بخشی از مقاله

ذكر مجلس مناظرة حضرت امام رضا (ع) با علماء ملل و اديان
شيخ صدوق روايت كرده از حسن بن محمد نوفلي هاشمي كه گفت ، چون وارد شد حضرت امام رضا (ع) بر مأمون امر كرد مامون فضل بن سهل را ، كه جمع كند اصحاب مقالات را مانند جاثليق كه رئيس نصاري است و راس الجالوت كه بزرگ يهود است .
رؤسا صابئين و ايشان كساني هستند كه گمان مي كنند بر دين نوح (ع) مي باشند و هر بذاكبر كه بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومي و متكلمين را ، تا بشنود كلام آن حضرت و كلام ايشان را ، پس جمع كرد فضل بن سهل ايشان را و آگاه نمود مامون را به اجتماع ايشان ، مامون گفت كه ايشان را نزد من حاضر كن ، پس حاضر گرديد نزد او ، مرحبا گفت ونوازش كرد ايشان را، و گفت من شما را جمع آوردم براي خير و دوست دارم كه مناظره كنيد با پسرعم من اين مرد كه از مدينه بر من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شويد نزد من و احدي از شما تخلف نكند . گفتند سمعا” و طاعه يا اميرالمومنين ما فردا صبح انشاءا000 تعالي حاضر خواهيم شد


راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه ما در ذكر حديثي بوديم نزد حضرت ابوالحسن الرضا (ع) كه ناگاه ياسر كه متوالي امر حضرت رضا(ع) بود داخل شد و گفت اي سيد و آقاي من ، اميرالمومنين سلام به شما مي رساند و مي گويد كه برادرت فدايت شود جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل اديان و متكلمون از جميع ملت ها نزد من ، اگر ميل داشته باشي گفتگو با آنها را ، فردا صبح نزد ما بيا و اگر كراهت داري مشقت بر خودت قرار مده و اگر ميل داري ما بيائيم به نزد تو آسان است بر ما ،‌ حضرت فرمود به او كه به مامون بگو كه من مي دانم ارادة تو را و من فردا صبح انشاءا000 در مجلس تو مي آيم .


راوي گويد : كه چون ياسر رفت حضرت رو كرد به ما و فرمود :
اي نوفلي تو عراقي هستي و رقت عراق غليظ و سخت نيست ، چه به نظر تو مي رسد كه جمع كردن پسرعمويت برما اهل شرك و اصحاب مقالات را ، يعني كساني كه گفتگوي علمي مي كنند در مجالس و محافل ، من عرض كردم فدايت شوم مي خواهد امتحان كند شما را و دوست دارد كه بفهمد اندازة علم تو را ولكن بنائي كرده براساس غير محكم و به خدا سوگند كه بد بنائي كرده ، حضرت فرمود : كه چيست بناء او در اين باب ؟ گفتم : كه اصحاب كلام و بدع ، خلاف علماء مي باشند

، زيرا كه عالم انكار نمي كند غير منكر را ، و اصحاب مقالات و متكلمون و اهل شركت اصحاب انكار و مباهته اند اگر احتجاج كني بر ايشان به اين كه الله تعالي واحد است مي گويند ثابت كند وحدانيت او را و اگر بگويي محمد (ص) رسول خداست مي گويند ثابت كن رسالت او را پس حيران مي كنند شخص را و چون شخص به حجت و دليل گفتة آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند شخص را و چون شخص حجت و دليل گفته آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند تا اين كه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد .


پس از آنها حذر كن فدايت شوم ، حضرت تبسم كرد و فرمود : اي نوفلي آيا مي ترسي كه قطع كنند بر من دليل مرا ، عرض كردم نه به خدا قسم ، من هرگز چنين گماني در حق شما نمي برم و اميدوارم كه حق تعالي شما را ظفر بدهد بر آنها انشاءا000 ، حضرت فرمود : اي نوفلي آيا دوست مي داري بداني مامون چه وقت از عمل خود پشيمان مي شود ؟


عرض كردم : بلي ، فرمود : در وقتي كه بشنود دليل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ايشان و بر اهل انجيل به انجيل ايشان و بر اهل زبور به زبور ايشان و بر صائبين به زبان عبراني ايشان و بر آتش پرستان به زبان فارسي ايشان و بر رومي ها به زبان رومي ايشان و بر اهل مقالات به لغتهاي ايشان ، پس چون كه بند آوردم زبان هر صنفي را و باطل كردم دليل آنها را و هر يك واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند :
علم المامون الموضع الذي هوبسيله ليس بمستحق له .


در آن وقت مامون داند كه مكاني كه او راه آن را در پيش دارد استحقاق آن ندارد ، ‌پس در آن وقت پشيمان مي شود .
پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعيت كرده اند ، پس چيست راي تو در آمدن ؟


حضرت فرمود : تو پيش مي روي من هم بعد مي آيم انشاءا000 ، پس از آن وضو گرفت وضوي نماز و يك شربت از سويق آشاميد و به ما از آن سويق آشامانيد ، پس از آن بيرون رفت و ما با او بيرون رفتيم تا اين كه بر مامون داخل شديم ، ديديم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در ميان طالبين بني هاشم نشسته و اميران لشكر حضور دارند ، پس چون حضرت امام رضا(‎ع) وارد شد مامون برخاست و محمد بن جعفر نيز برخاست و جميع
بني هاشم نيز برخاستند و حضرت رضا(ع) با مامون نشستند

و همه ايستاده بودند تا اين كه امر فرمود همه نشستند و مامون پيوسته رويش به آن جناب بود و با او گفتگو مي كرد تا يك ساعت ، پس از آن رو كرد به جاثليق عالم انصاري و گفت اي جاثليق اين پسرعم من علي بن موسي بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پيغمبر است و فرزند علي بن ابيطالب (ع) است و من دوست مي دارم كه با او تكلم كني و محاجه نمايي و با انصاف با او رفتار كني ، جاثليق گفت : يا اميرالمومنين چگونه من محاجه كنم با شخصي كه دليل مي آورد بر من كتابي كه منكر آن كتاب هستم و به پيغمبري كه من ايمان به آن نياورده ام ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني اگر حجت و دليل آورم بر تو به انجيل تو آيا اقرار و اعتراف به آن مي كني ؟ جاثليق عرض كرد آيا قدرت دارم بر رد آنچه در انجيل ثبت شده است ،

بلي سوگند به خدا كه اقرار مي كنم به آن بررغم انف خودم ، حضرت فرمود به جاثليق كه سئوال كن از آنچه خواهي و فهم كن جواب آن را ، جاثليق گفت : چه مي گويي در نبوت و پيغمبري عيسي و كتاب او آيا چيزي از اين دو را انكار مي كني ؟ حضرت رضا (ع) فرمود كه من اقرار
مي كنم به نبوت عيسي و كتاب او و آنچه را كه بشارت داد به آن امت خود را و حواريون به آن اقرار كردند ،‌ و قبول ندارم پيغمبري و نبوت بر عيسي را كه اقرار نكرد بر پيغمبري و نبوت محمد (ص) و به كتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را .


جاثليق گفت : آيا چنين نيست كه قطع احكام به دو شاهد عادل مي شود ؟ حضرت فرمود : بلي چنين است ، عرض كرد پس دو شاهد اقامه كن از غير اهل ملت خود به نبوت محمد (ص) از كساني كه در ملت نصرانيت مقبول الشهاده باشند و سئوال كن از مثل اين را از غير اهل ملت ما حضرت فرمود :‌ اي نصراني الان از راه انصاف آمدي ،

آيا قبول نمي كني از عدل مقدم نزد مسيح عيسي بن مرم را ؟ جاثليق گفت ؟ كيست اين عدل ؟ نام ببر او را براي من .
فرمود : چه مي گويي در حق يوحناي ديلمي ؟ عرض كرد به به ذكر كردي كسي را كه دوست ترين مردم است نزد مسيح ، فرمود : كه قسم مي دهم تو را آيا در انجيل هست كه يوحنا گفت مرا مسيح خبرداده است به دين محمد عربي (ص) و مرا مژده داده است به اين كه محمد (ص) بعد از اوست و من به اين خبر حواريين را مژده دادم و آنها ايمان آوردند به محمد (ص) و قبول كردن او را ، جاثليق گفت كه يوحنا اين مطلب را از مسيح نقل كرده است و مژده داده است به نبوت مردي و به اهل بيت و وصي او ، ولكن تشخيص نكرده است كه اين در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم .


حضرت فرمود : اگر ما بياوريم كسي را كه قرائت كند انجيل را و بر تو تلاوت كند ذكر محمد واهل بيت و امت او را آيا به او ايمان مي آوري ؟ عرض كرد بلي اين حرفي است محكم ، حضرت رو كرد به نسطاس رومي و فرمود : چگونه است حفظ تو سفر سيم انجيل را ؟ عرض كرد چه خوب حفظ دارم آن را پس حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود : آيا انجيل نمي خواني ؟ عرض كرد بلي به جان خودم سوگند كه مي خوانم آن را فرمود : پس گوش بگير از من سفر سيم آن را پس اگر در آن ذكر محمد (ص) و اهل بيت اوست شهادت دهيد براي من و اگر ذكر نشده است پس گواهي ندهيد براي من ، پس آن حضرت سفر سيم را قرائت فرمود تا رسيد به جايي كه ذكر پيغمبر شده بود آنجا حضرت توقف نمود ،‌ پس فرمود : اي نصراني به حق مسيح و مادر او را از تو مي پرسم آيا دانستي كه من دانا هستم به انجيل ؟

عرض كرد : بلي پس از آن تلاوت فرمود بر او ذكر محمد (ص) و اهل بيت او وامت اورا ، پس از آن فرمود: اين نصراني چه مي گويي ؟ اين قول عيسي بن مرم است پس اگر تكذيب كني آنچه را انجيل به آن نطق كرده است پس تكذيب كرده اي موسي وعيسي را ، و هرزماني كه انكار كني اين ذكر را واجب مي شود قتل تو ، زيرا كه كافر شدي به پروردگارت و به پيغمبر و به كتابت جاثليق گفت من انكار نمي كنم آنچه را كه ظاهر شود بر من كه در انجيل است و به آن اقرار مي كنم .

حضرت فرمود : گواه باشيد بر اقرار او ، پس جاثليق سئوال كن از هرچه خواهي ، جاثليق گفت : خبر بده به من كه حواريون عيسي بن مريم چند نفر بودند و هم چنين مرا خبر بده از عدد علماء انجيل ، حضرت فرمود : « علي الخبير سقطت » يعني به داناي حقيقت كار رسيدي ، اما حواريون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ايشان الوقا بود ،‌اما علماء نصاري سه نفر بودند : يوحنا كه ساكن بود به اج و يوحنا به قرقيسيا و يوحنا ديلمي به زجار و نزد او بود ذكر پيغمبر و اهل بيت او و امت او و او كسي بود كه بشارت داد امت عيسي و بني اسرائيل را به آن حضرت پس فرمود : اين نصراني سوگند به خدا كه من مومن و تصديق كننده ام به آن عيسي كه ايمان آورده به محمد (ص) و ناپسندي نيافتم بر عيساي شما مگر ضعف او و قلت نماز روزه او .


جاثليق گف : به خدا سوگند فاسد كردي علم خودت را و ضعيف نمودي امر خود را و من گمان نمي كردم تو را مگر اهل علم اسلام حضرت فرمود : چگونه شد ؟ جاثليق گفت : از اين قول تو كه عيسي ضعيف و كم روزه و كم نماز بود ، و حال آن كه عيسي هرگز افطار نكرد روزي را و هرگز شبي را نخوابيد و هميشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود .

بجا مي آورد ؟ جاثليق از جواب آن حضرت لال و كلامش منقطع شد . حضرت فرمود‌ : اي نصراني من از تو مسئله مي پرسم ، عرض كرد بپرس اگر دانم جواب گويم ، ‌حضرت
فرمود : از چه انكار مي كني كه عيسي مرده زنده مي كرد به اذن خدا جاثليق گفت انكار من از جهت آن است كه كسي كه مرده زنده مي كند و كور مادرزاد و پيس را خوب مي كند از خداست و مستحق پرستش است . حضرت فرمود : السيع پيغمبر كرده مثل آنچه را كه عيسي كرده ، روي آب راه رفت و مرده زنده كرد و كورمادرزاد و پيس را خوب كرد ، امت او را خدا نگرفتند و احدي او را نپرستيدند و از حزقيل پيغمبر نيز صادر شده آنچه از عيسي صادر شده زنده كرد سي و پنج هزار نفر بعد از مردن ايشان به شصت سال .


پس رو كرد به راس الجالوت آيا مي يابي درتورات كه اين سي و پنج هزار نفر از جوانان بني اسرائيل بودند . و بخت نصر اينها را از ميان اسيران بني اسرائيل جدا كرد هنگامي كه در بيت المقدس جنگ كرد و برد آنها را به بابل پس فرستاد حق تعالي حزقيق را به سوي ايشان پس زنده كرد ايشان را و اين تورات است و انكار نمي كند آن را مگر كافر از شما ، راس الجالوت گفت ما اين را شنيده ايم . فرمود راست گفتي . پس حضرت فرمود : اين يهودي بگير بر من اين سفر از تورات را تا من بخوانم . پس آن جناب چند آيه از تورات را خواند و آن يهودي اقبال كرده بود به آ‌ن حضرت و ميل كرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب مي كرد كه چگونه آن جناب اينها را تلاوت مي فرمود.


پس حضرت رو كرد به آن نصراني ، يعني جاثليق ،‌فرمود : اي نصراني آيا سي و پنج هزار نفر پيش از زمان عيسي بودند يا عيسي پيش از زمان آنها بود ؟ عرض كرد بلكه آنها پيش از زمان عيسي بودند . حضرت فرمود : طايفه قريش جمعيت نموده رفتند خدمت رسول خدا و از آن حضرت درخواست كردند كه مردگان ايشان را زنده كند ، آن حضرت رو كرد به علي بن ابيطالب (ع) و فرمود به او كه برو در قبرستان و به اعلي صوت نامهاي اين طايفه و گروهي كه اينها مي خواهند بر زبان جاري كن اي فلان و اي فلان و اي فلان محمد رسول خدا (ص) مي فرمايد به شما برخيزيد به اذن خداوند عزوجل ،‌ اميرالمومنين (ع) چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود . پس برخاستند مردگان در حالي كه خاك از خود مي افشاندند .

پس طايفه قريش رو كردند به آنها و از ايشان مي پرسيدند امور ايشان را ، پس خبر دادند ايشان را كه محمد (ص) مبعوث به نبوت شده ، گفتند كه ما دوست مي داشتيم كه ما درك مي كرديم آن حضرت را و ايمان به او مي آورديم . پس حضرت رضا (ع) فرمود : كه پيغمبر ما خوب كرد كور مادرزاد و پيس و ديوانگان را ، و حيوانات و مرغن و جن و شياطين با او تكلم كردند و اما او را خدا نگرفتيم و ما انكار نمي كنيم فضليت احدي از اين پيغمبران را ، اما نه آن كه خدايش بدانيم و شما كه عيسي را خدا مي دانيد چرا اليسع و حزقيل را خدا نمي دانيد و حال آن كه اين دو نفر هم مثل عيسي بودند در مرده زنده كردن و غير آن ؟


و به درستي كه گروهي از بني اسرائيل از شهرهاي خود فرار كردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن ، پس حق تعالي همه آنها را در يك ساعت هلاك كرد ، اهل اين قريه كه اينها در آنجا مردند ديواري گرداگرد آنها ساختند و پيوسته چنين بود تا اين كه استخوان هاي آنها ريزه ريزه شد و پوسيد . پس گذشت به ايشان پيغمبري از پيغمبران بني اسرائيل و تعجب كرد از آنها و از بسياري آن استخوان هاي پوسيده ، پس از جانب پروردگار وحي رسيد استخوان هاي پوسيده برخيزند به اذن خدا ، پس به يك مرتبه زنده شدند در حالي كه خاكها را از سر خود مي افشاندند

، و به درستي كه ابراهيم خليل الرحمن گرفت چهارمرغ و آنها را ريزه ريزه كرد و هر جزئي را بر سركوهي نهاد ، پس از آن ندا كرد به آن مرغان ، يك مرتبه همه به سوي او آمدند . و موسي بن عمران (ع) با هفتاد نفر از اصحاب خود كه آنها را برگزيده بود از ميان قوم رفتند به سوي كوه ، پس گفتند به موسي ايشان كه تو خدا را ديده اي بنما به ما او آنها را فرو گرفت و همگي سوختند ، موسي تنها ماند عرض كرد پروردگارا من هفتاد نفر از بني اسرائيل را برگزيدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت كنم چگونه قوم من مرا تصديق خواهند كرد اگر اين خبر را به
آنها دهم ؟


فلو شئت اهلكتهم من قبل و لياي اتهلكنا بما فعل السفها منا
پس حق تعالي همه ايشان را زنده نمود بعد از مردم ايشان ،‌ اي جاثليق تمام اينها را كه از براي تو ذكر كردم قدرت نداري بر رد هيچ يك از آنها ، زيرا كه اينها در تورات و انجيل و زبور و قرآن مذكور است ، پس اگر هر كسي زنده كند مرده اي را و خوب كند كورمادرزاد را و پيس و ديوانگان را سزاوار پرستش است نه خدا ،

‌پس تمام اينها را خدايان خود بگير ،‌چه مي گويي ؟ جاثليق عرض كرد كه قول تو است ، يعني حق مي گويي و لااله الاالله ، پس از آن حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود :‌ اي يهودي روي با من كن به حق ده معجزه اي كه بر موسي بن عمران نازل شد ، آيا يافته اي در تورات خبر محمد (ص) و امت او را كه نوشته شده هرگاه آمد امت اخيره اتباع راكب بعير كه تسبيح مي كند پروردگار را از روي جد به تسبيح جديد و در عبادت خانه هاي تازه ، يعني تسبيح ايشان غير از آن تسبيحي است كه امت سابق تسبيح
مي نمودند . پس بايد پناه جويند بني اسرائيل به سوي ايشان و به سوي ملك ايشان تا مطمئن شود دلهاي ايشان ، پس بدرستي كه در دست ايشان است . شمشيرهايي كه به آن شمشيرها از امتهاي گمراه در اطراف زمين انتقال كشند ، اي يهودي آيا اين در تورات نوشته است ؟ راس الجالوت گفت بلي ما چنين
يافته ايم ، پس از آن به جاثليق فرمود: اي نصراني چگونه است علم تو به كتاب شيعا ؟ گفت دانم آن را حرف به حرف ،‌فرمود به جاثليق و راس الجالوت آيا
مي دانيد اين از كلام اوست ؟


اي قوم من ديدم صورت راكب حمار را در حالتي كه لباس نور
پوشيده بود و ديدم راكب بعير را كه روشنايي او مثل روشنايي ماه بود .
گفتند راست شعيا چنين گفته است ،حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني آيا مي داني در انجيل قول عيسي را كه من به سوي پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقليطا يعني محمد (ص) مي آيد و اوست كسي كه گواهي مي دهد به حق من چنانچه من از براي او گواهي دادم و اوست كسي كه تفسير كند از براي شما هر چيزي را و اوست كسي كه ظاهر كند فضيحتها و رسوايي امتها و اوست كسي كه بشكند ستون كفر را پس جاثليق گفت ذكر نكردي چيزي را در انجيل مگر آن كه ما اقرار داريم به آن ، آن جناب فرمود : اين در انجيل هست ؟ عرض كرد بلي ، حضرت فرمود : اي جاثليق آيا خبر نمي دهي مرا از انجيل اول هنگامي كه مفقود و گم كرديد آن را نزديكي يافتيد و كي گذاشت براي شما اين انجيل را ؟


جاثليق گفت كه ما مفقود نكرديدم انجيل را مگر يك روز ، پس يافتيم آن را تر وتازه ،‌ بيرون آوردند آن را براي ما يوحنا و متي ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : چقدر كم است معرفت تو به احوال انجيل و علماي انجيل ، پس اگر چنان باشد كه تو گمان مي كني چرا اختلاف كرديد در انجيل واقع شد كه امروز در دست شماست پس اگر اين در عهد اول باقي بود و انجيل اول بود در آن اختلافي نمي شد ولكن من علم اين را به تو ياد مي دهم .


بدان چون انجيل اول مفقود شد نصاري اجتماعي كردند نزد علماي خود و گفتند كه عيسي بن مريم كشته گشت و ما انجيل را مفقود نموديم وشما علماي ما هستيد ، پس چيست نزد شما ؟ الوقا و مرقابوسي گفتند كه انجيل در سينه هاي ماست ، از سينه بيرون مي آوريم سفر به سفر در حق هر كه هست ، پس محزون نباشيد بر آن و خالي نگذارد كليساها را از آن پس همانا تلاوت مي كنيم انجيل را بر شما در حق هر كه نازل شده سفر به سفر ناتمام آن را جمع
مي كنيم ، پس الوقا و مرقابوس و يوحنا و متي ساختند اين انجيل را براي شما بعد از اين كه مفقود گرديد انجيل اول را ، و اين چهار نفر شاگردان علماي اولين بودند آيا دانستي اين را ؟


جاثليق عرض كرد كه من قبل از اين ، اين را نمي دانستم و الان به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجيل و شنيدم چيزهاي چند از آن چه
مي داني ، كه قلب من گواهي مي دهد بر حقيقت آن و بسياري فهم را ،‌ حضرت فرمود شهادت اينها نزد تو چگونه است ؟ عرض كرد جائز و مسموع است ،‌ اينها علماء انجيل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حضرت رضا (ع) به مامون و حضار از اهل بيت خود و غير ايشان فرمود : گواه و شاهد باشيد ،

عرض كردند گواه هستيم پس به جاثليق فرمود : به حق فرزند و مادر او يعني عيسي و مريم آيا مي داني كه متي گفت عيسي فرزند داود بن ابراهيم بن اسحق بن يعقوب بن حضرون است و مرقابوس در نسبت عيسي بن مريم گفت عيسي كلمه خداست كه حلول كردهاست در جسد آدمي پس انسان شده است و الوقا گفت : عيسي بن مريم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون ، پس روح القدوس در ايشان داخل شد .


اي جاثليق تو قائل هستي بر آن كه شهادت عيسي در حق خودش حق است كه گفته مي گويم به شما اي گروه حواريون به درستي كه صعود نكند به آسمان مگر كسي كه از آسمان نازل شده باشد مگر راكب بعير خاتم انبياء . پس بدرستي كه او صعود نمايد به آسمان و فرود آيد چه مي گويي در اين قول ؟ جاثليق گفت : اين قول عيس است انكار نمي كنيم ما آن را ، حضرت
فرمود : چه مي گويي در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متي بر عيسي و آنچه نسبت به او دادند ؟ جاثليق اين علما را و شهادت نداد كه اينها علماي انجيل هستند و قول آنها حق است

، جاثليق گفت اي عالم مسلمانان دوست مي دارم كه مرا عفو فرمايي از امر اين علماء حضرت فرمود عفو كردم ، اين نصراني سئوال كن از آنچه خواهي ، جاثليق گفت سئوال كند از تو غير از من ، به حق حضرت مسيح گمان نمي كنم كه در علماء مسلمانان مانند تو باشد ، پس رد كرد حضرت امام رضا (ع) به راس الجالوت و فرمود : تو از من سئوال مي كني يا من از تو سئوال كنم ؟

عرض كرد بلكه من سئوال مي كنم و از تو دليلي نمي پذيرم مگر اين كه از تورات يا انجيل يا زبور داود باشد ياچيزي باشد كه در صحف ابراهيم و موسي باشد حضرت فرمود : قبول مكن از من حجت و دليلي مگر به آن چيزي كه تنطق كرده به آن تورات بر لسان موسي بن عمران و انجيل بر لسان عيسي بن مريم و زبور بر لسان داود ، پس راس الجالوت عرض كرد كه از كجا ثابت مي كني نبوت محمد (ص) را حضرت فرمود : شهادت داده نبوت موسي بن عمران و عيسي بن مريم و داود خليفه الله در زمين عرض كرد ثابت كن قول موسي بن عمران را حضرت فرمود اي يهودي آيا مي داني موسي وصيت نمود يا بني اسرائيل و فرمود به ايشان كه به زودي بيايد بر شما پيغمبري از اخوان و برادران شما ؟

تصديق كنيد او را و كلام را بشنويد . پس آيا مي داني از براي بني اسرائيل اخوه و برادراني غير از اولاد اسمعيل ؟ اگر بداني و بشناسي خويش يعقوب را به اسمعيل و سببي و قرابتي كه ميان ايشان بود از جانب ابراهيم ، راس الجالوت گفت بلي اين گفته موسي است ما او را رد نمي كنيم ، حضرت فرمود : آيا از برادران و اخوه بني اسرائيل پيغمبري هست غير از محمد (ص) گفت : نه . حضرت فرمود : آيا اين نزد شما صحيح نيست ؟ عرض كرد بلي صحيح است ولكن من دوست مي دارم كه تصحيح كني نبوت محمد (ص) را از تورات ،‌حضرت فرمود : آيا انكار مي كنيد كه در توريه است :
« جاء النور من جبل طور سيناء و ا


يعني آمد نوري كه از كوه طور سينا روشني داد ما را از كوه ساعير و عيان و آشكار گرديد بر ما از كوه فاران
راس الجالوت گفت مي شناسم اين كلمات را اما نمي دانم تفسير آن را ، حضرت فرمود : من به تو مي گويم : اما آن كه آمد تو را از كوه طور سينا مراد وحي حق تعالي است كه نازل فرمود بر موسي (ع) در كوه طور سينا و اما اين كه روشني داد مردم را از كوه ساعير ، پس آن كوهي است كه حق تعالي وحي فرستاد به عيسي بن مريم در وقتي كه عيسي بالاي آن كوه بود ، و اما اين كه آشكار گرديد بر ما از كوه فاران ، پس آن كوهي است از كوههاي مكه كه بين آن و مكة معظمه يك روز راه است ،‌ و شعياي پيغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :
رايت راكبين اضاء لهم الارض احد هما علي حمار و الاخر علي الجمل


يعني ديدم من دو سواري كه روشن شده بود براي ايشان ، زمين يكي از ايشان سوار بر حمار بود و ديگري سوار بر شتر
پس كيست آن راكب حمار و كيست آن شتر سوار ؟ راس الجالوت گفت كه من نمي شناسم ايشان را خبر بده مرا كه كيستند آن دو نفر ؟ حضرت فرمود : اما راكب حمار ، پس عيسي است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است آيا انكار مي كني اين را از تورات گفت انكار نمي كنم اين را ، پس آن حضرت فرمود : آيا مي شناسي حقوق پيغمبر را ؟ عرض كرد بلي او را مي شناسم ،‌ فرمود : او گفته و در كتاب شما نوشته است كه آورده خداوند بياني از كوه فاران و پر شد آسمان ها از تسبيح احمد و امت او :
« يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر »


بياورد ما را به كتابي تازه بعد از خرابي بيت المقدس و مقصود از كتاب تازه قرآن است ، آيا مي شناسي اين را تصديق داري به او ؟ راس الجالوت گفت كه حيقوق پيغمبر اينها را گفته و ما منكر نيستيم قول او را .
حضرت فرمود : كه داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت مي كني ، پروردگار مبعوث گردان كسي را كه بر پا كند سنت را بعد از زمان فترت ، يعني منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دين ، پس آيا مي شناسي پيغمبري را كه بر پا كرد سنت را بعد از زمان فترت غير از محمد (ص) راس الجالوت گفت اين قول داود است ما مي دانيم آن را و انكار آن نمي كنيم ولكن مقصود او به اين كلام عيسي است و ايام او فترت است .


حضرت رضا (ع) فرمود : جهل داري و نمي داني كه حضرت عيس مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورا تا اين كه حق تعالي او را به آسمان بالا برد و در انجيل نوشته است ابن البره رونده است و بار قليطا بعد از او آينده است و او سبك مي كند بارها را و تطهير مي كند براي شما هر چيزي را و گواهي مي دهد براي من همچنان كه من گواهي دادم براي او ، من آوردم براي شما امثال را و او مي آورد براي شما تاويل را ، آيا تصديق مي كني اينها را در انجيل ؟ گفت آري و انكار نمي كنم آن را ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي راس الجالوت سئوال بكنم از تو از پيغمبر تو موسي بن عمران ؟ عرض كرد سئوال كن . فرمود : چه دليل داري بر اثبات نبوت موسي ؟ گفت دليل من آن است كه معجزه آورد از براي نبوت خود به چيزي كه احدي از پيغمبران قبل از او نياوردند ، فرمود : چه معجزه آورد ؟ عرض كرد مثل شكافتن دريا و عصا كه اژدها شد بر دست او ، و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاري شدن و بيرون آمدن ، يد بيضا از براي نظر كنندگان و علامتهاي ديگر كه خلق قدرت بر مثل آن ندارند

.
حضرت فرمود‌‌: راست گفتي در اين كه حجت و دليل او بر نبوتش اين بود كه آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند ، آيا چنين نيست كه هر كه ادعاي نبوت كرد پس از آن آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند واجب است بر شما تصديق او ؟ گفت : نه ، زيرا كه موسي نظير نداشت به جهت آن مكانت و قربي كه نزد خدا داشت ، و بر ما واجب نيست اقرار و اعتراف بر نبوت هر كسي كه ادعاي پيغمبري كند مگر آن كه مثل موسي معجزه آورد .
حضرت فرمود : پس چگونه اقرار نموديد به پيغمبراني كه قبل از موسي بودند و حال آن كه دريا را نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه جاري نساختند و دستهاي ايشان مثل دستهاي موسي بيضا بيرون نياورد و عصا را اژدهاي رونده نكردند ؟


آن يهودي عرض كرد كه من گفتم به تو كه هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را كه خلق خدا قدرت نداشته باشند مثل آن را بياورند ، اگر چه معجزه اي بياورند كه موسي نياورده باشد يا آورده باشند بر غير آنچه موسي آورده ،‌واجب است تصديق ايشان ،‌حضرت فرمود : اي راس الجالوت پس چه منع كرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عيسي بن مريم ، و حال آن كه زنده مي كرد مردگان را و خوب مي كرد كور مادرزاد و پيس را واز گل مي ساخت شكل مرغ ، و در آن مي دميد . پس به اذن خداوند پرواز مي كرد ، راس الجالوت گفت مي گويند چنين مي كرد وليكن ما او را مشاهده ننموديم .


حضرت فرمود‌: آيا گمان مي كني آن معجزه هايي كه موسي آورد مشاهده كرده اي ؟ مگر نه اين است كه اخباري از معتمدان اصحاب موسي به تو رسيده كه موسي چنين مي كرد ؟ عرض كرد : بلي ، حضرت فرمود : پس عيسي بن مريم هم چنين است ، اخبار متواتره آمده است كه عيسي چنين و چنان معجزه آورد ، ‌پس چگونه شما تصديق مي كنيد موسي را و تصديق نمي كنيد عيسي را ؟ راس الجالوت نتوانست جواب گويد ، حضرت فرمود : هم چنين است امر محمد (ص) و معجزه هايي كه آورده ، و امر هر پيغمبري كه حق تعالي او را مبعوث نموده ، و از آيات و معجزات محمد (ص) اين بود كه آن حضرت يتيمي بود فقير و شبان و اجير ، كتابي نياموخته بود و نزد معلمي نرفته بود كه
چيزي بياموزد .


پس آورد قرآني كه در اوست قصه هاي پيغمبران و خبرهاي آنها حرف ، به حرف و خبرهاي گذشتگان و آيندگان تا روز قيامت ، و بود آن حضرت كه خبر مي داد مردم را به اسرار پنهاني آنها و هر عملي كه در خانه هاي خود
مي كردند ، و آيات و معجزات بسيار آورد كه به شماره نمي آيد . راس الجالوت گفت كه صحيح نشده نزد ما خبر عيسي و محمد (ص) و از براي ما جايز نيست كه اقرار كنيم از براي اين دو نفر به چيزي كه نزد ما صحيح نشده ، حضرت فرمود : پس دروغ گفتند اين گواهان كه گواهي داده اند از براي عيسي و محمد (ص) يعني اين انبياء كه كلام ايشان را ذكر كرده اند و اقرار به آن نموده ا ند ، آن يهودي باز ماند از جواب دادن و جواب نداد .


پس حضرت نزد خود خواند هيربذ اكبر را كه برزگ آتش پرستان بود ، و به او فرمود‌: خبر بده مرا از زردشت كه گمان مي كني پيغمبر تو است . چيست دليل تو بر نبوت او ؟ عرض كرد كه معجزه اي آورد به چيزي كه كسي پيش از او نياورده و ما مشاهده نكرديم لكن اخبار از پيشينيان ما از براي ما وارد شده است . به اين كه او حلال كرده است از براي ما چيزي را كه كسي غير از او حلال نكرده است . پس ما او را متابعت كرديم ، حضرت فرمود : چنين است كه چون اخباري از براي شما آمده است و به شما رسيده است متابعت كرده ايد پيغمبر خود را ؟


عرض كرد : بلي ، فرمود : ساير امم گذشتگان هم اخباري به ايشان رسيده است به آنچه كه آوردند پيغمبران و آنچه آورد موسي و عيسي و محمد (ص) ، پس چيست عذر شما در اقرار نكردن از براي ايشان زيرا كه اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهاي متواتره است كه آورد چيزي را كه غير او نياورده هيربذ در همين جا از كلام منقطع شد و ديگر چيزي نياورد ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي قوم اگر در ميان شما كسي باشد كه مخالفت اسلام باشد و بخواهد سئوال كند

، سئوال كند بدون شرم و خجالت ، پس برخاست عمران صابي و او يكي از متكلمين بود ، گفت اي عالم و داناي مردم اگر نه آن بود كه خود خواندي ما را به سئوال كردن و چيز پرسيدن من اقدام نمي كردم در سئوال از تو ، پس به تحقيق كه من در كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و متكلمين را ملاقات نموده ام هنوز به كسي برنخوردم كه از براي من ثابت كند و احدي را كه غير او نباشد و قائم باشد به وحدانيت خود ،‌ آيا اذن مي دهي كه از سئوال كنم ؟


حضرت فرمود : كه اگر در اين جمعيت عمران صابي باشد تو هستي ؟ عرض كرد : بلي منم عمران ،‌حضرت فرمود : سئوال كن اي عمران ولي انصاف پيش كن و بپرهيز از كلام سست و تباه و جور ، گفت : اي سيد و آقاي من سوگند به خدا كه من اراده ندارم مگر آن كه از براي من ثابت كني چيزي را كه در آويزم به آن و از آن نگذرم ،‌ حضرت فرمود : سئوال كن از آنچه بر تو آشكار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعيت نموده و بعضي به بعضي منضم شدند ، عمران گفت : خبر بده مرا از كائن اول و از آنچه خلق كرده ‌حضرت فرمود : سئوال كردي پس فهم كن جواب آن را .


مؤلف گويد : كه حضرت جواب او را مفصل فرمود او بار ديگر سئوال كرد ،‌حضرت جواب داد . تا آن كه وقت نماز رسيد ، حضرت رو كرد به مامون و فرمود وقت نماز رسيد ، عمران عرض كرد اي مولاي من مسئله را قطع مكن همانا دل من رقيق و نازك شده به اين معني كه نزديك مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم ، حضرت فرمود : نماز مي گذاريم و برمي گرديم ، پس آن جناب و مامون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بيرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند . پس حضرت و مامون بيرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبيد و فرمود سئوال كن اي عمران ، پس عمران سئوال كرد و حضرت جواب داد و پيوسته او سئوال مي كرد و حضرت جواب مي فرمود تا آن كه فرمود به عمران .


افهمت ياعمران ؟ قال نعم يا سيدي قد فهمت و اشهدان الله علي ما
و صفته و وحدته و ان محمد عبده المبعوث بالهدي و دين الحق ثم خرسا
جدا نحو القبله و اسلم .
عمران شهادتين بر زبان راند و افتاد به سجدة رو به قبله و اسلام آورد ، راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه چون متكلمين نظر به كلام عمران صابي نمودند و حال اين كه او مردي جدلي بود كه هرگز كسي حجت او را قطع نكرده بود ، ديگر احدي از علماء اديان و ارباب مقالات نزديك حضرت نيامد و از چيزي از آن جناب سئوال نشد و شب درآمد .


محمدبن جعفر گفت : اي ابو محمد ( راوي مجلس مناظره ) من بر او
مي ترسم كه اين مرد يعني مامون بر او حسد برد و او را زهر دهد يا اين كه در بليه اي او را گرفتار كند ،‌ تو به او اشاره كن كه خود را از امثال اين سخنان نگاه دارد و اين گونه مطالب نفرمايد . من گفتم : از من قبول نمي كند و مراد اين مرد يعني مامون امتحان بود كه بداند نزد او چيزي از علوم پدران او هست يا نه گفت به او بگو كه عمويت كراهت دارد دخول تو را در اين باب و دوست دارد كه خود را نگاهداري كني از اين چيزها به جهاتي چند .
 شورش آل عباس بر عليه مامون و بيعت آنان با


ابراهيم بن مهدي
و چون آن جماعت خبر ولايتعهد امام رضا (ع) شنيدن بر مامون لعنت كرده و گفتند : او از صلب رشيد نيست كه اگر فرزند او بود مي بايستي كه خلافت از خاندان پدر به در نبردي و بعد از تقديم استشاره و استخاره به ابراهيم بن مهدي عباسي بيعت كردند و چون صورت واقعه مسموع مأمون گشت از فضل بن سهل پرسيد كه اين چه حكايت است كه از جانب بغداد
مي شنوم به فضل جواب داد كه مردم ابراهيم را به امارات نشانده اند و آنكس كه غير اين به سمع امير رسانيده دروغ گفته و فصل طرحي افكنده بود كه هيچ كس زهره آن نداشت كه به خلاف راس آن در مجلس سخن گويد و در آن ايام ميان سپاه ابراهيم و لشگر حسن بن سهل كه در اواسط مقيم بود محاربات واقع شده بود ،

در جميع آن حروب مردم ابراهيم غالب آمدند و هم در آن اوقات در حوالي بغداد ( از خارضيان ) شخصي خروج كرده و خلقي كشيد متابعت او كردند و ابراهيم ،‌معتصم بن رشيد را به حرب او نامزد كرده ، معتصم رفت و منهزم باز آمد . و ابراهيم يكي از سرهنگان خود را با جمعي از اهل جرات و جلادت به جنگ خارجي روان كرد و آن سرهنگ به موجب فرموده عمل نموده و با وي جنگ كرد ، سر او را به بغداد آور و مهم ابراهيم بزرگ شده ، خلايق دل بر خلافت او نهادند .
و اين اخبار به خراسان رسيد ،

اما فضل بن سهل در كتمان او كوشيد ، يا مامون نمي گفت تا روزي امام رضا رضي الله با مامون خلوت كرده ، هر واقعه كه از بدايت امارت حسن به سهل تا اين غايت در بغداد ( و عراق عرب ) روي نموده بود به شرح و بسط در حيز تقرير آورد مامون گفت : كه فضل با من چنين گفت ابراهيم به اتفاق حسن بن سهل در كار امارت دخل كرده امام رضا رضي الله عنه فرمود : كه فضل با تو دروغ گفته وخيانت كرده ، سخن اين است كه من مي گويم مامون پرسيد كه هيچ كسي غير از تو بر اين قضايا وقوف


دارد ؟ اما جواب داد كه يحيي بن معاذ و عبدالعزيز بن عمران و خلف مصري و فلان و فلان از ثقات و معتمدان تو بر اين وقايع اطلاع دارند و مامون آن جماعت را در سر طلب داشته از ايشان استكشاف احوال نموده ، همه متفق الكلمه گفتند
كه : اما رضا رضي الله عنه ، آنچه گفتند مطابق واقع است و ما در اين مدت از بيم فضل بن سهل امثال اين سخنان كه مي شنيديم بر زبان نمي توانستيم آوردم و مامون آن قوم را از پاس و سخط فضل ايمن گردانيده ، ايشان گفتند : از مبداء حكومت حسن تا اين زمان در عراق فتنه و شورش است و هر ثمه بن اعين براي اين آمده بود كه معروض دارد كه سپاهي و رعيت امارت حسن را
كاره اند اما فضل او را از نظر امير افكنده ، مجال نداد كه از روي دولتخواهي كلمه اي به عرض امير رساند ،‌ و عاقبت در خون آن بي گناه سعي كرد چنانچه بر همه روشن است . 1


وقتي گزارش ولايتعهدي امام رضا (ع) به عباسيان بغداد رسيد ، كارمامون را نپسنديدند‌ ، بلكه ناراحت و نگران شدند اما چون از هدف اين نقشه در بي اطلاعي درصدد برآمدند خلافت را از دست مامون گرفته و به عموي او ابراهيم بن مهدي ، معروف به غناء بسپارند . 2
عباسيان به هيجان آمدند و از بيعت با علي بن موسي سرباز زده ، گفتند : خلافت بايد در خاندان عباس باشد و چون مي دانستند اينكار در اثر دسيسه فضل انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن به سهل ( در بغداد) سرپيچي كردند و تصميم گرفتند مامون را خلع نموده ، عموش ابن مهدي را خليفه سازند و با وي بيعت كرده ابراهيم را المبارك لقب دادند و كساني نزد مأمون فرستاده او را تهديد به قتل كردند . فصل بن سهل تمام اين وقايع را از مأمون پنهان مي داشت كه مبادا بترسد و پشيمان شود و علي بن موسي را خلع كند . 1


همه اين امور سبب اقرون شدن تقرت شيعة آل عباس و مردم بغداد
مي گرديد و فتنه ها روي در تزايد مي نهاد ، سران سپاه مأمون ، از اين امور آگاه بودند ولي آنا را نيز ياراي سخن گفتن با مامون نبود پس رد علي الرضا (ع) آمدند و از او خواستند كه مامون را از آنچه در عراق مي گذرد و از فتنه و خونريزي و بيعت مردم با ابراهيم بن المهدي آگاه سازد .
مامون گفت : مردم ابراهيم را بر خود امير ساخته اند ،‌كارها را بگرداند گفت : نه ، اكنون ميان او حسن بن فضل جنگ در جريان است و مردم به سبب حسن و فضل و اينكه مرا وليعهد خويش ساخته اي به خلاف تو برخاسته اند . 2


آنان (‌آل عباس ) مي ديدند مركز خلافت از بغداد منتقل شد ، دنياي اسلام بدست يك ايراني مستبد افتاد رنگ سياه كه رنگ شعار رسمي عباسيان بود و سالها داشتند به رنگ سبز تغيير يافت ، با تعيين ولايتعهدي علي بن موسي الرضا (ع) انتقال خلافت از دودمان عباسي به دودمان فاطمه (ع) كه خلفاء گذشته از آن بيم داشتند پي ريزي گرديد .

با همسري يك دختر خليفه به وليعهد و اعلام نامزدي دختر ديگر خليفه به محمد بن علي الجواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع) اين انتقال صورت قطعي به خود گرفت سادات بني فاطمه و شيعيان ،‌از همه جا رو به مرو آوردند و با ايرانيان گرد دستگاه خلافت را گرفتند ، علاوه بر بغداد ،‌ كوفه و بصره هم آرام نبود ، مردم بصره مي گفتند : ما خلافت مامون را قبول نداريم ولي حاضريم با علي بن موس الرضا (ع) بيعت كنيم و مردم كوفه
مي گفتند : مامون حق انتخاب وليعهد نداشته ،‌ حاصل آنكه اينكار با نظر و صوابديد ايرانيان انجام شد ، يك پيشامدي مهم در مرو روي داد كه عامل ، اصلي اش فضل وزير بود و موجب برانگيخته شدن احساسات همگان خاصه ، لشگريان گرديد و آن واقعه از اين قرار بود : 1

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید