بخشی از مقاله
ممیزات هنر اسلامی
کریستین پرایس در کتاب تاریخ هنر اسلامی درباره آغاز هنر اسلامی چنین مینویسد:
«داستان هنر اسلامی با چکاچاک شمشیر و آوای سم ستوران در بیابانها و بانگ بلندپیروزی الله اکبر آغاز میشود» (1) .کلمات پایانی سخن کریستین پرایس در واقع بیانحقیقت و باطن هنر اسلامی(الله اکبر)است.جهادی که در آغاز کلمات آمده است مقامنفی کننده تفکر اسلامی را نسبتبه صورت نوعی شرک آمیز هنر ملل و نحل بیگانه بیانمیکند.این دو ساحت ظاهری و باطنی در همه صور هنری عالم اسلامی کم و بیش متجلیشده و تا آنجایی غالب گشته که چون«روحی کلی»در هنر اسلامی به نمایش در میآید وبه تعبیر حافظ از یک«حقیقت مطلق»نقشهای
گوناگون در آیینه اوهام افتاده است و ازجلوه چنین حقیقتی است که با وجود صور مختلف هنری در هنر اسلامی و تالیفاتی که از هنرهای ملل و نحل قدیم در حکم ماده برای صورت،بهره گرفته شده،هنرهای اسلامیبه وضوح قابل تشخیص است.خاور شناس فرانسوی«ژرژمارسه»ک
ه از هنرشناسان وپژوهشگران هنر اسلامی است در مقدمه کتابی که درباره این مبحث نوشته استخوانندهرا به آزمایشی آموزنده دعوت مینماید.وی میگوید:«فرض کنیم شما
در هنگام فراغتمجموعههای مختلفی از عکسهای هنرهای بسیار گوناگون را که در اختیار دارید بدوننظم و ترتیب خاص تماشا میکنید.در میان این عکسها تندیسهای یونانی و نقاشیهای مقابر مصری و تجیرهای منقوش ژاپنی و نیم برجستههای هندی دیده میشود.ضمن اینبررسی و تماشا به تناوب به آثاری چون تصویر یک قطعه گچبری متعلق به مسجد قرطبه وسپس صف
حهای از یک قرآن تزیین شده مصری و آنگاه به یک ظرف مسین قلمزده کارایران برخورد میکنید.در این هنگام هر چند نا آشنا به عالم هنر باشید با این همه بلافاصلهمیان این سه اثر اخیر«وجوه مشترکی»مییابید که آنها را به یکدیگر پیوسته میسازد وهمین عبارت است از«رو
ح هنر اسلامی» (2) .
مطالب فوق مؤید این حقیقت است که تعالیم و عقاید اسلامی بر کل شئون و صورهنری رایج در تمدن اسلامی تاثیر گذاشته است و صورتی وحدانی به این هنر داده وحتی هن
رهای باطل نیز نمیتوانستهاند خود را از این حقیقت متجلی بر کنار دارند.بنابراینهمه آثار هنری در تمدن اسلامی به نحوی مهر اسلام خوردهاند.همچنانکه اشتراک دردین باعثشده تا اختلافات و تعلقات نژادی و سنن باستانی اقوام مختلف در ذیل علایقو تعلقات دینی و معنوی قرار
گیرد و همه صبغه دینی را بپذیرند.وجود زبان دینیمشترک نیز به این امر قوت میداده است.
غلبه وحدت دینی در هنر اسلامی تا آنجا پیش آمده که تباین هنر دینی و هنرغیر دینی را بر داشته است،و تباینی که بین هنر مقدس و غیر مقدس در مسیحیتبه وضوحمشاهده میشود در اینجا از بین رفته است.گرچه مساجد به جهاتی شکل و صورتمعماری خاصی پیدا کردهاند ولی بسیاری از اصول معماری و نیز تزئینات آنها درستمطابق قواعد و اصولی بوده که در مورد ابنیه غیر دینی هم رعایتشده است.از این روروحانیت هنر اسلامی نه در تزئین قرآن یا معماری مساجد بلکه در تمام شئون حیاتهنری مسلمین تسری پیدا کرده و هر یک بنابر قرب و بعد به حق صورت روحانیتر یامادیتری یافتهاند.
از ممیزات هنر اسلامی کاهش تعینات و تشخصاتی است که هنر مسیحی (3) بر ا
ساس آنتکوین یافته است.«ارنست کونل»هنر شناس غربی درباره این ممیزه چنین میگوید:
«تقوایی هراس آلود (4) مانع گردید که علاقه به واقعیات و گرایش به سوی کثرات بتواندموانع را از پیش پا بر دارد و این موضوع باعثبه کار بردن طرحهایی تزیینی گردید که
خودملهم از واقعیتبود.مخالفتبا گروندگان به سوی طبیعت آن چنان در طبع فرد فردمسلمانان رسوخ کرده بود که حتی بدون تذکرات مؤکد پیامبر(ص)هم میتوانست پا بر جا بماند.به این علت فعالیت استادان هنر اسلامی فقط محدود به کارهای معماری و صنایعمستظرفه میشود و به علت فقدان نقاشی و مجسمه سازی آن طور که در مراحل اولیه هنراروپایی قرار گرفته بود مورد توجه نشد یعنی صنایع مستظرفه پیشاپیش از نقشی که در راهخدمتبه عهده اشتبیرون کشیده شد و از نظرات ظرافت تکنیکی و فرم در جهتدرخشانی پیش میرفت (5) .
به هر تقدیر دوری از طبیعت محسوس و رفتن به جهانی ورای آن با صور تمثیلی ازاشکال هندسی نباتی و اسلیمی و خطایی و گرهها به وضوح به چشم میآید.وجود مرغان و حیوانات اساطیری بر این حالت ماوراء طبیعی در نقوش افزوده است.وجود چنینتزئیناتی با دیگر عناصر از نور و حجم و صورت،فضایی روحانی به هنر اسلامیمیبخشد.این ممیزه در حقیقت گاهی از صور خیالی قصص
اسلامی به نقوش تسری پیدا میکند.این صور که وصف عالم و آدم و مبدا عالم و آدم میکنند در قلمرو هنر اسلامیدر آغاز در شعر و حکایات جلوهگر شده است، و حتی مشرکین قرآن را در زمرشیاء و امور است.هنرمندان اسلامی در نقش و نگاری که در صورتهای خیالی خویش ا
زعالم کثرت میبینند،هر کدام جلوه حسن و جمال و جلال الهی را مینمایند.بدین معنیهنرمند همه موجودات را چون مظهری از اسماء الله میبیند و بر این اساس اثر هنری اوبه م
ثابه محاکات و ابداع اسماء الله است.
هر نقش و نگاری که مرا در نظر آید حسنی و جمالی و جلالی بنماید
جهان در تفکر اسلامی جلوه و مشکات انوار الهی است و حاصل فیض مقدس نقاشازلی،و هر ذرهای و هر موجودی از موجودات جهان و هر نقش و نگاری مظهر اسمی ازاسماء الهیه است و در میان موجودات،انسان مظهر جمیع اسماء و صفات و گزیده عالماست.
هنرمند در پرتو چنین تفکری،در مقام انسانی است که به صورت و دیدار و حقیقتاشیاء در ورای عوارض و ظواهر میپردازد.او صنعتگری است که هم عابد است و همزایر،او چون هنرمند طاغوتی با خیالاتی که مظهر قهر و سخط الهی است،سر و کارندارد.وجودی که با اثر این هنرمند ابداع میشود نه آن وجود طاغوتی هنر اساطیری وخدایان میتولوژی است و نه حتی خدای قهر و سخط یهودیان یعنی«یهوه»،بلکه وجودمطلق و متعالی حق عز شانه و اسماء الله الحسنی است که با این هنر به ظهور میرسد.ازاینجا صورت خیالی هنر اسلامی متکفل محاکات و ابداع نور جمال ازلی حق تع
الی است،نوری که جهان در آن آشکار میشود و حسن و جمال او را چون آیینه جلوه میدهد.
در حقیقتبود این جهانی،رجوع به این حسن و جمال علوی دارد و عالم فانی در حدذات خویش،نمودی و خیالی بیش نیست:
هستی عالم نمودی بیش نیست سر او جز در درون خویش نیست
در نظر هنرمند مسلمان به قول غزالی«عالم علوی حسن و جمال است و اصل حسن وجمال تناسب و هر چه متناسب است،نمودگاری است از جمال آن عالم،چه هر جمال وحسن و تناسب که در این عالم محسوس است،همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است.
پس آواز خوش موزون وصورت زیبای متناسب هم شباهتی دارد از عجایب آن عالم» (6) .
پس او مجاز را واسطه حقیقت میبیند و فانی را مظهر باقی،به عبارتی،او هرگز به جهانفانی التفات ندارد،بلکه رخ اوست که این جهان را برایش خوش میآراید:
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
پس او با رخ حق و جلوه رخ حق در مجالی و مظاهر اعیان ثابته که عکس تابش حقندو دیدار وجه الهی سر و کار پیدا میکند.در این مرتبه،صورت خیالی برای هنرمندمشاهده و مکاش
فه شاهد غیبی و واسطه تقرب و حضور به اسم اعظم الهی و انسبه حق تعالی است.بدین اعتبار او«لسان الغیب»و«ترجمان الاسرار»الهی میگردد و قطعتعلق از ما سوی الله پیدا میکند و به مقام و منزل حقیقی یعنی توحید،که مقام و منزلمحمود انسانی استسیر میکند.هنرم
ند با سیر و سلوک معنوی خویش باید از جهانظاهری که خیال اندر خیال و نمود بیبود و ظلال و سایه عکس است،بگذرد و بهذی عکس و ذی ظل برود و قرب بیواسطه به خدا پیدا بکند.
به هر تقدیر جلوهگاه حقیقت در هنر،همچون تفکر اسلامی،عالم غیب و حق است.
به عبارت دیگر،حقیقت از عالم غیب برای هنرمند متجلی است و به همین جهت،هنراسلامی را عاری از خاصیت مادی طبیعت میکند.او در نقوش قالی،کاشی،تذهیب وحتی نقاشی،که به نحوی به جهت جاذبه خاص خود مانع حضور و قرب است،نمایشعالم ملکوت و مثال را که عاری از خصوصیات زمان و مکان و فضای طبیعی استمیبیند.در این نمایش کوششی برای تجسم بعد سوم و پرسپکتیو دید انسانی نیست.تکرارمضامین و صورتها،همان رفتن به اصل است.هنرمند در این مضامین از الگویی ازلی نه ازصور محسوس بهره میجوید،به نحوی که گویا صور خیالی او به صور مثالی عالم ملکوتمیپیوندد.
نکته اساسی در هنر اسلامی که باید بدان توجه کرد عبارت است از توحید.اولین آثاراین تلقی، تفکر تنزیهی (7) و توجه عمیق به مراتب تجلیات است که آن را از دیگر هنرهایدینی متمایز میسازد.زیرا هنرمند مسلمان از کثرات میگذرد تا به وحدت نایل آید.
انتخاب نقوش هندسی و اسلیمی و خطایی و کمترین استفاده از نقوش انسان
ی و وحدتاین نقوش در یک نقطه،تاکیدی بر این اساس است:
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه
طرحهای هندسی که به نحو بارزی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را نمایشمیدهد، همراه با نقوش اسلیمی که نقش ظاهری گیاهی دارند،آن قدر از طبیعت دورمیشوند،که ثبات را در تغییر نشان میدهند و فضای معنوی خاصی را ابداع مینمایند کهرجوع به عالم توحید دارد.این نقوش و طرحها که فاقد تعینات نازل ذیجان هستند،آدمی را به واسطه صور تنزیهی به فقر ذاتی خویش آشنا میکنند.
تفکر توحیدی چون دیگر تفکرهای دینی و اساطیری در معماری مساجد،تجلی تامو تم
ام پیدا میکند.معماری مساجد (8) و تزیینات آن در گنبد،منارهها،موزائیکها،کتیبهها،نقوش و مقرنس کاری،فضایی را ابداع میکند که آدمی را به فضایی ملکوتیپیوند میدهد و تا آنجا که ممکن است«اسقاط اضافات»و«افنای تعینات و تعلقات»دروجود او حاصل کند:
نشانی دادهاند اهل خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
معماران و نقاشان و خطاطان در تمدن اسلامی،پیشهورانی مؤمن هستند که این فضا راابداع میکنند.آنها در صدد تصویر و محاکات جهان خارج نیستند.از اینجا به طرحصورت ریاضی و اقلیدسی هنر یونانی-رومی نمیپردازند.بهرهگیری از طاقهای ضربیو گنبدها،چون نشانهای از آسمان و انحناها و فضاهای چند سطحی و این گونه تشبیهات و اشارات در هنر اسلامی، عالمی پر از راز و رمز را ایجاد میکند که با صور خیالی یونانیمتباین است.فی الواقع مسلمین که به جهت محدودیت در تصویر نقوش انسانی و حیوانینمیتوانند تلقی توحیدی و نگاهی را که بر اساس آن،جهان،همه تجلیگاه و آیینه گردانحق تعالی است،در قالب تودههای مادی و سنگ و فلز بریزند-که حالتی کاملا تشبیهیدارد-با تحدید فضا و ایجاد احجام با تزییناتی شامل نقش و
نگار و رنگ آمیزیهای تندو با ترسیمات اسلیمی،این جنبه را جبران و به نحوی نقش و نگارهای عرشی را درصورت تنزیهی ابداع میکنند.به قول«ا.ه.کریستی»در کتاب میراث اسلام،اشیائی کهمسلمین چه برای مقاصد مذهبی و چه به جهت امور عادی
میسازند بیاندازه با نقش ونگار است که انسان گاهی گمان میکند.این اجسام ورای ساختمان،دارای روحاسرار آمیزی هستند.
با توجه به مقدمات فوق،معماری نیز که در هنر اسلامی شریفترین مقام را داراست،همین روح اسرار آمیز را نمایش میدهد.معماران در دوره اسلامی سعی میکنند تا همهاجزاء بنا را به صورت مظاهری از آیههای حق تعالی ابداع کنند،خصوصا در ایران،کهاین امر در دوره اسلامی به حد اعلای خویش میرسد.از اینجا در نقشه ساختمانی و نحوهآجر چینی و نقوشی که به صورت کاشی کاری و گچبرای و آیینه کاری و...کار شده است،توحید و مراتب تقرب به حق را به نمایش میگذارند و بنا را چون مجموعهای متحد وظرفی مطابق با تفکر تنزیهی دینی جلوهگر
میسازند:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس میو نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
از این روست که میبینیم بهترین و جاودانهترین آثار یا در مساجد و یا برگرد مزارامام معصوم با ولیای از اولیای خدا متجلی میگردد که سرتاسر مزین به آیات الهی،اعماز نقش و خط است.نمونههایی از آن مظاهر و تجلیات را که الهامات غیبی بر دل مؤمنانخداستیاد میکنیم تا ببینیم چگونه بخشی از تاریخ تمدن بشری ماده میگردد تا صورتدینی به خود بگیرد.
معماری اسلامی چون دیگر معماریهای دینی به تضاد میان فضای داخل و خارج وحفظ مراتب توجه میکند.هنگامی که انسان وارد ساختمان میشود،میان درون و بیرون تفاوتی آشکار مشاهده میکند.این حالت در مساجد به کمال خویش میرسد،به این معنیکه آدمی با گشت میان داخل و خارج،سیر میان وحدت و کثرت،و خلوت و جلوتمیکند.هر فضای داخلی خلوتگاه و محل
توجه به باطن،و هر فضای خارجی جلوتگاه ومکان توجه به ظاهر، میشود.بنابر این،نمایش معماری در عالم اسلام،نمیتواند همهامور را در صرف ظاهر به تمامیت رساند و از سیر و سلوک در باطن تخلف کند.
به همین اعتبار هنر و هنرمندی به معنی عام،در تمدن اسلامی عبادت و بندگی و سیر وسلوک از ظاهر به باطن است (9) .
وقتی صنعتگران و هنرمندان اسلامی به کار مشغول میشوند با روشی خاص سر و ک
ارپیدا میکنند و به کار،روحانیتی دینی میدهند.نمونهای از روحانیت کار را در احوالصنعتگران در رساله چیتسازان مییابیم،وقتی که کار به صورت اسرار آمیز و سمبلیکچونان سیر و سلوک در مقامات و منازل معنوی تلقی میگردد و از مرحله گرفتن قالب وپختن رنگ تا شستن کار، همچنان که از حضرت«لوط»پیامبر یاد گرفتهاند تا در دنیانامدار و در قیامت رستگار باشند، معنویت و روحانیت کار به وضوح نمایان است،یاآنجا که قالب را مظهر چهار رکن شریعت، طریقت،حقیقت و معرفت،و رنگ سیاه رامظهر ذات حق میگیرند،همه حکایت از احوالات روحانی هنرمند میکند.تمثیل ورازگونگی کار هنری به وضوح در این مقام مشاهده میشود:
سیاهی گر بدانی عین ذات است که تاریکی در او آب حیات است
اساسا هنرهای دینی در یک امر مشترکند و آن جنبه سمبلیک آنهاست،زیرا در همهآنها جهان سایهای از حقیقتی متعالی از آن است.از اینجا در هنرها هرگز قید به طبیعت کهدر مرتبه سایه است وجود ندارد.به همین جهت،هر سمبلی،حقیقتی ماوراء این جهانپیدا میکند. سمبل اینجا در مقام دیداری است که از مرتبه خویش نزول کرده تا بیانمعانی متعالی کند. این معانی جز با این سمبلها و تشبیهات به بیان نمیآیند،همچنان کهقرآن و دیگر کتب دینی برای بیان حقایق معنوی به زبان رمز و اشاره سخن میگویند.
در جلوهگاه معنی،معشوق رخ نموده دربارگاه صورت،تختش عیان نهاده از نیست هست کرده،از بهر جلوه خود وانگه نشان هستی بر بینشان نهاده
از ممیزات هر هنری این است که هنرهای گذشته را ماده خویش میکند.به این اعتبار،هنر اسلامی نیز صورت وحدانی جدیدی استبرای مادهای که خود از هنر بیزانسی،ایرانی،
هندی و مغولی گرفته شده است.این صورت نوعی وحدانی،به تلقی خاص اسلاماز عالم و آدم و مبدا عالم و آدم و به حضور و شهود مشترکی که حامل تجلیات روحاسلامی است و همه هنرمندان مسلمان به معنی و صورت آن را دریافتهاند،رجوع دارد.
در این میان در هنر اسلامی،بیشتر آن بخش از هنرهای گذشته ماده قرار گرفته که جنبهتجریدی و سمبلیک داشته است،نظیر اسلیمیها و نقوشی از این قبیل در تذهیب که مادهآنها از حجاریهای دوران ساسانی است و در تمدن اسلامی صورت دینی اسلامیخواندهاند.
قدر مسلم این است که هنر اسلامی جلوه حسن و جمال الهی است و حقیقتی که در اینهنر متحقق شده رجوع به ظهور و تجلی حق تعالی به اسم جمال دارد.از اینجا هنر اصیلاسلامی با ابلیس و جهان ظلمانی اساطیری و حتی مکاشفاتی که مستلزم بیان صور قبیحهاست،تا آنجا که به حقیقت اسلام قرب و حضور پیدا میکند (10) ،سر و کار ندارد.اما اینحسن و زیبایی و در مقابل آن قبح و زشتی،بنابر ادوار تاریخی،ملاکی غیر از ملاکدیگر هنرها دارد.به این اعتبار،با زیبایی در هنر جدید،که غالبا با زیبایی هنر یونانی که زیبایی اینجهانی است،متفاوت است.و باز این معنی با ملاک زیبایی هنرهای اساطیریکه مظهر اسماء طاغوتی است،تفاوت میکند(در حالی که ملاک در هنرهای اساطیریعالم ظاهر و زیبایی مجازی نیستبلکه ملاک،عالم باطن و زیبایی علوی است).
با توجه به مراتب فوق،بیوجه نیست که وقتی بعضی مورخین هنر غربی به هنر اسلامیمیپردازند کمتر ملاکهای زیباشناسی تاریخ جدید را در آن اعمال میکنند،علی الخصوص که جمال و زیبایی هنر اسلامی با نفی شمایلهای مقدس و نفی تجسم الهیدر وجود آدمی و م
نع تقلید از فعل صانع با نقاشی و پیکرتراشی،حالتی خاص پیدا کردهاست که فاقد فضای طبیعی سه بعدی،یعنی پرسپکتیو حسی،و همچنین فاقد سایه روشن وچهرههای طبیعی است،هیچگاه مظهر تام و تمام هنرهای اسلامی و جدا از هنرهایتجسمی مقدس نبوده و بالنتیجه هنرهای اسلامی به سمبلیسم و زیبایی سمبلیک گرایشپیدا کرده است (11)
و آنچه که موجب این امر شده همان تفکر تنزیهی-تشبیهی(جمالتشبیهی با توجه به باطن جلال تنزیهی)اسلامی است که هنر تنزیهی-تشبیهی اسلامی رابه دنبال داشته است.با این ممیزه تنزیهی است که هنر اسلامی از تفردی که در هنر مسیحی(در وجود
حضرت مسیح)و هنر جدید وجود دارد،دور میشود.
به هر تقدیر،با این تنزیه در تفکر اسلامی و عدم تفرد و تمرکز معنوی در وجود واحد،هنر اسلامی با«اسقاط اضافات»و تعلقات،صورتی دیگر پیدا میکند(ضمن آن کهبه مراتب توجه دارد).این تفکر و تلقی در معماری نیز بسط مییابد.سخن بورکهارت دراین باب قابل تامل است او مینویسد:«در حالی که شبستان دراز و مستطیل شکلکلیساهای بزرگ اساسا راهی است که انسان را از عالم خارج به سکوی مخصوص عبادتدر کلیسا هدایت میکند،و گنبدهای مسی
حی یا به آسمان صعود میکنند یا به سکویعبادت در کلیسا نزول مینمایند و کل معماری یک کلیسا،برای مؤمن حاکی از این معنیاست که حضور ربانی از اجرای مراسم عشاء ربانی،در سکوی عبادت فیضان مییابد،درست مانند نوری که در میان تاریکی میتابد، در نقطه مقابل،سراسر زمین برای مسلمانان جایگاه نماز میشود و بعد هیچ بخشی از مسجد(محراب)نیز بر خلاف کلیسا،که در سکوی عبادت تمرکز پیدا میکند،فضیلتی بر سایر بخشها ندارد.خانه مسلمانان نیزمیتواند مسجد مؤمن باشد.به این معنی،مؤمن حقیقی یا عارف میتواند حضورحق تعالی را در همه جای زمین احساس کند و این طور نیست که ظلمت همه جا را گرفته وفقط یک نقطه باشد که حضور حق در آن احساس شود.»اینجاست که یک مسلمانعارف،همچون«مغربی»،ناظر بر معنی روایت علی(ع):«ما رایتشیئا و رایت الله قبله وبعده و معه»،میگوید:
هر کجا مینگرد دیده بدو مینگرد هر چه میبینم از او جمله بدو میبینم تو زیک سوش نظر میکنی و من همه سو تو زیک سو و منش از همه سو میبینم
بنابر مبانی تمدن اسلامی،همچون بسیاری از تمدنهای دینی،مراتب قرب و بعد درهنر بر خلاف هنر مسیحی به دو ساحت مقدس(ححزحچژ)و غیر مقدس(حذچحرزت) قسمتنمیشود.از اینجا نفی هنر مقدس به معنای مسیحی لفظ،در تمدن اسلامی (12) ،وحدت دینی
و روحانی را وسیعتر کرده تا آنجا که هر فردی میتواند روحانی شود و هر صنعتی وپیشهای،چه در مسجد به کار رود و چه در خانه،میتواند حامل روحانیتباشد و تنها هنرکفر است که هیچ بهرهای از روحانیت ندارد.اساسا در تمدن اسلامی،تنها مراتب قربو بعد و روحانیت و شیطانیت در هنر وجود دارد،نه هنر مقدس و غیر مقدس،در اینجا هنرو هنرمندی از قرب
نوافل تا قرب فرایض سیر میکند.بدین معنی هنرمند مسلمان وقتیبه کار میپردازد،بنابر مراتب قرب،در مرتبه قرب نوافل است و گاه از این مرتبه به قربفرایض میرود.در این مقام است که از هنر به معنی خاص میگذرد و به مقام محمودولایت میرسد. اگر بعد و کفر سراغ او بیاید،به یک معنی قرب و حضورش با اسم کفراست.چون صنعت و هنر جدید که قربش در هر دو صورت به اصل آن،یعنی انسان و نفساماره اوست (13) ،زیبایی و جمال متجلی در آن نیز در همین انسانیت کفر،تفسیر میشود.
حال آن که در تمدنهای دینی،هر اثر زمانی از حسن و کمال و جمال برخوردار است که آینه وجودش بتواند صفات جمال حق را بنماید.بدین معنی اساس هر هنری در قرب وبعد سبتبه جمال و جلال الهی متحقق میشود،بر این اساس،هنر در دوره جدید و یونانکما بیش در عصر اساطیر،به جلال یعنی قهر و سخط حجاب الهی رجوع دارد.
همانطوری که قبلا اشاره داشتیم،هنر به معنی عام و اصیل لفظ،
حکمت معنوی است.
هنر دینی با از دست دادن این حکمت معنوی و انسی متلاشی میشود.این حکمت معنویاست که به هنر به معنی خاص آن،نظیر نقاشی و موسیقی و معماری و شعر و صنایعمستظرفه،روحانیت و معنویت و جان میبخشدو آنگاه که هنر مسیحی و اسلامی اینروحانیت را از دست میدهند،به انحطاط کشیده میشوند (14) .همین حکمت معنوی است کهدر بیپیرایهترین هنر اسلامی،یعنی خوشنویسی،به نمایش در میآید و حقیقت اسلام رامتجلی میکند،در حالی که هیچ کدام از هنرهای تجسمی اسلامی مستقیما ظاهر کلماتقرآن را تصویر نمیکنند،فقط خط است که کلمات خدا را مستقیما به نمایش در میآوردو همین است که آن را در کنار معماری،عالیترین و شریفترین هنرهای تجسمی اسلامیکرده است.
اما سر انجام هنر اسلامی نیز چون هنر مسیحی از سادگی نخستین به پیچیدگی گرایشمییابد و به تدریج،حکمت معنوی خویش را،که باطن آن است،از دست میدهد وبه تقلیدی صرف،تبدیل میشود،تقلیدی که در هنر اسلامی،به دلیل فقدان الگوی مستقیماز قرآن(چنان که هنر مسیحی به تصویر وقایع عهدین پرداخته و یا همان طوری که هنرودایی و بودایی در معماری و پیکر تراشی و نقاشی هندی-چینی تجلی پیدا کرده است)به اوج خود میرسد.با بسط انقلاب رنسانس و جهانی شدن فرهنگ جدید غرب و رسیدنآن در قرن نوزده به امپراتوری عثمانی و شمال آفریقا و ایران و هند،هنر اسلامی که مسخشده است،به تدریج فرو میپاشد و جایش را به هنری بیریشه میدهد که فاقد هر گونهتفکر اصیل دینی است.در حقیقت هنر ممسوخ غربی در صورتی منحط به سراغ مسلمین میآید و در صدر تاریخ جدید،هنر غربزده جهان اسلام،ذیل تاریخ هنر غربی واقعمیشود.غفلت از تفکر و رسوخ در مبادی هنر غربی و تکرار ظاهر،با الهام از نسیمشیطانی هوای هنری غرب،وضعی غریب را مستقر میکند که حکایت از بحران مضاعفوهم زده دارد.در اینجا هنرمند،در جهانی دوگانه و اختلاطی گرفتار آمده که نه در زمینریشه دارد و نه در آسمان.او هنوز نیست انگاری عمیق غربی را در وجود خویشدل آگاهانه و یا خود آگا
هانه احساس نکرده تا اثری از خود ابداع کند که در مرتبه هنرغربی قرار گیرد،و نه در مقام تجربه معنوی دینی قدیم است که در هنرش جهانی متعالیابداع شود.
در این مرتبه،هنرمند مسلمان غربزده،که هیچ تجربهای ذیل تفکر تکنیکی ومحاسبه گرانه و هنر آن ندارد،میان زمین و آسمان در خیالات و اوهام خویش به محاکاتاز محاکاتهای اصیل(محاکات ناشی از تجربه معنوی جدید)میپردازد و گاه به هنرانضمامی کلاسیک و رومانتیک و گاه به هنر انتزاعی و وهمی مدرن و پست مدرن گرایشپیدا میکند.و عجیب آن که در این تجربیات ممسوخ،هنر وهمی خویش را که برتکرار صرف صورت و نقش و نگار غربی(بدون حضور و درک معنی آن)مبتنی است،روحانی و دینی میخواند.البته در عصر بحران متافیزیک جدید و هنر ابلیسی آن،عدهای در جستجوی گذشت از صور و نقوش و زبان هنری جدید هستند.تجر
بیات هنریعصر انقلاب اسلامی نیز نشانه این جستجوست،اما تا رسیدن به تحول معنوی،هنرمندان،خواسته و ناخواسته،اسیر این صور و نقوش هستند. هنرمندان ملحد غربزده ممالکاسلامی نیز حامل همان تجربه ممسوخ غربی هستند و در وهم خویش هنر اصیل غربی راتجربه میکنند.اینان تمام همشان سیر به سوی هنری است که پایان هنر غربی است،در حالی که برخی از هنرمندان غربی در جستجوی راهی برای گذشت از هنر رسمی غربتلاش میکنند.
پینوشتها:
1)تاریخ هنر اسلامی،کریستین پرایس،ترجمه مسعود رجب نیا،تهران،علمی و فرهنگی،1364، ص 50
2)نقاشی ایرانی از کهنترین روزگار تا دوران صفویان،اکبر تجویدی،ص 61-62.
3)اساس هنر مسیحی تذکر خداوند بر روی زمین است و به عبارتی تجسم لاهوت در ناسوت، از اینجاتمام هم هنر مسیحی در تاکید بر صورت مسیح و مریم و قدیسین که مظهر این تجسماند تمامیتمییابد.
4)به اصطلاح صحیحتر خوف اجلال که مبنای تقوی و ورع الهی است و در برابر عظمت و جلال الهیکه اسقاط اضافات از آدمی میکند،هر گونه تشبیه و خیال را از آدمی دور میسازد.
5)هنر اسلامی،ارنست کونل،ص7.
6)غزالی،کیمیای سعادت،ص 358.
7)همین ویژگی تفکر اسلامی مانع از ایجاد هنرهای تجسمی مقدس شده است.
8)ابن خلدون اغلب هنرها و صنایع را-از قبیل درودگری،ظریفکاری،منبتکاری روی چوب، گچبری،آرایش دادن روی دیوارها با تکههای مرمر،آجر یا سفال یا صدف،نقاشی تزیینی و حتیقالیبافی که از هنرهای ویژه عالم اسلام است-منسوب به معماری میداند.از اینجا حتی هنرخوشنویسی را نیز میتوان از این گروه دانست و تنها مینیاتور از این محدوده خارج میشود.
«مقدمه ابن خلدون»،ترجمه«محمد پروین گنابادی»،ج 2،صفحات9-806.
9)اساسا اسلام جمع میان ظاهر و باطن است و تمام و کمال بودن دیانت اسلام به همین معناست،چنان که«شهرستانی»در کتاب ملل و نحل در این باب میگوید:«آدم اختصاصی یافتبه اسماء ونوح به معانی این اسماء و ابراهیم به جمع بین آن دو،پس خاص شد موسی به تنزیل(کشف ظاهر وصور)،و عیسی به تاویل(رجوع به باطن و معنی)و مصطفی-صلوات الله علیه و علیهم اجمعین-به جمع بین آن دو که تنزیل و تاویل است(«توضیح الملل»ترجمه«الملل و النحل»،جلد اول،صفحه16).چنین وضعی در اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامی سبب میشود که هنر اسلامی بر خلافهنر مسیحی صرفا بر باطن و عقبی تاکید نکند و یا چون هنر یهودی تنها به دنیا نپردازد،بلکه جمع میاندنیا و عقبی کند و در نهایت هر دو جهان را عکس روی حق تلقی کند:
دو جهان از جمال او عکسی×عالم از روی او نموداری استو ضمن آنکه اصالتبه ع
قبی در برابر دنیا دهد هر دو را فدای عشق حق بداند:
جهان فانی و باقی،فدای شاهد و ساقی که سلطانی عالم را طفیل عشق میگیرم
10)جدایی سیاستخلفا و سلاطین عصر اسلامی از دیانتحقیقی اسلام،و کف
ر بالقوه و بالفعل درجامعه اسلامی،منشا پیدایش هنری شد که گرچه متاثر از روح اسلامی است،اما در حقیقت محاکاتظهورات نفس اماره هنرمندان است.اینجا میتوان شاهد دوگانگی هنر دینی و هنر غیر دینی درعصر اسلامی بود.هنر دینی را در نهایت کمال،در شعر شاعران عارف و حکیمان انسی و کشفمخیل و تجربه معنویشان مشاهده میکنیم.در واقع هنر و عرفان در وجود اهل معرفت در شعر و هنرانسی جمع میشود و هنرمند عارف میشود و عارف هنرمند.در مراتب نازل هنر دینی،هنرمندان ازانفاس قدسی اهل معرفتبهرهمند و هنرشان ملهم از حضور عارفانه میشود.در صنایع نیز این اهلمعرفت هستند که با تالیف فتوت نامهها و رسالههایی چون چیتسازان و آهنگران صورتی دینیبه آن میدهند و به هر کاری از منظر سیر و سلوک معنوی نگاه میکنند و در صنع بشری،نحوی صنعالهی،که از حسن و کمال بهرهمند است میبینند و آن را عین ذکر الله میدانند.اما در مقابل اینوضع،وضعی است که حاکی از محاکات وساوس و هواجس و خواطر نفسانی و شیطانی هنرمنداست.خمریات و زهدیات و بزمیات شاعرانه که شرح فسق و فجور و الحاد نسبتبه اسماء الحسنیو لا ابالیگری هنرمندان است،بالکل و بالتمام در مقابل هنر عرفانی اسلامی قرار دارد.در مراتبدیگر نیز اهل صنایع و هنرهای تجسمی ملهم از این احوالات و خطورات شیطانی هستند.بین این دووضع بعضی هنرمندان حالتی بینابین دارند و گاه از حق میگویند و گاه از باطل،که در حقیقت ایننیز نشانه دو قطب متضاد هنر در عصر اسلامی در وجود هنرمندان است.نکته اساسی دیگری کهنشانه دوگانگی هنر اسلامی است،غفلت از نقد معنی و حکمت ه
نر اسلامی در تاریخ ادبیات و علوماز حد«ارسطو»در فن شعر فراتر نرفتند.البته بعضی عرفا،از جمله عطار،از این حکم مستثنیهستند و با اینان،رجوع به باطن هنر و معنی آن پیدایی شعر حکمی و عرفانی و نقد معنی اصیلاسلامی و گذشت از صورت آغاز شد،ولی هیچگاه به صورت بحث نظری و درسی در نیامد.لکنبه هر تقدیر میتوانستبر مبنای چهار حکمت نظری کلام،تصوف،اشرا
ق و مشاء، چهار حوزهنظری در حکمت هنر اسلامی پدید آید.
11)بیشتر سمبولیسم هنر اسلامی متاثر از قرآن،در متون عرفانی و اشراقی اعم از شعر و نثر جمع شدهو به این جهت متونی نیز در حکم فرهنگ اصطلاحات عرفانی و هیئت تالیفی رموز نوشته شدهاست،حال آن که در هنرهای تجسمی این رموز بسیار کاهش پیدا میکند.
12)یکی از معانی اسلام مقدس است.
13)اصل و فرع،فرض و نقل هنر جدید،انسان است.
14)«تیتوس بورکهارت»اساس هر هنری را حکمت معنوی،صنعت(فن و مهارت)و علم(هندسه) میداند.به عقیده او بنای هنر سنتی ممکن استیا از بالا(حکمت معنوی)فرو ریزد و یا از پایین(صنعت)ویران شود.برای تفصیل مطلب رجوع کنید به کتاب هنر اسلامی، ترجمه«مسعودرجب نیا».