بخشی از مقاله
توحيد
مقدمه
در دنياي امروز كمتر كسي است كه از نگرانيهاي مرموزي رنج نبرد، و علي رغم آراستگيظاهري به نوعي آشفتگي دروني گرفتار نباشد. اين اضطرابها، نگرانيها، غم و اندوههاي مبهمو گاهي بي دليل، مانند طوفان وحشتناكي مرتبا روح انسان را در هم ميكوبد .
بسياري از مردم امروز با اينكه در ميان تودههاي عظيمي از جمعيتهاي انساني زندگيميكنند، و دوستان و آشنايان فراواني دارند، باز احساس تنهايي جانكاهي آنها را رنج ميدهد.فكر ميكنند هيچ كس نيست كه وجود آنهارا درك كند اصلا مثل اينكه يك موجود زيادي دراين جهان هستند، زندگي براي آنها بي مفهوم و بي هدف است از خودشان گريزانند، ازديگران نفرت دارند، نسبت به هر حادثه بدبينند و يا لااقل بي تفاوتند. در درون روح خودخلاء هولناكي احساس ميكنند كه با هيچ چيز نميتوان آن را پر كرد.
با اطمينان بايد گفت، همه اين پديدههاي روحي به خاطر اين است كه يك واقعيت بزرگ رااز دست دادهاند، يك حقيقت مهم را فراموش كردهاند و به دنبال آن در اين بيراهههاي زندگيسرگردان ماندهاند.
آري با فراموش كردن او در حقيقت همه چيز فراموش ميشود. انسان تنها ـ تنهاي تنها ـميگردد.
بزرگترين تكيه گاه خود را از دست ميدهد. شور و شوق و نشاط او خاموش ميشود.
عالم هستي منهاي او، مفهومي ندارد، زندگي بدون او بي هدف مينمايد.
فكر درباره خداو شناسايي او مهمترين مسئله زندگي انسانها، و اساسيترين راه پيروزي برمشكلات در همه قرون و اعصار و مخصوصا در عصر ماست و از همه بالاترفكر درباره او وشناسايي او فكر درباره بزرگترين حقيقت در عالم هستي است.
آيا جهان آفريدگاري دارد؟
همه در پي پاسخ اين سؤالند، اين سؤاليست كه همه اشتياق شنيدن جواب آن را دارند.
اين سؤال طفل كوچك را دست بر دامن پدر ميكند، و دل جوان حيران را پريشان ميسازدو خواب از چشمش ميربايد تا كسي را پيدا كند و پاسخي قاطع بشنود. در دل شخص سستايمان نيز راه مييابد، اما فوري استغفار ميكند و از وسوسه شيطان به خدا پناه ميبرد، فكر همهرا به خود مشغول ميدارد مخصوصا در انكسار ضعف و بيماري و نوميدي.
در روزگاران پيشين نيز مردم اين پرسش را كردهاند و با پيروي از نيروي انديشه و درك خودگروهي به پرستش ماه و خورشيد و ستارگان و گروهي به پرستش بتها و اصنام و گروهي بهپرستش پروردگار يگانه توانا گرويدهاند، گروهي ديگر نيز اسير انكار و الحاد ماندهاند.
در آينده هم مادام كه دنيا ميگردد و عقل ميانديشد و بشر ميبيند و درك ميكند، صاحبانخرد در پي آشنايي با پاسخ اين سئوال خواهند بود. پس دريافتن اين معني جزو طبيعت وسرشت ماست، ما نميتوانيم آني خالي از آن يا منكر آن و يا غافل از نداي آن باشيم، اعتقاد بهآفريدگار جهان در طرز تفكر و زندگي و فلسفه و نظر انسان درباره كارها و حالت نفساني وحال و آينده بلكه هستي و وجود وي اثر بزرگي دارد.
به اين سئوال با وجود اين همه اهميت، كساني كه جواب قاطع و مقنع ميدهند بسيار كمهستند. كودك خردسالي كه به پدر خود رجوع ميكند پدر يا وي را به نرمي از اين انديشه بازميدارد و يا به اميد قانع ساختن او جوابي سرسري و بي فايده ميدهد.
جوان كنجكاوي كه با دوست يا مربي خود اين مسأله را مطرح ميسازد خيلي به ندرتاتفاق ميافتد كه از آنان پاسخي دريابد كه دل حساس او را تسكين بخشد و عقل كنجكاو ويرا ارضاء نمايد.
رجال دين نيز غالبا در پاسخ اين سئوال به آياتي از كتب آسماني و احاديثي از كلام پيامبرانتوسل ميجويند از ارزش اكتشافات علوم ميكاهند و از بكار بردن روش علمي منع ميكنند،بالنتيجه حيرت سؤال كننده افرونتر ميشود و با خاطري آزرده از انديشه و تفكر در اينموضوع منصرف ميگردد.
در صورتيكه فرد تحصيلكردهاي كه در قرن بيستم پرسشي راجع به آفريدگار جهان ميكندلابد ميخواهد با روشها و نتايج علومي كه به يافتن امور اتم و تسخير فضا و كشف قوانينوجود و اسرار و پديدههاي آن و اكتشافات محير العقول دائمي ديگر منجر ميشود قدم برداردو براي سؤال خود جواب منطقي درستي ميخواهد كه در رسيدن به ايمان به پروردگار چراغيفرا راه او باشد ـ ايماني كه مبتني بر امتناع باشد نه تسليم حرف.
مؤلف كتاب «اثبات وجود خدا» عينا همين روش را اتخاذ كرده است. به جمعي ازدانشمندان بزرگ متخصص در رشتههاي شيمي، فيزيك، زيستشناسي، نجوم، رياضيات وغيره نامهاي نوشته و از آنان پرسيده: «آيا شما بوجود خدا اعتقاد داريد؟ و در اين صورتمطالعات و تجسسات علمي تان، چگونه شمارا به سوي پروردگار رهنمون شده است؟» .
دانشمندان به اين سؤال پاسخهاي مفصلي نوشتهاند و در آنها علل و عواملي كه آنان را بهسوي ايمان به آفريدگار فرا خوانده شرح دادهاند. پاسخ چهل تن در كتاب «اثبات وجود خدا»درج شده و از اين نظر كه مفاهيم آنها ضمن ارائه قسمتي از افكار و انديشههاي جديد، مؤيدمطالبي است كه براي اثبات آفريدگار جهان در كتب آسماني آمده بسيار حائز اهميت است.
اين انديشمندان بيان ميكنند كه قوانين ديناميك حرارتي دلالت ميكند كه بايد جهان رابدايتي باشد و اثبات بدايت دنيا وجود مبدئي عاقل و مريد و ابدي را ايجاب مينمايد. آريمبدأ و آفريدگاري كه ذاتي غيرمادي داشته باشد چه ماده از ذراتي به وجود آمده كه ساختمانآنها بحكم علم امكان ازلي و ابدي بودن ندارد.
اين آفريدگار غيرمادي جهان بايد لطيف متناهي در لطف و خبير لانهاية لخبرته و «لا تدركهالابصار و هو يدرك الابصار»، و هو اللطيف الخير»باشد. براي رسيدن بوي نبايد از حواسيكه جز ماديات قادر بحس نيستند توسل جست ؛ براي مشاهده وي نبايد در داخل آزمايشگاه ولولههاي امتحان گشت يا از ذره بين و دوربين استعانت كرد ؛ براي ديدن وي عنصري غيرمادي چون عقل و بصيرت لازم است كسي كه در پي درك آيات ذات باري تعالي است بايدچشم از خاك برنگيرد و بدون تعنت و تعصب عقل خود را به كار اندازد و در آفرينش آسمانهاو زمين بينديشد «ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاوليالالباب» .
تمام رشته علوم ثابت ميكند كه در دنيا نظام معجزه آسايي سيادت ميكند كه اساس آنقوانين و سنن و لايتغير كوني است و كوشش دانشمندان و احاطه به اين قوانين امكان ميدهدكه بشر از خسوف و كسوف و ديگر پديدهها صدها سال قبل از وقوع آنها آگاه ميشود.
كيست كه اين قوانين و سنتها را در هر ذرهاي از ذرات موجودات بلكه كوچكتر از آنها دربدون خلقت به وديعت نهاده است؟ كيست كه اين نظام و سازگاري و انسجام را ايجاد كردهاست؟ كيست كه به ابداع آنها اراده فرموده و اين چنين بجا و زيبا آفريده است؟ آيا اينها همهبدون آفريدگار پيدا شدهاند يا خود آفرينندهاي دارند؟ اين نظام و قانون و ابداع كه در جهانمشاهده ميشود دلالت ميكند كه در وراي آنها پروردگار دانا و توانا و آگاهي وجود دارد.
در اين كتاب دانشمندان نظر كساني را كه ادعا ميكنند دنيا بطور تصادفي نشأت يافته ردميكنند و براي خواننده معني تصادف را شرح ميدهند و جهت شناساندن مدت احتمالحدوث پديدهاي به اشكال كار و قوانين مصادفه اشاره ميكنند اگر ما صندوق بزرگي پر ازهزاران حرف ابجدي داشته باشيم خيلي احتمال دارد كه حرف الفي پيش ميم قرار بگيرد وكلمه «ام» را تشكيل دهد، اما احتمال اينكه اين حروف بطور تصافي طوري پيش هم قراربگيرند كه «قصيده درازي» يا «خطاب پدري به فرزندش»
را ترتيب دهند بسيار بسيار ضعيفبلكه غير ممكن است علما حساب كردهاند كه احتمال اجتماع ذراتي كه بتوانند جزئي از مواداوليه دخيل در تشكيل گوشت را بوجود آورند علاوه بر ماده مستعد ضروري،ميلياردها سالوقت لازم است كه جهان به اين پهناوري امكان آنرا ندارد. البته اين براي پيدايش تركيبي استبا آنهمه ناچيزي، با اين احتمال قياس كنيد حال اين همه موجودات زنده را از جانور و گياه واجسام مركب بيشماري و حال پيدايش حيات و ملكوت آسمانها و زمين را. عقلا محال استكه اين همه بدون بصيرت و آگاهي و از راه تصادف كوركورانه نشأت يافته باشد. ناچار همهاينها آفريدگار و مبدعي داناو آگاه دارند كه علم وي محيط بر تمام اشياء است همه را آفريده وبر سنن و قوانين معين هدايت فرموده است.
اين كتاب علاوه بر مطالب مزبور، مزايايي ايمان به خدا و اطمينان بوي و التجاء به گشايشاو را در تنگدستي و بيماري و هرگونه خطري كه انسان را به نوميدي بيم ميدهد بيان ميكند.جمع كثيري از دانشمندان، حلاوت ايمان و لزوم آن براي خود و ديگران را حس كرده و باولعي تمام بدان تشبث جستهاند و بعضي حتي معتقدند كه يك نياز بيولوژيك انسان را بسويايمان به پروردگار دانا و توانا راهنمايي و جلب ميكند ـ «فطرة الله التي فطر الناس عليها».
مطالب كتاب بدين جا پايان نميپذيرد بلكه شرح ميدهد كه چگونه ايمان به خدا ريشهتمام فضائل اخلاقي و اجتماعي و انساني است و كسي كه ايمان به خدا نداشته باشد حيوانياست كه شهوت و غفلت بر وي فرمانروايي ميكند مخصوصا زماني كه پارهاي از مبادي غيرانساني دامن گير وي شوند .
دلايل طبيعي وجود خدا
فراسيس بيكن فيلسوف و سياستمدار مشهور انگليسي سيصد و چند سال پيشگفتهاند:«اطلاع ساده و سطحي از فلسفه شخص را به انكار وجود خالق سوق ميدهد ولياطلاع وسيع و عميق از فلسفه شخص را متدين و خداشناس مينمايد».
مسلما حرف بيكن كاملا صحيح است ميليونها تن متفكر و دانشمند در مقابل اين سؤال مهمقرار دارند: كدام حكمت عاليه و قدرت عظيم دنيا را اداره ميكند و مقدرات بشر را در دستدارد؟ در وراي زندگي و تجارب انسان چه چيز وجود دارد؟
در آتيه هم بيليونها فرد بشر همين سؤال را خواهند كرد و ما هم در اين سؤال با آنها شريكيمولي انتظار نداريم كه براي آن جواب كامل پيدا كنيم حقيقت مسلم اين است كه بشر با وجودهوش سرشار و معلومات وسيع خود هنوز خويشتن را كاملا نشناخته است افراد بشر با وجوداختلاف نژاد، مذهب و مسكن، به تنهايي و بدون تبادل نظر با ديكران پس از تفكر و مطالعهمتوجه شدهاند كه فهم بيشري محدود است و اذعان كردهاند كه مفاهيم زيادي وجود دارد كهبشر نميتواند يا نتوانسته هنوز آنها را درك بكند مفهوم زندگي يعني روح نيز يكي از آنهاست.همچنين بشر باهوش يا غريزه ذاتي خود متوجه شده كه يك نظم و ترتيب و منطق در عالممادي وجود دارد كه مشكل است آنرا تصادفي فرض كرد. چه ماده هوش و اراده ندارد، اينكهبشر در ماوراي فهم و ادراك خود لزوم وجود صانع را درك ميكند دليل بزرگي بوجودخداوند است.
قبول وجود خداو ايمان راسخ به آن با دلايل علمي ممكن نيست بلكه هر شخص عقيده وايمان خود را از دلايل مادي و همچنين از معنويات خود بوجود ميآورد و ما بين خود وخالقش رابطه بر قرار ميكند اين ايمان در نتيجه تلفيق اطلاعات شخص از عالم وسيع ماده بااحساسات دروني، وجدان، حس مسئوليت و ساير تجارب نفساني وي بوجود ميآيد.
اگر از طرز تفكر و استدلال افراد براي اثبات وجود صانع آماري بگيريم هزاران ميليونخواهد شد كه همه با وجود اختلافاتي كه دارند مقنع و استوارند. در ابتداي تحصيلات علميخود من به قدري شيفته روشهاي علمي بودم كه يقين داشتم كه علم روزي همه چيز را كشفخواهد كرد و اسرار تمام پديدهها فاش خواهد ساخت حتي اصل حيات مظاهر آن و هوشانساني را روشن خواهد كرد ولي هر قدر بيشتر تحصيل و مطالعه كردم و همه چيز را از اتمگرفته تا كهكشان و از ميكرب تا انسان از نظر گذراندم متوجه شدم كه هنوز خيلي چيزهامجهول مانده است.
علم ميتواند با موفقيت جزئيات اتم را شرح دهد و يا خواص موجودات طبيعي را بيان كندولي به تعريف روح و عقل بشر قادر نخواهد بود دانشمندان متوجهند كه ميتوانند كيفيت وكميت اشياء را مطالعه و بيان كنند ولي بيان علت وجود اشياء و علت خواص آنها با علوممقدور نيست علوم و يا عقول بشري نميتوانند بگويند كه اتمها، كهكشانها، روح و انسان بااستعداد شگفت انگيزش از كجا آمدهاند. علوم براي ابتداي عالم ميتوانند فريضه انفجار رابيان كنند كه اتمها ستارگان و كهكشانها در نتيجه انفجار يك ماده اوليه توليد شده ولينميتوانند بگويند كه آن ماده اوليه و نيروي منفجر كننده از كجا آمده بود براي جواب اينسؤال هركس عقل سليم دارد بوجود خالق قايل ميشود
.
آيا خدا شخص است؟ بعضيها ميگويند بلي. من تصور نميكنم از نظر علمي چنين باشدمثلا خدا را مثل پادشاهي فرض نمود كه در روي تختي نشسته و جهان را اداره ميكند.
در كتب مقدسه وقتي كه تعريفي از خدا ميشود با همان الفاظ است كه در مورد انسان به كارميرود البته اين در نتيجه ضميق لغات است چه مفهوم خدا يك مفهوم روحي و معنوي استو انسان كه فكرش در چهار ديوار ماده محصور است نميتواند راهي بكند ذات الهي بيابد وتعبيري از مفهوم خدا بيان كند.
از نظر علم نميتوان درباره خدا تصور مادي كرد چه وي خارج از قدرت تعريف و توصيفمادي بشر است ولي خيلي از پديدههاي مادي وجود او را ثابت ميكند و آثار صنع وي روشنميسازد كه او داراي عقل و علم و قدرت نامحدودي است و چون براي بشر درك كنهپروردگار دشوار و غير مقدور است لذا وي نخواهد توانست هرگز علت آفرينش اين جهانبزرگ يا علت خلقت خويش را كه جزء ناچيزي از عالم است به نيكي در يابد. آنچه مسلماست اين است كه بشر و ساير كائنات دفعة و خود بخود بوجود نيامدهاند بلكه خلقت بدايتيداشته و هر بدايت از وجود مبدئي ناگريز است. همچنين معلوم است كه بدون دخالت كار وانديشه بشر نظم و ترتيب خاصي در عالم حكمفرماست مبدأ خلقت انسان و ساير كائناتميباشد و نظم و ترتيب جهان رارهبري ميكند .
تعريف نيروي آفرينش
من هم به عنوان يك فرد معمولي و هم شخصي كه دائما با مطالعات علمي سرو كار دارد دروجود ابدأ شكي ندارم. مسلما خدا وجود دارد اما وجود او را طريقههاي آزمايشگاهينميتواند ثابت كند و تجزيه و تحليل خدا با اين روشها امكان ندارد خداموجود طبيعي ومادي نيست كه بتوان آنرا تحت مطالعه آزمايشگاهي قرار دارد بلكه او يك وجود روحي ومعنوي است كه قادر متعال و خالق كائنات است.
حاجت به بيان نيست كه اغلب نظريهها و حقايق علمي كه بعضيها در صحت آن شكندارند هنوز به اثبات نرسيدهاند. از غالب آن نظريهها در كاوش كارهاي طبيعت بيش از حقايقمسلمه ميشود استفاده كرد اگر شما وارد خانه تان شده و ببينيد كه چيزهايي از خانه شمادزديده شده و در عين حال مردي را مشاهده كنيد كه از در عقبي فرار ميكند شما نميتوانيدحكم قطع به دزد بودن او بدهيد ولي شواهد ظاهري او را محكوم ميكند و يك قاضي قبل ازصدور حكم اهميت دلايل و شواهد را با دقت مورد مطالعه قرار ميدهد.
بعلاوه روشهاي علمي نميتوانند تمام حقايق را ثابت كنند، مثلا علوم نميتوانند عشق را كهيكي از عواطف مهم بشري است تعريف يا تجزيه بكنند. همچنين كسي كه ذوقي نداشته باشدنميتواند زيبايي موسيقي را دريابد و با تعريفات علمي نيز نميتوان اين زيبايي را به اوفهماند ولي آيا كسي ميتواند وجود عشق يا زيبايي موسيقي را منكر شود؟
اثبات وجود خدانيز مثل معنويات است يعني حوادث طبيعي به وجود خدا دلالت ميكنند ولي با روشهايعلمي نميتوان وجود يا عدم حضور خدا را به طور قطع ثابت كرد. نخستين قسمت دلايل مادر مطالعه عالم كون است ؛ وقتي كه ما ميبينيم دنيايي با نيروي طبيعت به وجود آمده و با نظمو ترتيب معيني اداره ميشود متوجه ميشويم كه اين دنيا بايد يك تشكيل دهنده و ادارهكنندهاي داشته باشد اين نظم و ترتيب به قدري مهم و دامنه دار استكه ما ميتوانيم حركتسيارات و حتي حركات اقمار مصنوعي را بطور دقيق پيش بيني كنيم اين دقت و نظم دربارهاي الكتريكي واكنشهاي شيميايي كامل است و به همين جهت است كه ما ميتوانيمبسياري از پديدههاي طبيعي را با معادلات رياضي بيان كنيم.
اين نظم و ترتيب كه در مطالعات و تجارب بشري مشاهده ميشود نتيجه نظم و ترتيبياست كه در عالم حقيقت و معني وجود دارد وجود نظم و ترتيب بجاي هرج و مرج دليلبارزي است كه اين جريانات تحت كنترل قوه عاقلهاي قرار دارد قسمت ديگر از دلايل درعالم حيات يعني ساختمان وجود حيوانات و نباتات است.
يكي از موضوعات جالب براي يك نويسنده يا عالم وظايف الاعضاء پيچيدگي و ابهامبزرگي است كه در ساختمان بدن انسان و حيوانات موجود است آفريدن يا ساختن يك عضوكوچك بدن انسان يا حيوان از قدرت باهوشترين و ماهرترين فرد بشر خارج است كليه ياريه مصنوعي اگر چه كار كليه يا ريه را انجام ميدهند ولي كليه و ريه نيستند.
در مورد مغز بايد گفت كه اين عضو خواص و استعدادهاي شگرف باور نكردني دارددانشمندان به چند خاصيت و وظايف آن هنوز مجهول است مغز مسئول تمام حركاتعضلاني است و تمام كارهاي اساسي بدن كه زندگي بدآنها بسته است مثل تنفس و ضربانتحت كنترل مغز انجام ميگيرد مغز محل حافظه است كه در آن هزاران هزار صور فكري نقشبسته كه در موقع لزوم شخص صورتي را كه ميخواهد بخاطر ميآورد هيچ تفسير مادي ازكارهاي مغز حل مسائل و مربوط نمودن موضوعات به يكديگر نميتوان ديد همچنين يك ازحالات مغز را از قبيل ذوق سليم، تحريك، آرزو، صفاي باطن و غيره نميتوان با فورمولهايعلمي بيان كرد.
درك زيبايي و احساس حقايق معنوي از قبيل عشق، حس شخصيت و علو همت همگي ازوظايف و شئون يك قسمت كوچكي از پروتوپلاسم است كه مغز ناميده ميشود يكي ازعجايب بدن انسان هزاران فعل و انفعال شيميايي است كه دائما در بدن بعمل ميآيد كه وقوعاغلب آنها در خارج از بدن ممكن نيست مثل خنثي شدن اسيدها، هضم غذا و نگهداري بدندر بهترين شرايط ادامه حيات، توليد مواد ضد سم و ضد ميكروب و در نتيجه توليد مصونيتشخصي.
بدن انسان براي مقابله با ميكربهاي بيماري زا و سموم پادزهرهاي مخصوصي توليدميكند كه مخصوص آن ميكروب يا آن سم است. حتي اگر يك تجزيه دقيق شيمياي بعملآوريم خواهيم ديد كه تركيب شيميايي بدن يك شخص از شخص ديگر متفاوت است اين كاربدست چه كسي انجام گرفته؟ مسلما اين كار خود آدمي نيست اما قلب، اين عضو در تماممدت زندگي حركت موزون و منظم خود را ادامه ميدهد و تغذيه اعضاي بدن را توسط خونتأمين ميكند و اگر اعصاب آنرا قطع كنند بازهم ضربانهاي خود را ادامه ميدهد. معني ايناعجاز طبيعي چيست و چگونه ميتوان اين معني را تفسير كرد؟ عجايب خلقت در بدنانساني و كارهايي كه در آن انجام مييابد با معماي زندگي يعني روح ارتباط نزديك دارند.دانشمندان و فلاسفه خيلي كوشيدهاند تا اين معما را حل كنند ولي هنوز موفق نشدهاند.
خيلي از خواص فيزيكي و فعل و انفعالات شيميايي پرتوپلاسم زنده را ما ميدانيم و باوجود اطلاع از اين فعل و انفعالات پيچ در پيچ تعريف درستي از پرتوپلاسم نميتوانيمبدهيم.
در علوم يك فرضيه وجود دارد كه آنرا فرضيه نيروي حيات مينامند طبق اين فرضيه درموازات نيروي مادي نيروي ديگري موجود است بنام نيروي حيات اين نيرو در بدن حيواناتو نباتات باعث انجام فعل و انفعالاتي ميشود كه بدون مداخله آن وقوع آنها امكان ندارد ؛ وطبيعي است كه اين نيرو در بدن اجسام زنده بايد عمل بكند.
اولا اين فرضيه را اغلب دانشمندان قبول ندارند و در ثاني وجود يك نيرو بنام نيروي حياتمسأله را حل نميكند چون اگر ما وجود نيروي حيات را قبول كنيم باز نميتوانيم معني روح رابفهميم و علت حوادثي را كه روي نقشه منظم و حكمت عاليه در بدن انسان يا حيوان برزوميكند كشف كنيم. چه نيروئي باعث ميشود كه يك سلول كوچك در رحم مادر نمو كردهجنين شود و بعد حيواني بزرگ با نسجها و اعضاي گوناگون بوجود بيايد. ما نبايد هر چيزيكه كيفيت وقوع آنرا نميدانيم مثل بشر اوليه بخدا نسبت دهيم مثلا بگوئيم رعد و برق نتيجهخشم خداوندان است بلكه بايد با ملاحظه نظم و ترتيب و حكميت بالغه و مشيت عاليهاي كهدر طرح جهان وجود دارد به نظم جهان پي ببريم.
حال قسمت ديگر عالم يعني كيفيت پيدايش آن توجه ميكنيم در اين توجه ما شواهد زيادديگري را از وجود يك نيروي خلاقه كه ما فوق اين جهان است ملاحظه خواهيم كرد.
سابقا چنين تصور ميشد كه اولين ماده جامد از فعل و انفعال گازهاي گرم پيچان بوجودآمده بدين طرز كه نخست گازهاي مزبور به حجم بزرگي انبساط يافته سپس بصورتپراكندهاي در آمده و صفوف منظم اجراي سماوي را تشكيل دادهاند، و از آن پس حيات نيز بههمين ترتيب پيدا شده است.
ولي از زمان پاستور به بعد اين اصل مسلم علمي بوجود آمد كه هيچ جسم زنده خود به خودو يا از جسم بيجان بوجود نميآيد، پس ما ميبينيم كه ما بين فرضيه پيشين و كشف پاستورتناقض كامل وجود دارد. بعلاوه آزمايشگاههاي مجهز ما با وجود اينكه توانستهاند چنيدينتركيب از پرتوپلاسم بدست آورند به ساختن جسم زنده موفق نشدهاند.
اگر ما احتمال اجتماعاوضاع و احوال و وسائل كه ميتواند در صورت وقوع جسم زندهاي را توليد كند حساب كنيمخواهيم ديد كه مقدار اين احتمال از صفر تجاز نميكند اگر بر فرض محال ما موفق به ساختنيك جسم زنده بشويم باز مبدأ نيروي برق، حرارت و عوامل شيميايي كه ما از آنها براي توليدجسم زنده استفاده كردهايم براي ما مجهول خواهد ماند و ما نخواهيم دنست اين نيروها بهچه طريق باعث حس و حركت اين موجود جديد است همچنان
كه طرز عمل اين نيروها را در بدن انسان و حيوان نميدانيم.
اگر خلقت را با فرضيهاي كه گذشت قبول كنيم با اشكالات ديگر مواجه خواهيم شد، مثلااگر زندگي از يك سلول ساده كه از پرتوپلاسم تشكيل يافته بوجود ميآيد پس نيروي خاصيلازم است كه از يك ماده ساده اين همه تركيبات مختلف و اندامهاي زنده موجودات كره ارضبوجود آمده باشند ولي با تجربههاي مكرر ثابت شده كه با نيروهاي فيزيكي و شيميايي كه علمدر اختيار دارد نميتوان از يك ماده پرتوپلاسمي حيواني بوجود آورد و آنچه ما از طرز عملعوامل فيزيكي و شيميايي در توليد حيوانات ميدانيم براي بوجود آوردن يك جسم زندهكافي نيست.
قانون تناسل «ژنتيك» نشان ميدهد كه در توالد و تناسل تغييرات بزرگ انجام نمييابد وثابت شده كه اين تغييرات هرگز تابع شكل و ساختمان حيوان نيست همچنين قانون بقاياصلح نشان داده كه بعضي از تغييرات هميشگي و ثابت ميشوند ولي هيچ يك از اين دونميتواند چگونگي وجود اين همه انواع مختلف را بيان كند و از طرفي قانون آنتروپيميگويد كه نيروي قابل استفاده هر جسم هر روز كمتر ميشود پس چطور يك تكه كوچك ازماده پرتوپلاسمي ميتواند يك جانور بزرگي بوجود آورد. بدين طريق ما بين قانون طبيعيآنتروپي و نمو سلول تضاد وجود دارد.
مسلما در وضع فعلي علوم هيچكس نميتواند كيفيت خلقت را دريابد و يا بيان كند ؛ وليمشاهدات علمي و تجربههاي آزمايشگاهي دلايلي به دست ما ميدهد كه احتمال خلقتحيوان را از ماده و نيروهاي مادي غير قابل قبول مينمايد و بايد قائل شد كه در ايجاد اجسامزنده نيروئي ماوراي نيروي مادي دست داشته است.
آلبرت اينشتين كه وجود يك قدرت خالقه را قبول داشت آنرا چنين تعريف ميكند «در عالممجهول، نيروي عاقل و قادري وجود دارد كه جهان گواه وجود است» چنان كه در اول مقالهمتذكر شدم من اسم اين نيرو را خدا گذاشتهام من در اين دنيا ماده و نيروي ازلي نميبينم وآفرينش جهان را نتيجه تصادف نميدانم و به نظر من در آفرينش جهان هيچ عامل مجهولحتي مرموز وجود ندارد.
من در آفرينش جهان مشيت پروردگار قادر متعال را ميبينيم و بس و عقيده من شايد غيرمنطقي نباشد آيا بشري كه هوش و استعدادش محدود است ميتواند بگويد كه فلان موضوعبا عقل و حق وفق ميدهد و فلان موضوع ديگر نميدهد؟ در هر صورت من عقيده خود راابراز نمودم و هميشه در اين عقيده ثابت خواهم بود .
خلق العالم
انشأ الخلق انشاء و ابتداؤء، بلا رويه اجالها، و لا تجربة استفادها، و لا حركة احدثها، و لاهمامة نفس اضطرب فيها. احال الأشياء لأوقاتها، و لأم بين مختلفاتها، و غرز غرائزها، و ألزمهاأشباحها، عالما بها قبل ابتدائها، محيطا بحدودها و انتهائها، عارفا بقرائنها و أحنائها (أجنائها).ثم أنشأ سبحانه ـ فتق الأجراء، و شق الأرجاء و سكائك الهواء، و الززع القاصفه فأمرها برده، وسلطها علي شده، و قرنها ألي حده، الهوا من تحتها فتيق، و الماء من فوقها دفيق، ثم أنشأهسبحانه ريحا اعتقم مهبها، و أدام مربها، و اعصف مجراها، و أبعد منشاها، فأمرها بتصفيق الماءالزخار، و أثارة موج البحار
، فمخصنته مخض السقاء و عصفت به عصفهابالفضاء، ترد اوله أليآخره، و ساجيه (ساكنه) مالي مائده، حتي عب عبابه، و رمي بالزبد ركامه، فرفعه في هواءمنختق، و جر منفهق، فسوي منه سبع سماوات، جعل سفلاهن موجا مكفوفا، و علياهن سقفامحفوظا، و سمكا مرفوعا، بغير عمد يدعمها، و لا دسار ينظمها، ثم زينها بزينة الكواكب، وضباء الثواقب، و أجري فيها سراجا مستطيرا، و قمرا منيرا: في ذلك دائر، و سقف سائر، و رقيممائر .
آفرينش جهان
خلقت را آغاز كرد، و موجودات را بيافريد، و بدون نياز به فكر و انديشهاي، يا استفاده ازتجربهاي، بي آنكه حركتي ايجاد كند يا تصميمي مضطرب در او راه داشته باشد. براي پديدآمدن موجودات، وقت مناسبي قرار داد و موجودات گوناگون را هماهنگ كرد و در هر كدامغريزه خاص خودش را قرار داد و غرائز را همراه آنان گردانيد.
خدا پيش از آنكه موجودات رابيافريند از تمام جزئيات و جواب آنها آگاهي داشت و حدود و پايان آنها را ميدانست و ازاسرار درون و بيرون پديدهها آشنا بود سپس خداي سبحان طبقات فضا را شكافت و اطرافآنها را باز كرد و هواي به آسمان و زمين راه يافته را آفريد و در آن آبي روان ساخت آبي كهامواج متلاطم آن شكننده بود كه يكي بر ديگري مينشست
آب را بر بادي طوفاني و شكنندهنهاد و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد و به نگهداري آب مسبط ساخت و حد مرز آن را بهخوبي تعيين فرمود. فضا در زير تندباد و آب بر بالاي آن در حركت بود سپس خداي سبحانطوفاني بر انگيخت كه آب را متلاطم ساخت و امواج آن را پي در پي در هم كوبيد. طوفان بهشدت وزيد و از نقطهاي دور دوباره آغاز شد سپس به طوفان امر كرد تا امواج درياها را به هرسو روان كند و بر هم بكوبد و با همان شدت كه در فضا وزيدن داشت بر امواج آبها حمله ورگردد از اول آن بر ميداشت
و به آخرش ميريخت و آبهاي ساكن را به امواج سركش برگرداندتا آنجا كه آبها روي هم قرار گرفتند و چون قلههاي بلند كوهها بالا آمدند امواج تند كفهاي برآمده از آبها را در هواي باز و فضاي گسترده بالا برد كه از آن هفت آسمان را پديد آورد آسمانپايين را چون موج مهار شده و آسمانهاي بالا را مانند سقفي استوار و بلند قرار داد بي آنكهنيازمند به ستوني باشد يا ميخ هايي كه آنها را استوار كند. آنگاه فضاي آسمان پايين را به وسيلهنور ستارگان درخشنده زينت بخشيد و در آن چراغي روشنايي بخش (خورشيد) و ماهيدرخشان به حركت در آورد كه همواره در مدار فلكي گردنده وبر قرار و سقفي متحرك وصفحهاي بي قرار به گردش خود ادامه دهند.
خداشناسي از درون
شخصي را بيابيد كه هيچگونه تعليمات خاصي در مسئله خداشناسي نديده او را در بيابانيدور از چشم همه كس قرار دهيد و از پيرايههاي علمي و فلسفي بدور داريد اين شخص از هرنژاد و قبيله و در هر نقطه از نقاط جغرافيايي عالم كه باشد نگاهي كه به اطراف خويش كندمتوجه نيرويي توانا و مقتدر ميگردد كه خود وي و تمام اين جهان هستي را آفريده است.
سپس ندايي از زواياي دل و عواطف لطيف دروني او را به طرف وجود مرموزي ميخواندكه اين همه شگفتيهاو زيبائيها از اوست. اين نداها نداي فطرت است اين حقيقت را انكارنميكنيم كه فطرت تحت تأثير تبليغات و محيط و عوامل ديگر برقرار ميگيرد ولي خود راپنهان ميكند نه آنكه نابود گردد و لذا در لحظات حساس و خطرناك زندگي باز خودنماييميكند مانند ساعتي كه انسان خويش را مقابل بيماريهاي سخت سيلها و طوفانهاي شديد،امواج دريا و خطر سقوط هواپيما ميبيند آري آندم كه سيل ديوانه وار ميغرد و امواج همانندكوه به سر و كله هم ميپرند و بعضي از پروانههاي هواپيما از كار ميافتد و دست از قدرتمادي كوتاه ميگردد اين احساس مرموز و دروني باز خود را آشكار ميكند و ندا ميدهد كهيك نيروي عظيم مافوق طبيعت هست كه ممكن است تو را نجات دهد.