بخشی از مقاله

نظريه امامت در ترازوي نقد
اركان اصلي نظريه

نظرية امامت، از ابتداي تكون تاكنون فراز و نشيب‌هاي فراواني را پشت سر نهاده و عالمان و متكلمان شيعه در طول تاريخ، قرائت‌هاي مختلفي از آن داشته‌اند. لكن يك قرائت خاص همواره رواج و شهرت بيشتري داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقي‌هاي ديگر گسترانده و شكل تفسير رسمي را پيدا كرده است. اركان اين تلقي خاص به شرح زير است:

الف) وجود امامان معصوم پس از پيامبر (ص) ضرورت دارد و بر خداوند واجب است براي رهبري و هدايت امت و حفظ شريعت، امامان معصومي را به عنوان جانشينان پيامبر اسلام نصب كند، (اصل وجوب و ضرورت امامت)

ب) خداوند براي دوران پس از پيامبر (ص) دوازده امام معصوم را- كه اولين آنها امام علي‌بن‌ابيطالب و آخرينشان حضرت مهدي (ع) مي‌باشد- به امامت امت نصب نموده است. (نصب الهي امامان دوازده‌گانه)

ج) امامان معصوم، به دليل نصب الهي، عصمت و علم مصون از خطا و اشتباه، بر كلية‌ امور ديني و دنيوي امت، رياست دارند و سخن آنها حجت قاطع است. لكن شأن اصلي آنها تفسير دين و حفظ شريعت است و اگر به دليل شرايط خاص جامعه، بر مسند قدرت و حكومت نباشند، مقام مرجعيت دين آنها همچنان باقي است.

د) دوازدهمين امام، به دليل بي‌لياقتي مردم و تهديد دستگاه حكومتي و خوف شهادت، به فرمان الهي و تا مدتي نامعلوم، غايب شده است و در آخر الزمان ظهور مي‌كند تا همة‌ دنيا را از ظلم و فقر و فساد و گمراهي نجات دهد.

در اين نوشتار مي‌كوشيم تا نشان دهيم كه اولاً ادلة ارائه شده براي اثبات نظرية امامت ناتمام است، ثانياً ناسازگاري دروني، اين نظريه را رنج مي‌دهد و ثالثاً شواهد و قرائني وجود دارد كه اين نظريه را نقض مي‌كند. از آنجا كه متكلمان شيعه، امامت را استمرار نبوت مي‌دانند، مجبور مي‌شويم بحث خود را از فلسفة نبوت آغاز كنيم.

فلسفة نبوت

در بحث فلسفة نبوت، دو سئوال مهم مطرح مي‌شود. نخست آنكه چرا خداوند پيامبران به سوي بشر فرستاده است، دوم آنكه آيا بعثت پيامبران، ضرورت دارد يا اينكه پيامبران، موهبتهاي الهي هستند و در ارسال آنها به سوي بشر، وجوب و ضرورتي رد كار نبوده و نيست. پيداست كه براي يافتن پاسخ سئوال اول، مي‌توان به تعاليم پيامبران و كتابهاي آسماني آنها رجوع كرد و فهميد كه هدف و غرض خداوند از ارسال رسل چه بوده است. اما در مورد سئوال دوم، كار به اين سادگي و آساني نيست. اگر قائل به وجوب و ضرورت نبوت باشيم، بايد با دليل عقلي و پيشين (بدون استفاده از تعاليم پيامبران) اين مدعا را اثبات كنيم.

متكلمان شيعه قائل به وجوب و ضرورت بعثت پيامبران هستند و اين ضرورت را مقتضاي حكمت الهي و قاعدة لطف مي‌دانند. ما در اينجا از ميان ادلة متعددي كه در اثبات اين مدعا اقامه شده است، دو نمونه را آورده و به نقد و بررسي آنها مي‌پردازيم و معتقديم كه با مباني ارائه شده در اين نقدها، همة‌ ادلة ضرورت نبوت را مي‌توان نقد كرد.

دليل اول (مقتضاي حكمت الهي)

اين دليل بر مبناي نقصان علم و دانش بشري و عدم كفايت عقل انسان در شناخت راه كمال و سعادت اقامه شده است:

«الف. خداي متعال انسان را براي تكامل اختياري آفريده است.

ب. تكامل اختياري درگرو شناخت صحيح راجع به سعادت و شقاوت دنيا و آخرت است.

ج. عقل انسان براي چنين شناختي كفايت نمي‌كند.

نتيجة اين مقدمات اين است كه حكمت خداي متعال اقتضاء دارد كه براي اينكه نقض غرض از خلقت انسان پيش نيايد، خدا راه ديگري (وحي) در اختيار انسان قرار دهد تا از آن راه پي به سعادت دنيا و آخرت ببرد و بتواند كمال اختياري پيدا كند.»

شبيه همين استدلال، در جاي ديگر و با تعابيري متفاوت چنين آمده است:

«1. هدف از آفرينش انسان،‌ حركت به سوي خدا، بسوي كمال مطلق و تكامل معنوي در تمام ابعاد است.

بدون شك انسان اين راه را بدون رهبري يك پيشواي معصوم نمي‌تواند به انجام برساند و طي اين مرحله بي‌رهبري يك معلم آسماني ممكن نيست.
نتيجه: بعثت پيامبران و نصب امامان معصوم بعد از پيامبر اسلام (ص) ضروري است و در غير اين صورت نقض غرض از جانب خداوند لازم مي‌آيد.» 

همانطور كه بوضوح معلوم است، اينگونه ادله مدلولي نام دارند و در پي اثبات ضرورت وجود پيشوايان معصوم و معلمان آسماني (اعم از پيامبر يا امام) رد ميان مردم هستند. اما خوب است نگاهي انتقادي به مقدمات اين دليل بيندازيم:

درست است كه خداوند به دليل حكيم بودن، كار عبث و بيهوده انجام نمي‌دهد، اما چگونه مي‌توان غرض او از آفرينش انسان را به روش عقلي كشف كرد و حتي آنرا به همة انسانها تعميم داد؟ فراموش نكنيم كه ادلة اثبات ضرورت بعثت پيامبران، ادله‌اي عقلي و پيشيني هستند. يعني اولاً مقدمات آنها بايد از قبل و به روش عقلي اثبات شده و ثانياً قبل از بعثت پيامبران هم قابل اقامه باشند
. فرض كنيم در زماني (يا مكاني) زندگي مي‌كنيم
كه خداوند هنوز پيامبري به سوي مردم نفرستاده و يا اينكه ما هنوز خبري از بعثت يك پيامبر نشنيده‌ايم. در چنين فضايي فقط مي‌دانيم كه خالق ما خداي يكتاست و اين خدا حكيم است و كار عبث و بيهوده انجام نمي‌دهد. حال چگونه با تحليلهاي عقلي صرف مي‌توان فهميد كه غرض خداوند از آفرينش انسان [به عنوان مثال] تكامل اختياري است، تا بعد از آن بتوانيم حكم كنيم كه براي تحقق آن غرض، بايد پيامبر هم بفرستد؟

لازمة منطقي حكمت الهي اين است كه از آفرينش هر موجودي (مثلاً انسان) هدفي داشته باشد. اما اين هدف مي‌تواند مصاديق بي‌شماري داشته باشد و نمي‌توان با دليل عقلي و پيشين، هدف (يا غرض) خداوند از آفرينش موجودي خاص (مثلاً انسان) را كشف كرد. اندكي تأمل در ادله ضرورت نبوت (مانند دليل مورد بحث) نشان مي‌دهد كه اين ادلهه از دو پيش فرض تغذيه مي‌كنند.
اول اينكه قبل از ارسال رسولان الهي و بدون استفاده از تعاليم آنها، با تحليلهاي عقلي محض مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه انسان براي پيمودن راهي خاص و رسيدن به مقصدي خاص آفريده شده است. دوم آنكه پيمودن اين راه (براي رسيدن به هدف آفرينش) در گرو شناخت مجهولاني است كه عقل از دست يابي به آنها عاجز است.
هيچكدام از اين دو مقدمه قابل اثبات نيستند. در مورد غير قابل اثبات بودن مقدمة اول توضيح مختصري داديم و تفصيل مطلب را به دليل وضوحي كه دارد، لازم نمي‌دانيم. اما مقدمة‌ دوم نياز به توضيح بيشتري دارد. فرض كنيم كه ما با دليل عقلي و پيشيني فهميده‌ايم كه غرض خداوند از آفرينش انسان، تكامل اختياري و يا مثلاً رسيدن به سعادت دنيا و آخرت است.
اما چگونه مي‌توان نشان داد كه عقل انسان براي شناختن و پيمودن راهي كه به اين هدف منتهي مي‌شود، كافي نيست؟ اگر غرض خداوند از آفرينش انسان، تكامل اختياري باشد، مي‌توان گفت كه عمل كردن به احكام عقل و فطرت و وجدان و اخلاق، انسان را (حداقل به درجه‌اي از) تكامل مي‌رساند و نيازي به رسولان الهي احساس نمي‌شود. حال براي اثبات ضرورت بعثت پيامبران، ابتدا بايد نشان داد
كه كمال مورد نظر خداوند (كه انسان را براي رسيدن به آن خلق كرده است) چيزي فراتر از آن است كه بتوان با عمل كردن به احكام عقل فطري و اخلاق و وجدان بشري به آن رسيد. اين مقدمه قابل اثبات نيست و تاكنون نيز هيچ دليل و برهاني براي اثبات آن اقامه نشده است. اينجاست كه دور پنهان اين ادله، آشكار مي‌شود. بدون استفاده از تعاليم پيامبران، چگونه مي‌توان فهميد كه رسيدن به كمال مورد نظر خداوند درگروي شناخت حقايقي است

كه از عهدة عقل برنمي‌آيد؟ مگر ما مقصد (= كمال مورد نظر خداوند) را از راه عقل و بدون استفاده از تعاليم پيامبران الهي ديده و يا شناخته‌ايم كه مي‌گوييم با پاي عقل و با عمل كردن به احكام عقل و اخلاق فطري و وجدان بشري نمي‌توان به آن رسيد؟ حال فرض كنيم كه غرض خداوند از آفرينش انسان، پيمودن راهي خاص براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت باشد.
اما باز هم مي‌توان فرض كرد كه عمل كردن به احكام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشري، انسان را به سعادت دنيا و آخرت مي‌رساند و لذا همين احتمال (كه كاملاً عقلاي است)، ادعاي ضرورت نبوت را نقض مي‌كند. در اينجا نيز براي اثبات ضرورت بعثت پيامبران، ابتدا بايد نشان دهيم كه سعادت دنيا و آخرت در گروي ايمان به حقايقي خاص و عمل به وظايفي خاص است كه عقل از شناخت آنها عاجز است و عمل كردن به احكام عقل و فطرت و وجدان به تنهايي نمي‌تواند سعادت دنيا و آخرت را براي انسان تأمين كند.
بدون اثبات چنين مقدمه‌اي، دليل مورد بحث (و ادلة مشابه آن) مشتمل بر دور و مصادره به مطلوب مي‌شود. اما با دليل عقلي و پيشيني و بدون استفاده از تعاليم پيامبران نمي‌توان چنين مقدمه‌اي را اثبات كرد. زيرا اگر سخن از سعادت دنيا باشد، پيداست كه نيازي به رسولان الهي وجود ندارد و بشر با بكارگيري عقل و دانش و تجربه و با روش آزمون و خطا مي‌تواند به تدريج براي خود دنيايي آباد بسازد و اگر سعادت آخرت نيز مطرح باشد، معلوم است كه تعيين شرط آن به عهدة خداوند است.

اگر خداوند بخواهد شرط سعادت آخرت را عمل كردن به احكام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشري قرار دهد، پيداست كه نياز ضروري به ارسال رسولان الهي احساس نمي‌كند( زيرا بنا به فرض كه مورد قبول متكلمان شيعه نيز هست، عقل قادر به شناخت حسن و قبح اعمال و مصاديق عدل و ظلم است و براي همين حجت باطني شمرده مي‌شود) و اگر بخواهد سعادت آخرت را در گروي شرايطي قرار دهد كه عقل انسان از شناخت آنها عاجز است

، لاجرم به طريقي كه خود صلاح بداند (مثلاً ارسال پيامبران) آدميان را با آن شرايط آشنا مي‌كند. بنابراين ما با دو احتمال كاملاً عقلايي روبرو هستيم و همين، ضرورت نبوت را نقض مي‌كند و كار را به عهدة خداوند مي‌گذارد تا او چه تصميمي بگيرد. اكنون شايد آشكار شده باشد كه براي فرار از اتهام «تعيين تكليف براي خداوند» بايستي پيش فرضها و مقدمات ادلة ضرورت نبوت، به روش عقلي و پيشين اثبات شوند. در غير اينصورت، تبرئه شدن از اين اتهام ناممكن به نظر مي‌رسد.

ممكن است بگوييد كه ما در همة مواردي كه پيش از اين آمده با دو يا چند احتمال روبرو هستيم كه عقل انسان هيچكدام را نمي‌تواند اثبات كند و يا ترجيح دهد و اتفاقاً به همين دليل، لازم است پيامبراني از طرف خداوند مبعوث شوند و به ما بگويند كه كدام احتمال، صحيح و مورد نظر خداست تا ما از حيرت و سرگرداني نجات يابيم و تكليف خود را بدانيم. پاسخ ما اين است كه حكم عقل (براي خروج از حيرت و معلوم شدن تكليف) اين نيست

كه بايد پيامبراني مبعوث شوند تا به آدميان بگويند كدام يك از آن احتمالات صحيح است. آنچه عقل بدان حكم مي‌كند اين است كه اگر احتمالاتي كه لازمة منطقي آنها ارسال رسولان الهي است درست باشد، خداوند حتماً رسولاني را به سوي بشر مي‌فرستد و اگر نفرستد، معلوم مي‌شود كه ضرورتي در كار نبوده است. اما اين حكم ( كه مشتمل بر گزاره‌اي شرطي است) با ادعاي ضرورت نبوت فاصله‌اي ناپيمودني دارد.

اشكالي كه در اينجا مطرح مي‌كنيم، ممكن است تكرار اشكال قبلي محسوب شود. لكن به نظر ما چنين نيست و قصد ما نگاه كردن به دليل مورد بحث، از زاويه‌اي ديگر است. توضيح اينكه در مقدمة دوم اين دليل سخن از «سعادت و شقاوت دنيا و آخرت» آمده است. پيش فرض اين مقدمه، توانايي عقل در اثبات معاد، بدون استفاده از تعاليم رسولان الهي است. در اين مورد سه نكتة مهم را بايد در نظر داشت.
الف. اين پيش فرض، مورد ترديد بسياري از فيلسوفان و متكلمان (خصوصاً در عصر حاضر) قرار گرفته است و قضاوت قاطع در مورد آن مستلزم نگاهي نقادانه و موشكافانه به اين ادله و بررسي نقدهاي مخالفان و دفاعيات موافقان است.

ب. فرض كنيم وجود جهان آخرت و زندگي پس از مرگ، با دليل عقلي قابل اثبات باشد. اما مسلم است كه عقل انسان، حداكثر مي‌تواند وجود معاد (بدون جزئيات آن) را اثبات كند و اثبات وجود دو نوع زندگي پس از مرگ (يكي در بهشت و ديگري در جهنم) از عهده عقل خارج است و لذا قبل از اثبات وجود بهشت و جهنم و اينكه بعضي از انسانها سر از اولي و بعضي ديگر سر از دومي درمي‌آورند، مي‌توان سخن از سعادت و شقاوت آخرت زد.

ج. با صرف نظر از نكات فوق، مي‌توان فرض كرد كه سعادت و شقاوت آخرت، نتيجة عمل كردن و يا عمل نكردن به مقتضاي عقل و فطرت و وجدان بشري است. به عبارت ديگر حتي ارگ با دليل عقلي و پيشين، وجود زندگي پس از مرگ و پاداش و كيفر اخروي در اثر اعمال دنيوي را بتوان اثبات كرد، نتيجة چنين دليلي بيش از اين نمي‌تواند باشد كه انسانهاي خوب، سعادتمند و انسانهاي بد، شقي مي‌شوند. لكن اين مقدار، براي اثبات ضرروت بعثت پيامبران كافي نيست.

زيرا شناخت خوب و بد و يا عدل و ظلم از عهدة عقل بر‌مي‌آيد. لذا مقدمة دوم (با فرض صحت) ناتمام است. براي اثبات ضرورت نبوت، ابتدا بايد اثبات كنيم كه رسيدن به سعادت آخرت، علاوه بر عمل كردن به احكام عقل و اخلاق و وجدان، شرايط ديگري هم دارد كه شناخت آنه از عهدة عقل بشر بيرون است. اثبات اين مدعا، عقل (وجدان استفاده از تعاليم انبياء) كاري است كارستان، كه تاكنون هيچ فيلسوف يا متكلمي از عهدة آن برنيامده است.

حال فرض كنيم كه با دليل عقل و پيشين فهميده‌ايم كه غرض خداوند از آفرينش انسان، تكامل اختياري و رسيدن به كمال معنوي است و براي اين منظور، بايد از راهي خاص رفت و به حقايقي خاص ايمان آورد و به وظايفي خاص عمل كرد كه عقل انسان به تنهايي هيچكدام از اينها را نمي‌تواند كشف كند.
اما آيا با مفروض گرفتن اين مقدمات، مي‌توان ضرورت بعثت پيامبران را نتيجه گرفت؟ به نظر ما پاسخ باز هم منفي است. آنچه از اين مفروضات و مقدمات مي‌توان نتيجه گرفت جز اين نيست كه خداوند حتماً بايد انسان را در شناخت راه و مقصد ياري و هدايت كند تا نقض غرض پيش نيايد. اما هدايت مي‌تواند به راههاي مختلف انجام پذيرد و بعثت پيامبران تنها راه ممكن نيست.

خداوند مي‌تواند از راههاي ديگري- مثلاً هدايت باطني- انسانها را هدايت كند و به كمال مطلوب برساند، همانطور كه پيامبران را اينگونه هدايت كرد (يعني براي هدايت پيامبران، پيامبر نفرستاد) و چون چنين است، ديگر نمي‌توان سخن از ضرورت نبوت گفت. ممكن است بگوييد كه همة انسانها ظرفيت و قابليت هدايت باطني را ندارند.
اما اولاً «داد حق را قابليت شرط نيست» و ثانياً ظرفيت و قابليت را هم خدا مي‌دهد و ثالثاً انسانها با قابليتهاي مختلف، بهره‌هاي مختلفي از هدايت باطني مي‌برند و خداوند نيز هر كس را به اندازه ظرفيتي كه به او داده است هدايت مي‌كند، همانطور كه در داستان بعثت پيامبران نيز چنين است. يعني هر انساني به اندازة ظرفيت و قابليتي كه دارد،
از تعاليم پيامبران استفاده مي‌كند. باز هم براي اثبات ضرورت بعثت پيامبران، ابتدا بايد ثابت كنيم كه هدايت باطني انسانها توسط خداوند، محال است. در غير اينصورت، قائل شدن به ضرورت نبوت، تعيين تكليف كردن براي خداست و اين با ادب بندگي منافات دارد. تذكر يك نكته نيز ضروري مي‌نمايد و آن اينكه اگر به هر دليلي فهميده باشيم
كه هدايت شدن ما توسط خداوند، ضرورت دارد و از طرفي مشاهده كنيم كه خبري از هدايت باطني (خواب، الهام، مكاشفه و …) نيست، مي‌توانيم نتيجه بگيريم كه يا زمان مورد نظر خداوند براي آغاز هدايت باطني نرسيده است و يا اينكه خداوند قصد دارد پيامبراني را براي هدايت ما مبعوث كند و شايد زمان مورد نظر خداوند براي بعثت پيامبري الهي نيامده است. يعني باز هم نمي‌توان حكم به ضرورت نبوت داد. زيرا با دو احتمال مواجه هستيم كه معلوم نيست كدام يك تحقق مي‌يابد.
اگر اين دليل درست باشد و بنا به مقتضاي حكمت الهي، ارسال پيامبران از سوي خداوند ضرورت داشته باشد، لازمة منطقي آن اين است كه در هر عصري صدها هزار پيامبر مبعوث شود، بطوري كه در هر منطقه‌اي از مناطق روي كرة‌ زمين يك پيامبر وجود داشته باشد تا مردم سراسر جهان همواره بتوانند بطور مستقيم و بدون واسطه از هدايتها و راهنمايي‌هاي پيامبران بهره‌مند شوند. در حالي كه در هيچ عصري چنين نبوده است. حال آيا بر طبق مقدمات دليل مذكور، خداوند در بسياري موارد، خلاف حكمت عمل نكرده و مرتكب نقض غرض نشده است؟ اين اشكال از طرف برخي عالمان شيعه بدين نحو پاسخ داده شده است:
«اولاً آنچه گفته مي‌شود كه انبياء در منطقه خاصي… مبعوث شده‌اند سخني صواب نيست. چرا كه خود قرآن صريحاً مي‌گويد: امتي نبود مگر آنكه در ميان آن امت نذير و هشدار دهنده‌اي فرستاده شد … ثانياً مقتضاي حكمت خدا اين است كه راهي بين خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقايقي را كه براي شناخت راه كمال نياز دارند بشناسند. ولي مقتضاي حكمت اين نيست كه حتماً همة انسانها از اين راه بهره‌ ببرند

. شايد انسانهايي نخواهند از اين راه استفاده كنند و اين عدم استفاده، مربوط به سوء اختيار خودشان باشد و اصلاً شايد كساني علاوه بر اينكه خودشان از اين راه بهره‌گيري نمي‌كنند، مانع استفادة ديگران هم بشوند … در چنين مواردي گناه اين محروميت از نبوت به گردن اشخاص مانع است و از طرف خدا كوتاهي نشده است».

اما اين پاسخ قانع كننده نيست. زمان پيامبر اسلام (ص) را در نظر بگيريد. در آن زمان كه ايشان مشغول هدايت مردم عربستان بودند، راهنما و هدايتگر ميلياردها انسان ديگر در صدها كشور از قاره‌هاي آمريكا، اروپا، آفريقا، اقيانوسيه و حتي بقيه كشورهاي آسيا مانند چين، ژاپن، كره، مالزي، اتحاد جماهير شوروي و دهها و صدها جزيره‌اي كه در اقيانوسه و درياهاي دور افتاده زندگي مي‌كردند چه كسي بود؟ كدام پيامبر آنها را به راه راست (يا راه كمال) هدايت مي‌كرد؟

شايد در هر يك از اين مناطق،‌ درگذشته‌هاي دور پيامبري مبعوث شده بود- و آية قرآن هم بيش از اين نمي‌گويد- اما حداقل در زمان بعثت پيامبر اسلام (ص) در هيچكدام از اين مناطق پيامبري وجود نداشت و تعاليم پيامبران پيشين هم بنا به ادعاي شيعه و سني تحريف شده بود و بنابراين بر طبق ادلة ضرورت نبوت، نياز ضروري به پيامبر جديد وجود داشت. اما چرا در هيچكدام از آن مناطق پيامبري نيامد و عملاً نسلهاي بسياري از انسانها در اكثر نقاط كرة زمين از تعاليم پيامبران محروم ماندند؟

چطور ممكن است سوء اختيار آنها باعث محروميتشان شود؟ سوء‌ اختيار هنگامي معنا مي‌دهد كه خداوند پيامبري براي آنان بفرستد و آنها به اختيار خود، دعوت پيامبر را نپذيرند و به او پشت كنند. در حالي كه مردم آن مناطق (در زمان پيامبر اسلام) با پيامبري روبرو نشده‌اند تا در اثر سوء اختيار، از نعمت هدايت‌هاي الهي محروم شوند. اما ايجاد مانع از طرف ديگران (مخالفان و دشمنان پيامبر)‌ نيز توجيه موجهي نيست.

اگر سئوال اين باشد كه چرا (به عنوان مثال) تعاليم پيامبر اسلام به سراسر جهان گسترش نيافت و عدة‌ زيادي از مردم در مناطق ديگر كرة‌ زمين از تعاليم او محروم ماندند، در اين صورت شايد بتوان گفت كه يكي از عوامل آن ايجاد مانع از طرف مخالفان و كارشكني‌هاي دشمنان پيامبر بود. اما سئوال ما اين نيست، سئوال ما اين است كه چرا خداوند (در همان زمان) براي مردم نقاط ديگر نيز پيامبر نفرستاد. آيا مي‌توان گفت عده‌اي مانع ارسال رسولان الهي در آن مناطق شدند؟

آيا مي‌توان گفت در آن مناطق، عده‌اي منتظر بعثت پيامبري بودند تا بلافاصله او را به قتل رسانده و نقشه‌هاي خداوند را نقش بر آب كنند؟ و آيا خداوند چنين تهديدي را در مقابل خود مي‌ديد و براي همين از نقشه‌هاي خود صرف نظر كرد؟ مي‌بينيم كه متوسل شدن به « ايجاد مانع از طرف دشمنان» مشكل ضرورت تعدد پيامبران را حل نمي‌كند.

چرا كه خداوند، خود بايد به فكر اين مشكل باشد و نگذارد مخالفان و ستمگران، مانع رسيدن پيام الهي به گوش انسانهاي ديگر شوند. درست است كه هدايت الهي نبايد جبري باشد، اما مقتضاي برهان مورد بحث (و هر برهاني كه بخواهد ضرورت نبوت را اثبات كند) اين است كه تعاليم الهي بايد به هر وسيلة‌ ممكن- مثلاً پيامبران متعدد- به گوش همة‌ انسانها برسد و آنگاه انسانها مختار باشند كه راه راست را انتخاب كنند

يا طريق ضلالت و گمراهي را در پيش گيرند. فرض كنيم در زمان پيامبر اسلام (ص) عده‌اي كارشكني مي‌كردند و مانع گسترش تعاليم او به نقاط ديگر مي‌شدند. اما آيا خداوند نمي‌توانست براي خنثي كردن كارشكني‌هاي مخالفان، در نقاط ديگر كرة زمين هم پيامبراني مبعوث و مردم آن نقاط را نيز به راه راست هدايت كند؟ مگر غرض خداوند از آفرينش مردم نقاط ديگر جهان، رساندن آنها به كمال نبود و مگر آنان براي رسيدن به كمال، نياز ضروري به هدايتها و راهنمايي‌هاي پيامبران الهي نداشتند؟ اگر واقعاً:

«مقتضاي حكمت خدا اين است كه راهي بين خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن را ه بتوانند حقايقي را كه براي شناخت راه كمال نياز دارند بشناسند.»

اين راه نبايد فقط براي عده‌اي در عربستان باز شود. بلكه براي مردم تمام نقاط ديگر جهان هم بايد چنين راهي باز باشد. درحالي كه هيچگاه چنين نبوده است و در طول تاريخ، همواره اكثريت قريب به اتفاق مردم جهان، از وجود پيامبران الهي و تعاليم آنان محروم بودند. از اينها گذشته فرض كنيم كه مخالفان و ستمگران، مانع گسترش تعاليم پيامبران نمي‌شدند،

اما آيا در آن زمان، امكان عملي گسترش اين تعاليم به سراسر جهان بطوري كه در تمام كشورهاي جهان، مردم هر شهر و روستايي عين اين تعاليم را بدون كوچكترين تحريف و كم و زياد شدن دريافت كنند- وجود داشت؟ آيا در هزار و چهارصد سال پيش – كه وسايل مسافرت جز اسب و شتر و قايقهاي بادي و پارويي چيز ديگري نبود- امكان مسافرت پيامبر به صدها كشور درو افتاده مانند كانادا، نيوزلند،

ژاپن، چين، آلمان و … بود؟ وانگهي مگر مسافرت به تنهايي كافي است؟ پيامبر بايد در هر كدام از آن كشوره چندين سال اقامت كند تا مجموعه تعاليم اسلام را به گوش همه برساند. آنگاه حساب كنيد براي اينكه پيامبر به تمام مناطق دنيا مسافرت كند و تعاليم اسلام را به گوش همة مردم جهان برساند به چند صد سال عمر نياز دارد؟ اگر وظيفه گسترش تعاليم پيامبر در سراسر جهان را به عهده پيروان او بگذاريد باز هم مشكل حل نمي‌شود. چرا كه اولاً تعداد اصحاب و پيرواني كه تعاليم پيامبر را بطور كامل و صحيح ياد گرفته‌اند (مانند سلمان و ابوذر) بسيار كم است

در حالي كه براي اين منظور نيازمند دهها و صدها هزار انسان تعليم يافته هستيم كه باز هم در يك زمان كوتاه رسيدن به اين هدف ممكن نيست و در دراز مدت هم مشكل محروميت بسياري از انسانها به قوت خود باقي مي‌ماند. ثانياً اصحابي كه به عنوان شاگرد و نماينده پيامبر به نقاط ديگر كره زمين سفر كرده‌اند چگونه به مردم آن نقاط اثبات كنند كه در فلان منطقه پيامبري مبعوث شده است و ما شاگردان و نمايندگان او هستيم

و آمده‌ايم تا از طرف او شما را به راه راست هدايت كنيم؟ اگر مردم از اين نمايندگان، معجزه بخواهند و اينان از آوردن معجزه عاجز باشند- كه البته عاجز هم هستند- تكليف چيست؟ مگر نبايد و حياتي بودن اين تعاليم به مردم اثبات شود تا هم مردم را جذب كند و هم راه عذر و بهانه را به روي مخالفان ببندد و حجت را بر آنها تمام كند؟ ثالثاً اگر به ادلة عقلي ضرورت عصمت پيامبران و امامان توجه كنيم، خواهيم ديد كه متوسل شدن به نمايندگان و شاگردان پيامبر يا امام معصوم در تناقض با آن ادله است. چرا كه شاگردان و نمايندگان، معصوم نيستند

و ممكن است در درك و فهم اين تعاليم و يا ضبط و نگهداري آن در حافظه و انتقال آن به ديگران، مرتكب خطا و سهو (وحتي خيانت) شوند. ممكن است بگوييد كه نيازي به معصوم بودن شاگردان و نمايندگان پيامبر نيست. پيامبر، خودش آنها را كنترل مي‌كند و خطاها و اشتباهات آنها را تصحيح مي‌نمايد. اما اين راه حل نيز عملي نيست و كنترل صدها هزار نماينده در سراسر جهان، توسط يك نفر (يعني پيامبر) محال است.

عده‌اي مشكل ضرورت تعدد را به گونه‌اي ديگر پاسخ داده‌اند. گفته‌اند كه ادلة ضرورت نبوت فقط اين مطلب را ثابت مي‌كنند كه حكمت الهي، اقتضاي ارسال رسل را دارد، اما به شرطي كه شرايط و زمينه‌هاي آن مساعد باشد و موانعي هم رد كار نباشد.

. مصباح يزدي، محمد تقي: راهنماشناسي، ص 320 همچنين رجوع كنيد به: فيض كاشاني: علم اليقين، ج 1، باب الاضطرار الي الرسل.

 مكارم شيرازي، ناصر: پنجاه درس اصول عقايد، ص 241، نقل به مضمون.

. مصباح يزدي، محمد تقي: راهنما شناسي، ص 46

. همان

 در نامه‌اي كه به آقاي جعفر سبحاني داده‌ام، توضيحات بيشتري در اين مورد آورده‌ام. رجوع كنيد به صفحات       از همين كتاب.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید