بخشی از مقاله
هنر دوران ساساني – ایوان مدائن
شيوه هنر اشكاني با همان ويژگي بارز از روبرو و سهرخ سازي به دوره ساساني منتقل شد و هنرمندان ساساني بهآن شكل و خصوصيت مطبوع و دلپذير دادند كه جهانگير شد. گريشمن: « هنر ساساني معرف يك تجدد و احياي ناگهاني خود معجوني از هنر ايراني استكه متجاوز از هزار سال برآن گذشته است.
هنر ساساني آخرين جلوه هنر شرقي قديم و قدمت آن به چهار هزار سال ميرسد. ساسانيان در هنر سنتگرا بوده، معماري و اصولا هنر ايران در زمان ساسانيان نسبت به گذشته تغيير كرده و در بنا از مصالح كم دوام ساخته شده، استفاده ميشده. به همين دليل اكثر ابنيه ساساني بمرور زمان از بين رفته و آثار باقيمانده از طاق كسري ( ايوان مدائن) بناهاي فيروزآباد، ساختمانهاي مهم شهر شاپور نزديك كازرون، قصرشيرين، نقش برجستههاي نقش رستم و طاق بستان. بهطور مثال همين طاق بستان كنگرههايش شبيه كنگرههاي تختجمشيد است يا قصر ماشيتا در بحرالميت كه اقتباس از زمان هخامنشي در شوش
است. آثار هنر ايرانيان عهد ساساني در دو حاشيه نمايان است. يكي برروي صخرهها و ديگر قلمزني برروي بشقابها كه در موزههاي جهان بيشتر در لنينگراد پراكندهاند. ديگر هنرها عبارتند از مجسمههاي گرد. كندهكاريها، كچكاريها، پارچهها، نقاشي و ديگر آثار كوچك. وارث اين هنر دوره اسلامي است كه با دستهاي تواناي هنرمندان ايراني جهانگير شد.
ازدوره اشكانيان در معماري رسمي ايران ساختن گنبد متداول گشت. از همان روزگار گنبدها روي چهارطاق گوشه بنا ميشد و تفاوت آن با گنبدهاي رومي اين بود كه گنبدهاي رومي روي گوشواره بنا ميگشت.
معماري دوره ساسانيان
معماري اين دوره سرشت اصيلتري دارد. قصر شيرين كه خسروپرويز بنا كرد، كموبيش به پيروي از ساختمانهاي هخامنشيان ساخته شده است. طاق كسري (ايوان مداين) در نزديك دجله درشهر تيسفون از آثار شناخته شده اين دوره است. اين بنا از آجرهاي نظامي سفيد و بزرگ ساخته شده است. بروي تالار بزرگي كه موسوم به ايوان است، هشت تالار كوچك گشوده ميشد. طاقها بطور كلي شكلي نيمدايره داشت و طاق بارگاه بشكل هلالي ساخته شده و وسعت شگرف آن ديدة هربينندهاي را خيره ميسازد. درحاليكه عناصر و خطوط اصلي اين بنا از قريحه ايراني مايه ميگيرد، دورنيست كه الهامي از معماري رومي درپارهاي از قسمتهاي آن انعكاس يافته باشد.
واقعه تاريخي ايوان
در واپسين سالهاي پادشاهي ساسانيان اوضاع ايران سخت آشفته بود. هرچند روزي يکي از سرداران شورشي مي کرد و يا شاهزاده اي ديگر بر تخت مي نشست. از ديگر سوي قدرت از اندازه فزون روحانيون بود که در تمامي شئون زندگي مردم داخل شده و زندگي را بر آنان تنگ آورده بودند. اين هردو سبب بوجود آمدن نارضايي عميق از دستگاه حکومتي در ميان ايرانيان شده بود که اين نارضايي نيز به نوبه ي خود آشفتگي ها در سطوح بالاي اداره ي مملکت را افزايش مي داد و شورشهاي سرداران و شاهزادگان را فزوني مي بخشيد. ناگفته پيداست که چنين اوضاع آشفته اي در يک امپراتوري بزرگ و ثروتمند تا چه اندازه مي تواند براي همسايگان فقير ولي جنگجوي عرب تحريک کننده و وسوسه انگيز باشد. در طول اين سالها بارها و بارها گروههايي از اعراب باديه نشين که در نزديکي مرزهاي ايران زندگي مي کردند به ايران حمله ور شدند ولي ماموران مرزباني توانستند تهاجم آنان را دفع نمايند. با آغاز خلافت عمر در ميان اعراب ، اختلافات و آشفتگي ها در ايران به اوج رسيده بود و همچنين بود وضع طمعکاري اعراب و وسوسه ي حمله ي به ايران در ميان سران آنان ؛ تا آنکه سرانجام روزي رسيد که عمر به منبر رفت و براي مردم گرسنه ي خود اينچنين خواند :
«اي مردم ! خداوند شما را به زبان رسول خويش گنج خسروان و قيصران وعده داده است. برخيزيد و جنگ با فرس را ساز کنيد. » با شنيدن اسم فرس همگان خاموش شدند مگر ابو عبيد بن مسعود ثقفي که برخاست و بانگ برآورد که من نخستين کس باشم که بر اين مهم برآيم ؛ ديگران نيز به او تاسي جستند و مهياي نبرد با ايران شدند. عمر ، ابو عبيد را بر آنان امير گردانيد و اين لشکر براي جنگ با ايرانيان روانه ي عراق شد. اين سپاه دو بار در حدود حيره و کسکر با مرزداران ايران درآويخت و پيروز شد و سپس در آنسوي فرات با گروهي از سپاهيان ايران رو در رو گشت. پيل باني از ايرانيان در اين هنگام ابوعبيد را به زير پاي پيل گرفت و به هلاکت رساند. ديگر اعراب نيز از بيم گريختند. چون خبر اين شکست به عمر در مدينه رسيد هراسان شد و سپاهي تازه به سرکردگي «مثني» روانه ي جنگ کرد. اين سپاه توانست شکت پيشين را جبران
کند و به سپاهي از ايران به سرداري « مهران مهروبه » فائق آيد و تا دجله پيش رود. در اين هنگام از جانب ابله و بصره نيز سپاه اعراب پيشرفت هايي کرده بود و در خوزستان و بصره مرزداران ايران را شکست داده بود. در اين زمان مثني خبر يافت که رستم در مداين به تدارک سپاه مشغول است و عمر را از اين خبر آگاه ساخت. عمر خود در رأس سپاهي راهي ايران شد. در بين راه مرتباً اعراب باديه نشين را به جهاد در راه خدا ( و صد البته تا اندازه اي هم در راه ثروت فزون از شمار ايرانيان ) فرا مي خواند و آنان نيز به اشتياق مي آمدند. ولي در آخرين لحظات به توصيه يارانش ، عمر از همراهي اين لشکر منصرف شد و « سعد وقاص » را اميري داد.
سعد با سپاه عظيمي از همه ي قبايل عرب آهنگ قادسيه کرد. از آن سوي نيز ، رستم به همراه سپاهيان ايران به دفاع مي آمد. دو لشکر در قادسيه فرود آمدند و چهار ماه به مذاکره و تبادل سفيران گذراندند. آنگاه رستم نبرد را آغاز کرد ؛ سه روز به سختي نبرد کردند و از هر دو جانب کشته هاي فراواني به خاک افتادند تا آنکه در چهارمين روز رستم کشته شد. پيکرش را يافتند که فزون از صد زخم داشت و چون دانستند که سردار سپاه است ، سرش را بريدند و بر نيزه کردند. مرگ رستم ضربه ي سختي به سپاه ايران وارد آورد. بسياري از سربازان پس از آن حادثه از ميدان گريختند و آنان که ماندند به دست اعراب کشته شدند. سپاه ايران در همان روز شکست خورد و اعراب مشغول غارت کردن سپاه و به غنيمت گرفتن دارايي هاي سپاهيان شدند. يکي از غنائمي که به دست اعراب افتاد درفش کاوياني بود که آنرا تکه و پاره کرده و هر تکه اش به
کسي رسيد. آنچه بر سر درفش کاويان آمد همان است که مقدر بود مدتي بعد بر سر ايران آيد و هر تکه اي از آن سرزمين به يکي از سران قبايل عرب رسد. سربازاني که توانسته بودند از اين معرکه بگريزند راه مداين در پيش گرفتند و سعد نيز به دنبال آنان روانه ي مداين شد. چون اعراب به مداين رسيدند ، آن شهر را پيرامون گرفتند و در نزديکي آن اردو زدند. محاصره ي مداين چندان به درازا کشيد که در مداين قحطي آمد و مردم از شدت گرسنگي به خوردن گوشت سگ و گربه روي آوردند. يزدگرد که در آن هنگام در مداين بود خزانه را گشود و ثروت آن را ميان مرزبانان و مردم بخش کرده به آنان چنين گفت: « اگر اين شهر از دست برود ، شما بر اين مال اولي تريد تا آن تازيان و اگر خدا خواست و شهر در دست ما باقي ماند شما اين ثروت را به خزانه ي مملکت بازخواهيد گرداند. » چون به سعد خبر رسيد که يزدگرد مشغول بخشيدن ثروت خزانه است و دانست که اگر دير بجنبد ثروت خزانه تمام خواهد شد و چيزي به وي نخواهد رسيد سراسيمه شد و دستور حمله را صادر کرد. سپاهيان عرب از فرط طمع آنچنان خود را به آب دجله زدند که يکي از آنان در آب فرو رفت و به هلاکت رسيد. نگهبان مداين وقتي که تازيان را بر کناره ي دروازه هاي شهر ديدند بانگ برآوردند:
« ديوان آمدند ! ديوان آمدند ! » خره زاد ( برادر رستم ) با لشکري به دفاع از شهر آمد ولي شکست خورد و به درون شهر بازگشت. خره زاد که با آن سپاه کوچکش ديگر تاب مقاومت در برابر لشکر انبوه عرب برايش نمانده بود و سقوط شهر را حتمي مي ديد ، نيمه شب به همراهي لشکريان خود و گروهي از مردم مداين از شهر گريخت. تازيان به تيسفون درآمدند و قتل و غارت پيش گرفتند. سعد در ورود به مدائن نماز فتح خواند و چون به کاخ سفيد کسري درآمد قرآن خواند و امر کرد تا آتشکده ي بزرگ شهر را ويران کنند و به جاي آن مسجدي بسازند. نوشته اند که از آنجا فرش بزرگي به مدينه بردند که از بزرگي جايي نبود که آن را بتوان افکند. پاره پاره اش کرده اند و ميان سران قوم بخش کردند. بعدها يک تکه از آن را بيست هزار درهم فروختند.
پس از واقعه ي مدائن ، حادثه ي جلولاء پيش آمد که در آن نيز ايرانيان شکست سختي خوردند. وقتي که ايرانيان گريخته از مدائن به جلولاء رسيدند هر کدام از آنان براي رفتن به شهر و ديار خود راهي جدا داشتند و بايد از يکديگر جدا مي شدند. در اين هنگام تصميم گرفتند پيش از متفرق شدن يک بار ديگر بخت خود را در نبرد با عربان بيازمايند. «مهران رازي» را به سردار ي خويش برگزيدند و در آنجا خندق کندند و آماده ي نبرد شدند. نامه اي به يزدگرد فرستادند و از او به مال و لشکر کمک خواستند. پادشاه تا آنجا که در توان داشت به نيرو و سرمايه ي اندکي ياريشان کرد. در اين ميان سعد بن وقاص که در مداين بود خبر يافت که ايرانيان مهياي نبردي دوباره مي شوند. نامه اي به عمر نوشت و راي خواست. عمر فرمان داد که بايد خود را آماده ي جنگ کنند و به دشمن مجال حمله ندهند. سعد لشکر انبوهي به جلولاء فرستاد و اين لشکر از همه طرف به ايرانيان حمله آورد و بسياري از آنان را به خاک افکند. شماري از سربازان ايراني که موفق به فرار شدند به حلوان (محل استقرار يزدگرد) رفتند و از او خواستند که هر چه سريعتر از آنجا بگريزد. در جنگ جلولاء غنيمت بسيار به چنگ اعراب افتاد چندان که تا آن زمان غنيمتي بيش از آن نيافته بودند.
اعراب به رسم فتوتي که داشتند مردان را قتل عام کرده و زنان و دختران را به غنيمت بردند. شمار کشتگان جلولاء را بالغ بر صد هزار تن آورده اند! زنان و دختراني که در اين جنگ به چنگ اشغالگران افتادند چندان زياد بودند که عمر بارها و بارها مي گفت : به خدا پناه مي برم از فرزندان اين زنان که در جلولاء اسير شده اند!
وقتي که يزدگرد از مدائن گريخت به همه ي سرداران پيام فرستاد که لشکرهايشان را براي ياري او و دفاع از کشور اعزام دارند. سرداران ايران اينچنين کردند. از کنار ه ي خزر تا درياي هند و از جيحون تا درياي فارس از هر جا سپاهي فراز آمد. در نزديکي همدان سپاهي گرد آمد که شمار آن را تا صد و پنجاه هزار کس گفته اند. فرمانده ي اين سپاه فيروزان بود و بنا بود که اين سپاه از راه حلوان به جانب کوفه که لشکرگاه عرب بود حمله کند. عمار بن ياسر - سردار عرب - چون از اين خبر آگاه گشت نامه به مدينه نوشت و وضع موجود را براي عمر تشريح کرد. عمر نامه را برگرفت و منبر رفته گفت : « اي مردم ! تا کنون به فرٌ اسلام و ياري خدا در جنگ با عجم پيروزي با ما بوده است. اکنون عجمان سپاه گرد کرده اند تا نور خداي را بنشانند !! اين نامه ي عمار بن ياسر است که به من فرستاده است. مي نويسد که اهل توس و طبرستان و دماوند و گرگان و ري و اصفهان و قم و همدان و ماهين و ماسبذان بر ملک خويش گرد آمده اند تا در کوفه و بصره با برادران و ياران شما درآويزند و آنان را از سرزمين خويش برانند و با شما به جنگ آيند. رايي که در اين باب داريد با من بگوييد.» طلحه گفت : اي امير ! راي تو صائبترست هر چه گويي چنان کنيم. عثمان گفت:
اي امير! به مردم شام بنويس تا از شام آيند و به مردم يمن کس فرست تا از يمن آيند و از مردم بصره درخواه تا از آنجا آيند و تو نيز از اينجا راه کوفه پيش گير و چون اين همه خلق بر تو فراز ايند سپاه تو بيشتر باشد و کار بر تو آسان گردد. مسلمانان که در پاي منبر بودند اين راي عثمان را پسنديدند و آفرين خواندند. به فرمان عمر سپاه عظيمي از اعراب گرد آمد و روانه ي نبرد شد. سپاه ايران نيز به سرداري فيروزان ساز و برگ بسيار آماده کرده بود. دو لشکر در نزديک نهاوند خيمه زندند. چون ايرانيان جنگ را آغاز نمي کردند اعراب در هراس افتادند که چه کنند و فرجام اين نبرد چه خواهد شد. سر انجام تصميم گرفتند که شايع کنند خليفه ي
مسلمين در مدينه مرده است و بايد جنگ نکرده باز گردند. و پس از آن نيز آهنگ بازگشت کردند. ايرانيان از سنگرها و قلعه هاي خويش درآمدند تا عربان را دنبال کنند و به اين حيله پراکنده شدند. چون به تازيان رسيدند ، تازيان برگشتند و جنگي سخت در گرفت و هزاران تن از هر دو سوي کشته شدند و به فرجام سپاه ايران شکست خورد و پراکنده شد و نهاوند نيز به چنگ عربان افتاد. از آنجا سپاهيان عرب به راه همدان و آذربايجان رفتند و ديگر ايرانيان را ياراي مقاومت نبود. اشغال نهاوند در واقع راه اشغال همه ي ايران را به روي تازيان گشود و از اين جهت عربان آن را "فتح الفتوح" ناميدند. اين آخرين مقاومت منسجم و منظم دولت ساساني در برابر هجمه ي عرب بود. پس از آن ديگر نه دولتي در کار بود نه کشوري. همه چيز به زير سلطه ي اعراب رفته بود. سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر نيز به دست تازيان افتاد و يزگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سيستان رفت و سرانجام در مرو کشته شد. در فتح نهاوند آخرين بازمانده ي گنجهاي خسرواني نيز به دست اشغالگران افتاد و ديگر ايرانيان را ممکن نشد که لشکري فراهم آورند و در مقابل اعراب بايستند.
پس از سقوط ايران اگر چه هرگز لشکري بر عليه عربان آراسته نشد ولي مقاومتهاي کوجک محلي همه جا بر ضد بيدادگري هاي اعراب جريان داشت. اما از آنجا که اعراب با خشونت تمام هر نداي مخالفي را خفه مي کردند ، اين مقاومت ها به جايي نرسيد. از جمله ي دليرانه ترين اين مقاومتها ، مقاومت مردم استخر بود که بر ضد عربان سر به شورش برآوردند و عامل دستگاه خلافت عرب را در آن شهر هلاک گرداندند ولي ديري نپاييد که يک سردار عرب به نام "عبدالله بن عامر" به استخر لشکر کشيد و چندان خون ريخت که ديگر هيچ نداي مخالفي از آن شهر برنخاست.( در تهاجم عبدالله بن عامر به استخر دست کم چهل هزار تن قتل عام شدند). در دوران خلافت عثمان حادثه ي مشابهي در خراسان روي داد. به عثمان خبر رسيد که مردم خراسان که سابقاً اسلام آورده بودند ، مرتد شده اند و سر به شورش برآورده اند. عثمان ، عبدالله بن عامر و سعيد بن عاص را براي سرکوبي آنان فرستاد و آنان نيز با آفريدن جنايتي تازه ، مردم خراسان را سرکوب کردند و گرگان و طبرستان و تميشه را دوباره فتح کردند.
پس از اشغال ايران ، اعراب بر نابود کردن فرهنگ مردم ايران همت گماردند. زبان رسمي ايران به زبان عربي تغيير يافت و ايرانيان را واداشتند که به زبان اعراب سخن بگويند. کتابهاي فراواني را که نشانه ي علم و دانش يک ملت دربند بود يا به آب انداختند يا در آتش سوزاندند. آورده اند که وقتي سعد بن ابي وقاص به مداين دست يافت کتابهاي فراواني در آنجا يافت ، به عمر نامه نوشت که با اين کتابها چه کند و عمر پاسخ داد : همه ي آنها را به آب بيافکن که اگر آن کتاب ها سبب راهنمايي باشند ، ما قرآن را داريم که بس راهنماتر از آنهاست و اگر گمراه کننده باشند بايد از شر آنان در امان ماند.
نشست بزرگان براي انتقال پايتخت از تيسفون به استخر (شيراز ) در لحظه حساس تاريخ ايران
درپي كشته شدن رستم فرخزدا يكي از ژنرالهاي ايران به دست اعراب مسلمان و افتادن درفش كاوياني ــ پرچم ارتش ــ به دست آنان ، 28 ژوئيه سال 636 ميلادي يزدگرد سوم آخرين شاه ساساني ايران به اصرار بزرگان كشور جلسه مشورتي درعمارت سلطنتي ( طاق كسري) تشكيل داد تا پيشنهادهاي تازه شنيده شود . در اين جلسه پيشنهاد شد كه راه حل ، انتقال فوري پايتخت از تيسفون به استخر ( شيراز ) است. تا آن زمان اين نخستين بار بود که پرچم کاوياني تصرف شده بود. ارتش ايران در دوران خسرو پرويز و در نتيجه جنگهاي غير ضروري او با روميان و لشکر کشي به مصر و تصرف اين سرزمين و پيش از همه اينها درگيري اش با بهرام چوبين سردار ايراني خسته و فرسوده شده بود و به علاوه حمله وسيع اعراب پيش بيني نمي شد که با همه امکانات خود برضد آنان وارد عمليات شود. پس از برکناري خسرو پرويز و قتل او در زندان , اقتدار دولت ساساني در زمان جانشينان وي که هرکدام مدت کوتاهي حکومت اسمي داشتند تضعيف شده بود و ادامه اختلاف طبقاتي در جامعه ايران مزيد برعلت شده بود - همان اختلاف طبقاتي که قبلا مزدک براي ازميان بردنش بپاخاسته بود.
به نوشته مورخان روم شرقي (قسطنطنيه) يزدگرد، نخست پيشنهاد را پذيرفت ، ولي بعدا آن را رد كرد . اعراب سال بعد تيسفون را مورد حمله قرار دادند كه يزدگرد به منطقه حلوان نقل مكان كرد و چون در همين سال در جلولا ( نزديك حلوان )هم شكست خورد به سوي نهاوند عقب نشيني كرد.
كاوشهاي باستانشناسي درمحل تيسفون درسال 1930- بررسي كتاب "ايران درعهد ساساني" از آثار "آرتوركريستن سن" ،محل شهر تيسفون، مجموعة ساختمانهائي كه دراطراف طاق كسري وجود داشته، وه اردشير" مركز عمده مسيحيان ايران، اسامي هفت شهري كه پايتخت ساساني را تشكيل ميدادند، محله "اسپانبر" ـ اشعاري از فردوسي دربارة طاق كسري ـ ويژگيهاي معماري بناي مزبور.
اعضا هئيت كاوش كنندگان آلماني اظهار كردهاند كه ايوان بزرگي كه امروزه برپاست به امر خسرو ساخته شده است. مجموع اين كاخ و ساختمانهاي فرعي آن در زمنيي به وسعت 300 در 400 متر قرار گرفته ومركب از ايوان و آثار بناي ديگري در فاصله 100متر از آن تپه مصنوعي كوچكي بنام حرم خسرو در جنوب ايوان و در شمال آن خرابههاي يك گورستان بوده است.
ايوان كسري مهمترين قسمتي از مجموع كاخ تيسفون است كه امروز برپاست. نماي آن به طرف مشرق است و 28ر29 متر ارتفاع دارد و عبارت بوده است از ديواري بدون پنجره كه طاقنماهايي در سرتاسر آن ساخته شده و ميان طاقنماها نيم ستونهايي در طرفين قوسهاي هلالي وجود دارد. مجموع اين طاقنماها و قوسها و نيمستونها در چهار طبقه از پائين به بالا گنجاينده شده. احتمالاً روي اين بناي آجري را بوسيله گچ سفيد كرده بودند و بعضي از قسمتهاي آن را رنگ زده بودند و در بعضي قسمتهاي ديگر روپوشي از سنگ مرمر ظاهر نماي بنا را ميپوشانده است.
تا تاريخ 1888 تمام نماي اين بنا برپا بوده و نقشي از آن در كتاب «ديولافوآ» Dieulafoy Lart antique de la Perse كشيده شده است. در همين سال قسمت جنوبي ايوان نيز خطر از بين رفتن موجود است. ايوان بزرگ به صورت گهوارهبيضي شكل در ميان نماي بنا قرار گرفته و عرض آن 63ر25 متر و درازاي آن 76ر43 متر است.
در پشت ديوارهاي طرفين ايوان پنج تالار كم ارتفاعتر از ايوان مركزي با طاق گهوارهاي شكل ساخته شده بود. در طريين اين ايوان طاقهاي متعدد ديگر وجود داشت. ضخامت ديوارهاي آجري بطور كلي بسيار زياد است. در داخل تالارها تزئيناتي بصورت گچبري وجود داشته كه تعداد زيادي از آنها در حفاري هئيت آلماني پيدا شده است. زيبايي ايوان كسري بيشتر از نظر عظمت آن ميباشد. «ابن خرداذبه» آن را به كوهي تشبيه كرده كه در آن كاخي تراشيده باشند. ميگويند خليفه المنصور نخستين كسي است كه دست به خرابي آن زد و از مصالح آن براي ابنيه شهر جديد بغداد استفاده كرد. ظاهراًعلت اينكه تمام مصالح آن بكار نرفته اين بوده است كه پس از چندي به نظر رسيده است كه خراب كردن و حمل مصالح از ارزش حقيقي آن مصالح تجاوز مينمايد، و از استفاده از آن صرفنظر كردهاند.
ابنيه زمان هخامنشي تماماً از ستونهاي سنگي و سقف افقي ساخته شده بود و با وجود مصالح فراوان كه براي بالا بردن آن مصرف ميشد نسبت به بنايي مانند طاق كسري نواقص بسيار داشت. مثلاً در كاخ عظيمي چون كاخ آپاداناي تخت جمشيد تقريباً يك دهم بنا را پايههاي قطور ستونها اشغال كرده بود و تالار آپادانا بيشتر شباهت به جنگلي پيدا كرده بود كه در آن درختهاي عظيمي روئيده باشد. روشنايي در چنين تالاري به زحمت وارد ميشد و روزهاي «بار عمومي» عدهاي از حاضران ناچار در پشت ستونها قرار ميگرفتند و از ديدن شاهنشاه محروم ميماندند.
چنين فرض كردهاند كه روشنايي از بالاي بام وارد تالار ميشد ولي با اين حال باز قسمتهايي از تالار در تاريكي قرار ميگرفت. بنابراين با ايجاد ايواني مانند ايوان كسري معماران زمان ساساني مسايل بزرگي را مانند پوشاندن تالار بسيار بزرگي با مصالح سبك و ارزان و روشن كردن آن و افزودن بر وسعت تالار به وسيله حذف ستون، و افزايش ارتفاع آن به وسيله ايجاد طاق مرتفع بيضي شكل حل كردهاند.
ضمناً حل مسايل ديگري نيز با ايجاد ايوان ساساني آسان گرديده است. در سقف افقي كاخ هخامنشي خطر آتشسوزي و موريانه وجود داشت و حال اينكه در كاخ ساساني هر دوي اين خطرها از ميان رفته و ضمناً با سبك شدن مصالح از سنگيني بنا كاسته شده و در حقيقت سنگيني كاخ به فشار مختصري در جهت طرفين مبدل گشته است و اين فشار را روي ديوارها و پايههاي ضخيم وارد آورده كه آن را تا امروز با وجود ناملايمات طبيعت تحمل نبوده است.
تاريخچه تيسفون
اين شهر در اصل، در كنار شهر قديمي تري به نام اپيس در فاصله اي نه چندان دور از محل تلاقي دو رود دجله و فرات بنا شده بود. اين شهر باستاني همچنين در مسير «جاده شاهي» قرار داشت كه «شوش» پايتخت «عيلام» را با نواحي مركزي آشور و سپس با «سارد» پايتخت «ليدي» متصل مي ساخت.
در اواخر قرن چهارم (پيش از ميلاد)، «سلوكوس» جانشين اسكندر كبير، و بنيان گذار امپراتوري سلوكيان، شهر سلوكيه را در سوي ديگر اپيس بنيان نهاد و از آن پس بود كه اپيس، صرفا به صورت حومه اين شهر درآمد. بنا به گفته «توسيديد» مورخ رومي در قرن نخست ميلادي، ساكنان يوناني و مردم بومي شهر «سلوكيه» هنوز از يكديگر متمايز و هر يك داراي مراكز شهري مجزاي خود بودند و پارتيان نيز كه در قرن دوم پيش از ميلاد، بر ايران غلبه يافتند، نفوذ فرهنگي چنداني بر اين شهر نداشتند.
اما از آن جا كه پارتيان به يك تختگاه در نواحي غربي قلمرو خود نياز داشتند، پايتخت دولتي خود را از سلوكيه به كرانه شرقي منتقل كردند و اپيس كهن را تيسفون يا تيسپون ناميدند؛ شهري كه از سال 129 پيش از ميلاد، به عنوان تختگاه زمستاني شاهان اشكاني مورد استفاده قرار گرفت.
با شورش مردم سلوكيه بر «اردوان» پادشاه اشكاني، اهميت اين شهر فزوني گرفت. هر چند شورش مردم تا سال 43 ميلادي پايان يافته بود.
اين كه «آميانوس مارسلينوس» مورخ رومي، «اردوان» را بنيان گذار شهر تيسفون ناميده حاكي از آن است كه احتمالا «اردوان» دست به اقداماتي زده بود كه سبب رشد و افزايش اهميت و موقعيت اين شهر شده است. در قرن دوم ميلادي، اين شهر به شدت آماج تجاوزات روميان قرار داشت زيرا روميان بر آن بودند كه تصرف پايتخت پارتيان، به طور اجتناب ناپذيري به سقوط كل امپراتوري شرق خواهد انجاميد.
به هر روي در يك دوره بلند زماني، تصرف شهر توسط سپتيموس سوروس، عواقب ويرانگري براي امپراتوري پارتيان در بر داشت. از آن كه روميان چندان طلا و نقره با خود به تاراج بردند كه با مقياس هاي امروزي مي توان چنين برداشت كرد كه اين غنايم به راحتي قادر بود تا به مدت سه يا چهار دهه، بحران اقتصادي در اروپا را به تعويق اندازد.
بر همين اساس پايان كار پارتيان را نيز مي توان در نظر آورد و ناگفته پيداست كه با اين حملات امپراتوري اشكاني به شدت ناتوان گرديد تا سال 224 ميلادي كه سرانجام با شورش يكي از نجباي زميندار ايراني روياروي شد و دو سال پيش از آن، تصرف تيسفون به دست اين بزرگزاده ايراني به معني پايان پادشاهي پارتيان و آغاز دوران دومين امپراتوري بزرگ ايرانيان بود؛ امپراتوري بزرگي كه شاهان ساساني فرمانروايي آن را در دست گرفتند.
در دوره ساسانيان هر چند تيسفون پايتخت امپراتوري ايران محسوب مي شد، اما سلوكيه نيز چندان فراموش نشد، بلكه با نام «وه اردشير» (به معني شهر خوب اردشير) تغيير نام يافت. شهري كه همچنان به عنوان يك هدف نظامي مهم پا برجا مي ماند.
در سال 238 ميلادي گوردين سوم امپراتور رومي، به منظور پيگيري از قدرت روزافزون شاهان ساساني كمر به تسخير تيسفون بست. اما پيش از نيل به اين هدف سترگ، به قتل رسيد. اما ادنائتوس از مردم بالمير در سال 262 ميلادي در نيل به اين هدف توفيق بيشتري داشت و نيز امپراتور كاريوس كه سرانجام در سال 283 ميلادي اين شهر را براي مدتي به تصرف خود در آورد، اما هنگامي كه «ژولين» در پي تصرف اين شهر برآمد، در ميدان نبرد دچار شكست شد و به قتل رسيد (363 ميلادي).
در قرن پنجم ميلادي، تيسفون به عنوان مركز مسيحيان نسطوري، اهميت بيشتري يافت، و اين به سبب وجود كليساي مسيحيان فرقه نسطوري بود كه پيشتر با پذيرش اعتقاد به جدايي ميان دو طبيعت مادي و الوهي عيسي مسيح، از كليساهاي سال 540، خسرو اول پادشاه ساساني، «آنتيوخ» پايتخت روميان سوريه را به تصرف در آورد و ساكنان آن را در شهر جديدي نزديك تيسفون و وه اردشير، كوچ داده و مستقر ساخت. اين شهر بعدها «آنتيوخ خسرو» نام گرفت. چنان حدس زده اند كه در اين منطقه چهار ناحيه مسكوني ديگر نيز وجود داشته است و از همين رو بوده كه اعراب نيز سال ها بعد كه به ايران آمدند، اين مكان را «المدائن»4 به معني مدينه ها يا شهرها ناميدند.
در سال 637 ميلادي، مسلمانان تيسفون و شهرهاي ديگر مدائن را تصرف و به تاراج گرفتند و اين آغازي بر فتوحات ايشان در ناحيه بين النهرين بود تا سرانجام در سال 762 ميلادي كه آنان خود شهر جديدي را در 35 كيلومتري بالاي رود دجله بنا كردند. شهري كه به عنوان مركز حكومتي ايشان، بغداد نام گرفت...
تيسفون "يكي از مهمترين شهرهاي ايران در دوران سلطنت سلسله ساسانيان ،به تصرف" كاروس "امپراتور روم درآمد .در آن زمان بر ايران" بهرام دوم "پنجمين شاهنشاه ساساني سلطنت داشت و چون سرگرم جنگ با طوايف" سكا "در شرق بود" ،كاروس "امپراتور روم به ايران تاخت و بينالنهرين و تيسفون را گرفت كمي بعد به سبب مرگ" كاروس "بر اثر ساعقه روميان به كشور خود بازگشتند و تيسفون آزاد شد .ايوان مدائن) يا طاق كسري (كه بارگاه سلطنتي سلاطين ساساني بود ،در اين نقطه قرار داشت و بعدها به دوران حكومت عباسيان توسط منصور عباسي ويران شد.
ويرانههاي باقيمانده از شهر قديم تيسفون را مرحوم «ارنست هرتسفلد» در كتابي تحت نام «يك مسافرت از نظر باستانشناسي به سرزمين فرات» كه در تاريخ 1920 در برلن به زبان آلماني منتشر شده به طور مفصل معرفي نموده است.
در سال 1928 كاوشهايي توسط هيئتي آلماني تحت سرپرستي آقاي «رويتر» در محل تيسفون به عمل آمد و در سال 1930 ميسيون امريكايي «موزه متروپوليتن نيويورك» به سرپرستي آقاي «اوپتون» با هيئت آلماني نامبرده در كاوشهاي تيسفون شركت كرد.
«آرتور كريستن سن» در كتاب «ايران در عهد ساسانيان» كه در سال 1936 ترجمه فرانسه آن منتشر شد با استفاده از نتايج كار كاوشكنندگان در تيسفون خلاصهاي از اطلاعاتي را كه راجع به اين شهر در دست داشت انتشار داد و ما قسمتي از آن اطلاعات را در اين مقاله از نظر خوانندگان ميگذرانيم.
«پايتخت شاهنشاهان ايران خصوصاً در زمان خسرو اول وسعت و اعتبار يافت و تيسفون (Tespon) نام شهر عمدهاي است كه جز مجموعهاي از چند شهر يورد كه به زبان شامي Mahoz يا Medhinata يا Medhine (ما حوزه ملكا يا مذيناتا يا مذينه) ميناميدند، و اعراب آن را به «المدائن» ترجمه كردهاند و احتمال دارد كه اين كلمات ترجمه پهلوي «شهرستانان» Shahristanan باشد شهرهاي مهم اين مجموعه شهر «وهاردشير» Veh-Ardechir (سلوقيه قديم) و تيسفون بوده است.»
«آمين مارسل» ميگويد پايتخت ايران غيرقابل تسخير بود و از چندين شهر تشكيل شده بود و حصاري آن را احاطه ميكرد و اين حصار دروازههاي محكم داشت.
تيسفون در مشرق دجله و «وهاردشير» در مغرب آن قرار داشت و جسري آن دو را بهم ميپيوست و فردوسي در شاهنامه خود در ضمن بيان تاريخ پادشاهي شاپور دوم ميگويد: چون رفت و آمد روي اين پل روز به روز زياد ميشد شاپور در ابتداي پادشاهي خود دستور داد پل ديگري روي دجله انداختند تا عبور از آن پل و برگشت از پل ديگر انجام گيرد.
تيسفون اصلي در مشرق دجله حصاري به صورت كمان داشت و برجهاي متعددي در اين حصار بود كه آثارشان هنوز باقي است و مجموع زميني كه در زير آن بود از 58 هكتار تجاوز نميكرد و آن را به زبان عربي «مدينه العتيقه» ميناميدند. در نتيجه كاوشهايي كه در سالهاي 1928 و 1929 در اين ناحيه انجام گرفته پديدههاي كليسايي از زمان ساسانيان پديدار گشته است.
در مشرق تيسفون امروز آرامگاهي بنام سلمان پاك وجود دارد كه در محله سابق «اسپانبر» Aspanbar واقع است. كاخ شاهنشاهان ساساني در همين محله قرار داشته و مركب از حياطها و تالارها و باغهايي بوده است كه طاق كسري امروز، در ميان آن برپا بوده است.
در جنوب طاق كسري خرابههايي بنام «خزانه كسري» Khazanat Kersa وجود دارد و محل ديگري بستان كسري ميباشد كه «رومگان» Rumaghan نيز ناميدهميشد و خسرو اول پس از فتح انطاكيه عدهاي از مردم آن شهر را به پايتخت خود انتقال داد و شهر جديد را براي آنها ساخت.
قسمتي از مدائن را كه مغرب دجله قرار دارد حصاري از آجر احاطه كرده بود و بخش مهم آجرهاي آن شهر از شهر بابل به اين محل حمل شده بود و در مكان قديمترين ساختمان اين شهر يعني سلوكيه برپا شده بود.
اردشير قسمتي از آن را تعمير كرده و آنرا «وهاردشير» ناميد (ترجمه واژه اردشير خوب يا خانه اردشير). وهاردشير مركز عمده مسيحيان ايران و مقر «كاتوليكوس» رئيس مذهبي آنان بود و كليسايي در آن بنا شده بود كه به فرمان شاپور دوم ويران شد و بعد از مرگ اين پادشاه مجدداً آنرا برپا كردند.
تقريباً در پنج كيلومتري شمال «وهاردشير» شهر كوچك «درزنيدان»Darzanidhan قرار داشت. در مغرب «وهاردشير» شهري بنام «ولاش آباد» واقع بود. بنابراين از مجموع شهرهايي كه در زمان خسرو اول پايتخت ايران را تشكيل ميدادند امروز پنج شهر آن را ميشناسيم ( تيسفون و رومگان در مشرق دجله، «وهاردشير»(سلوكيه) و «درزنيدان» و «ولاشاباد» در مغرب آن). اگر محله «اسپانبر» در مشرق و «ماحوزه» در مغرب را به پنج شهر فوقاضافه كنيم تعداد شهرهاي پايتخت ساسانيان به هفت خواهد رسيد
در طرفين رود دجله چند كاخ مخصوص شاهنشاه وجود داشته است ولي از همه آنها معروفتر همان «طاق كسري» يا ايوان كسري است كه در محله «اسپانبر» قرار داشت و ويرانههاي آن هنوز موجب تعجب و تحسين است.