بخشی از مقاله
شيعه
شيعه كه در اصل لغت بمعني پيرو ميباشد به يكساني گفته ميشود كه جانشيني پيعمبر اكرم (ص) حق اختصاصي خانواده رسالت ميدانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت ميباشند
آغاز پيدايش شيعه را كه براي اولين باربشيعه علي (ع) (اولين پيشوا از پيشوايان اهل بيت (ع) معروف شدند همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلام در بيست و سه سال زمان بعثت موجبات زيادي در برداشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتي را در ميان ياران پيغمبر اكرم (ص) ايجاب ميكرد.
1- پيغمبر اكرم در اولين روزهاي بعثت كه بنص قرآن ماموريت كه خويشان نزديكتر خود را بدين دعوت كند صريحا بايشان فرمود كه هر يك از شما بايجابت دعوت سبقت گيرد وزير و جانشين ووصي من است. علي عليه السلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اكرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاي خود را تقبل نمود و عادتا محال است كه رهبر نهضتي در اولين روز نهضت و قيام خود يكي از ياران نهضت را بسمت وزيري و جانشيني به بيگانگان معرفي كند ولي بياران و ودوستان سر تا پا فداكار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيري و جانشيني بشناسد و بشناساند ولي در تمام دوره زندگي و دعوت خود، او از وظائف وزيري معزول و احترام مقام جانشيني او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقي ميان او و ديگران نگذارد.
2- پيغمبر اكرم ص بموجب چندين روايت مستقيض و متواتر كه سني و شيعه روايت كردهاند تصريح فرموده كه علي عليه السلام در قول و فعل خود، از خطا و معصيت مصون است هر سخني كه گويد و هر كاري كه كند با دعوت ديني مطابقت كامل دارد و داناترين مردم است بمعارف و شرايع اسلام.
3- علي عليه السلام خدمات گرانبهائي انجام داده و فداكاريهاي شگفت انگيزي كرده بود مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت و فتوحاتي كه در جنگ هاي بدر و احد و خندق و خيبر بدست وي صورت گرفته بود كه اگر پاي وي در يكي از اين وقايع در ميان
نبود اسلام و اسلاميان بدست دشمنان حق ريشه كن شده بودند.
4- جريان غدير خم كه پيغمبر اكرم (ص) در آنجا علي (ع) را بولايت عامه مردم نصب و معرفي كرده و او را مانند خود متولي قرار داده بود
بديهي است اين چنين امتيازات و فضائل اختصاصي ديگر كه مورد اتفاق همگان بود و علاقه مفرطي كه پيغمبر اكرم بعلي (ع) داشت طبعا عده اي از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين و اميداشت كه علي (ع) را دوست داشته بدورش گرد آيند و از وي پيروي كنند چنانكه عده اي را بر حسد و كينه آنحضرت واميداشت گذشته از همه اينها نام (شيعه علي) و (شيعه اهل بيت) در سخنان پيغمبر اكرم (ص) بسيار ديده ميشود.
(2)- سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سني و بروز اختلاف
هواخواخواهان و پيروان علي (ع) نظريه مقام و منزلتي كه آنحضرت پيش پيغمبر اكرم (ص) ؟ بظهور پيسوست نظر آنان را تاييد ميكرد.
ولي بر خلاف انتظار آنان درست در حاليكه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اي از صحابه سرگم لوازم سوگواري و تجهيزاتي بودند كه خبر يافتند عده اي ديگر كه بعدا اكثريت را بردند با كمال عجله و بي آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتي كمترين اطلاعي بدهند از پيش خود در قيافه خير خواهي براي مسلمانان خليفه معين نمودهاند و علي و يارانش را در برابر كاري انجام يافته قرار دادهاند علي (ع) و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم (ص) و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده بخلاف انتخابي و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتي نيز كردند ولي پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود.
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتي را از اكثريت جدا كرد و پيروان علي (ع) ره بهمين نام (شيعه علي) بجامعه شناسانيد و دستگاه خلاف نيز بمقتضاي سياست وقت مراقب بود كه اقليت نامبرده باين نام معروف شوند و جامعه به دو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعي ميشمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان ميناميدند و گاهي با تعبيرات زشت ديگر ياد ميكردند.
البته شيعه همان روزهاي نخستين محكوم سياست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض از پيش ببرد و علي (ع) نيز بمنظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيرو كافي دست بيك قيام خونين نزد ولي جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشيني پيغمبر اكرم (ص) و مرجعيت علمي را حق طلق علي (ع) ميدانستند و مراجعه علمي و معنوي را تنها به آن حضرت روا ميديدند و بسوي او دعوت ميكردند.چ
(3) – دو مسئله جانشيني و مرجعيت علمي
شيعه طبق آنچه از تعاليم اسلامي بدست آورده بود معتقد بود كه آنچه براي جامعه در درجه اول اهميت است روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ ديني است و در درجه تالي آن, جريان كامل آنها در ميان جامعه ميباشد.
و بعبارت ديگر اولا افراد جامعه بجهان و انسان با چشم واقع بيني نگاه كرده وظائف انساني خود را (بطوري كه صلاح واقعي است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانيا يك حكومت ديني نظم واقعي اسلامي را در جامعه حفظ و اجرا نمايد بطوريكه مردم كسي را حز خدا نپرستند و از آزادي كامل و عدالت فردي و اجتماعي برخوردار شوند. و اين دو مقصود بدست كسي بايد انجام يابد كه عصمت و مصونيت خدائي داشته باشد و گر نه ممكن است كساني مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظائف محوله خود از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشند و تدريجا ولايت عادله آزادي بخش اسلامي بسلطنت استبدادي و ملك كسرائي و قيصري تبديل شود معارف پاك ديني مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بوالهوس و خودخواه گردد و تنها كسي كه بتصديق پيغمبر اكرم (ص) در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با كتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت كامل داشت همان علي (ع) بود.
و اگر چنانكه اكثريت ميگفتند. قريش باخلاف حقه علي مخالف بودند لازم بود مخالفين را بحق وادارند و سركشان را بجاي خود بنشانند چنانكه باجماعتي كه در دادن زكات امتناع داشتند, جنگيدند و از گرفتن زكات صرفنظر نكردند نه اينك از ترس مخالف قريش حق را بكشند.
آري آنچه شيعه را از موافقت با خلاف انتخابي بازداشت ترس از دنباله ناگوار آن يعني فساد روش حكومت اسلامي و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود اتفاقا جريان بعدي حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بيني ) را روز بروز روشن تر ميساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوار تر ميگشت و با اينكه در ظاهر با نفرات ابتدائي انگشت شمار خود بهضم اكثريت رفته بود و در باطن باخذ تعاليم اسلامي از اهل بيت و دعوت بطريقه خود اصرار ميورزيدند در عين حال براي پيشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علني نمي كردند و حتي افراد شيعه دوش بدوش اكثريت بجهاد ميرفتند و در امور عامه دخالت ميكردند و شخص علي در موارد ضروري اكثريت را بنفع اسلام راهنمائي مينمود.
4- روش سياسي خلافت انتخابي و مغايرت آن با نظر شيعه
شيعه معتقد بود كه شريعت آسماني اسلامي كه موارد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اسلام روشن شده تا روز قيامت باعتبار خود باقي و هرگز قابل تغيير نيست.
و حكومت اسلامي با هيچ عذري نيمي تواند از اجر كامل آن سر پيچي نمايد تنها وظيفه حكومت اسلامي اينست كه با شوري در شعاع شريعت بحسب مصلحت وقت تصميماتي بگيرد ولي از جريان بيعت سياست آميز و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاي بيماري پيغمبر اكرم اتفاق افتاد پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابي معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسي محفوظ بماند ولي سنت و بيانات پيغمبر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمي دانند بكله معتقدند كه حكومت ميتواند بسبب اقتضاي مصلحت از اجرا آنها صرفنظر نمايد. و اين نظر با روايتهاي بسياري كه بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بيني خود اگر اصابت كنند ماجور و اگر خطا كنند معذور ميباشند)
تاييد گرديد و نمونه بارز آن وقتي اتفاق افتاد كه خالدبن وليد يكي از سرداران خليفه شبانه در منزل يكي از معاريف مسلمانان (مالك بن نويره) مهمان شد و مالك را غافل گير نموده كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب بازن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاي شرم آور خليفه بعنوان اينكه حكومت بازن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاي شرم آور خليفه بعنوان اينكه حكومت .وي بچنين سرداري نيازمند است مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نكرد وهمچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم بكلي قدغن شد و اگر در جائي حديث مكتوب كشف يا از كسي گرفته ميشد آنرا ضبط كرده ميسوزانيدند و اين قدغن در تمام زمان خلفا راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي (99-102) استمرار داشت و در زمان خلافت خليفه دوم (13—25 ق) اين سياست روشن تر شد و مقام خلاف عده اي از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن حي علي خير العمل در اذان نماز ممنوع ساخت و نقوذ سه طلاق را داير كرد و نظاير آنها در خلافت وي بود كه بيت المال درميان مردم با تفاوت تقسيم شد كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتي عجيب و صحنه هاي خونين دهشتناكي بوجود آورد و در زمان وي معاويه درشام با رسوبات سلطنتي كسري و قيصر حكومت ميكرد و خليفه او را كسري عرب ميناميد معترض حالش نمي شد.
خليفه دوم بسال 23 هجري قمري بدست غلامي ايراني كشته شد و طبق راي اكثريت شوراي شش نفري كه بدستور خليفه منعقد شد خليفه سوم زمام امور را بدست گرفت وي در عهد خلافت خود خويشاوندان اموي خود را بمردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامي زمام امور را بدست ايشان سپرد (4) ايشان بناي بي بندوباري گذاشته آشكارا بستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامي پرداختند, سيل شكايتها از هر سوي بدارالخلافه سرازير شد ولي خليفه كه تحت تاثير خويشاوندان اموي خود وخاصه مروان بن حكم (5)
قرار داشت بشكايتهاي مردم ترتيب اثر نمي داد بلكه گاهي فهم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر ميكرد تا بلاخره بسال (35) هجري مردم بر وي شوريدند و پس از چند روز محاصره وزدو خورد وي را كشتند- خليفه سوم در عهد خلافت خود حكومت شام را كه در راس آن از خويشاوندهاي اموي او معاويه قرار داشت بيش از بيش تقويت ميكرد و در حقيقت سنگيني خلافت در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه درالخلافه بود جز صورتي در برنداشت خلافت خليفه سوم با شوراي شش نفري كه اعضا و آئين نامه آنرا خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود و مستقر شد. رويهمرفته سياست سه خليفه كه بيست و پنجسال خلافت كردند در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامي بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت كه مقام خلافت تشخيص دهد, در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامي اين بود كه تنها قرآني بي اينكه تفسير شود يا مورد كنجنكاوري قرار گيرد خوانده شود و بيانات پيغمبر اكرم (ص) (حديث) بي اينكه روي كاغذ بيايد روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نكند. كتابت بقرآني كرمي انحصار داشت و در حديث ممنوع بود پس از جنگ يمامه كه در سال 12 هجري قمري خاتمه يافت و گروهي از صحابه كه قاري قرآن بودند در آن جنگ كشته شدند عمربن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد ميكند.
آيات قرآن در يك مصحف جمع آوري شود وي در پيشنهاد خود ميگويد اگر جنگي رخ دهد و بقيه حاملان قرآن كشته شوند قرآن از ميان ما خواهد رفت بنابراين لازمست آيات قرآني را در يك مصحف جمع آوري كرده بقيد كتابت در بياوريم . اين تصميم را در قرآن كريم گرفتند با اينكه حديث پيغمبر اكرم (ص) كه تالي قرآن بود نيز با همان خطر تهديد ميشد و از مفاسد نقل بمعني و زياده و نقيصه و جعل و فراموشي در امن نبود ولي توجهي به نگهداري حديث نمي شد بلكه كتابت آن ممنوع و هر چه بدست ميافتاد سوزانيده ميشد تا در اندك زماني كار بجائي كشيد كه در ضروريات اسلام مانند نماز روايات متضاد بوجود آمد و در ساير رشته هاي علوم در اين مدت قدمي برداشته نشد و آنهمه تقديس و تمجيد كه در قرآن و بيانات پيغمبر اكرم نسبت بعلم و تاكيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بي اثر ماند و اكثريت مردم سرگرم فتوحات پي در پي اسلام ولخوش به غنائم فزون از حد كه از هر سو بجزيزه العرب سرازير ميشد بودند و ديگر عنايتي بعلوم خاندان رسالت كه سر سلسله شان علي عليه السلام بود و پيغمبر اكرم (ص) او را آشناترين مردم بعارف اسلام و مقاصد قرآني معرفي كرده بود نشد حتي در قضيه جمع آوري (با اينكه ميدانست پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) مدتي در كنج خانه نشسته و مصحف را جمع آوري وي را مداخله ندادند حتي نام او را نيز بزبان نياوردند اينها و نظاير اينها اموري بود كه پيروان علي (علي) را در عقيده خود راسخ تر و نسبت بجريان امور هشيار تر ميساخت و روزبروز بر فعاليت خود ميافزودند. علي نيز كه دستش از تربيت عمومي مردم كوتاه بود به تربيت خصوصي افراد ميپرداخت.
در اين بيست و پنج سال سه تن از چهار نفر ياران علي (ع) كه در همه احوال در پيروي او ثابت قدم بودند (سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد) در گذشتند ولي جمعي از صحابه و گروه انبوهي از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غيره آنها در سلك پيروان علي در آمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم از هر سوي به آن حضرت روي نموده وبهرنجو بود باوي بيعت كردند و وي را براي خلافت برگزيدند.
5- انتها خلافت باميرالمومنين علي (ع) و روش آن حضرت
خلافت علي (ع) در اواخر سال سي و پنج هجري قمري شروع شد و تقريبا چهار سال و 9 ماه ادامه يافت. علي (ع) در خلافت رويه پيغمبر اكرم (ص) را معمول ميداشت و غالب تغييراتي را كه در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود بحالت اولي برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را درست داشتند از كار بر كنار كرد و در حقيقت يك نهضت انقلابي بود و گرفتاريهاي بسياري در برداشت.
علي عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنراني كه بمردم نمود چنين گفت " آگاه باشيد گرفتاري كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره بسوي شما برگشته و دامن گيرتان شده است. بايد درست زيرو روي شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتادهاند پيش افتند و آنان كه بناروا پيشي ميگرفتند كه عقب افتند (حق است و باطل و هر كدام اهلي دارد بايد از حق پيروي كرد) اگر باطل بسيار است چيز تازه اي نيست و اگر حق كم است گاهي كم نيز پيش ميافتد و اميد پيشرفت نيز هست. البته كم اتفاق ميافتد كه چيز كه پشت بانسان كند دوباره برگشته و روي نمايد"
علي عليه السلام بحكومت انقلابي خود ادامه داد و چنانكه لازم طبيعت هر نهضت انقلابي است عناصر مخالف كه منافع شان بخطر ميافتد از هر گوشه و كنار سر بمخالفت بر افراشتند و بنام خونخواهي خليفه سوم جنگهاي داخلي خونيني بر پا كردند كه تقريبا در تمام مدت خلافت علي (ع) ادامه داشت –بنظر شيعه مسببين اين جنگهاي داخلي جز منافع شخصي منظوري نداشتند و خون خواهي خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اي پيش نبود و حتي سو تفاهم نيز در كارنبود سبب جنگ اول كه جنگ جمل ناميده ميشود غائله اختلاف طبقاني بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود علي (ع) پس از آنكه بخلافت شناخته شد مالي در ميان مردم بالسويه قسمت فرمود چنانكه سيرت پيغمبر اكرم نيز همان گونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و بناي تمرد گذاشته و بنام زيارت كعبه از مدينه بمكه رفتند وام المومنين عائشه را كه در مكه بود و با علي (ع) ميانه خوبي نداشت با خود همراه ساخته بنام خونخواهي خليفه سوم نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند.
با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وي دفاع نكردند و پس از كشته شدن وي اولين كسي بودند كه از طرف خود و مهاجرين بعلي بيعت كردند و همچنين ام المونين عايشه خود از كساني بود كه مردم را بقتل خليفه سوم تحريص ميكرد (5) و براي اولين بار كه قتل خليفه سوم را شنديد بوي دشنام داد و اظهار مسرت نمود. اساسا مسببين اصلي قتل خليفه صحابه بودند كه از مدينه باطراف نامه ها نوشته مردم را برخليفه ميشورانيدند.
سبب جنگ دوم كه جنگ صفين ناميده ميشود و يكسال و نيم طول كشيد طمعي بود كه معاويه در خلافت داشت و بعنوان خونخواهي خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله ميكرد, نه دفاع زيرا خونخواهي هرگز بشكل دفاع صورت نمي گيرد.
عنوان اين جنگ خونخواهي خليفه سوم بود با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاي زندگي خود براي دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وي با لشگري از شام بسوي مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند انگاه بشام برگشته بخونخواهي خليفه قيام كرد.
و همچنين پس از آنكه علي شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده قتله خليفه را تعقيب نكرد.
پس از جنگ صفين جنگ نهروان در گرفت در اين جنگ جمعي از مردم كه در ميانشان صحابي نيز يافت ميشد در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين بهعلي شوريدند و در بلاد اسلامي با آشوبگري پرداخته هر جا از طرفداران علي عليه السلام مييافتند ميكشتند حتي شكم زنان آبستن را پاره كرده جنين ها را بيرون ميآورده سر ميبريدند.
علي عليه السلام اين عائله را نيز خوابانيد ولي پس از چندي در مسجد كوفه در سر نماز بدست برخي از اين خوارج شهيد شد.
علي (ع) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع در هم ريخته اسلام را كاملا بحال اولي كه داشت برگرداند ولي از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد.
1- به واسطه سيرت عادله خود قيافه جذاب سيرت پيغمبر اكرم را بمردم خاصه بنسل جديد نشان داد وي در برابر شوكت كسرائي و قيصري معاويه در زي فقرا و ماند يكي از بينواترين مردم زندگي ميكرد وي هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگري را بگدائيت و نيرومندي را بناتواني ترجيح نداد.
2- باآنهمه گرفتاريهاي طاقف فرسا و سرگرم كننده ذخاير گرانبهائي از معارف الهيه و علوم حقه اسلامي را ميان مردم بيادگار گذاشت.
مخالفين علي (ع) ميگويند: وي مرد شجاعت بود نه مرد سياست زيرا او ميتوانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف موقتا از در آشتي و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضي و خوشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند سپس به قلع و قمع شان بپردازد.
ولي اينان اين نكته را ناديده گرفتهاند كه خلافت علي يك نهضت انقلابي بود و نهضت هاي انقلابي بايد از مداهنه و صورت سازي دور باشد مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اكرم نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها بان حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينكه آن حضرت بخدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كاري با دعوت وي نداشته باشند ولي پيغمبر اكرم نپذيرفت بااينكه ميتوانست در آن روزهاي سخت مداهنه و سازش كرده موقع خود را تحكيم نمايد سپس بمخالفت دشمنان قد علم كند, اساسا دعوت اسلامي هرگز اجازه نمي دهد كه در راه زنده كردن حقي حق ديگري كشته شود يا باطلي را با باطل ديگري رفع نمايند و ايات زيادي در قرآن كريم در اين باره موجود است.
گذشته از اينكه مخالفين علي در راه پيروزي و رسيدن بهدف خود از هيچ جرم وجنايت ونقض قوانين صريح اسلام فروگذار نمي كردند و هر لكه را بنام اينكه صحابه هستند و مجتهدند ميشستند ولي علي بقوانين اسلام پاي بند بود.
از علي (ع) در فنون متفرقه عقلي و ديني و اجتماعي نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده و معارف اسلام را درسخنرانيهاي خود با بليغ ترين لهجه و روان ترين بيان ايراد نمود وي دستور زبان عربي را وضع كرد و اساس ادبيات عربي را بنياد نهاد وي اول كسي است در اسلام كه در فلسفه الهي غور كرده بسبك استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفت ومسائلي را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب بحدي عنايت بخرج ميداد كه در بحبوحه جنگها به بحث علمي ميپرداخت.
3- گروه انبوهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت كرد كه در ميان ايشان جمعي از رهاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري وجود دارند كه در ميان عرفا اسلامي مصادر عرفان شناخته شدهاند و عده اي مصادر اوليه علم فقه و كلام وتفسير و قرائت وغير آنها ميباشند.
انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي
پس از شهادت امير المومنين علي (ع) بموجب وصيت آنحضرت و بيعت مردم حضرت حسن بن علي (ع) كه پيش شيعه دوازه امامي امام دوم ميباشد متصدي خلافت شد ولي معاويه آرام ننشسته بسوي عراق كه مقر خلافت بود لشكر كشيده با حسن بن علي بجنگ پرداخت.
وي با دسيسه هاي مختلف و دادن پولهاي گزاف تدريجا ياران و سرداران حسن بن علي را فاسد كرده بالاخره حسن بن علي را مجبور نمود كه بعنوان صلح خلافت را بوي واگذار كند و حسن بن علي نيز خلافت را باين شرط كه پس از در گذشت معاويه بوي برگردد و بشيعيان وي تعرض نشود بمعاويه واگذار نمود.
در سال چهل هجري معاويه بر خلافت اسلامي استيلا يافت و بلافاصله بعراق آمده در سخنراني كه كرده بمردم اخطار نموده گفت من با شما سر نماز و روزه نمي جنگيدم بلكه ميخواستم بر شما حكومت كنم و بمقصود خود رسيدم و نيز گفت پيماني كه با حسن بستم لغو و زير پاي من است. معاويه با اين سخن اشاره ميكرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه نيروي خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود بكار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتي سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيغمبر خدا. و از اينجا بود كه بعضي از كساني كه بحضور وي باريافتند بعنوان پادشاهي سلامش دادند. و خودش نيز در برخي از مجالس خصوصي از حكومت خود با ملك و پادشاهي تعبير ميكرد. اگر چه در ملا عام خود را خليفه معرفي مينمود. و البته پادشاهي كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را بدنبال خود دارد و بالاخره نيز به نيت خودجامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جواني بي بند و بار بود وكمترين شخصيت ديني نداشت ولايت عهد داده بجانشيني خود برگزيد و آن همه حادثه ننگين ببار آورد.
معاويه با بيان گذشته خود اشاره ميكرد كه نخواهد گذاشت حسن (غ) پس از وي بخلافت برسد يعني درخصوص خلافت بعد از خود فكري ديگر دارد و آن همان بود كه حسن را باسم شهيد كرد. و راه را براي فرزند خود يزيد هموار ساخت. معاويه با الغا پيمان نامبرده ميفهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و اسايش بسر برند و كمافي السابق بفعاليت هاي ديني خود ادامه دهند و همين معني را نيز جامه عمل پوشانيد.
وي اعلام نمود كه هر كس در مناقب اهل بيت حديثي نقل كند هيچگونه مصونيتي در جان و مال و عرض خود نخواهد داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثي بياورد جايزه كافي بگيرد و در نتيجه اخبار بسياري در مناقب صحابه جعل شد و دستور داد در همه بلاد اسلامي در منابر به علي (ع) ناسزا گفته شود ( و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموي اجرا ميشد) وي بدستياري عمال و كارگردانان خود كه جمعي از ايشان صحابي بودند خواص شيعه علي را كشت و سر برخي از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند بناسزا و بيزاري از علي تكليف ميكرد و هر كه خودداري ميكرد بقتل ميرسيد.
سخت ترين روزگار براي شيعه
سخت ترين زمان براي شيعه در تاريخ تشيع همان زمان حكومت بيست ساله معاويه بود كه شيعه هيچگونه مصونيتي نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و مارك دار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم) كه در زمان معاويه بودندكمترين وسيله اي براي برگرداندن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند حتي امام سوم شيعه كه در ششماه اول سلطنت يزيد قيام كرد با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد, در مدت ده سالي كه در خلافت معاويه ميزيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت.
اكثريت تسنن اين همه كشتارهاي ناحق و بي بندوباريها را كه بدست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وي انجام يافته است توجيه ميكنند كه آنان صحابه بودند و بمقتضاي احاديثي كه از پيغمبر اكرم رسيده صحابه مجتهدند و معذور و خداوند ازايشان راضي است و هر جرم و جنايتي كه ازايشان سربزند معفواست. ولي شيعه اين عذر را نمي پذيرد زيرا:
اولا معقول نيست يك رهبر اجتماعي مانند پيغبر اكرم براي احيا حق وعدالت و آزادي برپا خواسته و جمعي راهم عقيده خود گرداند كه همه هستي خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آنرا لباس تحقق بخشند و وقتي كه بمنظور خود نايل شد ياران خود رانسبت بمردم و قوانين مقدسه خود آزادي مطلق بخشد و هر گونه حق كشي و تبهكاري و بي بند و باري را از ايشان معفوداند يعني با دست وابزاري كه بنائي را بر پا كرده باهمان دست و ابزار آنرا خراب كند.
و ثانيا اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح ميكند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفي مينمايد از راه خود صحابه بما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه بشهادت تاريخ قطعي با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمي كردند صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اي در حق همديگر روا نمي داشتند.
بنابر آنچه گذشت بشهادت عمل خود صحابه اين روايت صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناي ديگري است غير از مصونيت و تقديس قانوني صحابه.
واگر فرضا خداي متعال در كلام خود روزي از صحابه در برابر خدمتي كه در اجرا فرمان او كردهاند اظهار فرمايد معني آن تقدير از فرمانبرداري گذشته آنان است نه اينكه در آينده ميتوانند هر گونه نافرماني كه دل شان ميخواهد بكنند.
استقرار سلطنت بني اميه
سال شصت هجري قمري معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتي كه پدرش از مردم براي وي گرفته بود زمام حكومت اسلامي را در دست گرفت.
يزيد به شهادت تاريخ هيچگونه شخصيت ديني نداشت. جواني بود حتي در زمان حيات پدر اعتنائي به اصول و قوانين اسلام نمي كرد و جز عياشي و بي بند و باري و شهوت راني سرش نمي شد و در سه سال حكومت خود فجايعي راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آنهمه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت.
سال اول, حضرت حسين بين علي را كه سبط پيغمبر اكرم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيع ترين وضعي كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را بهمراه سرهاي بريده شهدا در شهرها گردانيد و در سال دوم مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بلشكريان خود مباح ساخت و سال سوم كعبه مقدسه را خراب كرده و آتش زد و پس از يزيد آل مروان از بني اميه زمام حكومت اسلامي را بتفصيلي كه در تواريخ ضبط شده در دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفري كه نزديك بهفتاد سال ادامه داشت روزگار تيره و شومي براي اسلام و مسلمين بوجود آورد كه در جامعه اسلامي جز يك امپراطوري عربي استبدادي كه نام خلافت اسلامي بر آن گذاشته شده بود حكومت نمي كرد و در دوره حكومت اينان كار بجائي كشيد كه خليفه وقت كه جانشين پيغمبر اكرم و يگانه حامي دين شمرده ميشد بي محابا تصميم گرفت بالاي خانه كعبه غرفه اي بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا بخوش گذراني بپردازد.
خليفه وقت قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعري كه خطاب بقرآن انشا كرد گفت: روز قيامت كه پيش خداي خود حضور مييابي بگوي خليفه مرا پاره كرد.
البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسي شان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامي و مرجعيت ديني بود, در اين دوره تاريخ روزگاري تلخ و دشوار ميگذرانيدند ولي شيوه بيدادگري و بي بيند و باري حكومتهاي وقت و قيافه مظلوميت و تقوي و طهارت پيشوايان اهل بيت آنان را روز بروز در عقايدشان استوارتر ميساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضورت حسين پيشواي سوم شيعه در توسعه يافتن تشيع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن وايران كمك بسزائي كرد.
گواه اين سخن اين است كه در زمان امامت پيشواي پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجري تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود بمناسبت ؟ اسلامي مانند سيل بدور پيشواي پنجم ريخته باخذ حديث و تعليم معارف ديني پرداختند. هنوز قرن اول هجري تمام نشده بود كه چند نفر از امرا دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين كردند. ولي درعين حال شيعه بحسب دستور پيشوايان خود در حال تقيه و بدون تظاهر به مذهب زندگي ميكردند. بارها در اثر كثرت فشار سادات علوي بر ضد بيدادگريهاي حكومت قيام كردند ولي شكشت خوردند و بالاخره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بي پرواي وقت در پايمال كردن شان فروگذاري نكرد جسد زيد را كه پيشواي شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده بدار آويختند و سه سال بر سر دار بود پس از آن پايين آورده و آتش زدند و خاكسترش را بباد دادند بنحوي كه اكثر شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز بدست بني اميه باسم در گذشتهاند و در گذشته امام دوم و سوم نيز بدست آنان بود.
فجايع اعمال امويان بحدي فاش و بي پرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه ميدانستند ناگزير شده خلفا را بدودسته تقسيم كردند. خلفا راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم ميباشد (ابوبكر و عمر و عثمان و علي) و خلفا غير راشدين كه از معاويه شروع ميشود.
امويين در دوران حكومت خود در اثر بيداد گري و بي بند و باري باندازه اي نفرت عمومي را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعي و كشته شدن آخرين خليفه اموي دو پسروي با جمعي از خانواده خلافت از دارالخلافه گريختند و بهر جا روي آورند پناهشان ندادند بالاخره پس از سرگردانيها بسيار كه در بيابانهاي نوبه و حبشه بجاوه كشيدند و بسياري از ايشان از گرسنگي و تشنگي تلف شدند. بجنوب يمن در آمدند و بدوريوزگي خرج راهي از مردم تحصيل كرده در زي حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند.
شيعه در قرن دوم هجري
در اواخر ثلث اول قرن دوم هجري بدنبال انقلابات و جنگهاي خونينني كه در اثر بيدادگري و بدرفتاريهاي بني اميه در همه جاي كشورهاي اسلامي ادامه داشت دعوتي نيز بنام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده متصدي دعوت ابومسلم مروزي سردار ايراني بود كه بضرر خلافت اموي قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموي را برانداخت. اين نهضت و انقلاب اگرچه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه ميگرفت و كم و بيش عنوان خونخواهي شهدا اهل بيت را داشت و حتي از مردم براي يكمرد پسنديده از اهل بيت ميگرفتند با اينهمه بدستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود. بگواهي اينكه وقتي كه ابومسلم بيعت خلافت را بامام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت وي جدا رد كرد و فرمود "تو از مردان من نيستي و زمان نيز زمان من نيست".
بالاخره بين عباس بنام اهل بيت خلافت را ربودند و در آغاز كار روزي چند بمردم و علويين روي خوش نشان دادند حتي بنام انتقام شهدا علويين, بين اميه را قتل عام كردند و قبور خلفا بين اميه را شكافته هر چه يافتند در بيدادگري و بي بندو باري هيچگونه فروگذاري نكردند.
ابوحنيفه رئيس يكي از چهارمذهب اهل تسنن بزندان منصور رفت و شكنجه ها ديد و ابن حنبل رئيس يكي از چهار مذهب, تازيانه خورد و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار باسم در گذشت و علويين را دسته دسته گردن ميزدند يا زنده زنده دفن ميكردند يالاي ديوار يا زير ابنيه دولتي ميگذاشتند.