بخشی از مقاله
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
متن روايت كميل از «نهج البلاغة» سيّد رضيّ رحمة الله عليه و شرح فقرات آن بطور اختصار:
يكي از أدلّة ولايت فقيه كه هم از جهت سند و هم از جهت دلالت ميتوان آنرا معتبرترين و قويترين دليل بر ولايت فقيه گرفت، روايت سيّد رضيّ أعلي الله مقامه در «نهج البلاغة» است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام به كُمَيل بن زياد نَخعيّ فرمودهاند.
فَفِي «نَهْجِ الْبَلا َ غَةِ» مِنْ كَلاََمٍ لَهُ عَليْهِ السَّلاَمُ لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيّ:
قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ: أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ عَلِيُّ بنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلا َ مُ فَأَخْرَجَنِي إلَي الْجَبَّانِ؛ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَآءَ ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْلُ! إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا؛ فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ.
«كميل بن زياد ميگويد: أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام دست مرا گرفت و به سوي صحرا برد. همينكه در ميان بيابان واقع شديم، حضرت نفس عميقي كشيد و سپس به من فرمود: اي كميل! اين دلها ظرفهائي است و بهترين اين دلها، آن دلي است كه ظرفيّتش بيشتر، سِعه و گنجايشش زيادتر باشد. بنابراين، آنچه را كه من بتو ميگويم حفظ كن و در دل خود نگاهدار!» سپس ميفرمايد:
النَّاسُ ثَلا َ ثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَي سَبِيلِ نَجَاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ؛ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَـُوا إلَي رُكْنٍ وَثِيقٍ.
«مجموعة أفراد مردم سه طائفه هستند: طائفة أوّل: عالم رَبّاني است. گروه دوم: متعلّمي است كه در راه نجات و صلاح و سعادت و فوز گام برميدارد. و دستة سوّم: أفرادي از جامعه هستند كه داراي أصالت و شخصيّت نبوده، ومانند مگس و پشّههائي كه در فضا پراكندهاند ميباشند.
اين دستة سوّم، دنبال كننده و پيروي كنندة از هر صدائي هستند كه از هر جا برخيزد؛ و با هر بادي كه بوزد در سمت آن حركت ميكنند؛ دلهاي آنان به نور علم روشن نگرديده؛ و قلبهاي خود را از نور علم مُنَّور و مُستَضيي و روشن نگردانيدهاند؛ و به رُكنِ وثيق و محلِّ اعتمادي كه بايد إنسان به آنجا تكيه زند، متّكي نشده و پناه نياوردهاند.»
يَا كُمَيْلُ! الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ؛ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ؛ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَ الْعِلْمُ يَزْكُوعَلَيالاْءنْفَاقِ؛ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ.
«اي كميل! علم از مال بهتر است؛ علم، تو را حفظ و نگهداري مينمايد، ولي تو بايد مال را نگهداري كني؛ مال بواسطة خرج كردن و إنفاق، نقصان و كاهش مييابد؛ ولي علم در أثر إنفاق و خرج كردن زياد ميشود و رشد و نُموّ پيدا ميكند؛ و نتيجه و آثار مال، به زوال آن مال از بين ميرود.»
وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ. وقتي خود مال از بين رفت، پديدهها و آثاري هم كه از آن بدست آمده ـ هر چه ميخواهد باشد ـ از بين ميرود. مِنْ باب مثال: كسي كه مال دارد، با آن مال سلطنت و حكومت ميكند؛ مردم را گردِ خود جمع مينمايد؛ و بر أساس مال خيلي كارها را انجام ميدهد؛ همينكه آن مال از بين رفت، تمام آن آثار از بين ميرود؛ مردم ديگر هيچ اعتنائي به وي نميكنند و شرفي براي او قائل نميشوند؛ و اين شخص كه بر أساس اتّكاء به مال، در دنيا براي خود دستگاهي فراهم كرده بود، همينكه مالش از بين ميرود، تمام آن آثار كه مصنوع و پديدة مال است، همه از بين ميرود. يَا كُمَيْلُ! الْعِلْمُ دِيْنٌ يُدَانُ بِهِ؛ بِهِ يَكْسِبُ الاْءنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَوتِهِ، وَ جَمِيلَ الاْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ.
«اي كميل! علم، قانون و دستوري است كه مُتَّبَع است و مردم از آن پيروي ميكنند. بواسطة علم، إنسان در حيات خود راه إطاعت را طيّ ميكند، و بعد از خود آثاري نيكو باقي ميگذارد. علم حاكم است و مال محكومٌ عليه.» هميشه علم بر مال حكومت دارد. فرق ميان علم و مال اين است كه: علم هميشه در درجة حكومت بر مال قرار گرفته است؛ مال بدست علم تصرّف ميشود و در تحت حكومت علم به گردش در ميآيد.
يَا كُمَيْلُ! هَلَكَ خُزَّانُ الاْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَآءٌ؛ وَالْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَابَقِيَ الدَّهْرُ؛ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ و أَمثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.
«اي كميل! خزينه كنندگان و جمع آورندگان أموال از مردگانند ـ در حالتي كه بظاهر زنده هستند ـ أمّا علماء تا هنگامي كه روزگار باقي است پايدارند. گرچه جسدهاي آنها و هيكلهاي آنان مفقود شده و از بين رفته و در زير خاك پنهان شده باشد، ولي أمثال و آثار آنها در دلها موجود است؛ و حيات آنها در دلها سرمدي و أبدي ميباشد.»
هَا! إنَّ هَنـهُنَا لَعِلْمًا جَمًّا (وَ أَشَارَ إلَي صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً!
«آه! (متوجّه باش!) در اينجا عِلمي است متراكم و أنباشته شده (و با هَنـهُنَا حضرت إشاره به سينة شريف كرده و فرمودند:) اي كاش حامليني براي اين علم مييافتم!» أفرادي كه بتوانند علم مرا حمل كنند و به آنها بياموزم. چه كنم، كه علم در اينجا انباشته شده و حَمَله نمييابم! كسي نيست كه اين علم مرا ياد بگيرد و أخذ كند!
بيان چهار دسته از علماء كه قابل تعليم علوم حقيقيّه نيستند:
بَلَي أَصَبْتُ لَقِنًا غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلا ً ءَالَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا، وَ مُسْتَظْهِرًا بِنِعَمِ اللَهِ عَلَيعِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَي أَوْلِيَآئِهِ.
«آري، من به عالِمي رسيدهام كه بتواند از اين علوم مُتراكم و انبوه بهره گيرد، او عالمي است كه فهم، دِرايت، زيركي، هوش و استعدادش خوب است، و ليكن من بر او إيمن نيستم؛ و در تعليم علم به او خائفم؛ و آرامش ندارم. چرا؟ زيرا آن عالم، دينش را آلت وصول به دنيا قرار ميدهد، و با نعمتهاي پروردگار عليه بندگان خدا كار ميكند، و با استظهار و پشت گرمي به نعمتهائي كه خدا به او داده است (از علم و درايت و فهم و بصيرت) به سراغ بندگان خدا رفته، آنها را ميكوبد و تحقير ميكند، و آنها را استخدام خود مينمايد و به ذُلِّ عبوديّت خود در ميآورد؛ و با پشت گرمي به حجّتهاي إلهي و بيّنههاي خدا كه به او ميرسد، أولياء خدا را ميكوبد؛ و آنها را به زمين ميزند و از بين ميبرد.»
اينها يك عدّه از علمائي هستند كه لَقِن و با فهم و زيرك هستند، و ليكن قلب آنها خائن است؛ و من إيمن نيستم كه از علم خود به آنها چيزي بياموزم؛ لذا راه تعليم خود را به آنها بسته ميبينم.
أَوْمُنْقَادًا لِحَمَلَةِ الْحَقِّ؛ لاَبَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِـهِ؛ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لاِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلاَ لاَذَا وَ لاَذَاكَ.
«دستة ديگر أفرادي ميباشند كه روح إطاعت از حاملين و پاسداران حقّ در ايشان وجود دارد، و قلبهاي آنان خائن نميباشد، و تَجَرّي و تَهَتُّك ندارند؛ و از اينجهت موجب نگراني نخواهند بود؛ ولي چون بصيرت در إعمال حقّ ندارند، و نميتوانند أطراف و جوانب حقّ را با ديدة بصيرت بنگرند، و هر چيز را در موقع خود قرار بدهند، با أوّلين شبهه در قلب آنان، شكّ رسوخ خواهد كرد و مطلب بر آنان مشتبه خواهد شد.
اينها افرادي هستند مقدّس مـآب، كه جنبة انقياد و إطاعتشان خوب است و تجرّي ندارند، ولي كم درايتند؛ بصيرت به أحناء و أطراف حقّ ندارند، و نميتوانند تمام أطراف حقّ را جمع كنند و شُبُهاتي كه از هر طرف وارد ميشود را دفع كنند. اگر كسي بر آنها شبههاي بكند، در إمامشان و در دينشان شكّ پيدا ميكنند.
مثل أفراد مقدّس مـآب ما، كه رسول خدا فرمود: كَسَّرَ ظَهْرِي صِنَفَانِ: عَالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ.
«دو طائفه پشت مرا شكستند: عالم بيباك و جاهل عبادت پرداز؛ كه عبادت را وسيلة كار خود قرار داده و بدون علم و درايت، با عقل و شعور كم، دنبال مقدّس مـآبي رفتهاست.»
أَلاَ! لاَذَا وَ لاَذَاكَ. «اي كميل! نه آن دستة أوّل مفيد خواهند بود، و نه اين دستة دوّم.» دستة أوّل علماء مُتَهَتِّك، و دستة دوّم علماء بسيط مقدّس مآب و شبه خوارج، كه به صورت ظاهرِ دين اعتماد و اتّكاء ميكنند؛ و با همان دين، إمام خود را ميكشند؛ و با قرآن عليه إمام استدلال ميكنند؛ و با آيات خدا، وليّ خدا و قائم خدا و حقيقت كتاب خدا را از بين ميبرند. اينها هم گروه و جماعت كثيري هستند، و يك دسته از علماء را تشكيل دادهاند.
أَوْمَنْهُومًا باللَذَّةِ، سَلِسَ الْقِيادِ لِلشَّهْوَةِ.
«طائفة سوّم: أفرادي هستند كه در لذّت فرو رفته و غوطهور شدهاند. حريص و عاشق لذّت هستند؛ و عِنان خود را در مورد شهوات، رها كردهاند؛ و يكسره بدنبال لذّات و شهوات رفتهاند.»
أَوْمُغْرَمًا بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ.
«دستة چهارم: أفرادي هستند كه فقط دنبال جمع آوري و كثرت مال ميروند.»
مُغْرَم يعني مُحبّ؛ آن كسي كه حُبّ در او أثر كرده است و حبّ را از مقدار عادي بالاتر برده، او را عاشق و ديوانة جمع و ادّخارِ مال نموده است؛ اينها را مُغْرَم ميگويند. مُغْرم، أفرادي هستند كه عالمند، خيلي خوب ميفهمند و همه چيزشان خوب است، آن نقاط ضعف سابق در آنها نيست؛ فهمشان خوب است و تعليم اين علوم به آنها از اين جهت موجب نگراني و خوف من نخواهد شد.
يعني آنها علم من را آلت براي دنيا قرار نميدهند، كم فهم نيستند كه بصيرتشان در دين كم باشد؛ و ليكن اينها دنيا زدهاند؛ وجودشان تباه شده است. زيرا كه نفوس شريفة خود را صرف ادّخار و جمعآوري أموال دنيا كردهاند؛ از علمشان فقط براي جمعآوري مال استفاده نمودهاند.
لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ. «اين دو دستة أخير هم فائدهاي ندارند. (هم آن عدّهاي كه مَنْهُومًا بِالْلَذَّةِ، سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ باشند، و هم آن دستهاي كه مُغرَمِ به جمع و ادّخار هستند) اينها مفيد نيستند؛ زيرا دلهاي آنان براي دين نسوخته است.» اينها از رُعاةِ دين و حافظان و پاسداران دين نيستند. إنسان در هيچ أمري نميتواند به اينها مراجعه كند؛ براي اينكه اينها يا أهل شهوت و لذّت، يا أهل ادّخار و جمعآوري مال ميباشند. مقصد أقصي و هدف أسناي آنها از علم و تدريس و بحث و بدست آوردن كرسيهاي ديني، اين مسائل است. اينها به درد نميخورند؛ من نميتوانم علمم را به اينها بياموزم. و إلاّ آن علمي را كه من به اينها ميدهم، در شهوت و لذّت و ادّخار أموال و كُنوز صرف ميكنند.
تشبيه حضرت، حيوانات سائمه را به آنها؛ نه بالعكس
أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهًا بِهِمَا، الاْنـْعَامُ السَّآئِمَةُ. «نزديكترين چيز، از جهت شباهت به اين دو طائفه، چهار پايان چرنده هستند.»
ملاحظه كنيد كه حضرت چقدر لطيف بيان ميفرمايند!نميفرمايند: اينها (اين دو طائفه)كه منهوم به لذّتند و دنبال شهوت ميباشند، يا دنبال مال ميروند، به حيوانات چرنده و چهارپايان شباهت دارند؛ بلكه ميفرمايد: چهارپايان چرنده به اينها شبيهاند! خيلي لطيف است! يعني آن حيوان معصوم را نبايد مركز نُقصان و كوتاهي قرار داده، و اينها را در نقصان، به آن حيوان قياس كنيم؛ بلكه مركز نقصان و عيب و كانون تباهي اينجاست. بايد حيوانات را به اينها تشبيه كرد! اين نظير آن تشبيه است كه ميگويد: «هنگام طلوع خورشيد، إشراق شمس، شبيه إشراق جمال محبوب ة من بود».
درعلم بيان آمده است كه: بعضي أوقات تشبيه معكوس راميكنند، براي عظمت و بزرگي و جلوه دادن آن مورد شباهت به نحو أعلَي و أتَمّ. بايد بگويد: صورت حبيبة من شباهت به خورشيد دارد و درخشش نور او شبيه نور خورشيد است؛ و در هنگامي كه او در مقابل من تجلّي ميكند عيناً مانند إشراق خورشيد است كه سر از اُفق بيرون ميآورد؛ ولي ميگويد: نه، خورشيدي كه سر از اُفق بيرون ميآورد، شبيه إشراق جمال محبوبة من است! اينجا هم ميفرمايد: أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهًا بِهِمَا الاْنـْعَامُ السَّآئِمَةُ.
كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ. «اينطور است كه علم بواسطة مردن حاملين آن ميميرد.»
علم زيادي در اينجا جمع است، ولي چه كنم؟! همينكه مُردم، اين علمها همه از بين ميرود. زيرا كه أفراد إنسانها از اين چهار قسم بيرون نيستند. مردم همه گرفتار اين مسائل هستند.
حضرت پس از اينكه أحوال علماء و أقسام آنها را بيان ميكنند (كه لَقِناند و غير مأمون؛ يا منقاد به حَمَلة حقّ هستند ولي بصيرت ندارند؛ يا گرفتار مسائل شخصي و جاه طلبي و لذّات و يا بدست آوردن دنيا از راه دين ميباشند) ميفرمايند:
وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِِك وَ اللَهِ الاْ قـَلُّونَ عَدَدًا
اللَهُمَّ بَلَي؛ لاَتَخْلُو الاْرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا، أَوْخَآئِفًا مَغْمُورًا، لِئَلا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيـِّنَاتُهُ؛ وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟!
«بار پروردگار! آري؛ چنين نيست كه در روي زمين حتّي يك يا دو نفر هم نباشند! بلكه زمين از كسي كه براي خدا با حجّت قيام كند و با بيّنه و برهان باشد خالي نيست.»
هستند كساني كه با حجّت إلهيّه بر سر پاي خود ايستاده، و داراي قلبي اُستوار و عزمي متين و إرادهاي آزاد ميباشند؛ در عالم طبيعت به هيچ وجه من الوجوه دين را وسيلة دنيا قرار ندادهاند؛ به نعمتهاي خدا استظهار بر عباد او نكرده، و با حجّتهاي إلهي عليه أوليائش نتاختهاند؛ بصيرت در أحْناء حقّ داشتهاند، و منهوم به لذّت و شهوت نبوده، و مُغرَم به ادّخار و جمع مال نيستند! أمّا كجا هستند؟! چند نفر هستند؟! آن كساني كه قلبشان به نور پروردگار روشن شده است، كجا هستند؟! «لاَتَخْلُوالاْرْضُ» زمين خالي نخواهد بود از چنين أفرادي كه با حُجَج إلهيّه بر سر پا ايستاده باشند، و براي خدا كار كنند.
إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْخَآئِفًا مَغْمُورًا. «يا ظاهر است و در ميان مردم ش
هرت دارد و مردم او را ميشناسند؛ يا خائف است و ترسان و مغمور و مستور. علمش را بر مَلا نميكند؛ و در ميان مردم خود را نشان نميدهد.» زمين از چنين أفرادي: إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا، خالي نيست. چرا؟
لِئَلا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيـِّنَاتُهُ. «براي اينكه حُجج إلهيّه و بيّنات خداوند باطل نگردند.» اگر اينها نباشند، بكلّي در روي زمين حجّت نيست و تمام أفراد مردم در روز قيامت بر خدا حكومت ميكنند و ميگويند: مطلب به ما نرسيد؛ زيرا يك حجّت هم در روي زمين نبود كه ما بتوانيم به او دسترسي پيدا كنيم.
و أمّا اگر في الجمله بعضي از اين أفراد در روي زمين باشند، خداوند بر همة آنها حجّت دارد و ميفرمايد: چرا در روي زمين به سراغ حجّتهاي ما نرفتي و از آنها پيروي و استفاده ننمودي؟! پس اگر اين أفراد نباشند، حجّت و بيّنة پروردگار باطل ميشود. لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي' مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ از بين ميرود[210].
وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟! «أمّا اينها چند نفر هستند و آن أفراد كجا هستند؟!»
أُولَئِكَ وَ اللَهِ الاْقَلُّونَ عَدَدًا؛ وَ الاْعْظَمُونَ قَدْرًا؛ يَحْفَظُ اللَهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيـِّنَاتِهِ حَتَّي يُودِعُوهَا نُظَرَآئَهُمْ، وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ.
«قسم بخدا آن أفراد، اندكترين مردمند از جهت شمارش. (نميفرمايد: عددشان كم است! بلكه ميفرمايد: الاْقَلُّونَ، اندكترين مردمند. اگر هر طائفه و صنف و گروه و دستهاي را از ميان علماء و أفراد مجتهد شمارش كنيد، شمارش و تعداد اينها از همه كمتر است).
وَالاْعْظَمُونَ قَدْرًا؛ و عظيم ترين مردم هستند از جهت قدر و منزلت و مقدار و سرمايه و ارزش. بواسطة اينهاست كه خداوند حجّتها و بيـَّنههاي خود را حفظ و نگهداري ميكند؛ تا اينكه حُجج و بيّنات و أدلّه و دين و إسلام و قرآن و إيمان و معارف و غيرها را به نُظَراء و أمثال خود بوديعت سپرده و هر يك از اينها مطلب را بديگري بسپارد. و آن حُجج و بيِّنات را در دلهاي أشباه و أمثال خود بكارند، تا اينكه كمكم روئيده شود و رشد كند؛ و آنها هم در زمانهاي بعد، هر كدام سُتوني از عظمت براي حُجج و بيّنات إلهيّه باشند.»
هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَي حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ، وَ اسْتَلا َ نُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاْعْلَي.
«علم، بينائي، إدراك صحيح و قويّ، حقيقتِ بصيرت و إدراك و بينش، بر آنها از أطراف هجوم كرده و روي آور شد. و با روح يقين مباشرت كردند؛ حقيقت يقين وجان يقين را مسّ نموده و لمس كردند؛ با إدراكات فكري و عقلانيّ، با تمام شراشر وجود خود به حقيقت و جان يقين دست يافتهاند. و آنچه را كه ناز پروردگان و أهل إتراف، سخت و ناهموار شمرده و خشن
ميپنداشتند، نرم و ملائم يافته و در دنيا بدين قسم عمل كردند. و با آنچه مردم سياه دل از آن استيحاش مينمودند اُنس و اُلفت پيدا كردند. و در دنيا با بدنهائي كه أرواح آنها مُعلّق به محلّ أعلي و محلّ قدس بود زيست نمودند.» يعني فقط بدنهاي آنها در دنيا آمده، ولي روحشان در دنيا نبود. در تمام مدّتي كه در دنيا با مردم رفت و آمد ميكردند و سخن ميگفتند و نكاح ميكردند و به بعضي از كارها دست ميزدند، فقط بدنهاي اينها در اين اُمور تدبيريّه و عالم طبع و اعتبار ديده ميشد. و ليكن أرواحشان بالمَحلِّ الاعلَي اتّصال داشت.
أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إلي دِينِهِ؛ ءَاهِ، ءَاهِ! شَوْقًا إلَي رُؤْيَتِهِمْ. انْصَرِفْ إذَا شِئْـتَ[211].
«ايشانند جانشينان خدا در روي زمين و خوانندگان به سوي خدا و دين او. آه، آه!چقدر من آرزو و اشتياق ديدار آنانرا دارم! حال اي كميل اگر ميخواهي بروي، برو!»
روايت أبو إسحق ثقفيّ در «الغارات»، و صدوق در «خصال» و «إكمال الدّين»
اين خبر شريف را صدوق نيز در «خصال» از أبي الحَسن محمّدبن عليّبن شاه، روايت ميكند، كه او ميگويد:
حديث كرد به ما أبو إسحق خوّاص، او ميگويد: حديث كرد براي ما محمّدبن يونس كُرَيميّ از سفيان و كيع، از فرزندش[212]. از سفيان ثَوريّ، از منصور، از مجاهد، از كميل بن زياد، مگر اينكه بجاي جملة: يَا كُمَيْلُ! الْعِلْمُ دِينٌ يُدَانُ بِهِ.» اين جمله را آورده است كه:
يَا كُمَيْلُ! مَحَبَّةُ الْعَالِمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ؛ تَكْسِبُهُ الطَّاعَةَ فِي حَيَوتِهِ وَ جَمِيلَ الاْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَمَنْفَعَةُ الْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ.