواند نشاندهنده لخته شدن خون در آن باشد. براي پيشگيري از اين مشکل هم حرکت و ماساژ دادن مداوم پاهاي بيمار توصيه ميشود. ضمن اينکه پوشاندن جورابهاي ضدلخته هم مفيد خواهد بود.