بخشی از مقاله
در اصل عبارت شده است و شايد معناي المحجه كه در عبارت آمده است محل اجتماع كاروانهاي حج, در زمان اميرمومنان(ع) و يا نام محلي باشد كه در آنجا درفشهاي هيئتها و نمايندگان, براي ورود به اردوگاه وي و يا ملاقات با آن حضرت اجتماع ميكنند.
و عبارت "در آن روز بين شرق و غرب سه هزار هزار كشته ميشوند" يعني سه ميليون نفر و اينكه كلمه (هزار) را بين پرانتز گذارديم بدين جهت است كه آن كلمه, در روايت ديگري در بحارج 52 ص 274 وارد شده بود, و شايد هم آن كلمه از روايت افتاده باشد, البته اين بدين معني نيست كه قربانيان جنگ جهاني سه ميليون نفر خواهد بود, بلكه اين تعداد, كشتههاي آن روز و يا مقطع
ديگري خواهد بود و اين يك مرحله از مراحل جنگ و آخرين آنهاست و قبلا ذكر شد كه مجموع خسارتهاي جاني جنگ و مرض طاعون كه قبل از آن جنگ, شيوع پيدا ميكند به دو سوم ساكنان جهان بالغ ميگردد. و در روايتي ديگر پنج هفتم جمعيت جهان, چنانكه از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود:
"پيشاپيش قائم دو نوع مرگ وجود دارد يكي مرگ سرخ و ديگري مرگ سفيد, تا از هر هفت نفر 5 نفر از بين بروند"
و در برخي از روايات, نه دهم مردم آمده ..., البته گاهي اختلاف روايات, بعلت تفاوت منطقهها و يا علل ديگري است اما بهرحال خسارتهاي مسلمانان در اين جنگ, اندك بوده و يا قابل ذكر نبوده است.
خلاصه كلام اينكه:
روايات شريفه دلالت دارند كه ترس و وحشت, اندكي قبل از ظهور و يا در سال ظهور آن حضرت, جهان را فرا ميگيرد و خسارتهاي سنگين و خورد كنندهاي بر مردم و بطور كلي بر غيرمسلمانها وارد خواهد شد و اين را ميتوان به جنگ عمومي و وسائل پيشرفته و نابودكننده آن, كه باعث ترس و وحشت همه مردم ميشود, تاويل و تفسير نمود, چون اگر روش اين جنگ بنحو كلاسيك بود, رعب و وحشت آن به اين اندازه كه روايات توصيف كردهاند فراگير نبود و يا دست كم يك قسمت و يا منقطههاي بيشتري وجود داشت مشمول اين ترس و وحشت و قتل و كشتار نميگرديد.
اما روايات و قرينههايي وجود دارد كه تفسير آن را به موجي از جنگهاي منطقهاي ترجيح ميدهد, مخصوصاً با تعبيري كه از امام باقر(ع) در مورد ظهور وارد شده است كه فرمود: "و جنگها در زمين زياد ميشود" و اين تصريح ميكند كه آنها جنگهاي متعددي در همان سال هستند, بنابراين جمع بين اين روايت و روايتهايي كه بيانگر اختلاف و جنگ بين اهل شرق و غرب ميباشد, اين است كه اين نبردها بصورت جنگهاي منطقهاي بين آنان ايجاد ميشود و جنبه ويرانگري آن متمركز در غرب ميباشد.
* * *
اما زمان اين جنگ, آنچه كه از روايات استفاده ميشود آنست كه زمان آن بسيار نزديك به ظهور حضرت مهدي(ع) مثلا در همان سال ظهور خواهد بود ... و اگر بخواهيم بين روايتي كه اين جنگ و صفات آن را بيان كرده است جمع كنيم بهتر است بگوئيم جنگ, طي چند مرحله خواهد شد, زيرا اين جنگ اندكي قبل از ظهور حضرت آغاز, و سپس بقيه مراحل آن بعد از نهضت ظهور آن بزرگوار
خواهد بود. و آزادسازي حجاز بدست آن حضرت, در اثناء آن جنگ ميباشد, سپس آن جنگ بعد از فتح عراق پايان ميپذيرد. و نبرد حضرت با روسها و يا با بقاياي آنها بعد از جنگ جهاني خواهد بود, زيرا در روايت آمده بود كه نخستين نيرويي را كه حضرت تدارك ميبينند به نبرد با تركان (روسها) اعزام نموده و آنها را نابود ميكند.
اما اگر رواياتي را كه در مورد اين جنگ وارد شده است به جنگ هستهاي گستردهاي تفسير كنيم و به آنچه كه امروزه رسانهها درباره چنين جنگي, قلمفرسائي ميكنند توجه كنيم, بايد بگوئيم كه مدت اين جنگ بسيار كوتاه و آنطور كه ميگويند شايد بيش از يكماه نيانجامد. والله العالم.
ايرانيان و نقش آنان در دوران ظهور
قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران, كشور ايران در تصور غربيها پايگاهي حياتي, آنهم در مرز شوروي و در قلب جهان اسلام بحساب ميآمد و از ديدگاه مسلمانها كشوري اسلامي و اصيل بشمار ميرفت كه "شاه" سرسپرده غرب و همپيمان اسرائيل بر آن حكومت ميكرد و براي خوش خدمتي به اربابانش, كشورش را دربست در اختيار و خدمت آنان قرار داده بود.
علاوه بر آنچه كه در تصور ديگران بود, در ذهن يك فرد شيعه مانند من, كشوري بود كه در آن مرقد مطهر حضرت امام رضا(ع) و حوزه علميه قم وجود داشت و كشوري داراي تاريخي اصيل و ريشهدار در تشيع و علماء و انديشمندان شيعه و تاليفات گرنبها, زمانيكه به روايات وارده در خصوص مدح و ستايش ايرانيان برميخوريم و آنها را بررسي ميكنيم. بيكديگر ميگوئيم: اين روايات مانند روايتهايياست كه مدح و ستايش و يا مذمت گروهها و قبيلهها و بعضي كشورها را دربر دارد, نميتواند بدون اشكال باشد ... گرچه اين روايات صحيح و درست ميباشند, اما مربوط به تاريخ گذشته و احوال مختلف ملتهاي صدر اسلامي و قرنهاي اوليه آن است ..
اين طرز فكر رائج بين ما بود كه, امت اسلامي در حالتي جاهلانه و فرمانبردار سلطه كفر جهاني و نوكران اوست, در بين ملتها هيچيك بر ديگري برتري ندارد و چه بسا همين ايرانيان مورد بحث, بدتر از ساير ملتها بودهاند, بدليل اينكه آنان طرفداران تمدني كفرآميز و برتريجوئيهاي ملي و نژادي بودهاند كه سرسپردگاني چون شاه و اربابان غربياش براي ايجاد چنين تز و طرز فكري و تربيت مردم ايران, بر همني روش پافشاري ميكردند ..
... تا اينكه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران, مسلمانان را در سطح جهان غافلگير كرد و قلبهاي غمگين آنان را چنان ازخوشحالي و شادي سرشارنمود كه در قرنهاي گذشته بيسابقه بود, بلكه بالاتر, آنان تصور چنين پيروزي را نداشتند.. اين سرور و خوشحالي همه كشورها و ملتهاي مسلمان را دربرگرفت, از جمله مظاهرخوشحالي مردم, اين بودكه همه جا صحبت از فضل و برتري ايرانيان و طرفداران سلمان فارسي بود, بطور مثال, يكي از صدها عنوان كه در غرب و شرق جهان اسلام
منتشر و پخش شد, عنوان و تيتر مجله تونسي (شناخت) بود كه در آن آمده بود: "پيامبر(ص) ايرانيان را جهت رهبري امت اسلامي برميگزيند" اين نوشتهها, خاطرات ما را درباره ايرانيان تجديد كرد و دريافتيم رواياتي كه از پيامبر(ص)درباره آنان وارد شده است تنها مربوط به تاريخ گذشته آنها نبوده, بلكه ارتباط به آينده نيز دارد ...
ما با مراجعه به منابع حديث و تفسير و بررسي روايات مربوط به ايرانيان, به اين نتيجه رسيديم كه اين روايات و اخبار بيش از آنكه مربوط به گذشته باشد, مربوط به آينده است و جالب اينكه اينگونه روايات در منابع حديث اهل سنت بيشتر از شيعه وجود دارد.
چه ميتوان كرد, زمانيكه در روايات مربوط به حضرت مهدي(ع) و زمينهسازي حكومت آن بزرگوار, ايرانيان و يمنيها داراي سهم بسزائي بوده و كساني هستند كه به مقام ايجاد زمينه مناسب براي ظهور آن حضرت و شركت در نهضت وي نائل ميشوند.. و همچنين افراد شايستهاي از مصر و مومناني حقيقي از شام و گروههايي از عراق.. نيز از اين فيض بهرهمند ميشوند و همينطور ساير دوستداران آن حضرت كه در گوشه و كنار جهان اسلام پراكنده هستند, از اين موهبت برخوردار ميشوند, بلكه آنان از ياران ويژه و وزراء و مشاورين آن حضرت ارواحنافداه ميباشند.
ما اينك, رواياتي را كه پيرامون ايرانيان بطور عموم وارد شده است مورد بررسي قرار داده و سپس به نقش آنان در زمان ظهور ميپردازيم.
آيات و اخبار در ستايش ايرانيان
رواياتي كه درباره ايرانيان و پيرامون آياتي كه تفسير به ايرانيان شده وارد شده است, تحت اين نه عنوان آمده است: »الف ـ طرفداران سلمان فارسي. ب ـ اهل مشرق زمين. ج ـ اهل خراسان. د ـ ياران درفشهاي سياه. هـ. فارسيان. و ـ سرخرويان. ز ـ فرزندان سرخرويان. ح ـ اهل قم. ط ـ اهل طالقان" البته خواهيد ديد كه غالباً مراد از اين عناوين يكي است, اخبار ديگري نيز وجود دارد كه با عبارتهاي ديگري از آنان ياد كرده است.
در تفسير قول خداي سبحان: و ان تتولوا يستبدل قوماً غيركم
خداي غعزوجل فرمود:
"اينك شما كساني هستيد كه فراخوانده ميشويد تا در راه خدا انفاق كنيد, برخي از شما در انفاق بخل ميورزد و كسي كه بخل كند به خويش بخل ميكند و خداوند بينياز است و شما نيازمنديد و اگر روگردان شويد خداوند گروهي را غير از شما جايگزينتان مينمايد و آنان مثل شما نيستند"
صاحب كشاف نقل كرده كه از پيامبر(ص) درباره كلمه (قوم) كه در آيه شريفه آمده است سوال شد. سلمان فارسي نزديك پيامبر(ص) نشسته بود آن حضرت با دست مبارك خود به ران پاي سلمان زد و فرمود:
"بخدايي كه جان من در دست قدرت اوست, اگر ايمان به كهكشانها بستگي داشته باشد مرداني از فارس به آن دست مييابند"
به نقل صاحب مجمعالبيان از امام باقر(ع) روايت شده كه فرمود:
"اي اعراب, اگر روي برگردانيد, خداوند گروه ديگري را جايگزين شما ميگرداند, يعني ايرانيان"
و صاحب الميزان آورده كه درالمنثور, روايتي را عبدالرزاق و عبدين حميد و ترمذي و ابن جرير و ابن ابي حاتم و طبراني در كتاب اوسط و بيهقي در كتاب دلائل .. از ابوهريره نقل كرده است كه وي گفت: پيامبر(ص) اين آيه را "و ان تتولوا يستبدل قوماً غيركم, ثم لا يكونوا امثالكم" قرائت فرمود, عرض كردند: يا رسولالله! اينها چه كساني هستند كه اگر ما روي گردان شويم جايگزين ما ميشوند؟ پيامبر اسلام(ص) با دست مبارك به شانه سلمان فارسي زد و سپس فرمود:
"او و طرفداران او, بخدايي كه جانم در دست قدرت اوست اگر ايمان بستگي به كهكشانها داشته باشد مرداني از فارس (ايرانيان) به آن دست مييابند"
مانند اين روايت بطرق ديگري از ابوهريره و همچنين از ابن مردويه از جابريه عبدالله نقل شده است.
در اين روايت دو معنا كه همه بر آن اتفاق دارند, وجود دارد كه عبارتند از: اينكه ايرانيان (فرس) خط و جناح دومي بعد از اعراب, براي بدوش كشيدن پرچم اسلام ميباشند. بدليل اينكه, آنان به ايمان دست مييابند هر چند از آنان دور و دسترسي به آن دشوار باشد.
چنانكه در همين روايت سه مطلب قابل بحث است:
اولا: اينكه خداوند متعال اعراب را تهديد به جايگزيني (فرس) ايرانيان نموده است, آيا مخصوص زمان نزول آيه در زمان پيامبر(ص) است و يا اينكه مربوط به همه نسلهاست, بگونهاي كه داراي اين معني باشد: اگر شما (اعراب) روي گردان از اسلام شويد در هر نسلي كه باشد (فرس) را جايگزين شما ميگرداند؟
ظاهر معني اين است كه بحكم قاعده (مورد, مخصص نميباشد) اين نكته در همه نسلهاي بعدي نيزاستمرار دارد وآيات مباركه قرآن در هرطبقه و نسلي نقش خورشيد وماه را دارند (يعني در نورافشاني يكساناند)چه اينكه اين مطلب در روايات آمده ومفسران نيز برآن اتفاق نظر دارند.
ثانيا: حديث شريف ميگويد مرداني از فارس به ايمان دست خواهند يافت نه همه آنان, بديهي است كه اين خود, ستايشي است نسبت به افراد نابغهاي از بين آنها نه جميع آنها ..
اما ظاهر آيه شريف و روايت اين است كه هر دو, بطور عام ستايش از فرس مينمايند, چون در ميان آنان كساني هستند كه به درجه دستيابي به ايمان و يا علم ميرسند. بويژه با ملاحظه اينكه صحبت از گروهي است كه بعد از اعراب حامل آئين اسلام هستند, بنابراين مدح و ستايشي كه براي آنان بشمار آمده بدين جهت است كه آنها زمينه مناسبي براي بوجود آمدن نوابغ خود ميباشند و از آنان اطاعت و پيروي ميكنند.
ثالثا: آيا تاكنون روي گرداني اعراب از اسلام و جايگزين شدن (فرس) بجاي آنان صورت گرفته است يا خير؟
جواب: بر اهل دانش و علم, پوشيده نيست كه مسلمانان امروز, اعم از عرب و غيرعرب از اسلام واقعي اعراض نموده و روي گردان شدهاند. بدين ترتيب متاسفانه فعل شرط, در آيه شريفه(ان تتولوا)(اگر روي گردان شويد)تحقق يافته و تنها جواب شرط, يعني جايگزين شدن فرس بجاي آنان باقي مانده است, در اين زمينه هم با دقتي منصفانه ميتوان گفت كه وعده الهي, در آستانه تحقق است.
بلكه, روايت بعدي كه در تفسير نورالثقلين آمده است دلالت دارد كه اين جايگزينيدر زمان بني اميه حاصل شده است, چون زماني كه عربها متوجه مراكز و مناصب و مالاندوزي شدند, فرس (ايرانيان) به كسب علوم اسلامي روي آورده و از آنان سبقت گرفتند از امام صادق(ع) منقول است كه فرمود: "قد والله ابدل خيراً منهم, الموالي" "سوگند بخدا كه بهتر از آنها را جايگزين فرمود, يعني عجم را" گرچه تعبير به موالي در آن روز شامل غيرفرس(ايرانيان)يعني تركانو روميها كه اسلام آورده بودندنيز ميشده است اما آنچه مسلم است (فرس) بعنوان مركز ثقل, اكثريت آنان را تشكيل ميدادهاند. بويژه با توجه به شناخت امام صادق(ع) نسبت به تفسيري كه پيامبر(ص) از آيه شريفه درباره (فرس) فرموده است.
در تفسير گفته خداي سبحان: و آخرين منهم لما يلحقوابهم
خداي عزوجل فرمود:
"اوست آنكه برانگيخت در بين درس نخواندهها رسولي را از خودشان كه آيات خدا را برآنان ميخواند و آنان را پاك ميسازد و كتاب و كمتشان ميآموزد اگر چه قبلا در گمراهي آشكاري بودند و افراد ديگري از ايشان كه به آنان نپيوستهاند و اوست خداي عزيز و حكيم"
مسلم, در صحيح خود از ابوهويره روايت كرده كه گفت: "ما حضور پيامبر(ص) بوديم كه سوره مباركهجمعه نازل شد وحضرت آن را تلاوت فرمودتا رسيد بهآيه "و آخرين منهم لما يلحقوابهم" مردي از او سوال كرد, يا رسولالله: اينان چه كساني هستند كه هنوز بما نپيوستهاند؟ حضرت پاسخ نفرمود: ابوهريره گفت: سلمان فارسي نيز در بين ما بود پيامبر(ص) دست مباركشان را بر سلمان نهاد و فرمود: بخدايي كه جانم در دست قدرت اوست اگر ايمان بستگي به
كهكشانها داشته باشد مرداني از اينها (طرفداران سلمان) به آن دست خواهند يافت".
در تفسير علي بن ابراهيم, ذيل آيه "و آخرين منهم لما يلحقوا بهم" آمده است كه:
"و افراد ديگري كه به آنها نپيوستهاند" يعني كساني كه بعد از آنان اسلام آوردهاند. و صاحب مجمعالبيان آورده آأنان همه افراد بعد از اصحاب هستند تا روز قيامت, سپس گفته است كه آنان عجمها و كساني كه به لغت عربي حرف نميزنند ميباشند چون پيامبر(ص) به سوي هركس كه وي را مشاهده كرده و كساني كه بعدا ميآيند, اعم از عرب و عجم برانگيخته و مبعوث شده است بنقل از سعيدبن حبير و نيز از امام باقر(ع).
مطلق بودن كلمه "و آخرين منهم" اقتضا دارد كه شامل همه طبقات و نسلهاي بعدي از زمان پيامبر(ص) از عرب و غيرعرب ميشود, اما با مقايسه كلمه (اميين) و (آخرين) بهتر است كه بگوئيم مراد از (اميين) اعراب از (آخرين) افرادي از غيرعرب كه اسلام ميآوردند باشد, چنانكه بعضي روايات اهل بيت(ع) گوياي اين مطلب است و صاحب كشاف نيز
همين مبنا را پذيرفته است.
بنابراين. پيامبر(ص) كه آيه شريفه را به (فرس) تفسير نموده است, در حقيقت منطبق بر مصداق مهمي براي كلمه (آخرين) و يا مهمترين مصداق, از بين مصاديق آن ميباشد, گرچه صرف تطبيق, باعث فضل و برتري بيشتر نميگردد, اما چون پيامبر(ص) آنان را ستوده به اينكه آنان به ايمان و علم و يا اسلام هر چند دور و مشكل باشند نائل خواهند شد و از طرفي رسول خدا(ص) در تفسير هر دو آيه عمداً, عين گفته خود را تكرار ميكنند و زدن أن حضرت بر شانه سلمان فارسي, دليل روشني بر اين مدعي است.
در تفسير كلام خداي بزرگ: بعثنا عليكم عبداً لنا اولي بأس شديد
"به بني اسرائيل اعلام نموديم در كتاب, "تورات" كه دو بار در زمين فساد و سركشي بزرگي خواهيد كرد, پس چون وعده يكي از آنها (فساد) برسد. بندگاني از خود را كه داراي قوت و نيرومندي شگرفي هستند بطرف شما ميفرستيم تا در همه جا جستجو كنند و اين وعدهاي انجام شده است, سپس پيروزي را مجددا براي شما برگردانيم و شما را با اموال و فرزندان ياري كرديم و شما را از آنان (دشمنانشان) بيشتر و قويتر گردانيم. اگر نيكي نموديد, براي خودتانو اگر بدين نموديد گريبانگير خودتان ميشودوزمانيكه ديگر وعده آن (فساد) آيد رويهاي شما را بد جلوه دهند تا اينكه داخل مسجد شوند همانگونه كه نخستين مرتبه وارد شدند و تا اينكه نابود و تباه كنند آنچه را كه بر آن غلبه يافتند تباه كردني"
در تفسير نورالثقلين از روضه كافي پيرامون تفسير آيه شريفه "بعثنا عليكم عباداًلنا اولي باس شديد" از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود:
"آنان كساني هستند كه خداوند تبارك و تعالي قبل از ظهور قائم(ع) آنها را برميانگيزد و آنان دشمني از آل پيامبر(ص) را فرا نميخواند مگر اينكه او را بقتل ميرسانند"
و عياشي در تفسير خود از امام باقر(ع) روايت كرده كه حضرت آيه شريفه "بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد" را قرائت ميكردند, سپس فرمودند:
"او قائم(ع) و ياران اويند كه داراي قوت و نيروي زياد ميباشند."
و در بحارالانوار از امام صادق(ع) منقول است كه: "حضرت آيه شريفه فوق را قرائت كردند ... عرض كرديم فدايت شويم اينها چه كساني هستند؟ سپس حضرت 3 مرتبه فرمودند: بخدا سوگند آنان اهل قم هستند, بخدا سوگند آنان اهل قم هستند, بخدا قسم آنان اهل قم هستند"
اما رواياتي كه از طريق شيعه و سني در ستايش ايرانيان و نقش آنان در بدوش كشيدن درفش هدايت اسلام وارد شده, بسيار ساده است, از آن جمله:
روايت مربوط به مبارزه با اعراب, براي بازگشت به اسلام
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهجالبلاغه نقل كرده است كه:
"روزي اشعتبن قيس نزد اميرمومنان(ع) آمد و از ميان صفوف جماعت گذشت تا خود را به نزديكي حضرت رساند, بعد رو به آن بزرگوار كرده و گفت: اي اميرمومنان اين سرخرويان (ايرانيان) كه اطراف شما را گرفته و نزديك شما نشستهاند بر ما چيره شدهاند. در اين لحظه كه حضرت كاملاً سكو
ت فرموده و سرش را بزير افكنده و با پاي خود آرام به منبر ميكوبيد (يعني اشعت چه گفتي) ناگهان صعصهبن صوحان كه يكي از ياران با فواي حضرت بود گفت: ما را با اشعت چكار! امروز اميرمومنان(ع) درباره اعراب مطلبي را ميفرمايد كه هميشه بر سر زبانها خواهد ماند و فراموش نميگردد, سپس حضرت پس از درنگي اندك. سر را بالا گرفته و فرمود: كداميك از اين شكمپرستان بيشخصيت مرا معذور ميدارد و حكم به انصاف ميكند, كه برخي از آنها مانند الاغ در رختخواب
خود ميلآغلطد و ديگران را از پند آموختن محورم ميسازد! آيا مرا امر ميكني آنان (ايرانيان) را طرد كنم, هرگز طرد نخواهم كرد. چون در اين صورت از زمره جاهلان خواهم بود اما سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و بندگانش را آفريد حتما شما را براي برگشت مجدد به آئينتان سركوب ميكنند همانگونه كه شما آنان (ايرانيان) را در آغاز, براي پذيرش اين آئين سركوب نموديد"
اشعتبن قيس رئيس قبيله بزرگ كنده و از سران منافقين و از جمله كساني بوده كه در قتل اميرمومنان(ع) شركت داشت و دختر او جعده نيز همسر امام مجتبي(ع) بود كه آن حضرت را
بوسيله زهر مسموم نمود و پسرش محمدبن اشعت از جمله افرادي بوده كه در به شهادت رساندن سيدالشهداء حضرت حسينبن علي(ع) سهيم بوده است.
به گفته روايت, اشعت در صف آخر نمازگزاران آنگونه كه آداب مسلمانهاست ننشست, بلكه صفها را شكافت و گردنهاي نمازگزاران را اين طرف و آن طرف زد تا در صف اول نماز بگزارد. همينكه به قسمت جلو رسيد گروه انبوهياز ايرانيان را ديدكه اطراف منبر اميرمومنان(ع) گرد آمدهاند. اشعت با قطع كردن خطبه و سخنراني حضرت, با صداي بلند, آن بزرگوار را مخاطب ساخت: اي اميرمومنان اين سرخرويان بر ما چيره شدهاند, البته سر اينكه تعبير به سرخرويان كرده اين است كه عربها
رنگ سبز را اگر زياد باشد سياه ميگويند بهمين جهت در اثر سرسبزي و بسيار نخل خرما در عراق, آن كشور را (ارض سواد) يعني (سرزمين سياه) مينامند. از اينرو از سفيد نيز تعبير به سرخ ميكنند. بدين جهت عجم (ايرانيان) را چون سفيدپوست هستند, سرخرويان و يا فرزندان سرخرويان ميگويند.
اما اينكه اميرمومنان(ع) مكرر با پاي مباركش به منبر زد, با اين كار به اشعت ميفرمود: چه ميگوئي؟ و بعد از آن, امام(ع) سكوت فرمود و به فكر جواب وي برآمد.
اما صعصعهبن صوحان عبدي كه از ياران برگزيده آن حضرت بود. اهميت قضيه را درك كرد كه منظور اشعت طرح خلافت مسلمانهاست كه از ارزشهاي دنيوي است و بايد ويژه اعرابوامثال آنان باشد. وسزاوار نيست مسلمانهايجديدوسفيدپوست(ايرانيان)اطراف حضرت جمع شده باشند و از اشعت به آن بزرگوار نزديكتر باشند.وانگهي صعصعه عارف به آن موازين اسلامي بودكهاميرمومنان(ع)به آنها ملتزم است. باتوجه بهاين شناخت صعصعه ميدانست كه جواب امام(ع) به اشعت كوبنده خواهد بود. از اين رو صعصعه با جمله "ما را با اشعت چكار" او را سرزنش كرد كه چنين نعره عشيرهاي و
نژادپرستي را ضد ايرانيان سرداد. كه امام(ع) را وادار كرد, به نفع آنان (ايرانيان) و برضد عرب سخنراني كند, سپس امام(ع) پس از سكوتي طولاني سرش را بالا گرفت اما نه اينكه به اشعت نگاه كند و جوابش را بدهد بلكه از او روي گردانيده ومسلمانان را مورد خطاب قرار داد كه: چهكسيمرا معذور ميدارد؟ چه كسي بانصاف حكم ميكند درباره من, از اين افراد بيشخصيت
كه يكي از آنانكهنه دارايانديشه است ونه هدف بلكه انسانيكودن و پرخواب و شهوتران با لوليدن در رختخواب از ناز و نعمت و پرخوري و شكمبارگي مانندحيوان, به بيشخصيتي وكسل بودن و تنبلي خود اكتفاء ننموده, بلكه ديگران را نيز از آموختن معارف دين محروم ميكند. و آنان را مورد طعنه قرار ميدهد زيرا آنان (ايرانيان) قلبهايشان متوجه علم و اهل دانش بوده و اطراف امام و پيشواي خود و منبر وي گرد ميآيند.
اي اشعت آيا مرا امر ميكني كه آنان را طرد كنم آنگونه كه گروهي مرفه از طرفداران حضرت نوح(ع) چنين درخواستي را از او نمودند و بدو چنين گفتند: "افرادي كه اطراف تو را گرفته و از تو پيروي ميكنند جز اراذل و اوباش و بيانديشهها نيستند", بلكه اي اشعت پاسخ من به تو همان پاسخ پيامبر خدا حضرت نوح(ع) به افراد پست و بيشخصيت قوم خودش ميباشد كه فرمود: "من آنان را طرد نخواهم كرد چون در اين صورت از جمله جاهلان خواهم بود."
سپس مولاي متقيان(ع) با سوگندهايي كه پيامبر اسلام(ص) از آينده كساني كه اطراف منبر اوحلقه زده بودند وطرفدارانشگفتارخودرا بهپايان برد مانند فقرهاي از خطبه گذشته كه فرمود: ْسوگند به خدايي كه داند را شكافت و موجودات زنده را آفريد, البته او شما (اعراب)را براياينكه بهآئيناسلام برگرديد سركوب ميكندآنگونهكهشمادر اوائل, آنان (ايرانيان) ميزديد تا
داخلدرديناسلام شوند"اين مطلبدلالت دارد كه وعده الهي بزودي در بين اعراب محقق ميشود و آنان از دين رو برميگردانندوخداوند فرس (ايرانيان) را جايگزينآنها مينمايدكه مانند آنان عرب زبان نيستند ... و دلالت دارد كه پيروزي اسلام در اين مرحله از ايران اغاز شده و بطرف قدس ادامه مييابد و مقدمه براي ظهور حضرت مهدي(ع) است.
روايت: شيران بيفرار
اين روايت را احمدبن حنبل از پيامبر(ص) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
"نزديك است كه خداوند متعال, اطراف شما را از عجم پرنمايد, آنان چون شيراني هستند كه اهل فرار نيستند طرفهاي درگير و دشمنان شما را ميكشند و از غنيمتهاي شما
استفاده نميكنند"
اين روايت را ابونعيم در كتاب خودش به چند طريق از حذيفه و سمرهبن جندب و عبداللهبن عمر نقل كرده است, الا اينكه او بجاي عبارت (از غنائم شما استفاده نميكنند) (استفاده ميكنند) آورده است.
روايت: گوسفندان سياه و سفيد
اين روايت را نيز حافظ ابونعيم در كتاب خود به چند طريق از ابوهريره و از مردي از صحابه و از نعمانبن بشير و مطعمبن حبير و ابوبكر و ابويعلي و حذيفه يماني از پيامبر(ص) نقل كرده است كه عبارت حديث, از حذيفه ميباشد:
"پيامبر(ص) فرمود: امشب خواب ديدم گوسفنداني سياه پشت سرم در حركتند, سپس گوسفندان سفيدي به آنها پيوستند, بطوري كه ديكر گوسفندان سياه را نديدم, ابوبكر گفت: اين گوسفندان سياه اعراب هستند كه از شما پيروي ميكنند و گوسفندان سفيد عجم هستند كه از شما پيروي ميكنند و آنقدر تعداد آنان زياد ميشود كه عربها در بين آنها ديده نشده و بشمار نميآيند, پيامبر(ص) فرمود: درست است فرشته وحي همچنين تعبير كرده است"
در روايات ابونعيم عبارات گوناگوني است كه تعبير ابوبكر در آنها نيست و در برخي از آن روايات آمده است كه پيامبر(ص) در خواب ديد كه گوسفندان سياهي را آب ميدهد كه گوسفندان سفيد بسياري نيز بطرف ايشان روي آوردند ... تا آخر.
روايت: ايرانيان. طرفداران اهلبيت
حافظ ابونعيم اين روايت را در كتاب ياد شده از ابن عباس نقل كرده و گفته است:
"نزد پيامبر(ص) صحبت از فارس به ميان آمد, حضرت فرمود: فارس (ايرانيان)
طرفداران و دوستداران ما اهل بيت هستند"
روايت: عجم, مورد اعتماد پيامبر
اين روايت را نيز ابونعيم در كتاب خويش از ابوهريره روايت كرده كه گفت:
"نزد پيامبر(ص) سخن از موالي و عجمها بميان آمد, حضرت فرمود: سوگند بخدا من بيش از شما (و يا بيشتر از بعضي از شما) به آنها اعتماد دارم"
قريب به همين مضمون را ترمذي در كتاب خود آورده , البته لفظ عجمها در اينجا اعم از عجم (ايراني) است و شامل غيرعرب از عجم مانند تركان و غيرآنها نيز ميشود.
روايت: آيا مردم, كساني جز فارسيان و رومياناند؟
ابونعيم در كتاب خود, اين روايت را از ابوهريره نقل كرده كه پيامبر(ص) فرمود:
"امت من آنچه را كه امتهاي گذشته و نسلهاي قبل از آنان گرفتهاند وجب به وجب و متر به متر خواهند گرفت. گفته شد: يا رسولالله همانگونه كه فارس و روم انجام دادند؟
حضرت فرمود: مردم كدامند غير از فارسها و روميان"
اين روايت, به حقيقتي از تاريخ تمدن اشاره دارد و آن اينكه فرس (عجم) و روميان يعني غربيها مركز ثقل تمدن بشريت را در تاريخ تشكيل ميدهند و ما در زمان خود, شاهديم كه هيچ ملتي مانند فرس (ايرانيان) بر سر تمدن, طرف درگير, با غربيها نيست.
ايرانيان و آغاز زمينهسازي براي ظهور حضرت مهدي(ع)
كليه منابع روايي شيعه و سني, پيرامون حضرت مهدي(ع) اتفاق نظر دارند كه آنها بزرگوار بعد از نهضتي مقدماتي كه برايش بوجود ميآيد, ظهور ميكند ... و ياران درفشهاي سياه, ايرانياند كه زمينهساز حكومت آن حضرت و آماده كننده مقدمات فرمانروائي وي ميباشند. در اين روايات, اتفاق است كه دو شخصيت وعده داده شده, سيدخراساني و يا هاشمي خراساني و ياور او شعيببن صالح هر دو ايراني هستند ... تا پايان رواياتي كه مربوط به آنان در منابع شيعه و سني آمده است
.
اما منابع حديث شيعه علاوه بر ايرانيان, افراد ديگري را بعنوان زمينهسازان ظهور حضرت مهدي(ع) بنام يمينيها ذكر نموده است چنانكه روايات بيشماري در منابع شيعه وجود دارد كه بطور عموم دلالت دارد كه قبل از ظهور آن حضرت, حكومت و يا نيرو و يا نهضتي مبارز و انتقام گيرنده برپا خواهد شد ... مانند اين روايتي كه ميگويند: "او ميآيد و براي خداوند, شمشيري است از نيام كشيده شده" البته اگر چنين روايتي وجود داشته باشد. چه اينك صاحب كتاب "يومالخلاص" آن را با ذكر پنج منبع نقل كرده است كه من اين روايت را در اين منابع نيافتم, همچنين موارد متعدد ديگري كه براي آنها هم منابعي را ذكر نموده است! خداوند به ما دقت و امانت در نقل روايات را عنايت فرمايد ... و مانند روايت ابانبن تغلب از امام صادق(ع) كه گفت شنيدم, حضرت ميفرمود:
"هنگاميكه درفش حق برافراشته ميگردد شرقيها و غربيها آن را لعن و نفرين ميكنند!
آيا ميداني براي چه؟ عرض كردم خير. حضرت فرمود: براي آنچه را كه مردم با آن روبرو ميشوند از اهل بيت و فرزندان آن حضرت پيش از ظهور وي"
اين روايت دلالت دارد كه اهل بيت آن حضرت, از بني هاشماند و پيروان وي, غرب و شرق را خشمگين و ناراحت كردهاند, آنها (دشمنان) زمانيكه با نهضت ظهور حضرت مهدي(ع) روبرو ميشوند براي آنان مصيبتي بس بزرگ است كه در اثر آن اعصابشان را از دست ميدهند و روايتي كه قبلا از روشه كافي در تفسير آيه شريفه "بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد" از امام صادق(ع) نقل شد حضرت فرمودند:
"گروهي را كه خداوند پيش از ظهور قائم برميانگيزد, هيچ دشمني را از آل پيامبر(ص) فرا نميخوانند مگر اينكه او را بقتل ميرسانند"
و ساير رواياتي كه دلالت دارد, مهيا شدند مقدمه و زمينه براي ظهور آن حضرت, با نيروي نظامي و تبليغاتي جهاني است و چنانكه در برخي روايات آمده است بگونهاي است كه "نام او بر سر زبانهاست".
بنابراين, روايات مربوط به مقدمات ظهور, به سه دسته تقسيم ميشود:
الف ـ روايات مربوط به روي كار آمدن ياران درفشهاي سياه كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند.
ب ـ روايات مربوط به حكومت يمني كه فقط در منابع شيعه وارد شده است, الببته شبيه اين روايات, احاديثي در برخي از منابع اهل سنت است مبني بر ظاهر شدن يمني پس از ظهور حضرت مهدي(ع).
ج ـ رواياتي كه حاكي از ظاهر شدن و روي كار آمدن زمينهسازان ظهور آن بزرگوار است, بيآنكه آنها را مشخص نمايد ... اما بزودي متوجه خواهيد شد كه اين روايات بطور عموم دلالت بر ياران ايراني و يمني آن حضرت دارد كه زمينهساز حكومت وي هستند.
اما روايات, زمان روي كارآمدن حكومت يمنيها را مشخص نموده است كه در
همان سال ظهور حضرت و همزمان با خروج سفياني از سرزمين شام و يا نزديك خروج سفياني كه دشمن و مخالف حضرت است, ميباشد. چنانكه خواهيد دانست.
اما حكومت زمينهسازان ايراني, به دو مرحله مشخص تقسيم ميشود:
مرحله اول, آغاز نهضت آنان بوسيله مردي از قم, كسي كه حركتش سرآغاز امر ظهور حضرت مهدي(ع) است, چه اينكه روايات گوياي اين است كه "آغاز نهضت آن حضرت از ناحيه مشرق زمين است".
مرحله دوم, ظاهر شدن دو شخصيت موردنظر, در بين آنان به نام سيد خراساني و فرمانده نيروهاي آن حضرت و جوان گندمگوئي كه نام وي در روايات, شعيببن صالح ضبط شده است.
چنانكه ميتوان, نقش ايرانيان زمينهساز را با توجه به پيشامدها و حوادثي كه ذكر آنها در اخبار آمده است نيز, به چهار مرحله تقسيم نمود:
مرحله اول: از آغاز نهضت آن توسط مردي از قم تا ورودشان در جنگ.
مرحله دوم: داخل شدن در جنگي طولاني, تا اينكه خواستههاي خويش را بر دشمن تحميل ميكنند.
مرحله سوم: رد كردن خواستههاي نخستين خود كه اعلام كرده بودند و بپا شدن قيام همهجانبه آنان.
مرحله چهارم: سپرده پرچم اسلام بدست تواناي حضرت مهدي(ع) و شركت جستن آنها در نهضت مقدس آن حضرت.
در برخي از روايات, آمده است كه ظاهر شدن خراساني و شعيب در اثناي جنگ ايرانيان بوقوع ميپيوندد, بگونهاي كه آنها با توجه به طولاني شدن نبردشان با دشمن, وي از پذيرفتن سيد خراساني را بعنوان سرپرستي امور اجتماعي و سياسي خود برميگزينند گرچه وي از پذيرفتن اين منصب خرسند نيست, اما آنها او را سرپرست خود قرار ميدهند, سپس سيد خراساني, شعيببن صالح را بفرماندهي نيروهاي مسلح خويش برميگزيند.
در تعدادي از روايات, زمان آخرين مرحله زمينهسازي آنان كه متصل به ظهور حضرت مهدي(ع) است مشخص گرديده كه شش سال خواهد بود. اين برهه, مرحله شعيب و خراساني است, از محمدبن حنيفه نقل شده است كه فرمود:
"درفشهاي سياهي از بنيعباس و پس از آن درفشهاي سياه ديگري از خراسان خروج ميكنند كه حاملان آنها كلاه سياه و لباس سفيد بر تن دارند, پيشاپيش آنان مردي است كه وي را صالحبن شعيب و يا شعيببن صالح مينامند او از قبيله بني يمنم است آنان نيروهاي سفياني را شكست
داده و در بيتالمقدس فرود ميآيند تا مقدمه حكومت حضرت مهدي(ع) را فراهم آورند, تعداد سيصد تن ديگر از شام به او ميپيوندند, فاصله خروج او تا تقديم زمام امور را به حضرت مهدي(ع) هفتاد و دو ماه ميباشد"
در مقابل اين احاديث, روايات ديگري است كه ميگويد, ظاهر شدن خراساني و شعيب, مقارن و همزمان, ظاهر شدن يمني و سفياني است از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود:
"خروج خراساني و سفياني و يمني در يك سال و يك ماه و يك روز واقع ميشود, درفش يمني در بين اين پرچمها از همه هدايتگر است, زيرا وي مردم را به حق دعوت ميكند"
و از امام باقر(ع) منقول است كه فرمود:
"خروج سفياني و يمني و خراساني در يك سال و يك ماه و يك روز است مانند نظم و ترتيب دانههاي تسبيح كه يكي بعد از ديگري است چنگ از هر طرف روي ميآورد. واي بركساني كه در مقابل آنان بايستند در ميان آن درفشها, پرچم يمني هدايت گرتر است, آن درفش حق است و شما را بسوي صاحبتان (مهدي(ع)) دعوت ميكند"
ظاهرا, مراد از خروج اين سه نفر به ترتيب, مانند دانههاي تسبيح, با اينكه در يك روز واقع ميشود اين است كه انگيزههاي خروج آنها با يكديگر ارتباط سياسي دارد. البته آغاز خروج آنان در يك روز است, اما ترتيب جنبش آنان و استحكام امورشان مانند مهرههاي تسبيح, يكي پس از ديگري واقع ميشود.
بعلاوه روايت هفتاد و دو ماه اگر چه قابل قبول است. چون به طرق زيادي از محمدبن حنيفه نقل شده است و روايات, گوياي اين است كه وي داراي نوشتهاي از پدر بزرگوارش حضرت علي(ع) بوده كه حضرت آن را از گفتار پيامبر(ص) نوشته بوده و در آن حوادث و پيشآمدهاي آينده بوده, بلكه بنا به گفت÷ برخي از روايات, در آن نوشته, نام تمام فرمانروايان حاكم بر مسلمانها, تا روز قيامت ذكر شده بوده و آن را فرزندش ابوهاشم از وي به ارث برده و نام كساني را كه از عباسيان حكومت خواهند كرد به اطلاع آنان رسانده است ...
اما با اين همه, آنچه كه در مسئله خراساني و شعيب بهتر بنظر ميرسد, رواياتي است كه ميگويد خروج خراساني و شعيب همزمان خروج سفياني و يمني است, چون اين احاديث صحيح السندي نيز مانند روايت ابوبصير از امام باقر(ع) وجود دارد.
در هر صورت, اين مرحله از حكومت زمينهسازان دولت حضرت, چنانچه ما هم ترجيح داديم, سال قبل از ظهور وي و يا احتمال اينكه شش سال باشد و در هر حال آخرين مرحله حكومت آنهاست, اما آنچه مشكل بنظر ميرسد, شناخت مراحل ديگر دولت آنها قبل از آخرين مرحله آن است و اينكه فاصله بين آغاز حكومت آنان بواسطه مردي از قم و بين خروج سيدخراساني و شعيب چقدر است؟ ... اين در حقيقت بخضي مفقود از سلسله روايات مربوط به ايرانيان است كه من در روايات نديدم چه اندازه بوده است ... آري در برخي از روايات, اشارههايي در اين زمينه وجود دارد كه بعد از بيان مهمترين روايات مربوط به حكومت آنان, خواهد آمد.
روايت: آغاز حكومت مهدي(ع) از ايران
از جمله آن روايت, حديثي است كه صراحت دارد, آغاز نهضت حضرت مهدي(ع) از ناحيه مشرق خواهد بود از اميرمومنان(ع) نقل شده است كه فرمود:
"آغاز ظهور او از مشرق است, زمانيكه اين امر پيش آمد, سفياني خروج ميكند"
و از طرفي آنچه كه علماء بر آن اتفاق دارند و در روايات به نحو تواتر وارد شده اين استكه ظهورآنحضرت از مكه است, بنابراين بايد مراد از گفته اميرمومنان(ع)كه فرمود: "آغاز نهضت او از ناحيه مشرق است" يعني آغاز و شروع نهضت وي از مشرق, يعني ايران است. و همچنين دلالت دارد كه آغاز نهضت آن حضرت, قبل از خروج سفياني بوده و فاصله بين آغاز امر او و خروج سفياني, مدتي نه كوتاه و نه طولاني است. زيرا در روايت, نهضت حضرت بر خروج سفياني, با "واو" عطف شده است نه "فاء" و "ثم" كه دلالت بر فاصله داشته باشد, بلكه ميتوان گفت اين روايت, اشاره به نوعي ارتباط سببي بين آغاز امر زمينهسازي براي دولت حضرت مهدي(ع) از سرزمين ايران و بين خروج سفياني دارد, توجه داشتيد كه جنبش سفياني صرفا واكنشي است جهت روياروئي با موج فزاينده نهضت اسلامي كه زمينهساز مقدمه قيام آن حضرت ميباشد.
روايت: امت محمد(ص), و حكومت مردي از اهلبيت
روايتي را كه ابوبصير از امام صادق(ع) نقل كرده نيز از جمله روايات در اين زمينه است, حضرت فرمود:
"اي ابوبصير امت پيامبر(ص) تا زمانيكه خاندان فلان برسند حكم هستند هيچگاه به گشايشي نخواهند رسيد تا آنكه فرمانروائي آنان منقرض شود, با تمام شدن آن, خداوند آن را با مردي از اهل بيت ارزاني ميدارد كه روش او براساس تقوي و عمل وي هدايتگر مردم است. در مقام قضاوت و حكم بر مردم, اهل رشوه نيست. بخدا سوگند من او و نام او و پدرش را ميدانم آنگاه, آن مرد تنومند و كوتاه اندام كه داراي علامت خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد ميآيد, او پيشوايي عادل است كه حافظ و نگاهبان آنچه كه نزد او وديعه گذاشته شده است ميباشد, دنيا را پر از عدل و داد مينمايند آنگونه كه بدكاران آن را پر از ظلم و جور كردهاند"
اين روايت قابل توجهي است ولي متاسفانه بخش پاياني آن ناقص است, اين روايت را صاحب بحار از كتاب "اقبال" سيدبن طاووس نقل كرده است كه صاحب اقبال در كتابش ص 599 بيان داشته است كه اين روايت را در سال 362 در كتاب "ملاحم" بطائني ديده است و از آن كتاب اين روايت را نقل كرده اما ناتمام, و در پايان گفتارش گفته است "سپس تمام روايت را نقل كرده است" حال آنكه كامل نقل نكرده است, بطائني از ياران امام صادق(ع) بوده و نسخه كتاب وي ناياب است البته ممكن است در كتابهاي خطي ناشناخته در اطراف و اكناف كشورهاي اسلامي ما در كتابخانهها وجود داشته باشد.
روايت دلالت دارد كه سيد بزرگواري از ذريه اهل بيت(ع) پيش از ظهور حضرت قائم(ع) حكومت ميكند و مقدمات دولت آن حضرت را فراهم مينمايد, مردم را متوجه تقوا و پرهيزكاري مينمايد و طبق احكام اسلام عمل ميكند, وي اهل سازش و رشوهگري نيست, اين سيد كه ذكر آن در روايت آمده احتمال دارد مراد از او امام خميني باشد.
اما جمله خاندان فلان كه امام فرمود: "تا زمانيكه خاندان فلان بر سر كار باشند" ملازمه ندارد كه مراد از آنها بنيعباس باشند آنگونه كه سيدبن طاووس فهميده است, همينطور در ساير رواياتي كه امامان(ع) در آنها تعبير به فلان و آلفلان نمودهاند, البته گاهي منظور امامان(ع) از اين تعبير, بني عباس و گاهي خاندانهايي است كه قبل از ظهور حضرت مهدي(ع) فرمانروائي ميكنند, مثلا
روايات متعددي كه بازگو كننده اختلاف بين خاندان فلان و آلفلان, از حكام حجاز است وجود دارد كه آنان بر شخص فرمانروائي از خودشان اتفاق نظر پيدا نميكنند و بين قبيلهها ايجاد اختلاف ميشود, آنگاه حضرت مهدي(ع) ظهور ميكند و مانند روايتي كه از اميرمومنان علي(ع) روايت شده است كه حضرت فرمود:
"آيا خبر ندهم شما را به پايان سلطنت خاندان فلان؟ عرض كرديم آري اي اميرمومنان.
فرمود: كشته شدن بيگناهي در سرزمين حرم از قبيله قريش, سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و موجودات را هستي بخشيد بعد از پانزده شب ديگر, سلطنتي برايشان نخواهد بود"
و غير از اين روايت, روايات متعدد ديگري كه اختلاف بين بني فلان و يا بهلاكت رسيدن فرمانرواي ظالمي از آنان را بيان كرده است و اينكه پس از آن سفياني خروج خواهد كرد و يا ظهور حضرت مهدي(ع) بوقوع ميپيوندد و يا اينكه بيانگر برخي از نشانهها و پيشامدهاي نزديك ظهور آن حضرت است ... بنابراني بايد اين روايت را به غير بنيعباس تفسير نمود زيرا صدها سال پيش, حكومت و فرمانروائي آنها سپري شده است.
بلكه رواياتي كه به صراحت از بنيعباس نام برده است, حتما بايد مورد بررسي و دقت قرار گيرد. چه اينكه اين روايات از امامان(ع) با عبارت "فرزندان فلان" و "خاندان فلان" وارد شده است و شخص راوي آن را بلفظ بنيعباس روايت كرده به اين اعتقاد كه مراد از گفته امام(ع) از "فرزندان فلان", بنيعباس ميباشد.
گاهي در روايات ظهور, تفسير به بنيعباس صحيح است زيرا مراد از ذكر نام آنها, روش آنان است كه در نقطه مقابل امامان(ع) بوده است, نه اينكه مراد شخص آنها و فرزندان و يا ذريه آنان باشد ... البته به ندرت ياز به چنين تفسيري پيدا ميكنيم زيرا در اغلب روايات تعبير به فرزندان و خاندان فلان شده است.
به هر حال, منظور از خاندان فلان در روايت مورد بحث كه فرمود: "تا زمانيكه خاندان فلان بر مسند حكم باشند, تا اينكه فرمانروائي آنان منقرض شود, با تمام شدن آن خداوند آن را بر مردي از اهل بيت قرار ميدهد" حكام ظالم و ستمپيشه, غير از بينعباس است كه سيد موعود, بعد از آنان ظاهر ميشود و قبل تز ظهور حضرت مهدي(ع) با عدالت حكمراني ميكند.
اما لفظ "آنگاه, آن مرد تنومند كوتاه اندام كه داراي علامات خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد, پيشوايي است عادل" حكايت از اين دارد, بعد از آن سيد كسيخواهدآمدكه مفهوم آن اين است كه آن شخصحضرت مهدي(ع) است و هم اوست كه داراي اين نشانههاست, چنانكه در اوصاف حضرت آمده است. اما صفت "مرد تنومند كوتاه قد" برآن حضرت تطبيق نميكند. زيرادر مجموعهروايات, آنحضرت بلند قامت و موزون ياد شده است, بعيد نيست كه يك بخش و يا بيشتر از اين روايت, در اثر نقل سيدبن طاوسويا ديگري از راويان, افتاده باشد. و اين مردتنومند و كوتاه اندام, بعداز سيد موردنظر ميآيد و برخي از صفات ديگرش از روايت افتاده است, بدينسان نميتوانيم, اتصال زمان
اين سيد موردنظر را به زمان ظهور حضرت مهدي(ع), از اين روايت استفاده كنيم.
روايات مربوط به قم, و مرد موعود اين شهر
از زمره روايات ظهور, بپا خواستن مردي از قم و ياران وي ميباشد, از امام كاظم(ع) روايت شده است كه فرمود:
"مردي از قم, مردم را به سوي خدا دعوت ميكند, افرادي گرد او جمع ميشوند كه قلبهايشان همچون پارههاي آهن ستبر است كه بادهاي تند حوادث, آنان را نميلغزاند, از جنگ خسته نشده و نميترسند اعتماد آنان بخداست و سرانجام كار از آن پرهيزكاران است" و همچنين مطالب بعد از آن مربوط به قم است.
نكته قابل توجه اين است كه, امام(ع) در روايت, تعبير به "مردي از قم" نموده و نفرموده است از اهل قم, ميتوان اين جمله را برامام خميني تطبيق داد. چه اينكه ايشان اهل خمين و ساكن قم ميباشند و اينكه او "مردم را بسوي خدا دعوت ميكند" نه فقط اهل قم و يا اهل مشرق زمينرا و به اينكه بادهايتندكينهتوزي دشمنان و يا جنگ و درگيريها كه براي وي و طرفدارانش پيش ميآيد, همچنان مقام ميايستند و مبارزه ميكنند و هيچ تزلزلي به خود راه نميدهند.
روايت, زمان وجود اين امر را كه به آن بشارد داده شده است مشخص نكرده است اما در تاريخ قم و ايران چنين شخصيت و ياراني داراي اين صفات برجسته, قبل از امام خميني و طرفدارانش بيسابقه بوده است .... البته احتمال اينكه اين روايت ناقص باشد وجود دارد و يا اينكه بمناسبتي, امام آن را فرمودهاند, همين روايت را صاحب بحارالانوار, از كتاب تاريخ قم نوشته حسنبن محمدبن الحسني قمي كه هزار سال پيش آن را تاليف نموده است نقل كرده متاسفانه نسخه آن كتاب يافت نميشود.
گاه گفته ميشود: درست است كه در تاريخ قم و ايران ظاهر شدن چنين مرد وعده داده شدهاي را با ياراني داراي اين صفات برجسته, كسي سراغ نداشته است ... اما دليلي هم نداريمكه اين روايت, منطبق بر امام خميني وطرفداران وي ميباشد شايد منظور مرد ديگر و ياران ديگري باشد كه در عصر و زمان ما ظاهر خواهند شد و يا اينكه بعد از مدتي طولاني و يا كوتاه خواهند آمد ...
پاسخ: آري درست است كه در روايت, آنگونه كه بيان كرديم زمان اين پيشامد مشخص و روشن نشده است اما مجموعه صفاتي كه در روايت آمده, بعلاوه آنچخ كه در روايات متعدد ديگر, پيرامون قم وايران وارد شده است موجب اطمينان اين معناستكه مراد از صفات ياد شده, امام خميني و ياران وي ميباشند ... بنابراين اگر پيامبر(ص) و امامان(ع) به حادثه و پيشامدي خبر دادند كه منطبق بر وضع موجود باشد, معقول نيست كه از آن چشمپوشي نموده و آن را بر قضيه و حادثهاي مشابه آن و يا واضحتر, كه وعده پيامبر(ص) و اهل بيت او بر آن منطبق شود, حمل نمائيم.
از رواياتي كه درباره قم و برتري و آينده آن از اهل بيت(ع) نقل شده است به خوبي روشن است كه اين شهر نزد آن بزرگواران از ارزش و اهميت ويژهاي برخوردار است, بلكه ميتوان گفت موس و بنيانگذار اين شهر و طرح وايجادآن در قلب ايران درسال 73 هجري, بدست با كفايت امام باقر(ع) بوده است كه بعد از آن نسبت به اين شهر عنايت خاصي داشتهاند.
و آنان با دانشي كه از جد بزرگوارشان داشتهاند, خبر دادهاند كه در آينده, اين شهر مقدس از جايگاهي والا برخوردار خواهد شد و اهالي اين شهر, از ياران با وفايحضرت مهدي ارواحنا فداه خواهند بود.
برخي روايات, تصريح دارد به اينكه فلسفه نامگذاري اين شهر مقدس به قم مناسب با نام حضرت مهدي كه قائم بحق است ميباشد و مناسب با قيام و بپاخاستن اهل قم و منطقه جغرافيائي آن شهر در زمينهسازي و ياري نمودن آن حضرت است از طرفي وجود يك آبادي, در نزديكي اين شهر در زمان تاسيس آن بنام كمندان و يا كمد, به اين معني نيست كه در نامگذاري در "قم" عربي بودن اين كلمه ملاحظه نشده است جز اين مناسبت كه نام آن قم گذاشته شده و يا تغيير و دگرگوني
در نام فارسي آن بوجود آمده است بويژه زمانيكه تاسيس اين شهر از ناحيه علما و روايتكنندگان حديث, از امام باقر و صادق(ع) و زيرنظر آن دو بزرگوار بوده است ... عفان بصري از امام صادق(ع) روايت كرده كه گفت:
"امام(ع) به من فرمود: آيا ميداني از چه رو اين شهر را قم مينامند؟ عرض كردم: خدا و رسولش آگاهترند فرمود: همانا قم نامگذاري شده براي اينكه اهل قم
, اطراف قائم(ع) گرد آمده و با وي قيام مينمايند و در كنار او ثابت قدم مانده و او را ياري ميكنند"
اين روايت, و امثال آن قرينههايي هستند بر اينكه آغاز تاسيس شهر مقدس قم توسط عبدالله پسر مالك اشعري و برادرش احوص و هواداران آنان كه همگي از ياران خاص امام باقر(ع) و راويان حديث آن بزرگوار بودهاند همه اينها موجب اين اطمينان است كه تاسيس اين شهر به امر امام باقر(ع) بوده است و اين نام را آن حضرت براي اين شهر انتخاب فرمودهاند, نام قم در روايات به صيغه مذكر بمعني (بلد) (سرزمين) و بطريق مونث (بلده) (شهر) آمده است اين كلمه (قم) هم قابل صرف كردن است و هم بصورت غيرمنصرف به كار ميرود.
ظاهر برخي روايات اين است كه امامان(ع) نسبت به شهر قم عنايت خاصي داشتهاند و مفهومي را برتر و وسيعتر از يك شهر و توابع آن, به اين شهر بخشيدهاند, لذا نام اين شهر را بمعناي خط و روش و اسلوب قم, نسبت به ولايت اهل بيت(ع) و قيام آنان با مهدي آل پيامبر(ص) بكار بردهاند. عدهاي از بزرگان ري نقل كردهاند كه حضور امام صادق(ع)فرمودند و:
"عرض كردند: ما از اهل ري هستيم كه خدمت رسيدهايم, حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمي ما, سپس عرض كردند ما اهلل ري هستيم, حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمي ما مجددا عرض كردند: ما اهل ري هستيم, اما نيز كلام اول خود را تكرار كرد, آنان گفته خود را چندبار يادآور شدند, اما نيز مانند اول آنان را پاسخ داد و چنين فرمود: خداوند داراي حرمي است كه عبارت است از مكه مكرمه و پيامبر داراي حرمي است و آن مدينه منوره است و اميرالمومنين(ع) داراي حرمي اتس كه كوفه است و ما اهلبيت نيز داراي حرمي هستيم كه آن شهر قم است, بزودي بانوئي از سلاله من بنام فاطمه در اين شهر دفن خواهد شد كسيكه آن بزرگوار را در قم زيارت كند اهل بهشت ميباشد"
راوي گفت اين سخن
را امام صادق(ع) زماين فرمود كه هنوز حضرت كاظم(ع) متولد نشده بودند"
يعني قم, حرم امامان(ع) از اهلبيت, تا زمان حضرت مهدي(ع) و مركز ولايت و ياري آن بزرگواران ميباشد واهل ري و غير آن نيز اهل قم محسوب ميشوند زيرا آنان نيز پيرو خط و روش اهل قم نسبت به اهل بيت(ع) هستند.ازاين رو بعيد نيستكه مراداز اهل قم كه در روايات آمده و اينكه آنان ياوران حضرت مهدي(ع) ميباشند, همه ايرانيان باشند كه در ولايت و دوستي و جنگ و جهاد پيرو امامان(ع) هستند, بلكه شامل مسلمانان غيرايراني نيز بشود.
و معناي كلام راوي كه گفت: "حضرت اين كلام را زماني فرمود كه هنوز حضرت كاظم متولد نشده بود" يعني اين گفته امام صادق كه قبل از ولادت امام كاظم بوده مشعر به اين استكه آن حضرت از ولادت نوه خويش فاطمه معصومه دختر موسيبن جعفر(ع) پيش از ولادت پدر بزرگوارش يعني قبل از سال 128 هجري قمري, خبر داده است و اينكه آن بانوي بزرگوار در قم دفن خواهد شد, و اين قضيه هفتاد سال بعد, تحقق پيدا كرده است ..
"بزرگان قم نقل كردهاند زماني كه مامون, عليبن موسي الرضا(ع) را در سال 200 هجري از مدينه خارج كرد و به طرف مرو, فرستاد در سال 201 هجري خواهر گرامي او حضرت فاطمه معصومه در پي برادر از مدرينه خارج شد و به سمت ايران حركت كرد تا به شهر ساوه رسيد در آنجا بيمار شد, سئوال كرد چقدر فاصله بين من و قم است؟ عرض كردند ده فرسخ."
"... زمانيكه اين خبر به اولاد سعد ـ يعني سعد پسر مالك اشعري رسيد همگي با هم آهنگ ساوه نمودند تا از آن حضرت تقاضا كنند كه به شهر آمده و در آنجا بماند چون حضور او رسيدند, موسي پسر خزرج از بين آن جمعيت خارج شد و بطرف حضرت رفته و مهار شتر ايشان را گرفته و تا قم همراهي كرد و آن بزرگوار را در منزل خويش جاي داد, پس از اقامت 16 يا 17 روز در شهر قم, در اثر بيماري قبلي به رحمت و رضوان الهي پيوسته و روح پاكش بملكوت اعلي پر گشود. موسي پسر خزرج پس از مراسم غسل و
كفن آن حضرت, بدن شريفش را در زميني كه متعلق به خودش بود و هماكنون نيز مرقد مطهرش در آنجاست, بخاك سپرد و سقفي از بوريا و حصير بر قبر آن حضرت سر پا نمود, تا زمانيكه توسط زينب دحتر حضرت جواد(ع) برقبر مطهر آن بزرگوار گنبد و بارگاهي بنا نمودند"
از اين روايات چنين برميآيد, كه فاطمه معصومه, بسيار اهل عبادت و زهد و بزرگواري بود, همانند مادرش حضرت فاطمه زهرا(س), آن بزرگوار در عين اينكه از سن كمي برخوردار بود, نزد اهل بيت(ع) مقامي خاص و ارزش و اهميت والايي داشت چه اينكه اين مقام و منزلت حضرت, نزد علماءو بزرگان قم نيز محرز بوده است زيرا براي ارج نهادن بمقام آن بانو از قم به طرف ساوه حركت كرده و به استقبال وي شتافتند و پس از رحلت آن بانو, ساختمان نسبتا سادهاي برمزارش ساخته سپس گنبدي بنا كردند و آنجا را زيارتگاه دوستداران اهل بيت قرار دادند و عدهاي از آن بزرگان وصيت كردند كه در جوار حضرتش بخاك سپرده شوند.
در روايات آمده است كه سن مبارك حضرت معصومه(س) كمتر از بيست سال بوده است, و شايد علت اينكه ايرانيها آن حضرت را "فاطمه معصومه" و يا "معصومه قم" مينامند بخاطر كمي سن آن بزرگوار باشد, زيرا معصوم در لغت فارسي بمعناي بيگناه ميآيد و از همين رو به طفل خردسال نيز كه بيگناه است معصوم ميگويند و شايد هم به جهت طهارت و پاكدامني و عصمت آن حضرت از گناه باشد, چون در مذهب شيعه عصمت بر دو نوع است: يكي عصمتي كه واجب است در
امامان(ع) وجود داشته باشد و اين, در مورد چهارده معصوم(ع) ثابت است و ديگر عصمتي كه حايز است و آن براي بزرگان و اولياء خدا ثابت است كه مقدس و پاك از گناهان و آلودگيهايند.
از روايت بعدي كه از امام رضا(ع) نقل شده است, ظاهر ميشود كه امامان(ع), از بدو تاسيس شهر قم, مردم اين شهر را بعنوان ياران حضرت مهدي(ع) بشمار آوردهاند و دوستي و محبت مردم اين شهر نسبت به حضرت مهدي, قبل از ولادت آن حضرت معروف بوده است از صفوانبن يحيا نقل شده است كه گفت:
"روزي خدمت امام رضا(ع) بودم, سخن از اهل قم و علاقه آنان نسبت به حضرت مهدي(ع) بميان آمد, آن حضرت براي آنان طلب آمرزش كرد و فرمود: خداوند از آنان خشنود باشد, آنگاه فرمود: بهشت داراي هشت در است كه يكي از آنها مخصوص اهل قم ميباشد, آنان (اهل قم) بهترين پيروان ما از بين شعيان جهان هستند خداوند سبحان محبت و دوستي ما را در سرشت آنان قرار داده است"
در روايت آمده است كه درهاي بهشت به تناسب اعمال مردم بين آنان تقسيمبندي شده است, از اين رو بعيد نيست كه معني اين جمله كه (يك در, ويژه اهل قم است) اين باشد كه آنان از در مبارزين و مجاهدين همراه امامان(ع) و يا از در مخصوص شايستگان چنانكه در صفات آنها واردشده است, داخل بهشت ميشوند وگفتهحضرت كه "آنها بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان هستند" دلالت به فضليت و برتري اهل قم بر ساير شيعيان دارد.
قابل توجه است كه محبت اهل قم نسبت به حضرت مهدي(ع) تاكنون همچنان پرشور و زنده باقي مانده است بلكه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران, اين عشق به سرحد كمال رسيده و اين حقيقت را در ايمان و عملكرد و ظواهر زندگي آنان حتي در نامگذاري فرزندان و مساجد و موسسات خود بنام آن حضرت, بگونهاي كه هيچ خانهاي از اين نام خالي نيست, ميتوان مشاهده نمود.
برخي روايات دلالت دارد كه, بلا و گرفتاري از اهل قم دور است و خداوند سبحان كساني را كه بدخواه اين شهر باشند, نابود ميگرداند. از ابانبن عثمان و حمادبن ناب روايت شده كه گفتند:
"خدمت امام صادق(ع) بودم عمران پسر عبدالله قمي وارد شد, خدمت امام رسيد و از او سئوال كرد. حضرت با وي بسيار با ملاطفت برخورد كرد, پس از رفتن آن مرد از امام(ع) سئوال كردم؛ اين شخص كه با او اين همه خوشرفتاري فرمودي كه بود؟ حضرت فرمود: او از خانواده بزرگواران, يعني: اهل قم بود هيچ ستمگري درباره آنان نيت سوء نميكند, مگر اينكه خداوند او را درهم ميشكند"
در روايت ديگري آمده است كه "بلاء از قم دفع شده است"
در جاي ديگر نقل شده است كه:
"اهل قم از ما و ما از آنان هستيم, هر ستمگري كه درباره آنان اراده سوء داشته باشد مرگ او فرا ميرسد, تا زمانيكه به يكديگر خيانت نكنند (و در نسخه ديگر: تا زماني كه تغيير روش ندهند) اما زماني كه آلوده به چنين اعمالي شدند, خداوند سبحان, ستمگران را برآنان حاكم ميكند, ولي آنان (اهل قم) ياران قائم و بازگوكنندگان مظلوميت ما و رعايتكنندگان حقوق ما هستند, آنگاه رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا آنان را از شر هر فتنهاي نگهدار و از هر گزندي نجات ببخش"
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود:
"بلاها از قم و اهل آن دور شده است, بزودي زماني خواهد رسيد كه قم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ما و ظهور وي ميباشد, اگر چنين نباشد زمين اهل خودش را فرو ميبرد, فرشتههاي الهي بلاها را از اين شهر و اهل آن دفع ميكنند هر ستمگري كه در حق آنان اراده بد داشته باشد, خداوند در هم كوبنده ستمپيشگان, او را درهم ميشكند و يا به گرفتاري و مصيبت و يا دشمني, مبتلا ميگرداند, خداوند سبحان, قم و اهلش را در زمان فرمانروائي ستمگران از ياد آنان ميبرد آنگونه كه ظالمان ياد خدا را فراموش كردند."
البته, اين بدين معنا نيست كه به اهل قم اصلا بدي نميرسد, بلكه ممكن است برخي مشكلات بر آنان وارد شود, ولي خداي بزرگ, آن دشواري و بلا را از آنان دور نگه داشته و با الطاف گوناگون خويش آنها را ياري ميفرمايد, كه از بارزترين آنها, نابود كردن سركشان و متجاوزين و مشغول نمودن آنان به گرفتاريهايي است كه, به اهل قم نپرداخته و بطور كلي از آنها ياد هم نميكنند.
صاحب بحارالانوار دو روايت را, از امام صادق(ع) كه بيانكننده آينده شهر قم و نقش مكتبي آن پيش از ظهور حضرت مهدي(ع) ميباشد آورده است.
روايت اول بيان ميدارد:
"خداوند بوسيله شهر كوفه بر ساير شهرها استدلال ميكند, همچنين به مومنان آن شهر بر ساير مومنين و به شهر قم بر ساير شهرها و بواسطه اهل قم بر جهانيان اعم از جن و انسان, خداوند متعال اهل قم را مستضعف فكري قرار نداده بلكه همواره آنان را موفق و تاييد كرده است سپس فرمود: دينداران در اين شهر در مضيقه زندگي ميباشند اگر غير اين باشد مردم به سرعت به آنجا روي ميآورند و آنجا خراب ميگردد و اهل آن تباه ميشوند و آنگونه كه بايد نميتواند بر ساير سرزمينها حجت باشد, زمانيكه موقعيت قم بدينجا برسد آسمان و زمين آرامش ندارد و ساكنان آنها لحظهاي باقي نميمانند و بلا و گرفتاري از قم و اهل آن دفع گرديده است, بزودي زماني
خواهد رسيد كه قم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود اين در زمان غيبت قائم ما و ظهور وي ميباشد. اگر چنين نباشد زمين اهل خودش را فرو ميبرد, فرشتههاي الهي مامور دور نمودن بلاها از اين شهر و اهل آن ميباشند هر ستمگري كه درباره آنان اراده بد داشته باشد, خداوند درهم كوبنده ستمپيشگان, او را درهم ميشكند و يا به گرفتاري و مصيبت و يا دشمني, مبتلا ميگرداند, خداوند متعال نام قم و اهلش را در زمان فرمانروائي ستمگران از ياد آنان ميبرد آنگونه كه آنها ياد خدا را فراموش كردند".
و روايت دوم ميگويد:
"بزودي شهر كوفه از مومنان خالي ميگردد و بگونهايكه مار در جايگاه خود فرو ميرود علم نيز اين چنين از كوفه رخت برميبندد و از شهري بنام قم آشكار ميشود و آن سامان معدن فضل و دانش ميگردد بنحويكه در زمين كسي در استضعاف فكري بسر نميبرد حتي نوعروسان در حجلهگاه خويش. و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما بوقوع ميپيوندد, خداوند سبحان, قم و اهلش را براي
رساندن پيام اسلام, قائم مقام حضرت حجت ميگرداند اگر چنين نشود زمين اهل خودش را فرم ميبرد و در زمين حجتي باقي نميماند, دانش از اين شهر به شرق و غرب جهان منتشر ميگردد, بدينسان بر مردم اتمام حجت ميشود و يكي باقي نميماند كه دين و دانش به وي نرسيده باشد آنگاه قائم(ع) ظهور ميكند و ظهور وي باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان ميشود. زيرا خداوند از بندگانش انتقام نميگيرد مگر بعد از آنكه آنان وجود مقدس حضرت حجت را انكار نمايند" .
از اين دو روايت, چند امر روشن ميشود:
الف ـ اينكه اين دو روايت نقل به معني شدهاند, بعلاوه در آنها اندكي تقديم و تاخير است اما آنچه كه مهم است معنايي است كه اين دو روايت در بردارند.
ب ـ از اين روايتها استفاده ميشود, كه نقش مذهبي شهر كوفه در دانش و پيروي ازاهل بيت(ع) نقشي مهم و بزرگ بوده,اما در آستانه ظهورحضرت مهدي(ع) مضمحل شده و از بين ميرود, البته كوفه شامل نجف نيز ميشود زيرا نام اصلي آن نجف كوفه بوده است بلكه گاهي مراد از كوفه عراق عنوان شده است چنانكه ما در جاي خودش بيان كرديم, اما نقش مذهبي شهر قم همچنان ادامه دارد.ونزديك ظهورحضرتاز عظمت بيشتري برخوردار ميگردد, چنانكه دو فقره از روايت به اين معني اشاره دارد: "و اين همه, در زمان غيبت قائم ما و ظهور وي ميباشد" و "و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما خواهد بود".
ج ـ نقش برجسته اعتقادي و ايدئولوژيكي شهر مقدس قم, در آن زمان مخصوص ايران و يا شيعيان تنها نيست. بلكه نقشي است جهاني كه حتي غيرمسلمانان را نيز دربرميگيرد "و بزودي زماني خواهد رسيد كه قم و اهلش حجت بر مردم خواهند بود" "و يكي باقي نميماند كه دين و دانش به وي نرسيده باشد" اين بدان معنا نيست كه دانش و مذهب, از اين شهر به فرد فرد مردم جهان ميرسد, بلكه بدين معناست كه نداي اسلام و مطرح شدن آن, طوري به جهانيان ميرسد كه اگر كسي سعي در دستيابي به مقررات و دستورات اسلام داشته باشد, براي وي امكانپذير خواهد بود.
البته چنين نقش تبليغاتي مهمي براي شهر قم, بستگي به برپائي حكومتي داراي دستگاههاي تبليغاتي داشته, بلكه متوقف بر مبارزات با سركشان جهان استكبار دارد كه اين خود باعث رسيدن صداي اسلام از قم به جهانيان ميشود.
د ـ اين نقش بزرگ فرهنگي براي شهر قم, سبب كينهتوزي و دشمني استكبار جهاني نسبت به اين شهر ميگردد, يعني نسبت به مطرح شدن اسلام از اين شهر. اين دشمني با اسلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستكبران, بدست تواناي حضرت مهدي(ع) ميشود, چرا كه با اين دشمني حجت بر مردم تمام شده است و اييجاد گرفتاري توسط دشمنان, از جنبه جهل آنان نسبت به اسلام نيست, بلكه دشمني و خصومت آنان, صرفا كينهتوزي و مخالفت با اسلام ميباشد.
قابل توجه است آنچه كه در اين دو روايت گفته شده در كوفه و عراق محقق شده است و در قم و ايران, در آستانه تحقق است و در حقيقت قم و ايران بر ملتهاي مسلمان و ساير ملل جهان حجت هستند. حتي اگر قائي شويم كه ايجاد چنين آگاهي كه در اين دو روايت آمده است در بين ملتهاي جهان, دهها سال بطول انجامد, بازهم شكستي نيست كه برخي از آن مقدمات آغاز شده است. اما عبارت حديث كه "نزديك ظهور قائم ما" است, دليل بر اين است كه بين تحقق چنين موقعيت جهاني براي شهر قم و بين ظهور حضرت مهدي(ع) فاصله چنداني نيست.
روايت: اهل مشرق و پرچمهاي سياه
اين حديث در منابع شيعه و سني وارد شده است و بعنوان روايت درفشهاي سياه و روايت اهل مشرق و روايت آنچه را كه اهل بيت پيامبر(ص) بعد از وي با آن روبرو ميشوند, شناخته شده است از طرفي آن را منابع گوناگون از عدهاي از صحابه با اندكي تفاوت, در بين الفاظ و فقرات آن نقل كردهاند. برخي ديگر از روايات بخشهايي از آن را روايت كرده و تعدادي از آن منابع تصريح نمودهاند كه راويان اين خبر همه, ثقه هستند.
قديميترين منابع حديث اهل سنت كه اين روايت و يا بخشي از آن را نقل كردهاند, عبارتند از:
ابن ماجه در سنن خود ج 2 ص 518 و 269 حاكم در مستدرك ج 4 ص 464 و 553 و ابن حماد در نسخه خطي خود "فتن" ص 84 و 85 و اببن ابي شيبه در مصنف خود ج 15 ص 235 و دارمي در سن خود ص 93 و متاخرين آنها اين روايت را از آنان نقل كردهاند. و شايد روايت را كه عدهاي از صاحبان صحاح, مانند ابن ماجه و احمدبن حنبل و ديگران نقل كردهاند كه "گروهي از مشرق زمين خروج ميكنند و مقدمات حكومت حضرت مهدي را فراهم مينمايند" بخشي از همين روايت باشد.
اينك عين عبارت حديث به نقل از مستدرك حاكم:
"از عبداللهبن مسعود نقل شده است كه گفت: حضور پيامبر(ص) رسيديم, حضرت با رويي گشاده و غرق از سرور و شادي با ما روبرو شد, آنچه را كه از حضرت سئوال كرديم پاسخ دادند, اگر ما ساكت ميشديم آن حضرت شروع به سخن مينمود تا اينكه گروهي از جوانان بني هاشم گذارشان از آنجا افتاد و امام حسن و امام حسين(ع) در بين آنان بودند, تا چشم حضرت به آنها افتاد, در پي آنان افتاد و دو چشمان آن حضرت پر از اشك گرديد.. عرض كرديم: اي رسول خدا, همواره چيزي در چهرهات ميبينيم كه ما را ناراحت ميسازد, حضرت فرمود: "ما خانوادهاي هستيم كه خداي سبحان آخريت را بر دنيا, براي ما اختيار فرموده است, بزودي بعد از من, اهل بيتم در شهرها و سرزمين,ها پراكنده و آواره خواهند شد, تا اينكه درفشهائي سياه از مشرق زمين به اهتزاز درآيد كه حق را ميطلبند, اما حقوقشان را اداء نميكنند, و آنان اعتناء نميشود, در اين
صورت, دست به مبارزه زده و به پيروزي دست مييابند, هرگاه كسي از شما و يا ذريه شما آن زمان را درك كرد بايد به پيشواي از اهلبيت من بپيوندد اگرچه با دشواري, بر روي برف سينهخيز برود, آنها درفشهاي هدايتند كه آنها را بدست مردي از اهل بيت من ميسپارند, كه نام وي مانند نام من و نام پدرش نام پدرم ميباشد, او مالك زمين ميگردد و آن را پر از عدل و داد ميكند آنگونه كه از جور و ستم پر شده است"
اما در منابع روايتي ما, اين حديث را سيدبن طاووس در كتاب ملاحم و فتن ص 30 و 117 و مجلسي در بحارج 51 ص 83 از اربعين حافظ ابونعيم, روايت بيست و هفتم, مربوط به آمدن حضرت مهدي(ع) از ناحيه مشرق و مشابه اين را در بحارج 52 ص 243 از امام باقر(ع) روايت كرده است كه فرمود:
"گوئيا ميبينم گروهي از مشرق زمين خروج مينمايند و طالب حقاند اما آنها را اجابت نميكنند, مجددا برخواستههاشان تاكيد دارند, اما مخالفان نميپذيرند وقتي چنين وضعي را مشاهده ميكنند شمشيرها را بدوش كشيده در مقابل دشمن ميايستند اينجاست كه پاسخ مثبت ميگيرند اما اين بار, خودشان نميپذيرند تا اينكه همگي ثيام ميكنند .. و درفش هدايت را جز به دست تواناي صاحب شما (حضرت مهدي(ع)) به كسي ديگر نميسپرند, كشتههاي آنان شهيد محسوب ميشوند اما اگر من آن زمان را درك ميكردم, خويشتن را براي ياري صاحب اين امر نگه ميداشتم"
از اين روايت, با تعبيرات مختلف آن چند امر ايتفاده ميشود:
اول: اينكه اين روايت متواتر اجمالي است, آنچه در اين روايت مضمون عمده آن را تشكيل ميدهد, خبر دادن پيامبر اسلام(ص) به مظلوميت اهل بيتش بعد از خودشان است و تنها امتي كه حق آنان را استيفاء ميكنند كساني هستند كه از مشرق بپا خاسته و مقدمه حكومت جهاني پيشواي خود حضرت مهدي(ع) را مهيا مينمايند, در پي به قدرت رسيدن همين افراد است كه امام(ع) ظهور ميكند و آنان درفش خود را تسليم آن حضرت مينمايند, خداوند بوسيله وجود مقدس وي, اسلام را به جهانيان معرفي ميكند, او زمين را پر از عدل و داد ميكند.
دوم: مراد از اينكه گروهي از مشرق خروج ميكند و داراي درفشهاي سياهاند. ايرانيان ميباشند, اين مسئله مورد اتفاق همه صحابه كه اين روايت و غير آن را نقل كردهاند و نزد تابعين كه روايت را از صحابه دريافت نمودهاند ميباشد و همچنين مورد اتفاقنظر كليه مولفان بعد از آنان در خلال قرون گذشته بوده است, بگونهاي كه ماجراي خروج و آمدن اين افراد, در آن زمان امري كاملا روشن و ثابت بوده است, از اين رو يك نفر هم از آنان اشاره نكرده به اينكه, مراد از اين گروه مثلا اهل تركيه و يا هند و يا جاهاي ديگري غير از ايران باشد.. بلكه عدهاي از راويان و مولفان تصريح كردهاند كه آنان ايرنيان هستند حتي نام خراسانيها در تعدادي از فقرات و عبارتهايي كه از حديث, نقل شده وارد شده است, چنانكه در روايت مربوط به درفشهاي خراسان خواهد بود.
سوم: نهضت و ثيام آنان كه با دشمني جهانيان و نبردي كه در آن پيروز ميشوند, روبرو خواهد شد و بعد از آن حضرت مهدي(ع) ظهور ميكند.
چهارم: بر هر فرد مسلمان و نسل معاصر آنان واجب است كه به ياري آنان برخيزند
هر چند كه در شرائط دشواري بسر برند حتي اگر قرار باشد كه براي ياري آنان روي يخ و برف راه رفته و حركت نمايد.
پنجم: اينكه درفش آنان پرچم هدايت است يعني: حكومت و دولت آنان ماهيتي ديني و صحيحي دارد, عملكرد و اهدافي كه دنبال ميكند با احكام اسلام و اهداف مقدس آن هماهنگ است بگونهاي كه اگر مسلماني با آن همكاري كند به وظيفه شرعي خود عمي نموده و تكليف از او ساقط است.
ششم: اين روايت از آينده و غيب خبر ميدهد و يكي از معجزههاي دال بر نبوت نبي اكرم(ص) ميباشد. به اين دليل كه آنچه را آن بزرگوار راجع به مظلوميت اهل بيتش(ع) و آوارگي و پراكندگي آنان در چهار گوشه جهان اطلاع داده است در طول قرون گذشته محقق شده است تا جايي كه ما خانداني را در طول تاريخ و در سطح جهان سراغ نداريم كه مانند اهل بيت پيامبر(ص) و فرزندان حضرت علي(ع) و فاطمه(س) با تبعيد و آوارگي مواجه شده باشند.
با بيان اين مطالب, عبارتهاي موجود در روايت قبلي از امام باقر(ع), اوصاف دقيقي از نهضت و قيام آنان را دربردارد, از اين رو برخي از فقرات آن را مورد ارزيابي قرار ميدهيم.. آنچه كه بنظر من ترجيح دارد اين است كه اين روايت به حديثي كه قبلاً از پيامبر(ص) نقل شد, تعلق داشته و يا مشابه آن است. گرچه امام باقر(ع) به اين موضوع تصريح نفرمودهاند اما خود آن حضرت و ساير امامان(ع) فرمودهاند آنچه را كه نقل ميكنند از پدران بزرگوار خويش و از جدشان پيامبر(ص) است.
"گوئيا ميبينيم گروهي از مشرق زمين خروج نمودهاند" دلالت دارد كه اين قيام مردم از وعدههاي حتمي خداوند متعال است و بهمين سان هر جملهاي كه در آن پيامبر(ص) يا امامان(ع) تعبير به "گوئيا آن را ميبينيم و يا آن مسئله محقق شده" مينمايند دلالت برحتمي بودن و روشن و مبرهن بودن آن مسئله در ذهن شريف آنان و يقين داشتن به آن, دارد, مثل اين ميماند كه آن ماجرا را ميبينند, بلكه ميتوان گفت دلالت برديدن آنان با بصيرت ويژهاي كه خداوند آنان را امتياز بخشيده و متناسب با مقام پيامبر(ص) و مقام اهل بيت آن حضرت است, دارد.
و نيز دلالت بر اينكه نهضت ايرانيان از طريق انقلاب است, زيرا مفهوم عبارت
"تحقيقا قيام ميكنند" نيز همين است و عبارت بعدي كه "گوئيا ميبينيم گروهي از مشرق زمين خروج مينمايند و طالب حقاند اما آنها را اجابت نميكنند, محددا بر خواستههايشان تاكيد دانرد, اما مخالفان نميپذيرند وقتي چنين وضعي را مشاهده ميكنند. شمشيرها را بدون كشيده در مقابل دشمن ميايستند, اينجاست كه پاسخ مثبت ميگيرند ولي اين بار خودشان نميپذيرند تا اينكه همگي قيام ميكنند"
اين حركت زنجيرهاي ايرانيان را ميتوان به جنبش آنان در انقلاب مشروطه در هشتاد سال قبل تفسير و تاويل نمود, زيرا مردم خواستار اين بودند كه عدهاي از علماء و انديشمندان اسلامي بر قوانين كشوري نظاتر داشته باشند, و آنچه را كه منطبق با دستورات اسلام نيست نقص نمايند, نظام حاكم, در ظاهر آن را در قانون اساسي 1906 ميلادي پذيرفت اما در واقع نپذيرفته بودند, سپس در نهضت آيهالله كاشاني و مصدق در سال 1951 يك بار ديگر خواستار اين معنا شدند به آنا اعتنائي نشد و در اين مرحله بود كه آمريكا موفق شد با شكست انقلاب مردم, شاه را كه آنروزه
ا از ايران فرار كرده بود, ديگر بار به ايران بازگرداند, مردم با مشاهده اين وضع سلاح برگرفته و در نهضت امام خميني آماده ايثارگري شده و با تظاهرات ميليوني در مقابل دشمن مقاومت كردند, در اين مقطع نيز شاه و اربابانش سعي در برآوردن خواستههاي آنان داشتند بدينگونه كه به آنان گفته شد كه اجراي موادي را كه قانون اساسي 1906 مبني بر نظارت شش نفر از فقهاي اسلام را بر قوانين كشور عنوان نموده, خواهند پذيرفت