بخشی از مقاله
حزب چپ (آلمان)
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
Jump to: navigation, search
حزب چپ (سابقاً: حزب سوسیالیسم دموکراتیک) حزبی سوسیالیست و دست چپی در آلمان است. این حزب خلف قانونی حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان است که تا ۱۹۹۰ حاکم آلمان شرقی بود.
این حزب تا پیش از اینکه تغییر نام دهد و در زمانی که با نام «حزب سوسیالیسم دموکراتیک» فعالیت میکرد تا حدود زیادی به عنوان «حزب شرق» شناخته میشد و در غرب آلمان نفوذ اندکی داشت. با این حال معمولا از ۱۵ تا ۲۵ درصد آرا در شرق آلمان را کسب میکرد و دولتی ائتلافی ( با حزب سوسیال دموکرات) در بعضی ایالات شرق آلمان تشکیل میداد.
در ۲۰۰۵ با اتخاد نام «حزب چپ» و شرکت در ائتلافی انتخاباتی با «حزب کارگر و عدالت اجتماعی» (که بیشتر در آلمان غربی پایه داشت) بیش از ۸.۷ درصد آرا در انتخابات فدرال آلمان را به دست آورد. (این دو برابر آرای حزب سوسیالیسم دموکراتیک در انتخابات ۲۰۰۲ بود)
حزب سوسیالیسم دموکراتیک از موسسان حزب چپ اروپا بود. امروز، حزب چپ بزرگترین حزب در گروه پارلمانی «چپ متحد اروپا و چپ سبز نوردیک» در مجلس اروپا است.
مارکسیسم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
Jump to: navigation, search
مارکسیسم مکتبی سیاسی و اجتماعی است که به نوعی طرفداری از اندیشههای کارل مارکس، فیلسوف و انقلابی آلمانی، میپردازد.
مارکسیسم-لنینیسم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
Jump to: navigation, search
مارکسیسم-لنینیسم همانطور که از نامش پیداست به نوعی طرفداری از اندیشهٔ مارکسیستی و تعبیر آن توسط ولادیمیر لنین اشاره میکند.
اما در عمل جریانات بسیار مختلف و گاها مخالف همدیگر خود را «مارکسیست-لنینیست» نامیدهاند. برای مثال مارکسیست-لنینیستها میتوانند طرفدار استالین یا مائو باشند یا نباشد.
بعضی جریانات مائوئیستی خود را مارکسیست-لنینیست-مائوئیست و یا طرفدار «مارکسیسم-لنینیسم-اندیشهٔ مائو تسه دون» میدانند.
1. حزب مارکسیست لنینیست آلمان
2. حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست-مائوئیست)
3. حزب کمونیست کانادا (مارکسیست-لنینیست)
4. حزب کار ایران (طوفان)
نگاهی به بسط تاریخی مارکسیسم
خبرگزاری "مهر"- گروه دین و اندیشه : هرچند مارکسیسم با وقوع حوادث دو دهه آخر قرن بیستم، اثرگذاری سابق خود را از دست داده همچنان موضوع بسی تحلیل و واررسی قرار دارد. آنچه در ذیل می آید نگاهی مجمل است به بسط تاریخی این مکتب تأثیرگذار در دو سه سده اخیر از تاریخ بشری.
به گزارش خبرنگار گروه دین و اندیشه "مهر"، کارل مارکس نظریه ای در مورد تاریخ ارائه نمود که بر پایه ماتریالیسم دیاکلتیکی مبتنی بوده است. بر اساس این نظریه، نظام تولید اقتصادی تعیین کننده ساختارهای نهادی و ایدئولوژیک جامعه است. هر کس کنترل نظام اقتصادی را در دست دارد کنترل نظام سیاسی را نیز در دست خواهد داشت و در سرتاسر تاریخ، نیروهای متنازع و یک دیالکتیکی وجود دارد که به ظهور نظام جدیدی می انجامد. مبارزه طبقاتی میان یک گروه حاکم و یک گروه مخالف همیشه وجود دارد که از بطن آن نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نوینی سر بر می آورد. مدل مطالعاتی مارکس برای جامعه، شامل یک نهاد یعنی گروه حاکم و یک برابر نهاد یعنی گروه مخالف است که از برخورد این دو همنهادی به وجود می آید یعنی همان تز و آنتی تز و نتیجه سنتز.
مارکسیسم ترکیبی یا ملغمه ای از ماتریالیسم دیالکتیکی (متافیزیک)، دترمینیم اقتصادی (نظریه تاریخ)، جامعه شناسی و علوم اقتصادی نظریه و استراتژی تحول و انقلاب، اخلاق اجتماعی، ایدئولوژی سیاسی، و نوعی خداشناسی اخلاقی - آخرت شناسی با رسیدن به رستگاری دنیوی به معنای ساختن یک نظام اجتماعی فاقد طبقه و سراسر عادلانه ای که در آن درگیری و منازعه وجود نداردبه وجود می آورد.
از دید مارکس منازعه طبقاتی موتور تحولات اجتماعی بوده است و این منازعه لزوماً از حرکت و زندگی میان طبقات اقتصادی - اجتماعی ریشه می گیرد و کلیه پدیده های سیاسی از جمله جنگ و امپریالیسم بازتاب نیروهای اقتصادی زیربنایی هستند. همه صور آگاهی تابع مسائل اقتصادی اند، انگیزه های مذهبی، فرهنگی و نظامی که برای هرگونه روابط قدرت میان جوامع قوی و ضعیف مطرح می شود از دید مارکسیستها توجیهاتی برای کتمان نمودن زیر بنای اقتصادی است. به اعتقاد مارکس این امر اساس در سرتاسر تاریخ صادق بوده است اما در دوران سرمایه داری بیشترین تجلی را یافته است.
مارکس در اندیشه صلح بود صلح انسان از خود بیگانه ای که با نفی در نفی به خویشتن بازگشته است. وی در سراسر آثارش هیچ وقت تصویری از انسانی متمایل به انقلاب قهرآمیز ارائه نداد. مارکس به نوعی یک تمایل بیمارگونه به قهر و خشونت و همه به صلح طلبی و تنفر از خشونت داشت. در اندیشه مارکس به لحاظ منطقی خشونت و خونریزی از نقش اساسی برخوردار نبود اما خشونت را مردود هم نمی دانست.
به گزارش "مهر"، از دید مارکس سرمایه داری یوغ اسارتی است که مردم می کوشند تا از آن رهایی یابند و تحقق این امر در گروی آگاهی از قوانین دیالکتیکی و تغییر ناپذیر تحولات اجتماعی - تاریخی است. بر اساس نظریه ارزش اضافی مارکس، کار مفید اجتماعی که در تولید دخیل است، تنها معیار ارزشگذاری کالا است. سرمایه داران شخصاً چیزی تولید نمی کنند و در عوض انگل وار از قبل کار طبقه مولد زندگی می کنند. سرمایه دار مزد بخور و نمیری به کارگر داده و بقیه را خود بر می دارد. به نظر مارکس در جامعه سرمایه داری، توده وسیع مردم تا حد بردگان مزد بگیر تنزل می یابند.
کارگران کالاها و خدماتی تولید می کنند که در قبال آن هیچ و یا چندان چیزی نصیب آنها نمی گردد. در نظام سرمایه داری طبقه بورژوا که کنترل وسایل تولید را در دست دارد طبقه کارگر را استثمار کرده و شکاف یا ارزش طبقاتی میان بهای پرداختی به کارگران در ازای کارشان از یک طرف و بهای دریافتی طبقه بورژوا در بازار از طرف دیگر را می افزاید. برخورد آتی طبقه بورژوای سرمایه دار (تز) با کارگران (آنتی تز) به ظهور نظامی سوسیالیستی انجامیده و تا نابودی آخرین بقایای سرمایه داری، دوره ای از کنترل گسترده دولتی بر روند تولید و توزیع حاکم می گردد مارکس پیش بینی می کرد که با پیدایش و تکامل یک نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کمونیستی، دولت به تدریج از میان خواهد رفت.
باید گفت که مارکسیسم اندیشه ای ماتریالیستی است که در پی انقلاب صنعتی و استثمار طبقه کارگر جهت اصلاح وضعیت کارگران به وجود آمد و به نوعی ناشی از یک درد اجتماعی نیز بود. اندیشه ای که اصرار بر این داشت که سرمایه داری نطفه نابودی خود را در دل خویش دارد. این اندیشه در انقلاب بلشویکی 1917 به رهبری لنین در پی پیاده کردن اصول خود برآمد اما لنین مارکسیسم قرن 20 را به سوی خشونت و وحشت سوق داد. وی برخاسته از سنت توطئه گری روسیه بود سنتی که خود بازتاب دقیقی از ستمگری شرارهایی بود که وی با آنها مبارزه می کرد. لنین تأکید می کرد که میل به خشونت لازمه هر انقلاب راستین است و جایگزینی دولتی کارگری به جای دولت بورژواری نه با زوال تدریجی دولت اخیر بلکه به عنوان یک اصل کلی، تنها با انقلابی قهرآمیز امکان پذیر است.
اما در پایان باید گفت که تجربه شوروی به نوعی تجربه ای ناموفق از مارکسیسم بود و آن آینده ای که مارکس پیش بینی کرده بود در شوروی تجلی پیدا نکرد و نهایتاً سقوط کرد. ولی اندیشه مارکسیستی و بویژه تفکرات وی در تولید و ارزش افزوده و تقسیم ناعادلانه آن و همچنین وجود طبقات علاوه بر اینکه در حوزه اقتصاد قرار می گیرند بیشتر ریشه ای اجتماعی دارند که در بسیاری از جوامع موجودند.
رئالیسم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
Jump to: navigation, search
به معنی واقع گرایی. رئالیسم یک مکتب فلسفی است، که مدعی است بین علم و معلوم تطابقت وجود دارد. یعنی علم جهان را چنان توصیف می کند، که واقعا هست.
«واقع گرایی متضمن مفهوم صدق یا حقیقت است. هدف علم نزد واقعگرایان توصیف صادق و درست چگونگی واقعیت جهان است.»(۱) چنانچه گزارهای که به آن علم داریم، در عالم خارج از ذهن نیز برقرار باشد، علم ما از معلوم «درست» و «صادق» است. در غیر این صورت علم ما «نادرست» و «کاذب» است.»
واقعگرایان معتقدند جهان مستقل از فهم انسان وجود دارد و فهم انسان می تواند کاشف پارهای از امور در عالم خارج باشد. گزارههای درست امری از جهان واقع را چنانکه هست، توصیف می کنند. واقعگرایان معتقدند نظریه می تواند صادق باشد حتی اگر کسی به آن اعتقاد نداشته باشد.
نظریه تناظر صدق
یک گزاره صادق است اگر و تنها اگر امور آن گونه باشد، که در این گزاره بیان شده است.
البته رئالیست ها مخالف کارکرد ابزاری دانش کاذب نیستند. یعنی ممکن است دو چیز که یکی درست و دیگری نادرست است، امور را به گونه یکسانی وصف کنند. در این صورت عالم می تواند امر نادرست را فرض کند و از آن بمثابه امر درست بهره برد. همچنانکه بطلمیوسی ها زمین را مرکز عالم فرض می کردند و خورشیدگرفتگی و ماه گرفتگی را به درستی پیش بینی می کردند. زیرا برای این پیش بینی فرقی نمیکند خورشید به دور زمین بگردد و یا برعکس زمین به دور خورشید بگردد.
[ویرایش]