بخشی از مقاله


دانشگاه جامع علمي كاربردي واحد18
ارتباطات تصويري

فاصله طبقات

مقدمه
به نام خداي علي و عدالت و آزادي
مي خواهم از دو بال شكسته سخن بگويم از عدالت و آزادي، از دو و بلكه سر نياز آرمان، هدف، و وسيله اگر ماركس تضاد طبقاتي را موتور حركت تاريخ مي دانست و اين اصل را بر سراسر تاريخ حاكم مي دانست نمايت و هدف را رسيدن به جامعه اي بي طبسقه و عادلانه مي پنداشت اما اين سخن ماركس را به زبان كامل تر مي توان بيان كرد و گفت«عرفان، عدالت ، آزادي،چكيده تاريخ اند.»


موتور محرك و هدف تكاپوهاي جامعه انساني در سراسر تاريخ بوده اند. اما مشكل اين بوده و هست كه همواره يكي به پاي ديگري قرباني شده اند.
قشربندي اجتماعي مفهومي است كه از زمين شناسي وام گرفته شده است. اگر چه مسائلي را كه قشربندي اجتماعي به آن اشاره دارد، تحت مقوله «طبقه اجتماعي» براي مدت زماني طولاني مورد بحث بوده است، اما اين مفهوم از حدود سال 1940 به حوزة كار برد عمومي جامعه شناسي وارد شده است: نكته اي كه بايد به آن توجه داشت. اين است كه كار برد جامعه شناختي مفهوم قشربندي،در تقابل با كار برد زمين شناسي اش، بطور ضمني يا آشكار متضمن ارزيابي لايه هاي مختلف بوده و فراتري و فروتري آنها براساس ملاكهاي ارزشي مي سنجد.


مسائلي همچون نسبيت ارزشهاي اخلاقي، برابري و نابرابري نسبي، و درجات عدالت و بي عدالتي اغلب در مفهوم قشربندي مستقراند.
تعريف فاصله طبقات:


تاريخ و باستان شناسي به ما مي آموزد كه قشربندي اجتماعي در دسته هاي كوچك ايلي، كه از صورت هاي اوليه زندگي اجتماعي بود، وجود داشت.احتمال دارد در اين وضعيت ابتدايي عوامل زيستي از قبيل سن، جنس، و نيروي بدني از معيارهاي اصلي قشربندي بوده باشد.
در نخستين اسناد تاريخي معتبر به جامانده از انسان چند هزار سال پيش، در مي يابيم كه در ميان بابليان، ايرانيان، عبريان و يونانيان «نجيب زادگي» از عوامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي بوده است.


جامعه تركيبي بود از اغنيا و فقرا، زيردستان و زيردستان، آزادمردان و بردگان. همين طور، در تمدن هاي باستاني قاره امريكا ‏‎‍[اينكاها در پرو و آزتك ها در مكزيك] جامعه به دو قشر نجبا و عوام تقسيم مي شد. دستة اول با آنكه اقليت كوچكي بود، سهم بزرگي از اموال و دارايهاي جامعه را ميان اعضاي خودش تقسيم مي كرد و سهم ناچيزي را براي اكثريت اعضاي جامعه باقي مي گذاشت. فقرا و عوام، مطيع و گوش به فرمان، به اقليت قدرتمند و ثروتمند جامعه كه خود را از تبار عالي مي پنداشت، خدمت مي كردند.
اين سلسله مراتب نظام اجتماعي كه به برخي از قشرهاي جامعه اجازه مي داد از قدرت، از مالكيت، و از حيثيت اجتماعي سهم بيشتري نصيب ببرد، در همة دوره هاي تاريخي زندگي اجتماعي انسان حضور داشته است.
افلاطون بناي جامعه جديد را نه تنها بر پايه عدالت بلكه بر ثبات اجتماعي و انضباط دروني استرار مي ديد. مشخصات مدينه فاضله يا جامعه آرماني كه شهر ياران فيلسوف در آن حكومت مي كنند، چنين بوده است جامعه اي كه ساختار طبقاتي آشكاري دارد و شهروندان درون يكي از طبقات سه گانه زير جا دارند: طبقه زمامداران، طبقة نگهبانان، طبقة كارگران.
تعريف از نظر ماركس
«تعريف ماركسيستي طبقه، نشات گرفته از فرض تقدم توليد بر ديگر ابعاد است: طبقه، مجموعه بهم پيوسته اي از افرادي است كه نقش يكساني در ساز و كار توليد ايفا مي كنند. ماركس در «سرمايه»،سه طبقه اصلي را مطرح مي كند كه توسط روابط شان با ابزار توليد، از يكديگر تمايز يافته اند: 1- «سرمايه داران» يا مالكان ابزار توليد،2- «كارگران» يا همه آنهايي كه توسط ديگران به كار گرفته مي شوند؛ 3- «زمين داران» يعني كساني كه به نظر مي رسد در نظريه ماركسيستي متفاوت از سرمايه داران اند و بعنوان بازماندگاه دوره فئوداليسم در نظر گرفته شده اند. از آثار تاريخي گوناگون متعلق به ماركس چنين بر مي آيد كه او ديدگاهي پيچيده تر از آنچه در بالا آمد نسبت به سلسله مراتب واقعي داشته است و نيز آشكار مي گردد كه او براي مثال از وجود تمايزاتي در درون هر يك از اين طبقات بنيادين با خبر بوده است. لذا تاجران جزء يا خرده بورژوازي بعنوان يك طبقه موقت پنداشته شده اند. آنها گروهي هستند كه بوسيله تمايلات خواهند شد. بخشي به درون طبقه كارگر سقوط مي كنند و بخشي ديگر شرايط خود را آنچنان بهبود مي بخشد كه سرمايه داران مهمي مي شوند.


اگر چه ماركس طبقات را بصورت عيني از يكديگر تمايز بخشيد، علاقه اصلي او، فهم و تسهيل پيدايش آگاهي طبقاتي در ميان قشرهاي محروم و تحت سلطه بود. او آرزو داشت تا احساسي مشترك در مورد علائق طبقاتي مشترك در ميان اين اقشار ايجاد شود و از اين طريق، مبنايي براي چالش آنها با طبقه حاكم پديد آيد.»
ماركس چندان به تحليل رفتار طبقه بالاي سرمايه داري علاقه مند نبود. او اساساً مي پنداشت كه بخش هاي قدرتمند چنين طبقه اي بايد خود آگاه باشند و نيز اينكه دولت بعنوان يك ابزار قدرتمند چنين طبقه اي بايد خودآگاه باشند و نيز اينكه دولت بعنوان يك ابزار قدرت، در بلند مدت ضرورتاً در خدمت منافع طبقه مسلط انجام وظيفه مي كند. اما براي ماركس، مهمتر از جامعه شناسي طبقه ثروتمند و ممتاز، جامعه شناسي طبقه كارگر بود. پرسش مهم براي تحقيق و عمل در نزد ماركس، در ارتباط با عواملي بود كه موجب آگاهي طبقه كارگر مي شدند.


تعريف فاصله طبقاتي
برخي از جامعه شناسان امريكا از معيار شغل براي تشخيص طبقات نظام قشربندي اجتماعي در ايالات متحد امريكا استفاده مي كنند. تيشلر جامعه متحدايالات آمريكا را به پنج طبقه پايين. در جدول شماره 7-1 در صد نيروي انساني هر طبقه و مشاغل عمده اي
را كه هر طبقه با آن سر و كار دارد ملاحظه مي كنيم.

 

جدول 7-1. قشربندي اجتماعي در ايالات متحد امريكا بر حسب مشاغل
طبقه %نيروي انساني مشاغل عمده


بالا 1%تا 3% مالك شركت هاي بزرگ، رهبران سياسي سطح بالا، مشاغل افتخاري در حكومت و در عرصه هنرها.
متوسط بالا 24% تا 26% مشاغل تخصصي و فني، مديران و مالكان.
متوسط پايين 25% كارمندان دفتري و فروشندگان مالكان بنگاه هاي كوچك، مشاغل نيمه تخصصي، مزرعه داران.
كارگر 32% كارگران متخصص و نيمه متخصص استادكاران، پيشه وران.


پايين 16% كارگران غير متخصص، كارگران خدمات نگهداري، كارگران خانگي و كارگران كشاورزي
مأخذ: تيشلر و همكاران(1986ص 277)
طبقه بالا. اعضاي طبقه بالا صاحب ثروت كلان بوده كه معمولاً از نسل هاي قبلي به ارث برده است. اين افراد به آساني يكديگر را باز مي شناسند و با هم ارتباط برقرار مي كنند و براي ساير افراد جامعه نيز به دليل شهرت و سبك زندگيشان شناخته شده اند. و همين سبك زندگي است كه مانع حشر و نشر آنها با اعضاي طبقات ديگر مي شود. اعضاي اين طبقه اجتماعي غالباً بر ساختار اقتصادي و سياسي جامعه اعمال نفوذ مي كنند. اعضاي طبقه بالا با داشتن محله هاي مسكوني جداگانه، باشگاه هاي اختصاصي، و مدارس اختصاصي براي فرزندانشان، ارتباطشان را با باقي جامعه به حدقل مي رسانند. به نظر محققان نامبرده، 1% تا 3% جمعيت ايالات متحد امريكا را طبقه بالا تشكيل مي دهد.


طبقه متوسط بالا. اعضاي طبقه متوسط بالا از دارندگان مشاغل آزاد، پزشكان، مهندسان، وكلاي دادگستري و كارمندان عالي رتبه تشكيل شده اند. اين اشخاص مستقيماً پست هاي كليدي را اشغال نكرده اند اما به اندازة كافي به صاحبان قدرت نزديك هستند و از قبل آن درآمد بالايي دارند. در ايالات متحد امريكا اين اشخاص داراي تحصيلات دانشگاهي، مالك مستغلات و صاحب پس انداز بانكي يا سهامدار شركت هاي بزرگ هستند. بين 24% تا 26% جمعيت ايالات متحد امريكا را اين طبقه تشكيل مي دهد.
طبقه متوسط پايين. اعضاي اين طبقه خصوصيات مشترك زيادي با طبقه متوسط بالا دارد، منتها، يا به دليل مشكلات اقتصادي يا به دليل نقصاني در تحصيلات نتوانسته اند به همان سطح زندگي طبقه متوسط بالا دست يابند. اعضاي اين طبقه تحصيلات دبيرستاني داشته و در آمد محقري دارند. به مشاغل نيمه تخصصي در ادارات، شركت ها، و فروشگاه ها اشتغال دارند يا اين كه به كارهاي دستي تخصصي مي پردازند. اعضاي اين طبقه براي محترم شمرده شدن در نظر ديگران و براي امنيت اهميت زيادي قايل هستند. مختصر پس اندازي دارند و از لحاظ ايستار سياسي و اقتصادي محافظه كارند.


حدود 25% جمعيت ايالات متحد امريكا را اعضاي اين طبقه با خانواده هايشان تشكيل مي دهند.
طبقه كارگر: اين طبقه از كارگران كارخانه ها تشكيل شده است. كارگران خط زنجيري مونتاژكار، مكانيسين هاي اتومبيل، و تعميركاران. زندگي مادي اين طبقه فراهم اما بدون تجمل است. حتي اگر وقت كافي براي مشاركت در امور مختلف مربوط به اجتماعات محلي را داشته باشند، ترجيح مي دهند به امور خانوادگي بپردازند. بيشتر اعضاي اين طبقه موفق نشده اند تحصيلات دبيرستاني را به پايان برسانند. حدود 32% جمعيت ايالات متحد امريكا را طبقه كارگر تشكيل مي دهد.


طبقة پايين. اين طبقه از اشخاص تشكيل شده است كه از لحاظ اقتصادي فقير به حساب مي آيند. تحصيلاتي جزئي دارند، يا مهارت شغلي اندكي دارند يا اصولاً فاقد مهارت شغلي اند. غالباً يا به كارهاي فصلي اشتغال دارند يا بيكارند. بيشتر خانواده هاي طبقه پايين با مشكلات زيادي ناشي از گسيختگي خانوادگي، الكليسم، بزهكاري يا فعاليت هاي غير مجاز دست به گريبان هستند. اعضاي طبقة پايين آشنايي اندكي با رويدادهاي جهاني دارند، در امور مربوط به جامعه مشاركتي ندارند و از هم هويتي با مردم فقير امتناع مي ورزند. به دليل پيچيدگي مشكلات شخصي و اقتصاديشان قادر نيستند وضع زندگيشان را بهبود بخشند. 16% جمعيت ايالات متحد امريكا را اعضاي طبقه پايين تشكيل مي دهد.


طبقه و تعليم و تربيت فرزندان
تعليم و تربيت فرزندان خانواده وجه ديگري از زندگي خانوادگي است كه به نظر مي رسد با سبك زندگي طبقاتي ارتباط داشته باشد و موضوعي است كه جامعه شناسان و روانشناسان به مطالعه آن علاقه نشان داده اند.
در دو دهه 1950 و 1960 يك سري به نتايجي كلي رسيدند كه نشان مي داد تعليم و تربيت فرزندان خانواده در طبقات پايين از روي غريزه و بي اختيار است و در طبقات متوسط از روي خردمندي و خويشتن داري.


يوري برونفنبرنر براي آنكه نشان دهد اين تفاوت هاي رفتاري تا چه حد در گذر زمان پايدار بوده است شاخص هاي مربوط سبه مدل هاي تعليم و تربيت كودكان را بررسي كرده و به اين نتيجه رسيده است كه در روزگار ما شيوه هاي تعليم و تربيت رايج در طبقات متوسط و پايين بيش از گذشته گرايش به نزديك شدن به يكديگر را دارند. با وصف اين، او تأكيد مي كند كه تفاوتي از لحاظ عاطفي بودن رفتار والدين متعلق به طبقه كارگر، از يك طرف و ارزش هايي كه آنها سعي دارند به فرزندانشان انتقال دهند، از طرف ديگر در الگوي تعليم و تربيت طبقه مزبور قابل تشخيص است.


«در طي 25 سال گذشته والدين در طبقة كارگر پيوسته فضيلت هايي را به فرزندانشان سفارش مي كردند كه به طور سنتي از آن طبقه متوسط بوده است، چون پاكيزگي، احترام به هنجارها و خويشتن داري. و روش هاي تربيتي طبقه متوسط را ، هر چند با كار اسن كمتر اما با جديت بيشتر، در مورد فرزندانشان به كار مي بستند.همه افراد از عزم و اراده اي نسبتاً برابر دست و پنجه نرم كردن با آن برخوردارند.
طبقه و نحوة گذران اوقات فراغت


سبك زندگي، شامل نحوة گذران اوقات فراغت، ورزش، ميهماني دادن، و هديه دادن نيز تحت تأثير پايگاه طبقاتي شخص قرار دارد. مثلاً در نتيجة تحقيقات جامعه شناسان معلوم شده است كه اعضاي طبقه بالاي جامعه امريكا تعطيلاتشان را در اروپا و در سواحل مديترانه مي گذرانند، در حالي كه اعضاي طبقه متوسط به مسافرت هاي گروهي با اتوبوس اكتفا مي كنند و طبقات پايين به ديدار و اقامت نزد خويشاوندان مي روند. ميعادگاه معاشرت و ملاقات با دوستان و همتايان نيز ظاهراً با موقعيت طبقاتي اشخاص بي ارتباط نيست. مثلاً اعضاي طبقه بالا در باشگاه هاي خصوصي، طبقه متوسط در مراكز و سالن هاي شهرداري و بالا خره اعضاي طبقه پايين در پارك هاي عمومي به ديدار دوستان مي روند.


ورزش هم رنگ طبقاتي دارد، گلف و تنيس و اسكي روي آب از ورزش هاي طبقات بالا به حساب مي آيد؛ طبقات متوسط پياده روي و تنيس روي ميز را ترجيح مي دهند؛ فوتبال و وزنه برداري و كشتي در ميان طبقات پايين طرفداران بيشتري دارد.


رسم هديه دادن نيز بر حسب طبقات اجتماعي متفاوت است. به موجب نتايج تحقيقي كه ديانا هاريس و ويليام كالي در ايالات متحد امريكا انجام داده اند، معلوم شده است كه به مناسب سالگرد تولد يا كسب موفقيت تحصيلي، امريكاييان متعلق به طبقه بالا به فرزندان زير 18 سال خود پول و به بالاتر از 18 سال دفترچه پس انداز بانكي و اتومبيل هديه مي دهند؛ اعضاي طبقه متوسط به فرزندان زير 18 سال خود اسباب بازي(ترن برقي، ماشين كوكي) و به فرزندان بالاي 18 سال لباس هديه مي دهند؛ مردمان طبقه پايين به فرزندان زير و بالاي 18 سال خود شيريني و بسته شكلات هديه مي دهند.

طبقه و فرهنگ
اگر فردي در تعريف طبقه اجتماعي از مفهوم كنش متقابل جمعي سود جويد، طبقه بالا غالباً به بهترين وجه تعريف مي شود. طبقه بالا از موقعيت اش در جامعه نيز آگاه است و بر ازدواج درون طبقه اي به منظور حفظ موقعيت مطلوب اعضايش تاكيد مي كند. به علاوه برخي رسوم متعلق به خرده فرهنگ ها، تمايل دارند تا طبقه بالا را در موقعيتي جداي از بقيه جامعه قرار دهند. كهل بر«مهارتهاي زيستن به شيوه زيبا و جذاب» و تاكيد بر سنت ، اصالت، و اصل و نسب به عنوان خصوصيات طبقه بالا اشاره مي كند. بالتزل به الگوهاي گفتاري متفاوت، تمايل به زمان گذشته، تمايل به وضع موجود به جاي تمايل به كوشش در جهت تغيير وضع موجود و تاكيد بر تبار والا، بعنوان ويژگي هاي فرهنگي طبقه بالا اشاره دارد. به طور خلاصه، طبقه بالا نوعاً شامل يك گروه نسبتاً كوچك از خانواده هاي داراي ثروت و جايگاه موروثي مي باشد كه در درون آن با يكديگر برخورد نزديك و خودماني دارند. آنها بر ازدواج درون گروهي


فرهنگ طبقه كارگر
فرد متعلق به طبقه كارگر نمي تواند در انظار توضيع موقعيت يا افزايش در دستمزد خود در آينده باشد او تعهد اندكي به شغل خود دارد وبيشتر متعهد به تمايلات بيروني است. لذا دلبستگي او به خانواده اش و لذت بردن از مصرف محدودي كه برايش ممكن است، مي باشد. اس. ام ميلر و فرانك رايزمن مشخصات خرده فرهنگ طبقه كارگر را چنين ذكر كرده اند: ثبات و اطمينان؛ سنت گرايي شديد؛ فرد محوري؛ عمل گرايي (يا واقع گرايي)؛ ضد عقلاني نگري؛ و شور و هيجان. گانس خرده فرهنگ طبقه كارگر را چنين توصيف مي كند: تاكيد براهميت زندگي خانوادگي و زندگي با گروههاي همتراز بيشتر از تاكيد بر تعهد شغلي و پيشرفت شغلي در فرهنگ طبقه كارگر داراي جايگاه است. او به اين موارد، بعنوان رفتارهاي «فرد محورانه» اشاره مي كند. شايد دو ويژگي اين فرهنگ به نحو آشكارتري برجستع اند: ثبات و طمينان؛ و فرد محوري.
فرهنگ طبقه متوسط


بسياري از ويژگي هاي فرهنگي نسبت داده شده به طبقه متوسط همچون تاكيد بر پيشرفت فردي، كامروايي معوق، و پيشرفت شغلي، بخشي بزرگ از نظام مسلط ارزشي در جامعه اند. اما ديگرطبقات بخاطر شرايط زندگي اشان بر اين ويژگي ها تاكيد اندكي دارند. به طور خلاصه، كهل(1957) ميان دو طبقه تميز مي نهد: طبقه متوسط پايين به لحاظ حيثيت، كه بوسيله آرزوي اعضاء آن براي رسيدن فرزندانشان به تحصيلات دانشگاهي و نيز علاقه شديد به مذهب و صاحب خانه بودن مشخص مي گردد، و طبقه متوسط بالا كه بر موفقيت در كار و بر مبناي زندگي خانوادگي تاكيد مي كند. كهل همچنين بر «ابتكار عمل فردي در تركيب با كار گروهي»، «برنامه ريزي براي آينده» و«فعاليت، پيشرفت، و اصرار بر اهداف عملي و كاربردي» به عنوان ديگر ويژگي هاي فرهنگ طبقه متوسط تاكيد دارد.


اطلاعات كمي كه دربارة ميزان هاي تطبيقي خودكشي در دست داريم حاكي از تغييرات زيادي از شغلي به شغلي ديگر است، ميزان هاي بالاي خودكشي در هر دو رده هاي شغلي بالا و پايين از لحاظ در آمد و حيثيت اجتماعي مشاهده مي شود.


با اين همه، اين وضعيت خودكشي به نظر مي رسد كه بر حسب متغير سن و به ويژه متغير نژاد سياه و سفيد در ايالات متحد امريكا تفاوت هاي معنا داري پيدا مي كند. داده هاي مربوط به كل سرومين حاكي از پايين بودن ميزان خودكشي در ميان جمعيت سياه پوست است، گو اينكه در برخي از ايالت ها اين نسبت معكوس است و در آنجا ميزان خودكشي سياه پوشان بالاتر از ميزان آن در بين جمعيت ت سفيد پوست است.


وجود اين استثناها و ناهماهنگي روش هاي تحقيق، ما را از صدور هرگونه حكم كلي دربارة تفاوت هاي ميزان هاي خودكشي در ارتباط با طبقات اجتماعي بودن ميزان هاي خودكشي در هر دو سوي مقياس اجتماعي، چه در طبقة بالا، چه در طبقة پايين.
طبقه اجتماعي وطلاق


يكي از برجسته ترين تحليل گران پديدة طلاق، ويليام جي. گود خاطرنشان مي كند كه هر چند نمي توان مدل طبقاتي طلاق را براي نسل هاي پيشين تدوين كرد، مي توان از 1920 به بعد، وجود همبستگي منفي ميان پايگاه اجتماعي اقتصادي و ميزان طلاق را تأييد كرد.


تعداد طلاق در ردة شغلي مربوط، به اندازة مورد انتظار در صد حضور اعضايش در نيروي كار مردانه بوده است.
به عقيدة‌ويليام جي. گود همان همبستگي منفي ميان طبقه و طلاق از لحاظ سطوح تحصيلي نيز مشاهده مي شود: تمايل به طلاق در بين افرادي كه تحصيلاتشان در سطح ابتدايي يا كمتر است، خيلي بيشتر از افرادي است كه تحصيلات دبيرستاني را خاتمه داده اند يا داراي تحصيلات عالي عستند. در بين سياهان امريكايي رابطه تحصيلات و طلاق عكس رابطه اي است كه در ميان سفيد پوستان مشاهده مي شود، بدين معنا كه با افزايش سطح تحصيلي ميزان طلاق نيز افزايش مي يابد، جز البته براي دارندگان مدرك تحصيلي دانشگاهي، كه در ميان آنان ميزان طلاق به اندازة‌سياهان كم تحصيل كرده پايين است.


ويليام جي. گو پايين بودن ميزان طلاق ثبت شده دز بين سياهان طبقات پايين را در اين مي داند كه بيشتر جدايي هاي آنان تشريفات قانوني را طي نمي كند و به ثبت نمي رسد ولذا در آمارهاي رسمي گنجانيده نمي شود.
و بالا خره اگر براي تعيين طبقات اجتماعي به عامل در آمد تكيه كنيم، همبستگي منفي ميان طبقه و ميزان طلاق مشاهده مي گردد. به موجب آمارهاي رسمي در آمريكا ميزان طلاق در ميان قشرهاي در آمدي پايين سه برابر قشرهاي در آمدي بالاست.
طبقة اجتماعي و ميزان هاي نابرابر زاد و ولد


يكي از شاخص هاي مهم فرصت هاي زندگي در هر جامعه تعداد كودكاني است كهزنده به دنيا مي آيند و بايد آنها را پرورش داد، جامعه پذير كرد، و براي زندگي در دنياي بزرگسالان مجهز نمود. در ميان عوامل مؤثر در نابرابري ميزان هاي زاد و ولد در ميان طبقات، به پايگاه اجتماعي- اقتصادي فرد يا گروه بيش از ساير عوامل توجه شده است. دنيس رانگ از نخستين پژوهشگراني استكه اين نكته را خاطر نشان كرده است:


در ميان همه گروه هاي اجتماعي كه از لحاظ ميزان هاي زاد و ولد متفاوتند، شايد تفاوت رفتاري طبقات اجتماعي از اين لحاظ از همه بارزتر باشد.
مطالعات دنيس رانگ نشان مي دهد كه در يك دورة‌چهل ساله از 1870 تا 1910 در ايالات متحد امريكا و در اروپا ميزان زاد و ولد از طبقه اي به طبقه اي ديگر متفاوت بوده و عموماً با طبقه همبستگي منفي داشته است.


پس از 1910، تفاوت ميزان هاي باروري ميان طبقات اجتماعي كه تا آن زمان بسيار بارز بود، تحفيف پيدا كرد؛ به اين معنا كه گروه هاي برخاسته از طبقة متوسط ميزان زاد و ولد شان را كاهش داده و آن را به ميزان پايين زاد و ولد طبقة بالا نزديك كردند. از حدود 1930 به بعد، در برخي از كشورهاي اروپاي غربي همبستگي منفي ميان ميزان زاد و ولد و طبقة‌اجتماعي تغيير يافت، به طوري كه بعضي از گروه هاي برخاسته ازطبقه متوسط حجم خانواده شان را كوچكتر از حجم خانوادة ساير گروه هاي شغلي بالاتر از خودشان، مثل صاحبان كارخانه ها، دارندگان مشاغل آزاد و بازرگانان كردند.


در 50 سال اخير، الگوهاي رفتاري گذشته در بارة‌تفاوت ميزان هاي زاد و ولد ميان طبقات اجتماعي دستخوش تغييراتي شده است و استثناي زيادي در قاعدة همبستگي منفي ميان ميزان زاد و ولد و طبقه اجتماعي ميزان زاد و ولد ديده مي شود و آن رفتار خانواده هاي مرفه است كه با پشت كردن به سنت هاي گذشته شان، تعداد فرزندانشان را افزايش داده‌اند.


به نظر مي رسدكه قاعدة عمبستگي منفي ميان ميزان زاد و ولد و طبقة اجتماعي هنوز در كشور ما صادق است و حجم خانواده هاي متعلق به طبقة پايين گسترده تر از حجم خانواده هاي مرفه است. با توجه به اينكه دست يابي به امكانات تحصيلي از جمله شاخص هاي مهم فرصت هاي زندگي است، مي توانيم از راه مقايسه تعداد ميانگين فرزندان مادران باسواد و مادران بي سواد، غير مستقيم نقش پايگاه اجتماعي- اقتصادي خانواده ها را در ميزان زاد و ولد مشاهده كنيم. جدول هاي شماره 7-7 . 7-8 كه از طرح آمارگيري زاد و ولد سال 1370 سازمان ثبت و احوال كشور استنتاج شده است، نشان مي دهند كه مادران بي سواد به طور متوسط سه برابر مادران تحصيل كرده فرزند به دنيا مي آورند و در گروه سني مادران 35 تا 39 ساله تعداد ميانگين فرزندان مادران بي سواد دو برابر فرزندان مادران تحصيل كرده است.


حتي اگر عامل شاغل بودن مادران را در كاهش ميزان زاد و ولد مؤثر بدانيم باز قاعده همبستگي منفي ميان طبقه اجتماعي و ميزان زاد و ولد در كشور ما به قوت خود باقي است. زيرا سطح زندگي خانواده هايي كه پدر و مادر هر دو شاغل اند به نسبت بالاتر از خانواده هايي است كه تنها پدر شاغل است.
جدول 7-7. ميانگين تعداد فرزندان برحسب وضعيت تحصيلي مادران در 5 استان كشور در سال 1370
استان ها وضعيت تحصيلي مادران
بالاتر ازديپلم پايان ابتدايي بي سواد


زنجان
فارس
كرمان
لرستان
هرمزگان 6/1
8/1
8/1
3/1
7/1 6/2
2/3
2/3
7/2
8/2 3/5
6/5
9/5
1/5


7/5
مأخذ : سازمان ثبت و احوال كشور، طرح آمارگيري زاد و ولد، سال 1370.
جدول 7-8. ميانگين تعداد فرزندان مادران 35 تا 39 ساله برحسب وضعيت تحصيلي مادران
استان ها وضعيت تحصيلي مادران
بالاتر از ديپلم پايان ابتدايي بي سواد


زنجان 3/3 1/6 7/7
فارس 7/2 8/6 7/7
كرمان 4 9/6 8
لرستان 3 9/6 3/8
هرمزگان 3 4/5 1/8
مأخذ: سازمان ثبت و احوال كشور، طرح آمارگيري زاد و ولد، سال 1370 .
«توزيع نابرابر در آمدها»


يكي از شاخص هاي معمول سنجش نابرابري هاي اجتماعي در هر جامعه نحوة توزيع در آمدها (ياتوزيع توليد ناخالص ملي) در ميان افراد آن جامعه است. نابرابري هاي اجتماعي در ارتباط با توزيع در آمدها را مي توان با مقايسه سهم در آمدي كه نصيب هر يك از دهك هاي جمعيت مي شود بررسي كرد.
جدول 7-3 نجوة توزيع در آمد را در مناطق شهري ايران را از 1364 تا 1368 نشان مي دهد.


براي آسان شدن كار مقايسه و داشتن ديدي روشن از ساخت قشر بندي و نابرابري توزيع در آمد در جامعه، معمولاً جمعيت يك كشور به سه بخش،شامل 20% ثروتمندترين بخش جمعيت، 40% دارندگان در آمد متوسط و 40%

فقير ترين بخش جمعيت تقسيم مي گردد.
1364% 1365% 1366% 1367% 1368 %
سهم دهك اول(ثروتمندترين خانوارها) 58/30 47/31 54/32 45/30 66/30
سهم دهك دوم 73/16 42/16 36/16 58/16 32/16
سهم دهك سوم 62/12 38/12 15/12 64/12 50/12
سهم دهك چهارم 21/10 98/9 77/9 08/10 17/10
سهم دهك پنجم 34/8 29/8 06/8 32/8 42/8
سهم دهك ششم 89/6 79/6 75/6 90/6 97/6
سهم دهك هفتم 61/5 54/5 41/5 55/5 67/5
سهم دهك هشتم 38/4 38/4 25/4 51/4 47/4
سهم دهك نهم 31/3 18/3 09/3 29/3 22/3
سهم دهك دهم(فقيرترين خانوارها) 51/1 57/1 62/1 68/1 60/1
مأخذ: مركز آمار ايران(مديريت آمارهاي مالي و محاسباتملي)


مقايسة سه بخش عمدة در ا,د در كشورهاي مختلف از يك سو و مقايسه سهم فقيرترين بخش جمعيت از در آمد كل در كشورهاي مختلف از سوي ديگر ما را از چگونگي نابرابري هاي اجتماعي از لحاظ توزيع در آمد آگاه مي كند.
ماليات بندي و تامين اجتماعي


ديگر عامل مهم و موثر در ميزان و الگوي نابرابري، نظام ماليات بندي و تامين اجتماعي استو نظام ماليت بندي با نظام اجاره داري از سه طريق به شدت به هم مربوط اند. اتول آنكه قابليت دفاع اجتماعي از يك حق براي يك جريان از منافع معمولاً پذيرفته شده است و اغلب بوسيله ابزارهاي سياسي محقق مي گردد. لذا وجود دولتي با منابعي كه از طريق ماليات يا مصادره بدست مي آورد، متغيري ضروري براي نظام هاي اجاره داري است. دوم آنكه، دولت و مالكيت ، معمولاً در جوامع ابتدايي و فئودالي، بطور آشكار و صريح قابل تشخيص نيستند. «تيول» در قرون وسطي هم يك دولت محلي و هم ثروتي اربابي بود. تمايز مدرن ميان ماليات و اجاره يا ميان بودجه ملي و بودجه اربابي يا شاهي، در چنين جوامعي به روشني قابل طرح نيست. سوم آنكه در شرايط عدم وجود ساختارهاي بسيار پيچيدة حسابداري و اجرايي، توزيع بار ماليات متناسب با توان پرداخت افراد و گروهها، بوسيله وضع ماليات يا مصادره اجاره داري ها آسانتر انجام مي گيرد تا به وسيله ماليات گيري از در آمدها.
به علاوه ، تقسيم بار ماليات تاثيري مستقيم بر توزيع در آمد ها داشته است.


دولتها بوسيله تأمين اجتماعي ، عمچنانكه از طريق ماليات بنديبر توزيع در آمدها تاثيري مي گداشته اند. تداركات تامين اجتماعي، آن تكنيك هايي هستند كه بوسيله آن ها حقوق اجتماعي و درآمد اشخاص عليل، سكته كرده، نابينا، و ناتوان به آن ها تخصيص مي يابد.


سن ، بيماري، خصلت ژنيتيكي، و نقصان هاي اجتماعي، مجموعه اي را شكل مي دهند كه از نقطه نظر فعاليتهاي توليدي در يك جامعه ، «بي فايده» هستند. حمايت اقتصادي از اين مردم ممكن است در درون خانواده ها تدارك ديده شود، همچون برخوردي كه با «بي فايدگي» اقتصادي كودكان در خانواده مي شود. اما اگر سرپرست هاي خانواده از نظر بيولوژيكي يا اجتماعي معيوب باشند، يا در زندان به سر برند، موقعيت خانواده هايشان در جوامع مختلف به طرق گوناگوني تعيين مي شود. وجود يا فقدان نظام هاي تامين اجتماعي كه معمولاً از جانب نظام سياسي تدارك ديده مي شوند، در تعيين منزلت اجتماعي افراد «از كار افتاده» اساسي هستند.


در جوامعي كه مراقبت و حمايت از افراد ناتوان وجود دارد نابرابري كمتر از جوامعي است كه در آن ها انسانهاي محروم به لحاظ اخلاقي و اجتماعي يا بيولوژيكي، بايد روي پاي خود بايستند. در ادامه ، بصورتي بسيار كلي، انواع چندگانة روابط ميان نظام ماليات بندي با نظام تامين اجتماعي از يكسو و با نظام قشربندي از سوي ديگر را مشخص خواهيم كرد.


اول آن كه مردماني بدون مليت وجود دارند يعني افرادي كه مشمول پرداخت ماليات خواسته شده از سوي دولت نيستند. براي اين افراد، واحدهاي پايه اجتماعي كه امور توليدي را بر عهده دارند، خانواده‌هايند و كار ويژه‌هاي خويشاوندي نيز نقش بيمه اجتماعي را ايفا مي كنند و به تعريف منزلت كودكان، سالخوردگان، محرومان و ديوانگان مي پردازند. در اين حالت، خانواده ها متحمل عملكرد نادرست نظام اصلي راجع به آنها مي گردند.


دوم آنكه در جوامع واقع در مراحل مياني (يعني نظام هاي فئودالي، امپراطوريهاي سنتي، دولتهاي تجاري قرون وسطي) يك ساختار دولتي جداگانه، امكان وجود ميزاني از قدرت را براي تضمين اجاره داري هاي ثروتمندان در برابر خطر عناصر خارجي و نيز شورشهاي و سرقت هاي داخلي فراهم مي آورد. همچون ماليات پردازي دهقانان به زمين داران و اشراف زادگان ثروتمندان يا اين امور را براي منافع خود انجام مي دهند و يا همچون جمع آوري اجاره ها، خراج ها، ماليات ها يا خدمات از دون پايگان، به منظور حفظ ساختار حكومتي انجام مي دهند. در اين جوامع شهروندي، به معناي حقوق تضمين شده به وسيله دولت مركزي و تاثيرگذاري بر دولت مركزي، محدود به ثروتمندان است. تامين اجتماعي فراتر از آنچه به وسيله اجاره ها براي ثروتمندان فراهم مي شود يك موضوع محدود به گروه خويشاوندي يا خانواده اربابي يا شركا بازرگاني باقي مي ماند و خارج از اين حوزه ها به عنوان محبت اعمال شده از سوي كليسا يا شكلي از يك مداراي عمومي نسبت به گدايان تبلور مي يابد. در چنين جوامعي دولت به جاي آنكه نابرابري در شرايط را تخفيف دهد، آن را تقويت مي كند.


پيامد فاصله طبقاتي
مطالعات جامعه شناسان نشان مي‎دهد كه نابهنجاريها و بزهكاريهاي فردي و گروهي پيكره جامعه را مورد تهديد قرار داده و به عنوان خطري جدي در ايجاد نظم و امنيت اجتماعي جلوه گر شده است.


پيشرفت تكنولوژي، معضلات اقتصادي، كم رنگ شدن ارزشهاي انساني، فقر، ميل به ثروت اندوزي كاذب، برتري خواهي، بيماريهاي رواني، بيكاري، اعتياد و دهها عامل ديگر از موجبات و علل گسترش فحشا و بزهكاريها و جرايم در جوامع امروزي است. تحليل علمي جامعه شناسانه از وقايع فوق با توجه به مقتضيات مكاني و زماني كشورمان اين امكان را براي متوليان امر فراهم مي‎آورد كه با توجه به ارائه اطلاعات و آمارهاي مربوطه تصميمات ضروري را در راستاي برخورد با ناهنجاريها صورت داده و محيطي مساعد و مناسب را براي تعامل رفتارهاي انساني در جامعه فراهم سازند.


امروزه افزايش قتل توجه جامعه شناسان و صاحب نظران را به خود جلب نموده است. آمارها و وضعيت موجود به خوبي گواه اين امر است. نوشتار ذيل تحليلي است از علل افزايش قتل و چگونگي مبارزه با آن. امري كه توجه بيشتر مسئولان را برمي تابد.

نتيجه گيري:


دولت بايد با اتخاذ سياست هاي صحيح و منطقي در جهت جلب سرمايه گذاري هاي خارجي و اقتباس و استفاده از تكنولوژي پيشرفته زمينه را براي ايجاد فرصت هاي شغلي آماده نمايد و با حذف انحصارات و شبه انحصارات دولتي بخش خصوصي را حمايت نمايد تا در يك بازار رقابتي كامل استعدادهاي فني و صنعتي، مالي و بازرگاني شكوفا شده و متعالي گردد كه بدون ترديد نتيجه آن، توليد كالاها و خدمات با بهترين كيفيت و كم ترين هزينه خواهد بود و رشد اقتصادي را تضمين خواهد كرد. مسلماً با افزايش رشد اقتصادي، تحول در نظام مالياتي كشور از طريق توانمندي تشكيلاتي در اخذ ماليات هاي غيرمستقيم از صاحبان درآمدهاي گزاف و تقليل ماليات هاي مستقيم كه فشار آن مستقيماً بر دوش قشر كم درآمد جامعه است. با هدف تعديل ثروت ها در جهت تأمين و ارتقا رفاه كمي و كيفي افراد جامعه شرط لازم است.


در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید