بخشی از مقاله
چکیده
تا کنون تلاش بر این بوده تا برای تصوف اسلامی پیشینه و قدمتی به بلندای تاریخ اسلام بیابند . این تلاش از یک سو توسط شیفتگان تصوف اسلامی در جهت اصالت دادن به آن صورت گرفته و از دیگر سو محققان و مورخان قدیم و جدید می خواسته اند برچسب یا شائبه و شایعه یا واقعیت غیر اسلامی بودن تصوف اسلامی را از آن بگیرند و بزدایند. کوششهای متناقض شرق شناسان غربی و صوفی شناسان شرقی در طول سده گذشته برای یافتن خاستگاه تصوف اسلامی در حول و حوش مکتوبات و اسناد کهن شرقی، گواه این واقعیت است. در این نوشتار تلاش شده مهمترین دیدگاه ها در مورد سرچشمه عرفان و تصوف اسلامی ، برسی و تبیین گردد .
واژههای کلیدی: تصوف، عرفان، اسلام، مسلمانان، مکاتب
مقدمه
یکی از مباحث مهمی که در تحلیل مطالب و مبانی عرفان اسلامی نقش بسیار دارد و امروزه بخش قابل توجهی از تحقیقات عرفانی به آن اختصاص دارد، تبیین این موضوع است که عرفان و تصوف اسلامی از کجا سرچشمه گرفته است؟ در این باره آرا و دیدگاههای مختلفی ارائه شده است بخشی از این دیدگاهها که عمدتا مستشرقان آن را مطرح کرده اند منشا عرفان اسلامی را آیین ها و مکاتب غیر اسلامی معرفی می کند و بخش دیگر، مبانی و احکام اسلامی را پرورنده تصوف به شمار می آورد. معرفی و نقد کامل هریک از این دیدگاهها مجالی وسیع می طلبد. ناگزیر کوتاه و مختصر مهمترین دیدگاهها را در این باره بررسی می کنیم.
. -1 عناصر ایرانی پیش از اسلام: برخی از محققان مانند ثالوک1F0، گوبینو2F1، فریدریش دلیچ3F2، رنان4F3، بلوشه5F4 و پالمر6F5 بر این باورند که سرچشمه تصوف افکار ادیان ایرانی پیش از اسلام از جمله ایین زرتشت است. انها برای اثبات نظریه خود چنین استدلال می کنند که وقتی قوم ایرانی از اعراب مسلمان شکست خورد، در صدد برآمد در برابر فاتحان مسلمان ایستادگی کند و چون از نظر سیاسی و نظامی توان مقابله با مسلمانان را نداشت از حربه تصوف برای رسیدن به این هدف خود بهره برد. 7F6
با بررسی تاریخچه پیدایش تصوف روشن می شود که تصوف بر محور زهد و بی اعتنایی به دنیا شکل گرفت و در قرن دوم هجری افکار و اعمالی که به نام تصوف شهرت یافت از صبغه زهد برخوردار بود. بررسی لاحکام آیین زرتشت نشان می دهد که در این ایین زهد و بی توجهی به دنیا پسندیده نبود و تعالیم مزدیسنا و طرز تلقی آن از زندگی جهانی با زهد و ریاضت ناسازگار بود.
سعی و عمل از اصول تعالیم زرتشت به شمار می رفت و در این آیین برای مبارزه با دیوان و عناصر شر لازم بود که زمین آباد شود و کشتزارها از آفات محفوظ بمانند و گله و چراگاه پرورش و توسعه یابد. در وندیداد خجسته ترین نقطه روی زمین آنجاست که انسان عبادت می کند، یا خا نه و رمه و زن و فرزند به وجود می آورد، یا غله و میوه به دست می آورد، یا گله و چهارپایانش فزونی می یابد. این باور و اعتقاد فضای مناسبی برای نشو و نمای زهد و ریاضت باقی تمی گذارد. بر مبنای این اعتقاد بود که روزه داری و گرسنگی، که نزد صوفیه اهمیت زیادی داشت، در نظر پیروان زرتشت گناه به شمار می آمد و حتی کسی که روزه داری را
- Tholuck 1
-Gobineau 2
-Delitzsch 3
-Renan 4
-Blochet 5
- Palmer 6
- 7 برای تفصیل نک: التاریخ التصوف الاسلامیه من البدایه حتی النهایه القرن الثانی، ص 30 و 31؛ ارزش میراث صوفیه، ص 12 و 13 ؛ ابعاد عرفانی اسلام، ص 46؛ عرفان عارفان مسلمان، ص 48؛ تاریخ تصوف، ص 3 و 4؛ عرفان نظری، ص 105 و 106
1521
سفارش و ترویج می کرد از دیدگاه وندیداد مستوجب کیفر بود. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه می نویسد: در نزد زرتشتیها هرکس روزه می داشت مرتکب گناه شده بود و به عنوان کفاره می بایست عده ای را اطعام کند. این عمل بدین سبب گناه محسوب می شد که به اعتقاد مزدیسنان انسان بدون خوردن غذا قوت و قدرت نداشت تاکارهایی چون کشاورزی و دانداری را انجام دهد و فرزندانی تندرست به وجود آورد، کارهایی که از این دیدگاه عبادت به شمار می آمد
1F7
- 1 جستجو در تصوف،ص2
1522
این دسته از عقاید زرتشتی با مجاهده و زهد ناسازگار بود و تصوف اولیه که بر این محور، یعنی زهد و ریاضت شکل گرفته بود نمی توانست از آیینی پدید آمده باشد که در اصول با آن مخالف بود، علاوه بر این در صورت درستی این نظریه لازم می آمد که نخستین صوفیان، ایرانیانی باشند که در صدد مبارزه با مسلمانان برآمده بودند، در حالی که بررسی زندگی پیشروان تصوف نشان می دهد که صوفیان نخستین بیشتر از نژاد عرب بودند و خود را ملزم به رعایت آداب شریعت و تبلیغ دین می دیدند. 1F8
.2 مسیحیت: بکر2F9، اسین پالاسیوس3F10، نیکلسون4F11، تورآندرا5F12، آدالبرت مرکس6F13، آرند جان ونسینگ7F14 و ماگارت اسمیت8F15 از جمله محققانی هستند که مسیحیت را منشا عرفان اسلامی می دانند یا حداقل آن را بر روی تصوف تصوف بسیار تاثیر گذار می بینند. آنها برای اثبات این مطلب به مشابهت های فراوان میان عقاید و اندیشه های مسیحی و رفتار و گفتار راهبان آیین مسیح(ع) از سویی، و تصوف اسلاکی از سوی دیگر اشاره کرده اند. این مشابهت ها را می توان به چند دسته تقسیم کرد:
- در موضوعات و اصول؛ مانند محاسبه نفس و زهد، عشق و محبت و توکل
- در فروع؛ مانند تاسیس خانقاه، پوشیدن خرقه، سیاحت، عزلت،سکوت، امساک در خوردن گوشت حیوانات، ذکر و غیره؛
- کاربرد ترکیبها و اصطلاحاتی که از زبان آرامی گرفته شده است؛ مانند: ناسوت، لاهوت، جبروت، ربانی، رحموت، رهبوت، وحدانیت و رهبانیت
- عبارتها و جمله هایی که میان صوفیه متداول بوده و به مطالب انجیل نزدیک است. 9F16
علاوه بر این، در اقوال صوفیه سخنانی روایت شده که به مسیح (ع) منسوب است. این اقوال را آسین پالاسیوس گرد آورده و در مجموعه ای به چاپ رسانده است.10F17 عامل دیگری که این محققان برای اثبات نظریه خود بدان اشاره می کنند، ارتباط نزدیک مسلمانان را با مسیحیان و مراوده آنها با یکدیگر بو.ده است. آنها در بخش هایی از سرزمین های اسلامی با هم مجاورت داشتند.
- 1 عرفان عارفان مسلمان ، ص 49
-C.H.Becker 2
- Asin Palacios 3
-Nicholson 4
- Tor Andrae 5
- Adalbert Merx 6
- Arend Jan Wensinck 7
- Margaret Smith 8
- 9 التاریخ التصوف،ص32 و 33؛ عرفان عارفان مسلمان، ص49 و 50؛ ابعاد عرفانی اسلام، ص 47و 48؛ تاریخ تصوف، ص 68 و 69؛ عرفان نظری،ص.73
- 10 التاریخ التصوف، ص 34
1523
علاوه بر این، مسیحیت در میان برخی از قبایل عرب نشر یافته بود و در حیره، کوفه،دمشق و نجران اعراب نصرانی می زیستند. گسترش اسلام در سوریه، عراق و مصر ارتباط مسلمانان را با پیروان مسیح (ع) بیشتر کرد.1F18 سیاحت و گردش راهبان مسیحی در بلاد اسلامی نیز زمینه ارتباط پیروان دو دین الهی را بیشتر فراهم می کرد. در متون صوفیه داستان های زیادی وارد شده که از ملاقات راهبان مسیحی با مسلمانان حکایت می کند. عطار در تذکره الاولیا هنگام شرح سفرهای ابراهیم خواص(متوفی291ه.ق) آورده است که وی در بیابانی به جوانی ترسا برخورد و چندان کرامت از او ظاهر شد که آن نصرانی اسلام آورد، همچنین عطار می نویسد که ابراهیم با راهبی پیر که هفتاد سال رهبانیت در پیش گرفته بود دیدار کرد. 2F19
اسلام آوردن مسیحیان نیز از دیگر عواملی بود که مسلمانان را با عقاید مسیحی بیشتر آشنا کرد؛مثلا ابوالقاسم جنید بغدادی(متوفی298 ه.ق) از معروفترین و معتبرترین مشایخ صوفیه، از پدر و مادری مسیحی به دنیا آمد که بعدا اسلام آوردند. نظر مساعد و مطلوبی که در قرآن درباره حضرت مسیح و حضرت مریم علیهما السلام و نصارا ابراز شده و تصویر زیبایی که از شخصیت مریم و ولادت مسیح ترسیم گردیده است، ارتباط نزدیک اسلام و مسیحیت را آشکار می سازد.3F20
هرچند این عوامل می توانسته زمینه تعامل و تاثیر متقابل مسلمانان و مسیحیان را فراهم اورده باشد، به هیچ وجه برای اثبات اینکه خاستگاه عرفان اسلامی دین مسیحیت است، برهان استوار و حجت قاطعی به شمار نمی رود. زیرا اولا در همه ادیان الهی و بیشتر مکاتبی که از اندیشه های انسانی سرچشمه گرفته اند، مفاهیم و معیارهای مشترکی وجود دارد که پیروان آنها را ترغیب می کند که دسته ای از اعمال را انجام دهند و پا ره ای از کارها را ترک کنند (مثلا در آنها احسان، ایثار ، نوع دوستی، فداکاری و خدمت به خلق مطلوب و مستحسن و دروغ، خیانت، دزدی، قتل و آزار انسان ها مذموم و نامطلوب شمرده می شود) و به استناد این مشترکات نمی توان یکی را خاستگاه دیگری دانست ثانیا، با بررسی دقیق موارد مشابه و به خوبی روشن می شود که این تشابه اصیل و ماهوی نیست؛ برای مثال میان زهد اسلام و زهد مسیحیت به رغم تشابه ظاهری تفاوت ماهوی وجود دارد. در مسیحیت زهد آدمی را از مرز اعتدال بیرون می برد چون در این بینش دنیا پلید و آلوده معرفی می شود و انسان برای آنکه به سعادت دست پیدا کند باید به تمام نعمتهای دنیا و لذایذ آن پشت کند و خود را در محرومیت شدید قرار دهد که البته این با فطرت آدمی سازگار نیست و برای انسان نتیجه مطلوب به همراه ندارد؛ در حالی که در نگرش اسلامی زهد براساس نیازهای فطری انسان تعریف شده و معتدل است. در تصوف اسلامی ، زهد به این معنا نیست که سالک از برخورداری از دنیا منع شود و از نعمتهای مشروع بهره نبرد، بلکه اساس زهد آن است که آدمی دل در دنیا نبندد و دستیابی به لذات و آرزوهای دنیایی را مراد و هدف خود قرار ندهد. در این بینش، دنیا فی نفسه خوب یا بد نیست، بلکه طرز نگرش و رویکرد انسان به دنیاست که باعث می شود دنیا اسباب سعادت یا شقاوت او شود.
- 1 همان ،ص 33 و 34
- 2 تذکره الاولیا،ص605،603،.602 برای مقایسه نک: تاریخ تصوف، ص67؛ احیا علوم الدین، ص 36؛ عرفان نظری، ص 73
- 3 عرفان نظری، ص 79-77
1524
محبت نیز از دیگر مشترکات مسیحیت و اسلام است که در ذات و ماهیت در میان پیروان این دو دین تفاوت پیدا می کند. محبت در بین مسیحیان مفهومی محدود دارد و تنها به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه مربوط است، در حالی که در تصوف اسلامی محبت از مفهوم عمیق و گسترده برخوردار است و در سیر و سلوک نقش مهمی دارد علاوه بر این در متون عرفانی سرچشمه محبت آیات قرآنی است. بدین ترتیب، با وجود این عوامل و موارد مشابه نمی توان مسیحیت را سرچشمه عرفان اسلامی دانست، به ویژه آنکه مسلمانان مطالب انجیل را از این نظر که تحریف شده می دانند- معتبر نمی شمارند. رواج سخنان منسوب به حضرت مسیح (ع) در متون صوفیه نیز تنها به اعتبار این پیامبر الهی است، نه از آن روز که گفته انجیل به شمار می رود. 1F21
.3 ادیان هندی: شاید نخستین بار ابوریحان بیرونی به مشابهت برخی از اقوال و افکار صوفیه با اندیشه ها و عقاید هندوان اشاره کرده باشد. او یا پاره ای از مطالب پاتنجل را با معتقدات صوفیه مشابه می داند ابوریحان بخشی از مطالب این کتاب درباره اینکه انسان می تواند بدون پا گذاشتن در وادی مرگ به پایه ای از رهایی دست پیدا کند که روح را از بند جسم آزاد سازد و به هرجایی که می خواهد انتقال دهد، مانند برخی از عقاید صوفیه می پندارد. وی در این باره می نویسد:»صوفیه را نیز مذهب قریب بدین معنی است و به کتب آنان از برخی از آن جماعت آورده اند که طایفه ای از صوفیان بر ما وارد شدند و به مکانی دور از ما نشستند
ﻭ یکی به نماز برخاست و چون فارغ آمد با من التفات کرد و گفت یا شیخ بدین جا مکانی شناسی که شایسته آن باشد که ما بدان میریم؟ و من گمان بردم که خواستار خواب است و مکانی بدو نمودم و بدان شد و به پشت افتاد و ساکن شد و من برفتم و او را
حرکت دادم و دیدک که سرد شده است.2F22« بیرونی در بخش دیگری از این کتاب می نویسد:»مذهب صوفیه نیز در اشتغال به حق ماننده است به طریق پاتنجل که گفته اند مادام که اشاره می کنی موحد نیستی مگر بدان گاه که حق بر اشارت تو مستولی گردد و به فانی کردن اشارات از تو. و نه مشیری ماند و نه اشارتی. و به کلام آن جماعت سخنی یافت می شد که مشعر است بر قبول اتحاد همچون جواب یکی از آنان از حق و چگونه متحقق نگردانم که کسی را که »او»«من« است و به »انیت« و »نه من« است به »اینیت.« چون باز گردم به عودت به فراق افتم و چون اهمال کنم به اهمال خفیف شوم و به اتحاد الفت گیرم. و همچون سخن شبلی است که گفت »کل« را خلع کن که به »کلیت« به ما رسی و باشی و نباشی و اختیار تو از ما بود و فعل تو فعل ما بود و نیز همچون بایزید بسطامی به گاه پرسش از او که : به چه رسیدی بدین که رسیدی، که من از نفس خویش منسلخ شدم بدان گونه