بخشی از مقاله

چکیده

در روانشناسی تحلیلی یونگ، روان، به خود آگاه و ناخودآگاه تقسیم میشود. خودآگاهی، بخشی از روان است که فرد، بواسطه آن، با جهان بیرون تعامل می کند و ارتباط برقرار می سازد؛ و ناخودآگاهی، که به »فردی« و »جمعی« تقسیم میشود، بخش دیگر و البته ژرفترِ روان است که برای فرد، ناشناخته و سرشار از نیروهایخلّاق و مهیب است. »فردیت « یا تفرّد«» که در روانشناسی تحلیلی یونگ، مساوی است با »خودشناسی« و »تکامل روانی«، آنگاه برای فرد حاصل میشود که »خود آگاهی« با عناصر ناشناخته »ناخودآگاهی« روبرو شود و در فرجام، میان آن دو، سازش و آشتی برقرار گردد. »مجلس قربانیسنمّار« یکی از نمایشنامه هایی است که در آن، خودآگاهی - که در شخصیت نعمان بن منذر نمادینه شده است - با ناخودآگاهی - که در شخصیت سنمار نمادینه گردیده - روبرو می شود، ولی توفیق شناخت و یکپارچگی با آن را نمییابد و این امر سبب میگردد تا تفرّد»ی« صورت نپذیرد و »خودشناسیای« شکل نگیرد.

مقدمه

دبستان - مکتب - روانشناسی ژرفا، روان را به دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم مینماید. خودآگاه، آن قسمت از روان است که سبب میشود فرد بواسطه آن، جهان پیرامون و خود را بشناسد و با آن رابطه برقرار نماید. خودآگاه، مرکزی دارد به نام »من29« که همه محتوای خودآگاه به آن ربط دارد. »رابطه یک محتوای روانی با »من« معیار خودآگاهی آن را تشکیل میدهد« - یونگ، :1383 - 9 بدین معنی که روان به هیچ چیز آگاهی نمییابد مگر اینکه از مرکز »من« بگذرد.

ناخودآگاهی نیز قسمت دیگر روان است که در زیر لایه خودآگاهی واقع شده و »من« ، محتویات آن را درک نمیکند مگر در مواردی خاص. ناخودآگاهی به دو قسمت فردی و جمعی تقسیم میشود که بخش فردی آن مخزنی است از خاطرات، آرزوها و هیجانات واپس زده شخصی؛ به عبارت دیگر، هر گاه انسان، موضوعی را فراموش میکند و یا آرزو و میلی را سرکوب مینماید، به هیچ عنوان این موارد، از بین نمیروند بلکه به قسمتی از روان انتقال مییابند که به آن ناخودآگاه فردی میگویند.

در زیر قسمت لایه ناخودآگاه فردی، ناخودآگاه جمعی قرار دارد که همانگونه که از نامش پیداست، متعلق به یک فرد و شخص خاص نیست بلکه مربوط است به کل بشر، که چونان ژنی، نسل به نسل به ما رسیده است. ویژگی اصلی و عمده ناخودآگاه جمعی، دیرینگی آن است، به گونهای که ناخودآگاه جمعی را زهدانی میدانند »که در آن، مجموع تجارب اساسی روان، گرد آمده و از میلیونها سال پیش، روی هم انباشته شده است.« - ستاری، - 447 :1366

محتویات و درونههای ناخودآگاه جمعی را »کهن نمونهها«30 تشکیل میدهند و به مانند خودِ ناخودآگاه جمعی، عمری به اندازه بشر دارند و نسل به نسل تا به امروز در میان افراد بشر انتقال پیدا کرده اند؛ بدین روی، ذهن» بشر به هنگام تولّد، لوحی سفید نیست بلکه یک طرح اولیه کهن الگویی در ساختمان مغز انسان موجود است - مادیورو و دیگران، . - 282 :1382 کارکرد کهن نمونها،ه در واقع بدین شکل است که ذاتاً مدام میل به تولید تصاویر دارند و بر افکار و اعمال و احساسات ما اثر میگذارندمورنّو، -   - 26 :1388، و طرح کلی رفتار ما را سامان میدهند. در حقیقت، بسیاری از رفتارهای ناخودآگاهانه بشر که بخش خودآگاه روان و مرکز آن »من«، نقشی در سامان آن ندارند، بواسطه کهن الگوهای درون ناخودآگاه جمعی به وجود میآیند و شکل میگیرند.

تعداد کهن الگوهای ناخودآگاه جمعی، بسیارند ولی از جمله مهمترین آنها عبارتند از: آنیما - مادینه روان - ، آنیموس - نرینه روان - ، سایه و پیر خردمند. همانگونه که پیشتر نوشتیم، قسمت خودآگاه روان - و مرکز آن »من - « بطور مستقیم نمیتواند محتویات ناخودآگاه روان، بالاخص ناخودآگاه جمعی و درونههای آن یعنی کهن الگوها را شناسایی کند و به آن خودآگاه گردد بلکه بطور غیرمستقیم و بیشتر، از طریق فرافکنی31 کهن نمونهها به چیزهای بیرونی، میتواند آنان را بشناسد و درک کند. »فرافکنی» «فرایندی است روانی و خودکار که به موجب آن، محتویات ناخودآگاه یک فرد، در دیگر افراد مشاهده میشودsharp - «،1991 ، - 61؛ به عبارت دیگر، فرد، ویژگیهایی را که در خود وجود دارد، نمیپذیرد بلکه آن را به دیگران فرافکنی میکند. »

وقتی در میانه فرایند فرافکنی هستیم، با آنکه به نظر میرسد در حال مشاهده فرد دیگری هستیم، ولی در واقع جنبه پنهانی روان خودمان را مشاهده میکنیم« - فورد و دیگران، . - 41 :1392 پس به واقع اگر فرایند فرافکنی وجود نداشت، خودآگاهی، نمیتوانست به محتویات ناخودآگاه روان و کهن نمونههای خود پی ببرد. روان خودآگاه، کهن الگوهایی چون آنیما - بخش زنانهروانِ مرد - ، آنیموس - بخش مردانهروانِ زن - ،سایه - جنبههای تاریک روان - و... را بطور مستقیم نمیتواند درک بکند بلکه هنگامی که مردی، آنیمای خود را بر زنی، و زنی، آنیموس خود را بر مردی فرافکنی میکند و یا انسان - چه مرد و چه زن - بخش تاریک و پست خود را - سایه - در چهره دشمن و یا موجودی که از او نفرت دارد، میبیند، درحقیقت خودآگاه روان، فقط بدین واسطه - فرافکنی - پی به کهن نمونههای آنیما، آنیموس و سایه درون روان - که در بخش ناخودآگاه فردی و جمعی است - میبرد.

در فرایند فرافکنی، روان، محتویات ناخودآگاه و کهن نمونهها را فقط بر افراد حقیقی فرافکنی نمیکند بلکه بر شخصیتهای داستانی، افسانهای و اساطیری نیز فرا میافکند؛ به بیانی دیگر، چهرههای اساطیری، افسانهای و داستانی، در حقیقت بواسطه فرافکنیِ کهن الگوها و ناخودآگاه سازندگان آنان، بوجود آمدهاند و ساخته شدهاند. پس با این توضیحات، بسیاری از حوادث و شخصیتهای داستانی و افسانهای، لباسی هستند که بر قامت کهن نمونهها و محتویات ناخودآگاهی پوشانده شدهاند و تجسّمی از آنان میباشند. بسیاری از چهرههای داستانی، نماینده »آنیما«، »آنیموس«، » سایه«، »پیر خردمند«، »خود«32، »من« و دیگر محتویات روان هستند که به واسطهعملِ فرافکنی، دیداری و پیکرینه شدهاند.

نمایشنامه مجلس» قربانی سنمّار« نوشته بهرام بیضایی، اثر ادبی فاخری است که در آن به آشکارگی میتوان بازتاب محتویات روانِ - خودآگاه و ناخودآگاه - نویسنده آن را مشاهده نمود و بدین واسطه، این اثر ادبی را از دیدگاه روانشناسی ژرفایی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. شایان ذکر است که هر چند داستان سنمّار، زیر ساختی تاریخی دارد، ولی از آنجا که توسط نویسندهای، در قالب یک اثر ادبی درآمده است بدین روی، میتوان آن را به مانند هر اثر ادبی دیگر، محصول تراوشات ذهنی و روانی دانست و آن را تجزیه و تحلیل نمود.

خلاصه داستان:

»نعمان بن منذر« که سلطان عرب است و بر بیابان حکومت میکند، وقتی خبردار می شود که شاه ایران، بدین علت که در ایران زمستان نزدیک است، قصد آن دارد تا به مهمانی بیابان در آید، تصمیم بر آن می گیرد تا از ایرانیان و شکوه و عظمت آنان عقب نمانده و کاری انجام دهد که شاه ایران به دیده تحقیر به اعراب و بادیه نشینها ننگرد؛ بدین روی، قصد ساختن قصری با عظمت، در خور شاه ایران، میکند.

نامه ای به یک معمار چیره دست به نام سنمار می نویسد؛ معماری که از پدری ایرانی و مادری رومی زاده شده است؛ و در این نامه، دستور ساختن قصری با شکوه به نام »خورنق« را که تا آن زمان، کسی به شکوه و عظمت آن را ندیده بود، میدهد. وقتی سنمار به حضور نعمان میآید، نعمان به او انواع دستمزدها، از زر و نقره گرفته تا حتی دختر کوچکش را پیشنهاد میکند. وقتی سنمار دست به کار می شود و طبق نقشه، مشغول ساختن خورنق میگردد، نعمان، ناگهان دچار نوعی تردید و دودلی میشود؛ از یک سو می خواهد بهترین و زیباترین قصر را بنا کند و از سویی دیگر، به علت اینکه تمام گنجینه و اموالش در این راه رو به اتمام استو، نیز از اصیل بودن و یکدست بودنِ بیابان به سبب ساخت آن قصر، کاسته می شود، ناراضی و نگران است.

در ادامه، این تردید، با حضور بزرگان و مشایخ عرب که دائم نزد نعمان می آیند و به سبب حسادتشان به سنمار، سعی بر آن دارند تا او را از ادام ه کار باز دارند، بیشتر می شود؛ ولی در انتهارؤیایِ، ساخت قصر خورنق مانع از آن می شود تا کار را متوقف کند. قصر ساخته می شود، ولی ناگهان وسوسه ای بر دل شاه چیره می گردد؛ او با خود می اندیشد که اگر سنمار می تواند کاخی به این عظمت بسازد، در آینده نیز به سفارش شاه یا شخصی دیگر و با وعده ای دلپذیرتر، میتواند با عظمت تر از آن کاخ را بنا نهد؛ بدین روی، سنمار را نزد خود می خواند و همین سؤال را از او میپرسدو، او نیز منکرِ آن نمیشود. این امر بر نعمان گران میآید و دستور میدهد تا سنمّار را از »خورنقی« که خود ساخته بود به پایین بیندازند و به قتل برسانند.

تحلیل نمایشنامه:

شخصیتها و حوادث نمایشنامهمجلس قربانی سنمّار، هر یک نماینده اجزای روان و ساز و کار آن هستند که از عالم ذهن - روان - ، به عالم عین - نمایشنامه - فرافکنی شده اند و پیکرینه و دیداری گردیدهاند. نعمان بن منذر، پادشاه سرزمین حیره در این داستان تصمیم بر آن دارد تا قصری شکوهمند که با قصر شاهان ایران پهلو میزند، برای بهرام بسازد و این تصمیم، موجب پیش رفتن فرآیند داستان میگردد.

به نظر میرسد، نعمان بن منذر، نمادی از خودآگاه روان باشد، زیرا داستان بر مبنای تصمیمات او شکل میگیرد و پیش میرود: همان ویژگیهایی که خودآگاه، آن را داراست یعنی تصمیم گیری و اداره آگاهانه امور فرد. اگر بخش خودآگاه روان انسان مختل شود - مانند بیماران روانی - ، فرد قادرنیست به شکلی آگاهانه و هُشیار با دیگران ارتباط برقرار نماید و امور زندگی خود را اداره کند و بالطّبع دچار ناهنجاریهای روانی میگردد. پادشاه،» معمولاً در رأس خودآگاه جمعی حضور پیدا می-کند.

او نماد محتوای اصلی خودآگاه جمعی است و همانطور که این عنصر در نظامرهنگیف یک ملت تأثیر بسزای دارد، طبیعتاً به طور مداوم در معرض تأثیر دگرگون کننده ناخودآگاه جمعی قرار دارد« - فون فرانس، . - 19 :1383 این رویارویی خودآگاه با ناخودآگاه جمعی که در زندگی هر فردی، گریز ناپذیر است، در این داستان، در قالب رویارویی نعمان بن منذر - پادشاه سرزمین حیره - باسنمّار، نمادینه شده است.

سنمار که معمار و نقاشی چیره است و خلّاق، و از پدری ایرانی و مادری رومی زاده شده است، نمادی است از ناخودآگاهی. یونگ برای ناخودآگاهی، عملکردی خلّاق را در نظر میگیرد - - و بر این باور است که نبوغ بسیاری از هنرمندان، دانشمندان و فیلسوفان، مدیون الهاماتی است که به ناگاه از ناخودآگاهشان سر برآورده است - یونگ و دیگران، . - 45 :1389 به درستی، ناخودآگاهی روان، مخزنی است از نیروهای خلّاقه، که وقتی پای به عرصه خودآگاهی مینهند، منجر به خلق یک اثر هنری و یا تئوریای علمی می-شوند؛ بدین روی سنمار که هنرمندی است خلّاق، میتواند نمادی از ناخودآگاهی روان باشد.

در میان نیروهای شگرف و عظیم و خلّاق ناخودآگاهی، یکی از کهن نمونهها موسوم به آنیما - که در حقیقت بخش زنانهروانِ مرد است - بطور خاص، هنر آفرین است؛ بدین روی دکتر ماری لوئیز فون فرانس در کتاب انسان و سمبولهایش، نقش مثبت آنیما را در قالب هنر بیان میکند و مینویسد: »عنصر مادینه هنگامی نقش مثبت میگیرد که مرد به گونهایجدّی به احساسات، خُلق و خو، خواهشها و نمایههایی که از آن تراوش میکند توجه کند و به آن، شکل بدهد؛ مثلاً به صورت نوشتههای ادبی، نقاشی، هنرهای تجسمی، موسیقی و یا رقص« علّتی دیگر که سنمار را برآمده از ناخودآگاه گرفتیم آن است که در نمادشناسی جغرافیایی، هر کشوری که قهرمان داستان در آن زندگی میکند و یا به نوعی، محوریت دارد، نمادی است از خودآگاهی، و کشورهای دیگر که غالباً رقیب و یا دشمن آن کشور است، نماد ناخودآگاهی به شمار میآیند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید