بخشی از مقاله
اعجاز در هماهنگى قرآن
قرآن از جهات مختلى داراى اعجاز است و اعجاز آن را از نظر معارف عقلى و فلسفى توضيح داديم. اينك به دومين جنبه اعجاز قرآن مىپردازيم و آن، هماهنگى كامل و نظم و انسجام حاكم در آيات قرآن است. يعنى كوچكترين اختلاف و تناقضى در ميان آيات و مفاهيم آن وجود ندارد.
توضيح اين كه: هر انسان عاقل، مطلع و باتجربه به خوبى مىداند: كسى كه بر پايه دروغ و افترا، تشريع و قانون گذارى كند، يا سخن گويد، قهراً در سخنان و قوانين وى تناقضهايى ديده مىشود مخصوصاً اگر قانون گذارى و دروغ سازى وى در مسائل و موضوعات مهم اعتقادى و اخلاقى و در اصول دقيق زندگى و در نظامات مختلف اجتماعى گسترش داشته باشد و ساليان درازى نيز به طول انجامد.
آرى! هر انسان دروغگو خواه ناخواه در تناقض گويى و اختلاف در گفتار قرار خواهد گرفت و هيچ گونه راه فرارى از آن نخواهد داشت زيرا اقتضاى طبيعت بشر اين است به طورى كه در مثل آمده است كه: دروغگو كم حافظه است.
ولى قرآن مجيد كه در تمام شئون و امور زندگى انسانها به طور وسيع و دامنه دار وارد شده در اين موارد سخن گفته و تشريع و قانون گذارى نموده است، با اين حال كوچكترين اختلاف و تناقض در آن مشاهده نشده است.
در موضوع خداشناسى بحث كرده، مسئله نبوت را پيش كشيده و درباره سياست و اداره كردن مدن و اجتماعات، در مسائل اخلاقى و تمام شئون زندگى قانون گذارى نموده است و به امور ديگر نيز مانند: كيهانشناسى، تاريخ و قوانين جنگ و صلح وارد شده، موجودات آسمانى و زمينى را از قبيل ملائكه و ستارگان، بادها، درياها، نباتات، حيوانات و انسان توصيف كرده است و مثلهاى گوناگون آورده، مناظر هولناك قيامت را بازگو نموده، از هر بابى سخن رانده است ولى با اين وصف كوچكترين تضاد و تناقضى در ميان گفتار، تشريعات و نظريات آن ديده نشده و در سرتاسر اين مباحث از دايره عقل و خرد به دور نرفته است.
قرآن گاهى به يك حادثه در دو مورد و يا در موارد بيشتر متعرض گرديده ولى در ميان اين موارد كوچكترين و تناقضى نمىتوان يافت.
براى نمونه داستان موسى را در قرآن مجيد ملاحظه كنيد كه اين داستان در قرآن تكرار شده و در چندين مورد آمده است ولى در هر مورد، داراى نكات و امتيازات خاصى بوده كه موارد ديگر آن نكات و امتيازها را نداشتهاند، بدون اين كه در اصل مطلب و ريشه داستان كوچكترين اختلاف و تناقضى ديده شود.
اگر بدين نكته نيز توجه شود كه آيات قرآن يك دفعه نازل نگرديده بلكه در مدت بيست و سه سال تدريجاً با مناسبتهاى مختلف و در حوادث گوناگون نازل شده است اين حقيقت بيشتر روشن خواهد گرديد كه قرآن از ناحيه خداوند بزرگ فرود آمده از قدرت بشر خارج مىباشد؛ زيرا اقتضاى طول زمان و فاصلههاى طولانى در نزول آيات قرآن و در عين گستردگى آن اين بود كه وقتى اين آيات در يك جا جمع گرديد،
در ميان آنها ناهماهنگى و اختلاف ديده شود. ولى مىبينيم كه قرآن در هر دو صورت اعجاز خود را حفظ نموده است: آن روز كه قطعه قطعه نازل مىشد در همان متفرق بودنش معجزه بود و زمانى هم كه از حالت قطعه قطعه بودن خارج و در يك جا جمع آورى شد، جنبه ديگرى از اعجاز به خود گرفت.
خود قرآن نيز به اين خصوصى و امتياز اشاره مىكند، آن جا كه مىگويد:«افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللَّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً. (1)
آيا درباره قرآن نمىانديشيد كه اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتد».
اين آيه شريفه انسان را به يك موضوع فطرى و وجدانى رهبرى مىكند كه: هر كس در ادعا و گفتار خويش بر كذب و دروغ متكى باشد، در نظرياتش اختلاف و در بيانش تناقض، ظاهر و آشكار خواهد شده ولى اين اختلاف و تناقض در كتاب آسمانى (قرآن) وجود ندارد، پس بنابراين، قرآن ساخته و پرداخته فكر بشر نبوده بر پايه دروغ و افترا بنيان نشده است.
پاك و عارى بودن قرآن از اختلاف و تناقض مطلبى نيست كه به دليل و برهان نيازمند باشد، بلكه حقيقت روشنى است كه حتى عرب آن روز نيز اين حقيقت را كاملاً درك نموده است و فصحا، بلغا و سخن دانان آن زمان هم بر آن اذعان داشتند.
گفتار محمد داراى حلاوت خاصى است كه هر سخن بليغ و شيرينى را درهم مىشكند و بر تمام گفتارها برترى دارد و برتر از آن سخنى متصور نيست.
اگر شما كتب عهدين را كه آسمانى قلمداد مىشود، كاملاً بررسى نماييد، اين حقيقت برايتان روشنتر خواهد شد و حق و باطل خود را نمايانتر خواهد ساخت. اينك قسمتى از تناقضاتانجيل را بررسى مىكنيم:
1ـ در انجيل لوقا آمده كه مسيح گفت:
هر كس با من نباشد مخالف من است. (4)
2ـ در اناجيل مىخوانيم كه وقتى مسيح را معلم صالح خطاب نمودند، گفت:
چرا صالح؟ به جز خدا صالحى وجود ندارد. (6)
ولى در جاى ديگر اناجيل، درست عكس آن را مىخوانيم كه مسيح گفت:
اينها نمونههاى مختصرى از اختلافات و تناقضهايى است كه در اناجيل با آن حجم كوچكى كه دارد، مشاهده مىشود و همين نمونهها مىتواند براى افراد حقيقتجو و دور از تعصب و عناد، يك دليل و راهنماى خوب و روشنگرى باشد.
________________________________________
1 ) نساء، 82.
2 ) تفسير طبرى، 98/29.
3 ) تفسير قرطبى، 72/19.
4 ) متى، فصل 12؛ لوقا، فصل 11.
5 ) مرقس و لوقا، فصل 9.
6 ) متى، فصل 19؛ مرقس، فصل 10؛ لوقا، فصل 18.
اعجاز علمی قرآن
<اعجاز علمى قرآن»مربوط به اشاراتى است كه ازگوشههاى سخن حق تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زيرا قرآن كتابهدايت است و هدف اصلى آن جهتبخشيدن به زندگى انسان و آموختن راهسعادت به او است.از اينرو اگر گاه در قرآن به برخى اشارات علمى بر مىخوريم،از آن جهت است كه اين سخن از منبع سرشار علم و حكمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بىپايان حكايت دارد.
قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات والارض (1) ،بگو:آن را كسى نازل ساخته است كه راز نهانها را در آسمانها و زمينمىداند»و اين يك امر طبيعى است كه هر دانشمندى هر چند در غير رشتهتخصصى خود سخن گويد،از لا به لاى گفتههايش گاه تعابيرى ادا مىشود كه حاكىاز دانش و رشته تخصص وى مىباشد
.همانند آن كه فقيهى درباره يك موضوعمعمولى سخن گويد،كسانى كه با فقاهت آشنايى دارند از تعابير وى در مىيابند كهصاحب سخن،فقيه مىباشد،گرچه آن فقيه نخواسته تا فقاهتخود را در سخنانخود بنماياند.هم چنين است اشارات علمى قرآن كه تراوش گونه است و هدفاصلى كلام را تشكيل نمىدهد.
چند تذكر:پيش از آن كه نمونههايى از اين اشارات علمى ارائه گردد،ضرورتاست كه چند نكته تذكر داده شود:
1- برخى را گمان بر آن است كه قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علومطبيعى و رياضى و فلكى و حتى رشتههاى صنعتى و اكتشافات علمى و غيرهمىباشد و چيزى از علوم و دانستنىها را فرو گذار نكرده است
.خلاصه قرآن علاوهبر يك كتاب تشريعى كتاب علمى نيز به شمار مىرود.براى اثبات اين پندارافسانهوار،خواستهاند دلايلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آيه و نزلنا عليكالكتاب تبيانا لكل شيء (2) ،قرآن را بر تو فرستاديم تا بيانگر همه چيز باشد». ما فرطنا فيالكتاب من شيء (3) ،در كتاب-قرآن-چيزى فرو گذار نكرديم». و لا رطب و لا يابس الافى كتاب مبين (4) ،هيچ خشك و ترى نيست مگر آن كه در كتابى آشكار[ثبت]است».
در حديثى از عبد الله بن مسعود آمده:<من اراد علم الاولين و الآخرين فليتدبرالقرآن (5) ،هر كه علوم گذشتگان و آيندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمقنمايد».
اگر اين گمان از جانب برخى سرشناسان (6) مطرح نگرديده يا به آنان نسبت دادهنشده بود،متعرض آن نگرديده در صدد نقد آن بر نمىآمديم،زيرا سستى دلايل آنآشكار است.
اولين سؤال كه متوجه صاحبان اين پندار مىشود آن است كه از كجا و چگونهاين همه علوم و صنايع و اكتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا پيشينيان بهآن پى نبرده و متاخرين نيز به آن توجهى ندارند؟! عنوان شاهد بر رفتار امتهاى خودبر انگيخته مىشود و پيامبر اسلام نيز شاهد بر اين امت مىباشد،زيرا كتاب وشريعتى كه بر دست او فرستاده شده
كامل بوده و همه چيز در آن بيان شده است وجئنا بك شهيدا على هؤلاء.و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء و هدى و رحمة و بشرىللمسلمين (7) .يعنى جاى نقص و كاستى در بيان وظايف و تكاليف شرعى باقىنگذارديم،تا هدايت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان.لذا با ملاحظه شاننزول و مخاطبين مورد نظر آيه و نيز صدر و ذيل آيه،به خوبى روشن است كهمقصود از<تبيانا لكل شىء»همان فراگيرى و جامعيت احكام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر كلام،با ملاحظه جاى گاهى كه گوينده در آن قرارگرفته،مشخص مىگردد.مثلا محمد بن زكريا كه كتاب<من لا يحضره الطبيب»رانگاشت و ياد آور شد كه تمامى آن چه مورد نياز است در اين كتاب فراهم ساختهاست،از جاى گاه يك پزشك عالى مقام سخن گفته است،لذا مقصود وى از تمامىنيازها،در چار چوب نيازهاى پزشكى است. همين گونه است آيه ما فرطنا فى الكتاب من شيء
(8) اگر مقصود از<كتاب»قرآنباشد.در صورتى كه ظاهر آيه چيز ديگر است و مقصود از كتاب،كتاب تكوين و دررابطه با علم ازلى الهى است.آيه چنين است: و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطيربجناحيه الا امم امثالكم.ما فرطنا فى الكتاب من شيء ثم الى ربهم يحشرون (9) .يعنى ماهمه موجودات و آفريدهها را زير نظر داريم و هيچ چيز بيرون از علم ازلى ما نيستو سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.
آيه و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين (10) ،در اينجهت روشنتر است،كه همه موجودات و رفتار و كردارشان در علم ازلى الهى ثبتو ضبط است و حضور بالفعل دارد. و اما حديث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومى است كه وى با آن آشنايىداشته و آن،علوم و معارف دينى است و مقصود از اولين و آخرين،سابقين ولا حقين انبيا و شرايع آنان مىباشد،كه تمام آن چه در آنها آمده در قرآن فراهماست.
2- دومين نكته آن كه به كارگيرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،كارى بسدشوار و ظريف است،زيرا علم حالت ثبات ندارد و با پيش رفت زمان گسترش ودگرگونى پيدا مىكند و چه بسا يك نظريه علمى-چه رسد به فرضيه-كه روزگارىحالت قطعيتبه خود گرفته باشد،روز ديگر هم چون سرابى نقش بر آب،محو ونابود گردد
.لذا اگر مفاهيم قرآنى را با ابزار ناپايدار علمى تفسير و توجيه كنيم،بهمعانى قرآن كه حالت ثبات و واقعيتى استوار دارند،تزلزل بخشيده و آن را نااستوارمىسازيم.خلاصه،گره زدن فرآوردههاى دانش با قرآن،كار صحيحى به نظرنمىرسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى كه در اختيار دارد و قطعيت آن برايش روشناست،توانست از برخى ابهامات قرآنى-كه در همين اشارهها نمودار است-پردهبردارد،كارى پسنديده است.مشروط بر آن كه با كلمه<شايد»نظر خود را آغاز كند وبگويد:شايد-يا به احتمال قوى-مقصود آيه چنين باشد،تا اگر در آن نظريه علمىتحولى ايجاد گردد،به قرآن صدمهاى وارد نشود،صرفا گفته شود كه تفسير او اشتباه بوده است.
. 3- نكته سوم،آيا تحدى-كه نمايانگر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را نيزشامل مىشود؟بدين معنا كه قرآن آن گاه كه تحدى نموده و هم آورد طلبيده،آيا بهاين گونه اشارات علمى نيز نظر داشته است؟يا آن كه بر اثر پيش رفت علم و پى بردنبه برخى از اسرار علمى كه قرآن به آنها اشارتى دارد،گوشهاى از اعجاز اين كتابآسمانى روشن شده است.به عبارتى ديگر پس از آن كه دانش مندان.
3- نكته سوم،آيا تحدى-كه نمايانگر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را نيزشامل مىشود؟بدين معنا كه قرآن آن گاه كه تحدى نموده و هم آورد طلبيده،آيا بهاين گونه اشارات علمى نيز نظر داشته است؟يا آن كه بر اثر پيش رفت علم و پى بردنبه برخى از اسرار علمى كه قرآن به آنها اشارتى دارد،گوشهاى از اعجاز اين كتابآسمانى روشن شده است
.به عبارتى ديگر پس از آن كه دانش مندان با ابزار علمى كهدر اختيار داشتند توانستند از اين گونه اشارات علمى كه تا كنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتيجه به گوشهاى از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودريابند كه چنين سخنى يا اشارتى در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امكان صدورنداشته و بدين جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گرديده است!
برخى برهمين عقيدهاند،كه اين گونه اشارات علمى دليل اعجاز مىتواند باشد.
ولى تحدى به آن صورت نگرفته است،چون روى سخن در آيات تحدى با كسانىاست كه هرگز با اين گونه علوم آشنايى نداشتهاند. بر اين مبنا قرآن در جهت علمىهمانند ديگر كتب آسمانى است،كه صورت تحدى به خود نگرفتهاند،گرچهاشارات علمى دليل اعجاز مىتوانند باشند (11) .
ولى اين طرز تفكر از آن جا نشات گرفته كه گمان بردهاند روى سخن در آياتتحدى تنها
با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالى كه قرآن مرحله به مرحلهاز محدوده زمانى عصر خويش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده است،نهتنها عرب بلكه تمامى بشريت را براى ابديتبه هم آوردى فرا خوانده است.
يكى از آيات تحدى كه در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدينه نازل گشته،تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب يا ايهاالناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون -با فاصله يك آيهمىفرمايد: و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكممن دون الله ان كنتم صادقين.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا... (12) همه مردم مخاطب قرارگرفتهاند،تا چنان چه ترديدى در رابطه با صحت وحى قرآنى در دلهاى شان راهيافته،آزمايش كنند آيا مىتوانند حتى يك سوره همانند قرآن بياورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.
آيه قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا (13) آب پاكى را بر دست همه ريخته،تمامى انس و جن را به نحوجمعى-كه عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مىشود (14) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام كرده كه اگر همه انسانها و پريان پشت در پشت هم بكوشند تاهم چون قرآنى بياورند نخواهند توانست.
اكنون مىپرسيم كه اين گونه گسترش در دامنه تحدى-كه همه انسانها را در همهسطوح و در طول زمان شامل گرديده است-آيا نمىتواند دليل آن باشد كه همهجوانب اعجاز قرآنى،هر كدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدىقرار گرفته باشند؟به سادگى نمىتوان از كنار اين احتمال گذشتيا آن راناديده گرفت!نمونههايى از اشارات علمى
در قرآن از اين گونه اشارات علمى و گذرا بسيار است.برخى از اين اشارات از ديرزمان و برخى در ساليان اخير با ابزار علم روشن شده و شايد بسيارى ديگر را گذشتزمان آشكار سازد.دانش مندان-به ويژه در عصر حاضر-در اين باره بسياركوشيدهاند،گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسيارى نيز موفق گرديدهاند.نمونههايىاز اين گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در كتاب<التمهيد»ج 6 آمده است،در اين جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده مىكنيم:
رتق و فتق آسمانها و زمين
او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما (15) <رتق»به معناى<بههم پيوسته»و<فتق»به معناى<از هم گسسته»است.در اين آيه آمده است كهآسمانها و زمين به هم پيوسته بودهاند و سپس از هم گسسته شدند.
مفسران در اين پيوسته بودن و گسسته شدن زمين و آسمانها اختلاف نظرداشتهاند.بيشتر بر اين نظر بودهاند كه مقصود از به هم پيوستگى و گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ريزش باران است، ففتحنا ابواب السماء بماءمنهمر (16) ،پس درهاى آسمان را با آبى ريزان گشوديم».و نيز شكافتن زمين و روييدنگياه،چنان چه مىفرمايد: ثم شققنا الارض شقا فانبتنا فيها حبا (17) ،زمين را شكافتيم وپس در آن،دانه رويانيديم».علامه طبرسى گويد:<و اين معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله صادق عليهما السلام روايتشده است (18) ،در<روضه كافى»روايتى ضعيفالسند از امام باقر عليه السلام است (19) و در تفسير قمى روايتى كه اتصال سندى ندارد ازامام صادق عليه السلام روايتشده است (20) .
تفسير ديگرى در اين باره شده كه آسمانها و زمين ابتدا به هم پيوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به اين صورت در آمدهاند. چنان چه در سوره<فصلت»
مىخوانيم: ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتااتينا طائعين.فقضاهن سبع سماوات (21) ، [خداوند]هنگامى كه به آفرينش آسمان روىآورد،آسمانها به صورت دودى-توده گازى-بودند.آن گاه به زمين و آسمان فرمانداد كه به صورت جدا از هم حضور يابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(يعنى يكفرمان تكوينى بود)،آنها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذير آمديم.سپس هفتآسمان را اين چنين استوار ساخت».
مطلب مذكور در آيه فوق مبين يك حقيقت علمى است كه دانش روز،كم و بيشبه آن پى برده است و آن اين است كه منشا جهان مادى به صورت يك توده گازىبوده است.بدين ترتيب واژه<دخان»در كلمات عرب،دقيقترين تعبير از مادهنخستين ساختار جهان است.
مولا امير مؤمنان-مكررا-در نهج البلاغه به همين حقيقت علمى كه آيه كريمه بهآن اشارت دارد،تصريح فرموده است.در اولين خطبه نهج البلاغه-كه دربارهآفرينش جهان است-مىخوانيم:<ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء وسكائك الهواء...ثم فتق ما بين السماوات العلى فملاهن اطوارا من ملائكته،سپسخداوند فضاهاى شكافته و كرانههاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته راپديد آورد...آن گاه ميان آسمانهاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 مىفرمايد:<ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،آنها را از همشكافت پس از آن كه به هم پيوسته بودند».
دشوارى تنفس با افزايش ارتفاع
و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء (31) .
در اين آيه از سختى و دشوارى زندگى گم راهان سخن مىگويد و آنان را به كسىتشبيه مىكند كه در حال صعود به لايههاى بالايى جو است و در اثر اين صعوددچار تنگى نفس و فشار سختبر سينه خود مىگردد.
مفسران پيشين در وجه تشبيه،در آيه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر اين باوربودهاند كه مقصود تشبيه به كسى است كه بيهوده مىكوشد تا پرواز كند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آيد،چون اين كار برايش مقدور نيست ناراحتمىشود و از شدت ناراحتى نفس كشيدن بر او دشوار مىگردد.
برخى گفتهاند كه اين تشبيه همانند حالتى است كه درختان نو نهال بخواهند درجنگلهاى انبوه رشد يابند،اما درختان كهن سر درهم كرده راه سر بر افراشتن رامسدود مىكنند و اين درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاىآزاد باز مىكنند. مطالبى از اين قبيل گفته شده كه هيچ كدام مفهوم آيه را به خوبىروشن نمىسازد.
ولى امروزه با پى بردن به پديده فشار هوا در سطح زمين و تناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن،كه موجب تعادل فشار بيرونى و درونى است،وجه تشبيهدر آيه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسير پيشين كاسته شده است.
اشتباه مفسران پيشين در اين بوده كه از تعبير<يصعد فى السماء»با تشديد صاد وعين و به كار بردن<فى»-كوشش براى صعود به آسمان فهميدهاند.در صورتى كه اگراين معنا مقصود بود،بايستى واژه<الى»را به جاى<فى»به كار مىبرد.ديگر آن كه<يصعد»-از نظر لغت-مفهوم<صعود»و بالا رفتن را نمىدهد،بلكه كاربرد اين لفظاز باب تفعل<تصعد»-براى افاده معناى به دشوارى افتادن مىباشد
به گونهاى كه ازشدت احساس سختى،نفس در سينه تنگ شود.در لغت<تصعد نفسه»به معناى بهدشوارى نفس كشيدن و تنگى سينه و احساس درد و رنج است.واژههاى<صعود»و<صعد»بر دامنههاى صعب العبور اطلاق مىشود و براى هر امر دشوار بسيارسختى به كار مىرود.در سوره جن آمده: و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذاباصعدا (32) ،و هر كه از ياد پروردگار خود روى گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمىآورد».در سوره مدثر نيز آمده: سارهقه صعودا (33) ،او را به سختترين عقوبتىدچار مىسازم».
از اين رو معناى<كانما يصعد فى السماء»چنين مىشود:او مانند كسى است كه درلايههاى مرتفع جو،دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است.درواقع كسى كه خدا را از ياد برده-در زندگى-مانند كسى است كه در لايههاى بالايىجو قرار دارد و دستخوش درد و رنج و سختى تنفس است.لذا از اين تعبير(اعجازگونه)به خوبى به دست مىآيد كه اگر كسى در لايههاى فوقانى جو فاقد وسيلهحفاظتى باشد،دچار چنين دشوارى و تنگى نفس مىگردد.اين جز با اكتشافاتعلمى روز قابل فهم نيست،كه در آن روزگار براى بشريت پوشيده بوده است.
پيشينيان بر اين عقيده بودهاند كه هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م كه وسيلههوا سنجى بر دست<توريچلى»(1608-1647)اتراع گرديد (34) و بدين وسيله پىبردند كه هوا داراى وزن است.هم چنين پى بردند كه هوا تركيبى از گازهاىمخصوصى است كه هر يك وزن مشخصى دارد و مىتوان وزن هوا را در هر كجا بامقدار فشارى كه وارد مىآورد
،سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم از اين فشاركاسته مىشود.اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا،معادل ثقل لولهعمودى جيوه به ارتفاع 76 سانتىمتر است. همين فشار در سطح دريا بر بدن انسانوارد مىشود.ولى در ارتفاع 5 كيلومتر از سطح دريا،اين فشار به نصف كاهشمىيابد.پس هر چه بالاتر رود،اين فشار به طور معكوس پايين مىآيد،به ويژه درلايههاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين مىآيد و رقيق مىگردد.
در واقع نيمى از گازهاى هوايى،يعنى تراكم پوشش هوايى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار،در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 كيلومتر واقع گرديده و سه چهارمآن تا ارتفاع 12 كيلومتر مىباشد.ولى موقعهى كه به ارتفاع 80 كيلومتر برسيم،وزنهوا تقريبا به 20000/1 پايين مىآيد.به وسيله شهابهاى آسمانى به دست آمده كهتراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع 350 كيلومتر است،
زيرا از فاصله 350 كيلومترىسنگهاى آسمانى بر اثر اصطكاك و بر خورد با ذرات هوا ملتهب و شعلهورمىگردند (35) .
هوا سنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مىسازد،ولى مافشار و سنگينى آن را احساس نمىكنيم،زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است
و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مىباشند.ليكن موقعى كه انسانبر كوههاى بلند بالا مىرود و فشار هوا كم مىشود،اين تعادل بر هم خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بيشتر مىشود.اگر رفته رفته فشار هوا كاهش يابد،گاه خوناز منافذ بدن بيرون مىزند.اولين احساسى كه به انسان در آن هنگام رخ مىدهد،سنگينى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحميلمىشود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مىگردد (36) .
________________________________________
1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- انعام 6:59.
4- غزالى،احياء العلوم باب 4،آداب تلاوة قرآن،ج 1،ص 296.
5- مانند ابو الفضل مرسمى(متوفاى 655).و ابو بكر معروف به ابن العربى معافرى(متوفاى 544).و شايدظاهر كلام ابو حامد غزالى و زركشى و سيوطى نيز همين باشد،البته قابل تاويل نيز مىباشد.كه در مقدمه ج 6 التمهيد آوردهايم.
اعجاز بيانى قرآن
اعجاز بيانى بيشتر به جنبههاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافتها ونكتههاى بلاغى نظر دارد،گر چه در اين نكتهها و ظرافتها در معنا و محتوا نقشاصلى را ايفا مىكند.
اعجاز بيانى قرآن را مىتوان در پنجبخش خلاصه نمود:
الف- گزينش كلمات
انتخاب كلمات و واژههاى به كار رفته در جملات و عبارتهاى قرآنى كاملاحساب شده است.به گونهاى كه اگر كلمهاى را از جاى خود برداشته،خواسته باشيمكلمه ديگرى را جاى گزين آن كنيم كه تمامى ويژگىهاى موضع كلمه اصل را ايفا كند،يافت نخواهد شد،زيرا گزينش واژههاى قرآنى به گونهاى انجام شده كه اولا،تناسب آواى حروف كلمات هم رديف آن رعايت گرديده،آخرين حرف از هر كلمهپيشين با اولين حرف از كلمه پسين هم آوا و هم آهنگ شده است
،تا بدين سببتلاوت قرآن روان و آسان صورت گيرد. ثانيا،تناسب معنوى كلمات با يك ديگررعايتشده تا از لحاظ مفهومى نيز بافت منسجمى به وجود آيد.به علاوه،مسالهفصاحت كلمات طبق شرايطى كه در علم<معانى بيان»قيد كردهاند كاملا لحاظشده است.كه اين رعايتهاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ويژگىهاى هر كلمهانجام گرفته است.در مجموع هر يك از واژهها در جاى گاه مخصوص خود به گونهاىقرار گرفته است كه قابل تغيير و تبديل نخواهد بود.