بخشی از مقاله

مفهوم و تعريف تربيت

در بحث تربيت انسان ، مفهوم واژه تربيت بر پرورش دادن استعدادهاى انسانى يعنى فراهم کردن زمينه رشد استعدادهاى آدمى دلالت مى کند. اين واژه از ريشه ((ربو)) به معنى زيادت و فزونى و رشد و برآمدن گرفته شده است ؛ و کاربردهاى گوناگون از اين ريشه همه همين معنا را در بردارد. ((ربو)) نفس عميق و بلند را گويند که موجب برآمدن سينه است . ((ربوة )) يعنى سرزمين بلند و مرتفع . ((رابية )) نيز به همين معناست . و ((ربا)) يعنى افزون شد و نمو کرد که در اصطلاح شرع مخصوص به افزون شدن سرمايه با غير از سود شرعى است .

((اربيتان )) دو قسمت گوشت بن ران در قسمت کشاله ران را گويند که بالا مى آيد و حالت برآمدگى دارد. ((اربى عليه )) يعنى بر او اشراف و احاطه يافت . ((ربيت الولد فربا)) يعنى فرزند را تربيت کردم و او رشد کرد. در قرآن کريم همين معنا يعنى بزرگ کردن در مفهوم رشد جسمى آمده است .


((و قل رب ارحمهما کما ربيانى صغيرا.))
و بگو: پروردگارا، آن دو (پدر و مادر) را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند.
((قال الم نربک فينا وليدا و لبثت فينا من عمرک سنين .))
(فرعون به موسى ) گفت : آيا تو را از کودکى در ميان خود نپرورديم و ساليانى چند از عمرت پيش ما نماندى ؟


((راغب اصفهانى )) لغت شناس بزرگ مى نويسد: ((ربيت )) (تربيت کردم ) از واژه ((ربو)) است و گفته اند اصلش از مضاعف يعنى ((رب )) (ربب ) بوده است که يک حرف آن براى تخفيف در لفظ به حرف (ى ) تبديل شده است مانند ((تظننت )) که ((تظنيت )) شده است .
((رب )) به معناى مالک ، خالق ، صاحب ، مدبر، مربى ، قيم ، سرور و منعم است و نيز اصلاح کننده هر چيزى را ((رب )) گويند. بنابراين ((رب )) به معناى مالک و مدبر و تربيت کننده است .
((راغب اصفهانى )) مى نويسد: ((رب )) در اصل به معنى تربيت و پرورش است يعنى ايجاد کردن حالتى پس از حالت ديگر در چيزى تا به حد نهايى و تام و کمال خود برسد.
آنچه در تربيت روى مى دهد همين مفهوم است و البته نقش ايجادى در تربيت از آن ((رب العالمين )) است و جز او همه نقش اعدادى دارند. بنابراين ، تربيت رفع موانع و ايجاد مقتضيات يعنى اعداد است تا استعدادهاى انسان از قوه به فعل درآيد و شکوفا شود؛ و چون در تربيت اسلامى مقصد و مقصود ((کمال مطلق )) است مى توانيم تربيت را چنين تعريف کنيم :
((تربيت عبارت است از رفع موانع و ايجاد مقتضيات براى آنکه استعدادهاى انسان در جهت کمال مطلق شکوفا شود)).


انسان موجودى است با استعدادهاى شگفت و گرانقدر، چنانکه از رسول خدا(ص ) روايت شده است که فرمود:
((الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة .))
مردم چون معادن طلا و نقره اند.
با اين تعبير بايد آنچه را که مانع شکوفايى استعدادهاى انسان است رفع کرد و زمينه هاى مساعد را فراهم ساخت تا استعدادهاى انسان به فعليت رسد و انسان متصف به صفات و کمالات الهى شود؛ و اين تحول با اهتمام و کوشش خود انسان ميسر مى شود. بدين ترتيب تربيت با رفع موانع و ايجاد مقتضيات شکل مى گيرد.

استقلال
استقلال فردی یعنی آزادی فردی در چارچوب قواعدی که باید «توسط برخی نهادها که قدرت لازم را دارند» تعریف و اجرایی شود (هایک، 1960: 139). این سنگ بنا نهاده شده و در همان‌حال، توسط یک چارچوب قانونی اجرایی موثر (همان، 144) یا به‌ طور خاص، با قاعده قانون خصوصی یا مدنی ایجادکننده جامعه مدنی قانونی محدود شده است. استقلال فردی به معنای خودمختاری فرد با توجه به محدودیت‌های قواعد قانونی است، قواعدی که محتوای حقوق مالکیت را تعریف نموده و محدودیت‌های آزادی قرارداد را تنظیم می‌کنند. به دلیل این‌که نظام‌های قانون خصوصی درگذر زمان تغییر می‌کنند و به طور خاص، در تعریف روش‌هایی که محتوای حقوق مالکیت را تعریف و آزادی قراردادها را تنظیم می‌کنند، با هم متفاوت هستند،

«استقلال فردی» در گذر زمان و در نظام‌های قانونی مختلف معانی متفاوتی داشته است (هایک، 1960: 299، 1948: 19). این موضوع این پرسش را پیش می‌کشد که کدام معیار باید برای ارزیابی تناسب یا کفایت قواعد قانونی بالقوه جایگزین به‌کار گرفته شود. مشخصا، چنین معیاری نمی‌تواند صرفا از اصل استقلال فردی اتخاذ شود، به دلیل این‌که، همان‌طور که در بالا هم بیان شد، ایده‌ استقلال فردی در یک نظام قانونی خاص دارای معنای نسبی است. بنابراین، آزادی فردی نمی‌تواند به‌ مثابه یک معیار استاندارد در برابر یک نظام قانونی خاص به‌کار رود که خود باید مورد قضاوت و بازبینی قرار گیرد.


استقلال در دوران نوجوانی
استقلال در دوران نوجوانی، حالت خاص و تحولی استقلال در دوران حیات است. بدین معنی كه تا قبل از بلوغ ، فرد نسبت به اعمال خود اگر چه مسئول است، اما به لحاظ حقوقی و شرعی پاسخ گو نیست و پاسخ گویی به عهده ولی و قیم قهری و شرعی اوست و به محض وقوع بلوغ ، شخصاً باید در پیشگاه قانون جواب گو باشد و تبعات و پیامدهای اعمال خود را متحمل شود و به تناسب موارد، پاداش بیند و كیفر پذیرد و به انجام تكالیف متعهد و به رعایت حدود و مرزها ملزم باشد. در مقابل ضروری است اجتماع هم این تعهد و الزام را به عنوان حریم و مرز حقوقی، اعتقادی و ارزشی یك شخصیت حقوقی و اجتماعی حرمت گذاری كند.


بنابراین چنانچه به ندرت و رغم روال قابل تصور، پدر و مادر، نوجوان بالغ را به كار خلاف امر كردند، استقلال حقوقی و شرعی به او اجازه می دهد تا در برابر این دستور مقاومت كند، ولی این مقاومت باید به نحوی عملی شود كه با وظیفه مهم دیگری كه رعایت حریم و حرمت والدین است، متضاد و متقابل نباشد و چنان مدبرانه و با ظرافت عمل شود كه كرامت آنها مخدوش نگردد و به برخورد متقابل نینجامد، زیرا هیچ انسانی تا پایان عمرگسسته و رها از والدین نیست.
استقلال شرعی بیان شده همراه با رشد و بیداری غرایز، نوجوان را به سمت احساس وظیفه، افزایش درك و شناخت ارزش ها، تفكر مستقل، برنامه ریزی، عاقبت اندیشی، انتخاب مسیر، تلاش معنادار، ارائه پاسخ های معقول و هدفمند، سیاست گذاری حیاتی، شناخت امیال، حب و بغض ها و اشتیاق و تنفرها، هدایت می كند و در نتیجه به زندگی مستقل و تشكیل خانواده و زایش واحد اجتماعی جدید منجر می شود. این در حالی است كه ارتباط حقوقی و عاطفی فرد با خانواده اولیه اش پابرجاست و تعهدات او كما كان محكم است و به لحاظ تربیتی و ارزشی ، استحكام خانواده دوم و آتی یا سوم بستگی تنگاتنگ با استحكام واحد اول دارد.


علاوه برآن چه بیان شد، كه بیشتر به استقلال حقوقی و شرعی نوجوان مربوط می شود، شایسته است موارد دیگری از استقلال مانند استقلال اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، عاطفی و ... مورد بحث و نظر قرارگیرد.


الف) استقلال اقتصادی
برای این كه نوجوان درك صحیح و منطقی از استقلال اقتصادی داشته باشد لازم است از دوران كودكی ، پدر و مادر سیاست های خاصی را مد نظر داشته باشند؛ از آن جمله وجوهی را دراختیار نوجوان قرار دهند و با افزایش سن و توان او، مبالغ این وجوه را افزایش دهند و بعضی از مخارج ساده را نیز در قبال این وجوه به عهده خود او بگذارند و بر نحوه انجام این مخارج نظارت كنند تا فرزند یاد بگیرد چگونه هزینه های خود را تنظیم كند و آنها را الویت بندی نماید و صرفه جویی اعمال كند تا بتواند پس انداز داشته باشد و بیاموزد چگونه این پس انداز را به سوی سرمایه گذاری هدایت كند.

به عنوان مثال، برای او حساب پس انداز مسكن باز كنند یا گاهی او را به سمت داد و ستدهای ساده و سود آور رهنمون شوند یا به طرف سرمایه گذاری های علمی و فنی مانند خرید ابزار كارهدایتش كنند تا به تدریج با كسب در آمد و مهارت فنی آشنا شود. همچنین به لحاظ شرعی و در راستای تربیت دینی برای او سالِ مالی تعیین كنند تا بیاموزد حداقل سالی یك مرتبه سود و زیان و بهره وری اقتصادی خود را بسنجد و حقوق الهی و اجتماعی خود را بپردازد و در كنار این مسائل احساس كرامت، خود ارزشمندی و استقلال كند.


ب) استقلال اجتماعی:
در دوران كودكی، فرزند غالباً در معیت پدر و مادر ، در مجالس و محافل شركت می كند و در دوران دبستان با شركت در اردوهای دانش آموزی ، حیطه تعامل اجتماعی او افزایش می یابد و با پذیرش برخی مسئولیت های ساده در محیط آموزشی، فعالیت ها و مسئولیت های اجتماعی را تجربه می كند.


ولی در دوران نوجوانی با شركت درگروه هم سن و سال و آمد و شد به مجالس مذهبی و علمی، رجوع به كتابخانه ها و شركت در اردوها، استقلال اجتماعی او معنای تازه به خود می گیرد و در مقابل انتظار دارد با تبدیل دخالت های والدین به نظارت، این استقلال به رسمیت شناخته شود؛ كما این كه دیگر حاضر نیست شركت او در مجالس خانوادگی حالت طفیلی داشته باشد و انتظار دارد از او به صورت جداگانه دعوت به عمل آید. همچنین او برای مسئولیت هایش در مدرسه، مسجد و محله ارزش قائل است و تشویش و دغدغه دارد.

بنابراین ضروری است قبل از نوجوانی مبانی ارزشی فعالیت های اجتماعی به او آموزش داده شود تا در دوران نوجوانی دچار مشكل نشود. معاشرت های واجب مثل شركت در جلسه های آموزشی، علمی و دینی را باید به او تفهیم كرد و حشر و نشرهای حرام را به او شناساند و با تعیین مصادیق عینی به او بصیرت و آگاهی داد. البته در ارائه این آگاهی باید توجه داشته باشیم كه ذهن خفته نوجوان نسبت به مسائل مكتوم بیدار نشود و تذكرات، جنبه اشاعه زشتی پیدا نكند.
ج) استقلال سیاسی:


در بیان نظریات سیاسی، هر چند نوجوان ناپخته و تازه كار باشد، با این حال باید پدر و مادر ، شنونده ای پر حوصله و بردبار باشند و برای آگاهی و بیداری او به ذكر مصادیق عینی بسنده كنند و به او مجال دهند تا خود مسائل را تحلیل كند. منتها ضروری است از قبل خط و مرزهای ارزشی و فرهنگی برای او ترسیم شود و زمانی كه به سن قانونی رسید، ضمن تبیین مسئولیت های ناشی از رأی دادن و ارائه نظر ، مجال این امر را برای او فراهم كنند.


د) استقلال عاطفی:
نوجوان با گرایش به سمت گروه همسالان و طرح دوستی ها، استقلال عاطفی خود را ابراز می كند. دراین زمینه ضرورت دارد خانواده حد و مرزها و منع و تجویزها را از دوران كودكی به او تفهیم كند و سپس با سالم سازی محیط و انتخاب صحیح پهنه اجتماعی و فضای آموزشی، بسترآشنایی و دوستی ها را بسازد تا در دوران نوجوانی او، مجبور به دخالت های افراطی و غیر مؤثر نشود.


دید و برداشت كلی :
در این دوران در جهت شكوفایی روحی و روانی نوجوان به منظور دلجویی عاطفی، آزادی مطلق و استقلال بدون مرز آنان را توصیه می كنند، ولی حقیقت امر آن است كه اگر چه مسائل جزیی و به خصوص مادی در مقایسه با امكانات ارتقائشان و میزان اهمیت آن، قابل اغماض است، لیكن باید از اوان كودكی رفتار فرزندان در جهت كسب عادات مناسب نظام یابد و جهت پذیرد و در حد سن و سال و موقعیتشان یك روش نظارتی معقول جاری گردد، به نحوی كه این روش ها درحد توان و پذیرش آنان باشد و محققاً فایده مند بوده، با منزلت وهویت طینتی و طبیعی آتی شان تضاد نداشته باشد. نظارت مذكور به نحوی باید باشد كه چشم واقع بین آنان را باز كند و توان تحلیل و برداشت معقولشان را تقویت نماید تا بتوانند به طور منطقی حقایق را درك كنند.

ولی اگر تحكّم مآبانه مسائل برایشان تحلیل و به آنان تحمیل شود، خوشایندشان نخواهد بود. پس باید ضمن ایجاد بصیرت و بینش، زمینه تحلیل دلیل مند برایشان فراهم شود. آن گاه پذیرش مسائل، امری سهل و آسان خواهد شد و در برابر این گونه برداشت ها دفع و گریزی نخواهند داشت. و سرانجام این كه اگر پدر و مادر نسبت به فرزند ذی حق اند و فرزند نیز متقابلاً ملزم به رعایت حقوق و حفظ حرمت و كرامت آنان است، لیكن لازم است در تربیت فرزندان به شكلی برنامه ریزی شود تا مطلب مذكور با حق انتخاب و استقلال آنها تضاد و تعارضی پیدا نكند و آنان بتوانند به مدد فكر و عقل خود مسیر صحیح را بیابند.


رشد هویت
پدیده نوجوانی ،با این پرسش اساسی همراه است که نوجوان از خود می پرسد"من کیستم" این پرسش را که چند سال ادامه خواهد یافت "جستجوی هویت"می نامند. در واقع مساله این است که چه می‌شود که هیچ فردی نه مانند کسانی می‌شود که قبل از اودراین جهان زیسته اند ونه مانند کسانی خواهد شد که پس ازاوبه این جهان خواهند آمد.نوجوانی که با این پرسش اساسی روبروست می داند که بزودی باید مسوولیت زندگی خویش را شخصاً برعهده گیرد و از خود می پرسد: باید چگونه زندگی کنم؟چه حرفه ای راباید انتخاب کنم؟ در ارتباط باجنس مخالف وزندگی خانوادگی آتی چه خواهم کرد؟ با کدام باورهاوارزشها بایدزندگی کنم؟


پاسخ به این پرسشها آسان نیست و معمولاً با مقداری تشویش نیز همراه است. شاید بتوان گفت که تشویش والدین نیز کمتر از خود نوجوانان نیست.نوجوانانی که سعی می کنند که بالهای خود رابگشایند وبه دنیای خاص خویش پرواز کنند و والدینی که گاه به دلیل وابستگی به فرزند خود و استقلال جویی اونگرانند وگاهی نیز به دلیل مخاطراتی که پرواز غیرقابل پیش بینی ازآشیانه م‍‍ألوف درکمین نوجوان آنهاست، احساس ایمنی نمی کنند. دراین میان ممکن است نوجوان دچاراین احساس شود که والدین اوبه جای آنکه کمکش کنند، وی را آرام وبه حال خود نمی گذارند

.
اریکسون اولین کسی بود که هویت را به عنوان دستاورد مهم شخصیت نوجوانی وگامی مهم به سوی تبدیل شدن به فردی ثمربخش وخشنودتشخیص داد. تشکیل هویت عبارت است از مشخص کردن چه کسی هستید، وبرای چه چیزی ارزش قائلید،وچه مسیری را می خواهیددر زندگی دنبال کنید. یک کارشناس، هویت رابه صورت نظریه روشن درباره خود به عنوان عامل منطقی، عاملی که براساس عقل عمل می کند، مسوولیت این اعمال را می پذیرد ومی تواند آنها راتوضیح دهد،تعریف کرد. این جستجو برای آنچه درمورد خود درست وواقعی است، نیروی پیش برنده درپس خیلی ازتعهدات جدیداست،ازجمله احساس تعهد نسبت به جهت گیری جنسی، شغلی، روابط میان فردی ودرآمیختگی باجامعه،‌عضویت درگروه قومی، وآرمانهای اخلاقی، سیاسی، مذهبی، و فرهنگی.اریکسون مراحل رشد انسان را به هشت مرحله تقسیم کردو دوران نوجوانی وبلوغ راپنجمین مرحله از مراحل هشت گانه رشد قلمداد کرده است. بحران این مرحله بیدار شدن احساسهایی ازهویت درمقابل گم گشتگی نقش اتفاق می افتد. بیرون آمدن از دوره نوجوانی با احساس هویت مستلزم آن است که خود پنداره به دوطریق تکامل یابد،اول، شخص باید خودپنداره هایی را که در طول چهارمرحله روانی پیشین شکل گرفته است تحکیم بخشد،دوم، خود این خود پنداره منسجم بایستی با تصوری که دیگران ازاودارندیکی باشد. تنها بدین طریق احساسی کامل ازهویت می تواند پدیدآید.


بدین ترتیب ازدیدگاه اریکسون هویت ازامتزاج خودپنداره های خصوصی واجتماعی سرچشمه می گیرد. پیامد این انسجام ازتداوم فردی یا همخوانی درونی است. اریکسون تاکیدبسیارزیادی براهمیت رشد احساسی ازهویت قائل بود. اواز جهات فراوانی یافتن احساس هویت را تکلیف عمده زندگی فردی می دانست. به عقیده اریکسون هویت ممکن است ازدوراه منحرف شود. ممکن است پیش ازآن که رشدکند تثبیت شود(یعنی پیش ازموعدشکل بگیرد)،ویا اینکه بدون هیچ محدودیتی گسترش یابد.


تكوين هويت شخصي‌
رشد هويت معمولا يكي از جنبه‌هاي رشد خود در نظر گرفته مي‌شود. رشد خود نيز يكي از مباحث مهم مطرح شده در قلمرو روان‌شناسي رشد است كه حاوي موضوعات مهمي همچون رشد مفهوم خود، عزت نفس (Self esteem) يا ارزش نهادن به شايستگي‌هاي خود، رشد شناخت ديگران و رشد هويت است.
از نگاه اريك اريكسون يكي از تكاليفي كه انسان در دوران نوجواني با آن مواجه مي‌شود تكوين هويت شخصي (personal identity) است. اين بدان معناست كه نوجوان براي دستيابي به هويت شخصي خود با پرسش‌هاي مهمي چون من كيستم؟ مقصدم كجاست؟ هدف از حيات چيست؟و... مواجه مي‌شود. روندي كه نوجوان طي چند سال براي پاسخگويي به اين پرسش‌ها طي مي‌كند به عنوان جستجوي هويت ناميده مي‌شود.


برخي بر اين اعتقادند كه چنين جستجويي در جهت شكل‌گيري هويت، دوره نوجواني را به دوره‌اي مملو از دشواري‌ها و مخاطرات تبديل مي‌كند و به همين دليل سخن از بحران هويت به ميان مي‌آورند؛ اما در اين ميان اريكسون موضعي متعادل‌تر اتخاذ كرده و از منظري ديگر به مقوله بحران هويت نگاه مي‌كند.


مفهوم خود ...
از میان تمام خصایص و ویژگی های انسانی ، « خود » از پیچیده ترین و غیر قابل لمس ترین مفاهیم می باشد .
مفهوم خود ، نه دیده و نه لمس می شود . با وجود این از اواخر سال 1800 میلادی این موضوع ، مورد علاقه ی دانشمندان رفتارگرا بوده است .


مفهوم خود به طور واضح تعریف نشده و شامل معانی بسیاری بوده و در جاهای بسیاری استفاده می شود .
خود ، واقعی ترین جنبه ی تجربیات شخصی می باشد و به هر حال چهارچوب ارجاعی است که فرد از طریق آن دنیای اطراف خود را درک ، تصور و ارزیابی می کند .
مفهوم خود می تواند به صورت تمام تصورات ، باورها و عقاید محکمی تعریف شود که سازنده ی اطلاعات فرد از خویش بوده و روابط او با دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد .


مفهوم خود ، شامل تصورات فرد از ویژگی های خاص و توانایی های او ، تعامل های او با مردم و محیط و ارزشهای او که در ارتباط با تجربیات و اعیان بوده ، اهداف و آرمانهای او می باشد .
به یاری متخصصان در تمام پس زمینه ها ، به طور فزاینده ای به دیدگاه مفهوم « خود » به عنوان عنصر محوری و حیاتی برای شناخت افراد و رفتارهای آنها رسیده است . این تحقیق باعث پر و بال دادن به یک مکتب نظری تحت عنوان « نظریه ی خود » گردیده و بر پایه ی این اصل بنا شده که رفتار انسان همواره معنادار بوده و رفتار هر شخص ناشی از طریقی است که جهان اطراف خود را درک می کند .


هیچ دو نفری دارای خود پنداره ی ( مفهوم خود ) مشابه و یکسانی نیستند . مفهوم خود در نتیجه ی تجربیات درونی فرد با افراد دیگر و واقعیت های جهان شکل گرفته و آموخته می شود . زیرا این مفهوم ، چهارچوب ارجاع و ملاکی است که شخص از طریق آن با جهان در تعامل است و دارای تأثیر قدرتمندی بر رفتار انسان می باشد .


نظریه پردازان « خود » بر این باورند که شناخت کامل یک فرد یا حتی پیش بینی دقیق رفتارهای او بدون درک چهارچوب ارجاعِ « خود » و ملاکهای درونی وی غیر ممکن می باشد . رسیدن به این مقصود ، مستلزم یکی شدن با دنیای مفهومیِ فرد و دیدگاه ها و نقطه نظرات او از خود می باشد ، بنا براین درک خود پنداره ی بیمار یکی از اجزاء ضروری تمام مراقبت های درمانی است .


عزت نفس
عزت نفس ، عبارت است از احساس ارزشمند بودن . این حس از مجموعه ی افكار، احساسات ، عواطف و تجربیات ما در طول زندگی ناشی می شود. می اندیشیم كه فردی با هوش یا كودن هستیم ، احساس می كنیم كه شخصی منفور یا دوست داشتنی هستیم ، مورد قبول و اطمینان هستیم یا خیر؟ خودرا دوست داریم یا نداریم؟
مجموعه این برداشت ها و ارزیابی ها و تجاربی كه از خویش داریم باعث می شود كه نسبت به خود احساس خوشایند ارزشمند بودن ، یا بر عكس احساس ناخوشایند بی كفایتی داشته باشیم . همه ی افراد ، صرف نظر از سن، جنسیت، زمینه ی فرهنگی و جهت و نوع كاری كه در زندگی دارند ، نیازمند عزت نفس هستند. عزت نفس ، برابر است با خودباوری واقعی . یعنی : خود را آن گونه كه هستیم باور كنیم و برای خشنودی خودمان و دیگران تلاش نماییم . عزت نفس واقعاً بر همه سطوح زندگی اثر می گذارد

. در حقیقت ، بررسی های گوناگون حاكی از آن است كه چنانچه نیاز به عزت نفس ارضاء نشود ، نیازهای گسترده تری نظیر نیاز به آفریدن ، پیشرفت ، و یا درك و شناسایی استعدادهای بالقوه محدود می ماند. به خاطر بیاورید هنگامی كه كاری را به بهترین نحو به پایان رسانده اید چه احساس خوشی به شما دست داده است. افرادی كه احساس خوبی نسبت به خود دارند ، معمولاً احساس خوبی نیز نسبت به زندگی خواهند داشت . آنها می توانند با اطمینان به خود و اطرافیان ، با مشكلات و مسئولیت های زندگی مواجه شوند و از عهده آنها برآیند.


- ویژگی های شخصی كه عزت نفس بالا دارد :
1- مستقل عمل می كند: در مورد مسائلی چون استفاده از : وقت، پول، حرفه، لباس و مانند این ها ، خود دست به تصمیم گیری و انتخاب می زند.

2- مسؤولیت پذیر است : سریع و با اطمینان عمل می كند. گاهی مسئولیت ِ كارهای روزانه ی خانه را بر عهده می گیرد و حتی دنبال موقعیت های كاری جدید می رود و بدون آنكه از او خواسته شود ، به كمك دیگران می شتابد .


3- به پیشرفت هایش افتخار می كند : هنگامی كه از پیشرفت هایش ، تعریفی به میان می آید ، با مسرّت تصدیق می كند و از این بابت احساس رضایتمندی می نماید.
4- به چالش های جدید مشتاقانه رو می آورد : مشاغل نا آشنا، آموزش ها و فعالیت های جدید ، توجهش را جلب می كند و با اطمینان و اتكاء به نیروهای درونی ، خود را درگیر آنها می كند.
5- دامنه وسیعی از هیجانات و احساسات را نشان می دهد : می تواند قهقهه بزند، بخندد ، فریاد بكشد و گریه كند . به گونه ای ناخود آگاه ، محبتش را بروز می دهد وبه طور كلی هیجانات طبیعی خود را ابراز می كند بی آنكه از بروز آنها خجالت بكشد .
6- ناكامی را به خوبی تحمل می كند : هنگام روبه رو شدن با ناكامی ها ، می تواند واكنش های گوناگونی نظیر: شكیبایی، خندیدن به خود، بلند حرف زدن و ... از خود نشان دهد و قادر است از آنچه كه موجب ناكامی اش شده ، سخن بگوید .


7- می تواند خود را محاكمه كند : با شجاعت تمام گاهی خود را به محكمه می كشاند و به نقایص و اشتباهات خود اقرار می نماید ، بی آنكه احساس ضعف نماید ؛ چرا كه می داند اقرار به خطا اولین گام در رفع خطاست و انكار خطا نتیجه ای ندارد جز تكرار دوباره ی آن .
8- احساس می كند می تواند دیگران را تحت تاثیر قرار دهد و از نفوذی كه بر افراد خانواده و دوستان دارد ، مطمئن است و می داند كه به خاطر شایستگی های باطنی می تواند دیگران را تحت تاثیر قرار دهد .
بر عكس ِ آنها ، اشخاصی كه دارای اعتماد و عزت نفس پایین هستند ویژگی های زیر را دارند :
1- قریحه های خود را دست كم می گیرند و مدام این جملات را درذهن خود تكرار می كنند : نمی توانم این یا آن كار را انجام بدهم . نمی دانم چرا هیچ وقت نمی توانم فلان كار را یاد بگیرم ؟ و ...
2- احساس می كند دیگران ارزشی برای او قائل نیستند: در محبت و پشتیبانی خانواده و دوستانش تردید دارد و احساس می كند دیگران ارزشی برای او قائل نیستند و یا احساس می كند كه آنها اصلاً به او علاقه ندارند و از او حمایت نمی كنند.


3- احساس ناتوانی می كند : عدم اطمینان یا حتی احساس درماندگی بر بیشتر نگرش ها و اعمالش سایه می افكند و با مسائل و مشكلات ، یا ناسازگاری های روزگار قدرتمندانه مقابله نمی كند .
4- به آسانی تحت تاثیر احساسات ، خشم و تلقینات قرار می گیرد : او اغلب تحت نفوذ شخصیت ها قرار دارد و رفتارش غالباً متأثر از كسانی است كه اوقات خود را با آنها می گذراند.
5- دامنه محدودی از عواطف و احساسات را نشان می دهد : معمولاً فرد ِ فاقد ِ عزت ِ نفس ، از اینكه احساسات واقعی خود را نشان دهد شرم دارد ، زیرا فكر می كند این احساسات ممكن است برای دیگران مسخره به نظر آید و به طور مكرر رفتارهایی چون بی قیدی و خشونت را از خود بروز می دهد.
6- از موقعیت های نگرانی زا می گریزد: در برابر فشارهای روانی به ویژه ترس، خشم یا شرایطی كه موجب آشفتگی اش می شود ، كم تحمل است . ترجیح می دهد از شرایط استرس زا بگریزد وبه جای آنكه محكم با آن رو به رو شود ، به قولی فرار را بر قرار ترجیح می دهد.


7- بهانه جویی می كند و ناامید می شود : نازك نارنجی است . نمی تواند انتقاد كند یا درخواست های غیر منتظره را بپذیرد و برای انجام ندادن آنها ، عذر و بهانه می آورد. اصلاً بهانه جویی و دلیل تراشی ، حرفه ی اوست.


استقلال فكري
همان طوري كه براي يك فرد لازم است اعتماد به نفس داشته باشد در عمل, و اراده و استقلال فكر داشته باشد در كارها, خودش مدير و مدبر در كار خود باشد, براي جامعه نيز حس اعتماد به نفس و قيام به ذات و استقلال فكري لازم است. استقلال فكري يعني اينكه از خود فلسفه اي و اصولي و مبادئي در زندگي داشته باشد و به آن ايمان و اعتماد داشته باشد و در روحش نوعي حماسه نسبت به او وجود داشته باشد. يك جامعه همان طور كه لازم است استقلال سياسي و استقلال اقتصادي داشته باشد, سياستش دست نشانده و اقتصادش نيازمند به غير نباشد, لازم است از لحاظ افكار و عقايد از خود عقيده و مباني محكمي داشته باشد و عقيده خود را برتر بداند و نسبت به آن حماسه داشته باشد, غرور فكري داشته باشد و اين جهت براي او مسلم باشد كه فلسفه اي كه او در زندگي پيروي مي كند بهترين فلسفه هاست.

ما از شما سوال مي كنيم: آيا ايران احتياج دارد به استقلال فكري يا احتياج ندارد, و اگر احتياج ندارد آيا مي تواند استقلال سياسي و اقتصادي داشته باشد يا نه اگر احتياج دارد آيا شما يك فلسفه زندگي ديگري غير از اسلام سراغ داريد يا سراغ نداريد و آيا اسلام را به شكل يك فلسفه زندگي قبول داريد يا نداريد وقتي كه استقلال فكري نباشد يك روز پيشنهاد تغيير خط مي شود, يك روز پيشنهاد تغيير لباس و يك روز يك تغيير ديگر. تبعيت از مد و لباس و غذاخوردن و گفتن باي باي و گودباي و اسم فرنگي روي بچه گذاشتن, غذاي فرنگي خوردن و لباس فرنگي پوشيدن نشانه عدم استقلال فكري است. اهميت ندادن به شعارهاي ملي و ديني و پذيرفتن شعارهاي ديگران دليل بر عدم استقلال فكري است. لازمه استقلال فكري اين نيست

كه حقايق علمي كه از ناحيه ديگران آمده نگيريم و يا تمدن خارجي را اقتباس نكنيم. علم و صنعت و دين, وطن ندارد. استقلال فكري اين است كه كسي كه از خود فلسفه اي در زندگي دارد, چرا از ديگران كوركورانه پيروي كند چرا عيد ژانويه را ملت ايران بيش از عيد ملي و مذهبي خودشان اهميت مي دهند آيه « ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم » تنها اين نيست كه تا تغيير اخلاقي و روحي در مردم پيدا نشود, تغييري پيدا نمي شود. مقصود اين است: تا ابتكار تغييرات را خود (در جهت صلاح) در دست نگيرند, فضل الهي شامل حالشان نمي شود.

مثل فلسفه مستقل زندگي مثل يك پيكر سالم است كه از غذاي ديگران استفاده مي كند و هضم مي برد, همان طوري كه اسلام فرهنگهايي را هضم برد. ما بايد ايمان راسخ به استقلال فكري خودمان داشته باشيم, به قول اقبال پاكستاني گل كوزه خودمان را به دست خودمان تهيه كنيم نه به دست ديگران. موسوليني گفته: آدم تا آهن دارد نان دارد, اقبال گفته: آدم تا آهن هست نان دارد. موسوليني توجهش به زور است و اقبال به استحكام روحي و فلسفه نيرومند زندگي. ما ايمان راسخ داريم به استقلال فكري خودمان در فلسفه كلي و در فلسفه اجتماعي. عبدالرحمن بدوي در كنگره اسلامي هند كه در اواخر سال گذشته( 1342 ) تشكيل شد به آقاي دكتر نصر گفته است: تا ايران هست ما خاطرمان از لحاظ فلسفه جمع است. ما فقه مستقل داريم,

تفسير مستقل داريم, فلسفه مستقل داريم , عرفان مستقل داريم, فلسفه اجتماعي و سياسي و اقتصادي مستقل داريم, همه مسلمانها را مي توانيم با خود همراه كنيم. به طور كلي هر ملت از فلسفه زندگي خودش پيروي كند بهتر است كه از ديگران پيروي كند. شما مي گوييد اين فلسفه كهنه است; اولا كهنه نيست, ثانيا: كهن جامه خويش پيراستن به از جامه عاريت خواستن استقلال فكر با اقتباس خوبيهاي ملل ديگر منافات ندارد. تاريخ در قرآن براي اقتباس و احتراز است.

اقتباس صفات خلقي عالي از قبيل صبرها و مقاومتها و حريتها و ايمانها و.. . كه وضع سعادتمندانه برخي ملل را ذكر مي كند. و اما احترازها عبارت است از احتراز از صفات بد, تبعيتهاي كوركورانه تابعين از متبوعين و غرورها و فسادها و غير ذلك. تاريخ در قرآن به منظور تحليل بردن قومي در قوم ديگر نيست. جامعه نيروهايي دارد و قائم به آن نيروهاست: منابع ثروت , اسلحه و نيروي نظامي, افراد فداكار و مجاهد و سرباز, رجال علم و هنر و صنعت, اخلاق عمومي و شخصيت اخلاقي, از همه بالاتر معتقدات خاص خود و فلسفه زندگي از خود داشتن. همين قدر كه ما يك شعر حكمت اخلاقي از خودمان داريم و از سعدي و نظامي و مولوي و سنايي خود ما نقل مي كنيم, به ما نيرو مي دهد و عزت مي دهد و در ما شخصيت ايجاد مي كند

 

و به ما حماسه و غرور ملي مي دهد, تا چه رسد كه ما از خودمان فلسفه خاص زندگي و مكتب خاص داشته باشيم. « ولاتجعل مصيبتنا في ديننا » اهميت باختن روح و فلسفه زندگي را نشان مي دهد, زيرا از دست دادن مال و ثروت و اسلحه و سرباز و شهر و رودخانه به منزله خرابي بدن است و از دست دادن روح زندگي به منزله مردن است كه درعين سلامت ظاهري, بدن متلاشي مي شود. مال و ثروت, اسلحه, سرباز, وسايل ساختماني, اجزا كارخانه و بالاخره هر نيرويي, خريدني و قرض كردني و قابل استعانت و استمداد است الا مكتب فكري كه آن ديگر قابل عاريه كردن و يا خريدن نيست. نمي توان مغز مفكر از ديگران عاريه كرد و يا خريد, نمي توان رشد عقلي عاريه كرد. از قول مالك بن نبي الجزايري در كتاب پديده هاي قرآني (نقل شده) كه استعمار فكري از استعمار سياسي و اقتصادي با همه رنج و تلخي كه دارند خطرناكتر است.

چون استعمار شده حس نمي كند كه استعمار زده است بيماري جهل است كه ام الامراض است ديگر نمي تواند با آن مبارزه كند. رسالت ما از همه مشكلتر است, زيرا با استعمار فكري و استسباع فكري اروپايي مي خواهيم مبارزه كنيم و شخصيت ملت را به خودش باز دهيم. استسباع بالاتر است از استعمار فكري, زيرا حيوان مستسبع تمام مشاعر و ادراكاتش تابع بلااراده آن سبع مي شود. مثلا خرگوش يا اسب كه مستسبع يك درنده مي شود, نه تنها ابتكار را از دست مي دهد و نمي تواند براي خود نقشه فرار يا دفاعي بكشد و نه تنها به جاي خود ميخكوب مي شود و عملا فرار نمي كند,

بلكه بي اختيار به طرف آن سبع مي رود, يعني طعمه به طرف خورنده مي رود. رمز اينكه الجزايريها بعد از 150 سال استعمار توانستند خود را با دادن يك ميليون و نيم قرباني خلاص كنند اين بود كه به فلسفه زندگي مستقلي يعني اسلام اعتماد و ايمان راسخ داشتند. در اواخر, فرانسه متمدن حاضر بود حقوق مساوي با فرانسويها به آنها بدهد و الجزاير جز فرانسه بماند, قبول نكردند, با آنكه از سرمايه علمي الجزايريها در اين مدت كاسته شده بود, باسواد كمتر داشتند, مدرسه كمتر داشتند, سرمايه مالي شان هم كه بكلي به تاراج رفته بود. و همچنين ويت كنگهاي ويتنام كه اكنون با آمريكا مي جنگند, داراي حماسه و حيات اجتماعي هستند,

هر چند فاقد علوم و اسباب و
ابزارند. * يك جامعه همان طور كه لازم است استقلال سياسي و استقلال اقتصادي داشته باشد, سياستش دست نشانده و اقتصادش نيازمند به غير نباشد, لازم است از لحاظ افكار و عقايد از خود عقيده و مباني محكمي داشته باشد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید