بخشی از مقاله

حزب پيمان شكن از نگاه ديگر در عصر پیامبر (ع)


در ميان فرماندهان نظامى جهان كسى را سراغ نداريم كه به اندازهء امام على (ع ) به دشمن مهلت بدهد و با اعزام شخصيتها و دعوت به داورى قرآن , در آغاز كردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد و به اصطلاح دست به دست كند, تا آنجا كه صداى اعتراض و شكوهء مخلصان و ياران او بلند شود. از آن رو, امام (ع ) ناچار شد كه به آرايش سپاه خود بپردازدو فرماندهان خود را به نحو زير تعيين كرد:
ابن عباس را فرمانده كل مقدمهء سپاه و عمار ياسر را فرمانده كل سوار نظام و محمد بن ابى بكر را فرمانده كل پياده نظام . آن گاه براى سواره و پياده نظام قبايل <مذحج >و <همدان >و<كنده > و <قضاعه >و <خزانه >و <ازد>و <بكر>و <عبدالقيس >و... پرچمدارانى معين كرد.

آمار كسانى كه در آن روز, اعم از سواره و پياده , تحت لواى امام (ع ) آمادهء نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى رسد.(1)


آغاز حمله از طرف ناكثان
در حالى كه امام (ع ) مشغول بيان دستورات جنگى به سپاهيان خود بود, ناگهان رگبار تير از طرف دشمن لشكرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از ياران امام درگذشتند. ازجمله , تيرى به فرزند عبدالله بن بديل اصابت كرد و او را كشت . عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت : آيا باز هم بايد صبر و بردبارى از خود نشان دهيم تا دشمن ما راى يكى پس از ديگرى بكشد؟ به خدا سوگند, اگر هدف اتمام حجت باشد, تو حجت را بر آنان تمام كردى .
سخنان عبدالله سبب شد كه امام آمادهء نبرد شود. پس , زره رسول خدا (ص ) را پوشيد و استر او را كه به همراه داشت سوار شد و در برابر صفوف ياران خود ايستاد. قيس بن سعدبن عباده (2) كه از صميميترين ياران امام بود اشعارى دربارهء آن حضرت و پرچمى كه برافراشته بود سرود كه دو بيت آن چنين است :
هذا اللواء الذى كنا نحف به مع النبى و جبريل لنا مدداً


ما ضر من كانت الانصار عيبة ان لا يكون له من غيرها احداً
پرچمى كه به گرد آن احاطه كرده ايم همان پرچمى است كه در زمان پيامبر دور آن گرد مى آمديم و جبرئيل در آن روز يار و مددكار ما بود. آن كس كه انصار رازدار او باشند ضرر نداردكه براى او از ديگران يار و ياورى نباشد .


سپاه چشمگير و منظم امام (ع ) ناكثان را به تكاپو انداخت و شتر عايشه را كه حامل كجاوهء او بود به ميدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره , كعب بن سور, دادند و اومصحفى برگردن آويخت و افرادى از قبيلهء ازد و بنى ضبه جمل را احاطه كرده بودند. عبدالله بن زبير پيش روى عايشه و مروان بن حكم در سمت چپ او قرار داشت . مديريت سپاه با زبير بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پياده نظام بودند.
امام (ع ) در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد

نفيه سپرد و او را با جملاتى كه عاليترين شعار نظامى است مخاطب ساخت و فرمود:
<تزول الجبال و لاتزل , عض على ناجذك , اعر الله جمجمتك . تدفى الارضى قدمك , ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه >(3)
اگر كوهها از جاى خود كنده شوند تو بر جاى خود استوار باش , دندآنهارا بر هم بفشار. كاسهء سرت را به خدا عاريت دهد. گامهاى خود را بر زمين ميخكوب كن . پيوسته به آخر لشكربنگر (تا آنجا پيشروى كن ) و چشم خود را بپوش و بدان كه پيروزى از جانب خداى سبحان است .
هر يك از جمله هاى على (ع ) شعار سازنده اى است كه شرح هر كدام مايهء اطالهء سخن خواهد شد.


وقتى مردم به محمد حنفيه گفتند كه چرا امام (ع ) او را به ميدان فرستاد ولى حسن و حسين را از اين كار بازداشت , در پاسخ گفت : من دست پدرم هستم و آنان ديدگان او; او بادستش از چشمانش دفاع مى كند.(4)
ابن ابى الحديد, از مورخانى مانند مدائنى و واقدى , حادثه را چنين نقل مى كند:


امام با گروهى كه آن را <كتيبة الخضراء>مى ناميدند و اعضاى آن را مهاجرين و انصار تشكيل مى دادند, در حالى كه سحن و حسين اطراف او را احاطه كرده بودند, خواست به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفيه داد و فرمان پيشروى صادر كرد و گفت : به اندازه اى پيش برو كه آن را بر چشم جمل فرو كنى . فرزند امام آهنگ پيشروى كرد, ولى رگبار تير او را از پيشروى بازداشت

. او لحظاتى توقف كرد تا فشار تيرباران فروكش نمود. در اين هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد, اما چون ازجانب او درنگى احساس كرد به حال او رقت آورد و پرچم را از او گرفت و در حالى كه شمشير در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت , خود حمله را آغاز كرد و تاقلب لشكر پيش رفت . سپس براى اصلاح شمشير خود, كه كج شده بود, به سوى يارانش بازگشت .


ياران امام , مانند عمار و مالك و حسن و حسين , به او گفتند: ما كار حمله را صورت مى دهيم , شما در اينجا توقف كنيد. امام به آنان پاسخ نگفت و نگاهى هم نكرد, بلكه چون شيرمى غريد و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و كسى را در كنار خود نمى ديد. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد و حملهء ديگرى آغاز نمود و به قلب لشكر فرو رفت و هر كس را در برابر خود ديد درو كرد. دشمن از پيش روى او فرار مى كرد و به اطراف پناه مى برد. در اين حمله , امام به اندازه اى كشت كه زمين را با خون دشمن رنگين ساخت

. سپس برگشت در حالى كه شمشير او كج شده بود كه آن را با فشار بر زانوان راست كرد. در اين هنگام ياران او در اطرافش گردآمدند و او را به خدا سوگند دادند كه مبادا شخصاً حمله كندزيرا كشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد و افزودند كه ما براى تو هستيم . امام فرمود: من براى خدا نبرد مى كنم و خواهان رضاى او هستم

. سپس به فرزند خود محمدحنفيه فرمود: بنگر, اين چنين حمله مى كنند. محمد گفت : چه كسى مى تواند كار تو را انجام دهد اى امير مؤمنان !
در اين موقع امام به اشتر پيام فرستاد كه بر جناح چپ لشكر دشمن كه آن را هلال فرماندهى مى كرد حمله برد. در اين حمله , هلال كشته شد و كعب بن سور قاضى بصره كه زمام شتر را در دست داشت و عمرو بن يثربى ضبى كه قهرمان سپاه جمل بود و مدتها از طرف عثمان قضاوت بصصره بر عهدهء او بود كشته شدند. همت لشكر بصره اين بود كه شترعايشه سرپا باشد

 

, زيرا سمبل ثبات و استقامت آنها بود. از اين رو, سپاه امام چون كوه به سوى جمل حمله برد و آنان نيز كوه آسا به دفاع پرداختند و براى حفظ زمام آن هفتاد نفر ازناكثان دست خود را از دست دادند.(5)
در حالى كه سرها از گردنها مى پريد, دستها از بندها قطع مى شد, دل و روده ها از شكمها بيرون مى ريخت , با اين همه ناكثان ملخ وار در اطرااف جمل ثابت و استوار بودند. در اين هنگام امام فرياد زد:
<ويلكم اعقروا الجمل فانه شيطان . اعقروه و الا فنيت العرب . لا يزال السيف قائما و راكعاً حتى يهوى هذا البعير الى الارض >.


واى بر شما! شتر عايشه را پى كنيد كه آن شيطان است . پى كنيد آن را وگرنه عرب نابود مى شود. شمشيرها پيوسته در حال فرار رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا اين شتر بر پاباشد.(6)
روش امام (ع ) در تقويت روحيهء سپاه خود

 


امام (ع ) براى تقويت روحيهء سپاه خود از شعار <يا منصور امت >و گاهى از <حم لاينصرون >بهره مى برد, كه هر دو شعار از ابتكارات رسول اكرم (ص ) بود و در نبرد با مشركان به كارمى رفت . استفاده از اين شعارها تأثيرى عجيب در تزلزل روحيهء دشمن داشت , زيرا يادآور خاطرهء نبرد مسلمانان با مشركان مى شد. از اين رو, عايشه نيز براى تقويت روحيهء سپاه جمل شعار داد كه :
<يا بنى الكرة, الكرة, اصبروا فانى ضامنه لكم الجنة>. يعنى : فرزندام بردبار باشيد و حمله بريد كه من براى شما بهشت را ضمانت مى كنم !


بر اثر اين شعار, گروهى دور او را گرفتند و به قدرى پيشروى كردند كه در چند قدمى سپاه امام (ع ) قرار گرفتند.
عايشه براس تحريك ياران خود مشتى خاك طلبيد و چون به او دادند, آن را روى ياران امام (ع ) پاشيد و گفت : <شاهت الوجوه >يعنى سياه باد رويتان . او در اين كار از پيامبر (ص )تقليد كرد. زيرا آن حضرت نيز در جنگ بدر يك مشت خاك برداشت و به سوى دشمن پاشيد و همين جمله را فرمود و خدا دربارهء او نازل كرد:
<و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى >(7) با مشاهدهء اين عمل را عايشه , امام على (ع ) بالافاصله فرمود: <و ما رميت اذا رميت و لكن الشيطان رمى >يعنى اگر در مورد پيامبر اكرم (ص ) دست خدا از آستين پيامبر ظاهر شد, در مورد عايشه دست شيطان از آستين او آشكار گشت .
پى كردن جمل


جمل عايشه حيوان زبان بسته اى بود كه براى نيل به مقاصد شوم به كار گرفته مى شد و با گذاردن هودج عايشه بر آن , نوعى قداست به آن بخشيده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبر پا نگاه داشتن آن كوششها كرد و دستهاى زيادى در راه آن دادند. هر دستى كه قطع مى شد دست ديگرى زمام شتر را مى گرفت . اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند و ديگركسى حاضر نبود

كه آن را به دست بگيرد. در اين هنگام فرزند زبير و زمام آن را به دست گرفت , ولى مالك اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمين كرد و گردن او را گرفت . وقتى فرزندزبير احساس كرد كه به دست مالك كشته مى شود فرياد زد: مردم هجوم بياوريد و مالك را بكشيد, اگر چه به كشته شدن من بينجامد. (8)ً


مالك , با زدن ضربتى بر چهرهء او, وى را رها كرد و سرانجام مردم از اطراف شتر عايشه پراكنده شدند. امام (ع ) براى اينكه دشمن با ديدن شتر عايشه بار ديگر به سوى او باز نگردند,فرمان پس كردن جمل را مجدداً صادر كرد. پس , شتر به زمينى خورد و كجاوه سرنگون گرديد. در اين هنگام فرياد عايشه بلند شد, به نحوى كه هر دو لشكر صداى او را شنيدند.محمد بن ابى بكر, به فرمان امام (ع ) خود را به كجاوهء خواهر رسانيد و بندهاى آن را باز كرد.
در اين گيرودار گفتگويى ميان خواهر و برادر در گرفت كه به اختصار نقل مى شود:
عايشه : تو كيستى ؟


محمد بن ابى بكر: مبغوضترين فرد از خانوادهء تو نسبت به تو !
عايشه : تو فرزند اسماء خثعميه هستى ؟
محمد: آرى , ولى او كمتر از مادر تو نبود.
عايشه : صحيح است , او زن شريفى بود. از اين بگذر. سپس خدا را كه تو سالم ماندى .
محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى .
عايشه : اگر خواهان نبودم چنين سخنى نمى گفتم

.
محمد: تو خواهان پيروزى خود بودى , هر چند به بهاى كشته شدن من .
عايشه : من خواهان آن بودم ولى نصيبم نشد. دوست داشتم كه تو سالم بمانى . از اين سخن خوددارى كن و سرزنشگر مباش , همچنان كه پدرت چنين نبود.
على (ع ) خود را به كجاوهء عايشه رسانيد و با نيزهء خود بر آن زد و گفت : اى عايشه , آيا رسول اكرم (ص ) تو را به اين كار سفارش كرده بود؟ او در پاسخ امام گفت : اى اباالحسن , آن گاه كه پيروز شدى ببخش .


چيزى نگذشت كه عمار و مالك اشتر نيز خود را به كجاوهء عايشه رساندند و گفتگويى به شرح زير ميان آنان صورت گرفت :
عمار: مادر! امروز رشادت فرزندانت را ديدى كه چگونه در راه دين شمشير مى زدند؟ عايشه خود را به نشنيدن زد و چيزى نگفت , زيرا عمار صحابى جليل القدر و پير قوم بود.
اشتر: سپاس خدا را كه امام خود را يارى كرد و دشمن او را خوار گردانيد. حق آمد و باطل برچيده شد, زيرا باطل رفتنى است . مادر! كار خود را چگونه ديدى ؟


عايشه : تو كيستى , مادرت در عزايت بنشيند؟!
اشتر: من فرزند تو مالك اشتر هستم .
عايشه : دروغ مى گويى , من مادر تو نيستم .
اشتر: تو مادر من هستى , هر چند نخواهى .
عايشه : تو همانى كه مى خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش (عبدالله بن زبير) بنشانى ؟
سپس , عايشه , در حالى كه بر مركبى سوار مى شد, گفت : افتخار آفريديد و پيروز شديد, تقدير خدا انجام گرفتنى است .


امام (ع ) به محمد بن ابوبكر فرمود: از خواهرت بپرس كه آيا تيرى به او اصابت كرده است ؟ زيرا بيرون كجاوهء عايشه از فزونى پرتاب تير, به صورت خارپشت درآمده بود. او درپاسخ برادر خود گفت : فقط يك تير بر سرم اصابت كرده است . محمد به خواهر گفت : خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد كرد, زيرا تو كسى هستى كه بر ضد امام قيام كردى ومردم را بر او شورانيدى و كتاب خدا را ناديده گرفتى . عايشه در پاسخ گفت : مرا رها كن و به على بگو كه مرا از آسيب و گزند محافظت كند.


محمد بن ابوبكر امام (ع ) را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت و امام فرمود: او زن است و زنان از نظر منطق قوى نيستند. حفاظت او را بر عهده بگير و او را به خانهء عبدالله بن خلف منتقل كن تا دربارهء او تصميم بگيريم . عايشه مورد ترحم امام (ع ) و برادر خود قرار گرفت ولى پيوسته زبان وى به بدگويى به امام (ع ) و آمرزش خواهى بر كشتگان جمل آلوده ومشغول بود.(9)
سرنوشت طلحه و زبير


تاريخنگاران برآنند كه طلحه به دست مروان بن حكم از پاى در آمد. توضيح آنكه وقتى طلحه سپاهيان را در هزيمت و خود را در معرض هلاك ديد, راه فرار را برگزيد. در اين هنگام چشم مروان بر او افتاد و به خاطرش آمد كه وى عامل مؤقر در قتل عثمان بود است . لذا با پرتاب تيرى او را از پاى درآورد.

طلحه احساس كرد كه اين تير از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس , به غلام خود دستور داد كه وى را فوراً از آن نقطه به جاى ديگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اى از خرابه هاى متعلق به <بنى سعد>منتقل كرد.طلحه , در حالى كه خون

از سياهرگ او مى ريخت , گفت : خون هيچ بزرگى مثل من لوث نشد. اين را گفت و جان سپرد.
,ظا2.قتل زبير
زبير, دومين آتش افروز نبرد جمل , وقتى احساس شكست كرد, تصميم به فرا به سوى مدينه گرفت , آن هم از ميان قبيلهء <احنف بن قيس >كه به نفع امام (ع ) از شركت در نبردخوددارى كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانهء زبير سخت خشمگين شد, زيرا وى , بر خلاف اصول انسانى , مردم را فداى خودخواهى خود كرده بود و اكنون مى خواست ازميدان بگريزد.


پ پپيك نفر از ياران احنف به نام عمرو بن جرموز تصميم گرفت كه انتقام خونهاى ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمهء راه براى نماز ايستاد از پشت سربر او حمله رد و او را كشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط كرد و جوانى را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبير را در <وادى السباع >به خاك سپرد.(10)


عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبير آگاه ساخت . وى گفت : نمى دانم كارى نيك انجام دادى يا كارى بد. سپس هر دو به حضور امام (ع ) رسيدند وقتى چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود: <طالماً جلى الكرب عن وجه رسول الله >يعنى : اين شمشير, كراراً غبار غم از چهرهء پيامبر خدا زدوده است . سپس آن را براى عايشه فرستاد.(11) وقتى چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود: <لقد كنت برسول الله صحبة و منه قرابة ولكن دخل الشيطان منخرك فاوردك هذا المورد>(12) يعنى : تو مدتى با پيامبر خدا مصاحب بودى و با او پيوند خويشاوندى داشتى , ولى شيطان بر عقل تو مسلط شد و كار تو به اينجا انجاميد.
آمار كشتگان جمل


آمار كشتگان جمل در تاريخ به طور دقيق ضبط نشده است و اختلاف زيادى در نقل آن به چشم مى خورد. شيخ مفيد مى نويسد: برخى آمار كشته شدگان را بيست و پنج هزار نفرنوشته اند در حالى كه عبدالله بن زبير (آتش افروز معركه ) اين تعداد را پانزده هزار مى داند. سپس شيخ مفيد قول دوم را ترجيح مى دهد مى گويد مشهور اين است كه مجموع كشته هاچهارده هزار نفر بوده است .(13)
طبرى در تاريخ خود آمار كشتگان را ده هزار نفر نقل كرده است و نيمى از آنان را مربوط به هواداران عايشه و نيم ديگر را از ياران امام (ع ) مى داند. سپس نظر ديگرى را نقل مى كندكه نتيجهء آن با آنچه كه از عبدالله بن زبير نقل كرديم يكى است .(14)
تدفين كشتگان
واقعهء جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى از سال سى و ششم هجرى قمرى رخ داد و هنوز آفتاب غروب نكرده بود (15) كه آتش نبرد با افتادن جمل عايشه و سرنگون شدن


كجاوهء او به پايان رسيد, و به جهت فقدان يك انگيزهء صحيح , ناكثان غالباً پا به فرار نهادند. مروان بن حكم به خانواده اى از قبيلهء <عنزه >پناهنده شد و از سخنان على (ع ) درنهج البلاغه استفاده مى شود كه حسنين عليهاالسلام براى او از امام (ع ) امان گرفتند. اما جالب آنكه وقتى فرزندان امام (ع ) به او ياد آور شدند كه مروان بيعت خواهد كرد, امام فرمود:

<اولم يبايعنى بعد قتل عثمان ؟ لا حاجة لى فى بيعته آنهاكف يهوديه لو بايعنى ب>كفه لغدر بسبته . اما ان له امرة كلعقة الكلب انفه . و هو ابو الاكبش الاربعه و ستلقى الامامة منه و من ولده يوما احمر>(16)
مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ نبازى به بيعت او ندارم , كه دست او دست يهودى است ; اگر با دستش بيعت كند با پشت خود آن را مى شكند. براى او حكومت كوتاهى است به اندازه اى كه سگ با زبان بينى خود را پاك كند. او پدر قوچهان چهارگانه است كه امت اسلام از او و پسرانش روز خونينى خواهد داشت .


عبدالله بن زبير به خانهء يكى از <ازديان >پناه برد و عايشه را از جايگاه خود آگاه ساخت . او برادر خود محمد بن ابى بكر را, كه به امر امام (ع ) حفاظت عايشه را بر عهده داشت , به جايگاه عبدالله فرستاد تا او را به خانهء عبدالله بن خلف , كه عايشه به آنجا انتقال يافته بود, منتقل كند. سرانجام عبدالله بن زبير و مروان نيز به آنجا انتقال يافتند.(17)


سپس امام (ع ) باقيماندهء روز را در ميدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت كرد كه كشتگان خود را به خاك بسپارند. به نقل طبرى , امام بركشتگان ناكثان از بصره و كوفه نمازگزارد و بر ياران خود كه جام شهادت نوشيده بودند نيز نماز گزارد و همگان را در قبر بزرگى به خاك سپرد. سپس دستور داد كه تمام اموال مردم رابه خودشان بازگردانند بجزاسلحه اى كه در آنها علامت حكومت باشد و فرمود:


<لا يحل لمسلم من المسلم المتوفى شى ء>.(18)


از مال مسلمان مرده , چيزى براى ديگران حلال نمى شود.
گروهى از ياران امام اصرار مى ورزيدند كه با ناكثان معاملهء نبرد با مشركان گردد, يعنى دستگير شدگانشان برده شوند و اموالشان قسمت گردد. امام (ع ) در اين مورد فرمود: <ايكم ياخذ ام المؤمنين فى سهمه >(19) يعنى : كدام يك از شما حاضر است عايشه را بابت سهم خود بپذيرد؟
امام صادق (ع ) در حديثى حكم اين گروه را كه تحت عنوان <باغى >در فقه اسلامى مطرح شده

اند چنين بيان كرده است :
<ان عليا (ع ) قتل اهل البصرة و ترك اموالهم فقال ان دار الشرك يحل ما فيها و ان دار الاسلام لا يحل ما فيها. ان عليا انما من عليهم كما من رسول الله (ص ) على اهل مكة>(20)


على (ع ) مردم بصره را به سبب ياغيگرى و افساد آنان كشت ولى دست به اموال آنان نزد, زيرا حكم مشرك با حكم مسلمان باغى متفاوت است ; ارتش اسلام در محيط كفر وشرك بر هر چه دست يابد بر او حلال است ولى آنچه در محيط اسلام است هرگز حلال نمى شود. همانا على بر آنان منت گذاشت چنان كه رسول اكرم (ص ) بر اهل مكه منت نهاد.


گفتگوى على (ع ) با كشتگان
پيامبر گرامى (ص ) در جنگ بدر اجساد قريش را در چاهى فرو ريخت و سپس با آنان به گفتگو پرداخت . وقتى به حضرتش گفتند كه مگر مردگان سخنان زندگان را مى شنوند,فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد.(21)


امير مؤمنان (ع ) از ميان كشتگان جمل مى گذشت كه جسد عبدالله بن خلف خزاعى را, كه لباسى زيبا بر تن داشت , مشاهده كرد. مردم گفتند كه او رئيس گروه ناكثان بود, امام (ع ) فرمود: چنين نبود, بلكه كه او انسانى شريف و بلند طبع بود. سپس جسد عبدالرحمان بن عتاب بن اسيد را ديد فرمود: اين مرد ستون گروه و رئيس آنان بود. سپس به گردش خودادامه داد تا اجساد گروهى از قريشيان را مشاهده كرد. فرمود: به خدا سوگند, وضع شما براى ما ناراحت كننده است , ولى من حجت را بر شما تمام كردم ولى شما جوانانى كم تجربه بوديد و از نتايج كار خود آگاه نبوديد.


سپس چشمش به جسد قاضى بصره كعب بن سور افتاد كه قرآن بر گردن داشت . دستر داد كه قرآن وى را به نقطهء تميزى انتقال دهند, سپس فرمود: اى كعب , آنچه را كه خداى من به من وعده كرده درست و استوار يافتم , آيا تو هم آنچه را كه پروردگارت وعده كرده درست و استوار يافتى ؟ سپس فرمود:
<لقد كان لك علم لو نفعك , ولكن الشيطان اضلك فازلك فعجلك الى النار>(22)
تو دانشى داشتى ; اى كاش (آن دانش ) تو را سود مى بخشيد. ولى شيطان تو را گمراه كرد و لغزانيد و به سوى آتش كشانيد.


چون جسد طلحه را ديد, فرمود: براى تو سابقه اى در اسلام بود كه مى توانست تو را سود بخشد, ولى شيطان تو را گمراه كرد و لغزانيده و به سوى آتش شتافتى .(23)


در اين بخش از تاريخ جز اينكه امام (ع ) شورشيان را محكوم كرد و همهء اهل آتش را معرفى نمود, از چيز ديگرى سخن به ميان نيامده است , ولى فرقهء معتزله مدعى است كه برخى از اين افراد پيش از مرگ از كردهء خود پشيمان شدند و راه توبه در پيش گرفتند. ابن ابى الحديد, كه از سخت ترين مدافعان مكتب اعتزال است , مى نويسد: مشايخ روايت مى كنند كه على فرمود طلحه را بنشانند و آن گاه به او گفت :
<يعز على يا ابا محمد ان اراك معفرا تحت نجوم السماء و فى بطن هذا الوادى ابعد جهادك فى الله و ذبك عن رسول الله ؟>.
براى من ناگوار است كه تو را در زير آسمان و در دل اين بيابان خاك آلوده ببينم .آيا سزاوار بود كه پس از جهاد در راه خدا و دفاع از پيامبر خدا دست به چنين كار بزنى ؟


در اين هنگام شخصى به حضور امام رسيد و گفت : من در كنار طلحه بودم . وقتى وى با تير ناشناسى از پاى درآمد از من استمداد جست و پرسيد: تو كيستى ؟ گفتم : از ياران اميرمؤمنان . گفت : دستت را بده تا من به وسيلهء تو با امير مؤمنان بيعت كنم . سپس با من دست داد و بيعت كرد. امام در اين موقع فرمود: خدا خواست كه طلحه را در حالى كه با من بيعت كرده است , به بهشت ببرد.(24)


اين بخش از تاريخ جز افسانه چيزى ديگر نيست . مگر طلحه عارف به مقام امام (ع ) و شخصيت و حقانيت او نبود؟ اين نوع توبه از آن كسى است كه مدتى در جهالت بسر برد وسپس پردهء جهالت را بدرد و سيماى حقيقت را مشاهده كند, در حالى كه طلحه از روز نخست حق و باطل را از هم باز مى شناخت . به علا


<و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذاباً اليما>(النساء: 16.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید