بخشی از مقاله
مقدمه
درحدود دو دهه اخیر ازلحاظ توسعه کمّی رشته معماری در مقاطع مختلف تحصیلی از کاردانی الی دکترا رشد داشته است و هرساله بر توسعه کمّی آن افزوده میشود. سؤال مهم و اساسی اینجاست: آیا توسعه کمّی رشته معماری بر توسعه کیفی آن اثرگذار بوده است یا خیر؟ اگر دانشکدههای معماری ما توسعه کیفی داشتند، چه پیشرفتی درمورد درك دانشجويان از معماري و شهرسازي گذشته حاصل شده است؟ نوربرگ شولتس، معمار بزرگ مغربزمین، میگوید: «ساختمانهای شهری لباسی برای آن شهر محسوب میشوند.» آیا دانشگاههای ما در در رشته معماری با پیشینهای بیش از پنج دهه جذب دانشجو، گامهای مؤثری برای توسعه کیفی آن برداشته یا بهعبارت دیگر لباس مناسب به تن شهرهایمان پوشاندهاند؟ اگر چنین اتفاقی نیفتاده و سیمای شهرهای کشورمان درمقایسه با دیگر شهرهای منطقه یا حتی جهان بهصورت وصله و پینههایی بیش نیست، این خأل را در کجا باید یافت؟ آیا کهنه و قدیمیشدن شیوههای آموزش معماری عامل اصلی این پدیده است؟ آیا ساختارها و نظام آموزشی فعلی معماری اشکال دارد؟ آیا متون و منابع درسی، بهخصوص سرفصلهای این رشته که متعلق به دو الی سه دهه قبل میباشد، مشکل اساسی دارد؟ آیا مشکل در نوع و شیوه تدریس استادان است؟ آیا شیوه پذیرش دانشجو در این رشته ایراد دارد؟ آیا فضاهای آموزشی و کمک آموزشی کارایی ندارد؟ آیا مشکل اصلی در مدیریت این رشته است؟ آیا عقبماندگی آموزش معماری در دانشگاهها از بخش حرفهای باعث چنین مشکلی شده است؟ و باالخره آیا پیشرفتهای علمی در جهان و عقبماندگی معماری ما از معماری علمی دیگر کشورهای پیشرفته باعث این مشکل شده است؟ و بسیاری از پرسشهای بیپاسخ مانده دیگر ...
اگرچه همه این پرسشها و مشکالت اصوالً مبتالبه هر آموزشی بهخصوص آموزش معماری و هنر هستند و جا دارد که هریک از آنها بهطور خاص مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرند، لیکن بهنظر نگارنده مشکل مهم
و اساسی مقدم بر مشکالت بیانشده است و آن از نوع نگاه ما به معماری ناشی میشود. نبود دیدگاهی روشن
و تعیینکننده نزد اساتید و صاحبنظران هنر و معماری کشور، بهویژه در دانشکدههای معماری، باعث شده است که آموزش معماری از اتحاد و یکپارچگی برخوردار نباشد
و بالعکس لگامگسیخته سمتوسوی مشخصی نداشته باشد. دیدگاههای متفاوت و اغلب متناقض و پارهای مواقع سطحی، شخصی و بدون پشتوانه علمی و بیشتر موارد تقلیدي و اقتباس از مکاتب غربی و بیشتر موارد باعث تشویش فکری و ذهنی دانشجویان میشود و در اکثر موارد دانشجویان بدون برداشت و کسب اندیشهای درست
و حتی درک درستی از یک معماری خوب، از دانشکدههای معماری دانشآموخته و با استعدادترین آنها مقلد معماران مشهور بخش حرفهای یا مکاتب غربی میشوند. پرسش در اینجاست که چرا این اتفاق در دانشکدههای معماری ما رخ میدهد؟ چگونه این اختالف دیدگاهها بهوقوع میپیوندد
و سرچشمه آن کجاست؟ اگر به ماهیت رشته معماری دقت کنیم، متوجه میشویم که رشته معماری تفاوتی اساسی با اکثر رشتههای دانشگاهی دارد و آن این است که معماری دارای دوبعد هنری و فنی است. بدین معنی که از یک بعد با علوم دقیقه همانند ریاضیات، فیزیک، ایستایی و غیره مرتبط است و از بعد دیگر با علوم زیبایی و زیباییشناسی مربوط میشود. ازآنجاکه این روزها بسیاری از معماران و بهویژه آنهایی که خود را «نوگرا» مینامند، با استفاده از الفاظی همچون اصطالحات یادشده، که همگی به نظام و تفکر سنتی تعلق دارند، طرحهای خود را توجیه میکنند و ازطرفی متأسفانه این تعابیر در مدارس نیز بهصورت اختالطآمیزی بهکاربرده میشود، برای روشنشدن دیدگاهها و وضوع معنای «سنت»، «تجدد»
و بهخصوص «هنر»، «زیبایی» و «معماری» در نظامهای فکری یادشده، الزم بهنظر میرسد زیرا عدم درک درست
و صحیح مفهوم این اصطالحات و خلط معنی و تعریف آنها با یکدیگر )بهویژه اصطالحات سنت و تجدد( اساس انحراف معماری معاصر ما را تشکیل میدهد و برخالف تصور، آموزش معماری امروز نه «سنتی» و نه مفهومی یا «معنیگرا» و نه «مدرن» است. برای این منظور و رهایی از دگرگونیها نیاز به تعاریف مقولههای مشخص در آموزش معماری داریم زیرا برای تعیین هدف، برنامهریزی، تدوین محتوای دروس، نحوه و شیوه آموزش، انتخاب مربی و
... در ابتدا الزم است موضوع مورد آموزش را درست و عمیق بشناسیم و تعریف کنیم. هدف این مقاله تعریف جایگاه معماری و بررسی و تحلیل آن از ابعاد هنری و زیباییشناسی از دیدگاههای «سنتی» و «مدرن» است و سعی میشود به موضوع و مفاهیم آن نزدیک شویم. بهطور کلی، ما در دنیای امروز دو نوع نظام فکری و تمدنساز داریم: «تمدن سنتی» و «تمدن مدرن» و از طرفی یکی
از نمادهای بارز هر تمدنی معماری و هنر آن است، با این فرض ابتدا به تعریف معماری میپردازیم و سپس تعریف معماری را در دو نظام فکری «سنتی» و «مدرن» مورد تجزیهدهیم. و تحلیل قرار می
مقولههای معماری
یکی از شگرفترین باورهای نظریه معماری ناشی از نظریه ویتروویوس، معمار معروف رومی این بوده است که مبانی معماری و قوانین جهان هستی بهگونهای مشابه یکدیگرند. ویتروویوس معتقد است: «نیاکان ما از طبیعت الگو میگرفتند و بهواسطه تقلید آنها ازطریق حقیقتی خدایی راهنمایی میشدند. تمامی ماشینآالت ریشه در طبیعت دارند و مبتنی بر تعلیمات و ساختار تغییر و تحوالتی در افالک، خورشید، ماه و پنج سیاره میباشند.» هرچند آنچه در اینجا به آن اشاره شد مربوط به مهندسی است نه معماری، ویتروویوس در جای دیگری اشاره کرده است که تمامی چنین نظامی رشته همبستگی و رابطه مشترکی باهم دارند، بهعنوان مثال بهیک ساختمان بهعنوان مجموعه ای از اجزاء نگریسته میشد همان طور که خود کائنات هم بهعنوان مجموعه ای کلی از کلیه گونهها توصیف شده بود و خلقت هریک مستلزم تطابق و تشابه با اصول ساده هندسی و متناسب بوده است. امروزه، این موضوع برای ما بسیار عجیب است که چرا در آن بیش از حد به قواعد ریاضی توجه شده در حالی که ممکن است انتظار داشته باشیم از میان مبانی معماری به نظریات، قواعد و قوانین دیگر توجه شود.
فیثاغورث - فیلسوف یونانی - تاحدودی در اینخصوص نقش داشته است چون این موضوع که هر چیزی پس از تجزیهوتحلیل درنهایت به عدد ختم خواهد شد، پایهواساس اعتقادات او و شاگردانش را تشکیل داده بود.
حتی افالطون معتقد بود که جهان ماده از مثلثهایی تشکیل شده است که در آن عناصر ماده - همانند: زمین، هوا، آتش و آب - را می توان به مکعب، چهاروجهی، هشتوجهی و بیستوجهی تجزیه کرد. هر پدیده طبیعی به کمال ایدهآل میل میکند و میتوان آن را از جنبه شکل
و تناسب تجزیه کرد و این موضوع در هیچ موردی بهمانند انسان مصداق ندارد. ویتروویوس معتقد است: «نهتنها قیاس عمودی میان معماری و جهان هستی وجود دارد بلکه قیاس افقی مهمی میان معماری و نوع بشر بهوجود آمده است. یک معمار باید وضعیت هندسی طراحی انسان را درنظر بگیرد که در آن: دستها و پاها کامالً باز هستند، نوک یک پرگار در قسمت ناف او قرار گرفته و انگشتان دستها و پاهای او مماس بر محیط دایرهای است که از آنجا ترسیم شده است.» این تصویر در اواخر قرون وسطی
و اوایل دوران رنسانس مرکز ثقل معماری بوده است. کارهای هیلر گاردفون بینگن در قرن نوزدهم در ذهن ما نشسته است که در آن پیکری از مسیح درون دایرهای قرارگرفته که نشاندهنده جهان هستی است یا نقاشی اواخر قرن پانزدهم لئورناردو داوینچی که در آن پیکرهای خشن با دستوپایی کامالً باز و گسترده بهنظر میرسد که پایبند به فضایل مربع و دایرهای است که در آن محاط میباشد. آخرین قیاسی که باید درنظر گرفتهشود، میان انسان و جهان هستی یا انسان و پروردگار است. در دیدگاه قرون وسطایی انسان خرد جهانی محسوب میشده، زیرا دستانی کامالً باز و پهنایی یکسان دارد و همچون جهان گرد است. معماران قرون وسطایی همانند آلبرتی و دیگر هنرمندان هماهنگی ساخته دست بشر را انعکاس مشهودی از هماهنگی ارزشمند جهانشمول و آسمانی میدانستند. او در نوشتههای خود درخصوص طراحی خانههای شخصی پیشنهاد کرده است که بگذارید
سوم، شماره دوم، سال پژوهشی، -علمی فصلنامۀ دو فرهنگی تاریخی، بافتهاي و آثار مرمت، نشریۀ
1391 تابستان و بهار
53
تصوير.1 دو مجموعه مقوله را ميتوان در سبک «ويتروويوس» يافت. در سمت چپ مقوله سنتي مشاهده ميشود که «وتون» آن را بهعنوان جاداري، استحکام و شاديبخش تغيير نموده. مقوله سمت راست ترتيب متقارنتري از مفاهيم نشان ميدهد.
سیمای بر معمار پرورش و معماری آموزش نقش تأثیرات تاریخی شهرهای
54
تصوير.2 مقولههاي ويترووين
از اتاقهای مربعشکل به دایرهای و سپس مجدداً از دایره به مربع سوق پیدا کنند. او با اشاره به اینکه بیشتر اجسام و موجوداتی همچون ستارگان، درختان، حیوانات و النه پرندگان که منشأ طبیعی دارند گرد هستند، از دیدگاه معماری مبتنی بر «الهام از طبیعت» دفاع میکند، هرچندکه گاهی نیز میتوانیم با اجسام ششوجهی در طبیعت مواجه شویم و دراینخصوص می توان به دانههای برف یا نشانه های کندوی عسل اشاره کرد که بعدها بهعنوان نمونه بهترتیب گاتفرید سمپر و فرانک لوید رایت در معماری مدرن به آنها اشاره کردند.
بررسی، تجزیه و تحلیل معماری از دیدگاه سنتی
«سنت» در تعریف بهمعنی معرفتی متعالی است که در جایگاه حقایق یا همان اصول ثابت و غیر قابل تغییر قرار دارد، دارای منشاء الهی است و ازطریق شخصیتهای گوناگون و معروف به پیامبران و ... برای هدایت انسان در دورههای مختلف ابالغ و آشکار شده است. این اصول
در همه حوزههای انسانی اعم از اجتماعی، حقوقی، هنر
و علوم رواج داشته است. اساس و شالوده کار هنرمندان
و معماران سنتی بر این طرز تفکر استوار بوده است که هر چیز طبیعی را انعکاسی از قدرت الهی روی زمین میدانستند، بنابراین طبیعت و اشیاء عالوه بر ارزش مادی، ارزش و معنای متعالی هم داشتند. بدینسبب، آثار آنان بهمعنای خلق و کشف مادی در طبیعت نبود بلکه مظاهر طبیعت درنظرشان همچون منزلگاه روح الهی تلقی میشد. بهعنوان مثال، معماری «گوتیگ» که متعلق به دیدگاه سنتی مسیحیت در اروپاست، هنری بود که ترکیبی متعادل بین ساختمان زیباییشناسی و مفهوم پدید آورده است.
ارسطو در رساله «اخالقیات» خود نوشته است: «اگر میخواهیم بدانیم که یک انسان خوب چهکسی است، ابتدا باید مشخص کنیم که خود انسان از چهچیزی تشکیل شده است.» درخصوص معماری خوب هم میتوانیم همین مطلب را بگوییم و بهاین منظور عنصر تشکیلدهنده معماری را مشخص
تصوير.3 يک قياس نمادين ميان ذهن الهي و مفهوم معماري يک نابرابري و ناهماهنگي سه فراز سمت چپ و تعبير النگلي از سه نظم کالسيک سمت راست را نشان ميدهد.
تصوير.4 سه نوع دانش و شناخت از ديدگاه ارسطو )سمت چپ( را ميتوان با سه نوع هنر از ديدگاه افالطون مقايسه کرد. ارسطو همچنين روشهاي گوناگوني را در نظر گرفت که از طريق آن ميتوان يک ساختمان را تعريف کرد.
سوم، شماره دوم، سال پژوهشی، -علمی فصلنامۀ دو فرهنگی تاریخی، بافتهاي و آثار مرمت، نشریۀ
1391 تابستان و بهار
55
کردهایم. محتوای سخن ارسطو این است که گونههای خوبی از آن پیروی خواهند کرد.
استحکام، کاربرد و لذت بهعنوان نمونه ممکن است ارزشهایی در نظر گرفته شوند که درپی تشکیل عناصر ساخت عملکرد و شکل بهوجود میآیند. در واقع تمام چیزی که به ما میگوید این است که یک ساختمان باید بهخوبی احداث شود یعنی کاربرد، شکل و فرم خوبی داشته باشد؛ به طوریکه این عناصر - بهخصوص فرم - به وضوح مشهود باشد و نیازی به پرسش نباشد. با یک نگاه به کلیه تعاریفی که آورده شد، درمییابیم که « زیبایی» در اکثر تعاریف و بهخصوص در جمعبندیای که در فرهنگ لغت معماری از تعاریف معماری شده است، ملحوظ و در رأس کلیه معانی آن در جمعبندی به جنبههای معنوی و روحانی معماری قرار خواهد گرفت. راسکین عالوه بر جنبههای فوق، متضمن جهانبینی و هستیشناسی در معماری است و بدین جهت از سایر تعاریف فراگیرتر، کاملتر و به دیدگاه سنتی نزدیکتر است. راسکین معماری را هنر آفرینش تعریف کرده است، آفرینشی که زیبایی را بهنمایش میگذارد. مطابقت یک اثر معماری با فرهنگی خاص نیازمند شناخت آن فرهنگ است و از نظر
راسکین این شناخت جنبههای متنوع یک جامعه را شامل میشود. وی در اینباره گفته است: ««معماری اصیل» بهنوعی نظام سیاسی، زندگی، تاریخ و اعتقاد مذهبی یک ملت را هویت میبخشد.» راسکین با بحث در جانب داری از حفظ سبک های سنتی در معماری چنین می گوید: «اگر قوانین خوبی داشته باشیم عمر آنها اهمیتی ندارد.» با این وجود، همین استدالل در قرن بیستم برای ایجاد سبکی جدید بهمنظور انعکاس تحوالت در فنآوری و تغییر در روحیات دوران بهکار گرفته شد و در این زمان بود ک ه مفهوم انسجام به شدیدترین وضع در بوته آزمایش قرار گرفت.