بخشی از مقاله
پلوراليزم ديني در نگاه شهيد مطهري
مقدمه
مـانـدگـاري, پـويـايـي و پيوستگي اديان در جاري زمان, بسته به دلـبـسـتـگـي و پـاي بـنـدي پيروان و گروندگان به آنهاست. زيرا ديـنـداري, سـعادت و رستگاري و كاميابي خويش را در باورمندي به آمـوزه هـاي ديـني خود مي داند و با چنين انگاره اي, خود را از درون پـاي بند به پشتيباني و دفاع از آن مي بيند.
بر همين اساس شـخـص ديـنـدار حـاضـر اسـت براي دست يابي به سعادت و رستگاري, هـرگـونـه پـشتيباني مادي و معنوي را در جهت تواناسازي و نشر و گسترش دين مورد نظر خود انجام دهد. بي گمان, اگر اديان از چنين پاي بندي و پشتيبانيهايي كه گاه تا مـرز فـداكاري و از جان گذشتگي نيز پيش مي رود, بي بهره بودند, دوران حـيـات و ماندگاري آنان ديري نمي پاييد و هر ديني به طور طـبـيـعـي اندكي پس از ظهور, از ميان مي رفت, همان گونه كه اگر اديـان بـاطل مي بودند و دور نمايه اي تهي از آموزه هاي كارآمد داشـتـند نيز, دوام نمي آوردند
بر اين اساس, پايندگي اديان, با چـشـم پـوشـي از دورنـمايه و رسالت آنها, بيش از هر عامل ديگري بـسـتـه بـه پـيـروي جدي و پشتيبانيهاي بي دريغ گروندگان به آن اديـان است. طبيعي است كه پيروان هر دين و آييني, تنها باورهاي خـود را بـر حـق و صحيح بدانند و اديان و مذاهب ديگر را باطل و نارسا بينگارند. اين گونه اختلافها و فرقها و ناسانيها و مرزبنديها, تنها در بين اديـان نـيـسـت, بـلكه در داخل هر ديني نيز ممكن است گرايشها و مـذهـبـهـاي گـوناگوني وجود داشته باشد و پيروان هر يك از آنها تـنـهـا مذهب خود را بر حق بدانند و مذاهب ديگر را باطل.
البته روشـن اسـت كه در نظر گروندگان, هيچ گاه اديان و مذاهب ديگر با هـم يـكسان نيستند, ممكن است پاره اي را نزديك تر و پاره اي را دورتـر از حـق بـدانند و يا پاره اي را باطل و پاره اي نارسا و نـاتمام بدانند. اكنون اين پرسش مورد گفت وگوست كه آيا رستگاري و سـعـادت مـندي انسان, ويژه پيروي و عمل به يك دين است و تنها پـيـروان هـمان دين اهل نجات و رهاييند؟ يا اين كه دين حق تنها يـك آيـيـن نـيـست دينهاي حق بسيارند و انسانها از هر يك پيروي كـنـنـد, درست است؟ در صورتي كه پذيرفتيم كه دين حق همواره يكي بـيـش نـيـست و ممكن نيست همه اديان بر حق باشند, اگر كسي بدون داشـتـن ديـن حق و باور درست, كارهاي نيك و شايسته مورد پس
ند و خواست شرع انجام دهد, آيا كار او پاداش خواهد داشت؟
پـرسـشهايي از اين دست, مدتهاست كه محققان و انديشه وران را به انديشه وا داشته و بحثهايي هم ارأه شده است.
شـهـيـد مرتضي مطهري از طرح كنندگان نخستين اين بحث به شمار مي رود كه مي نويسد:
(... آيـا ديـني غير دين اسلام مقبول است و يا دين مقبول, منحصر بـه اسـلام است؟ و به عبارت ديگر, آيا آنچه لازم است فقط اين است كه انسان يك ديني داشته باشد و حداكثر اين است كه آن دين منتسب بـه يـكـي از پيغمبران آسماني باشد و ديگر فرق نمي كند كه كدام يـك از اديان آسماني باشد, مثلا مسلمان يا مسيحي يا يهودي و حتي مجوسي باشد؟ يا اين كه در هر زمان دين حق يكي بيش نيست؟)
اسـتـاد شهيد در كنار اين بحث, مساله كارهاي نيك نامسلمانان را بـه شـرح بـحث كرده است: اگر كسي بدون باور به دين حق, كار نيك پـذيـرفـتـه شده و مورد امضاي دين حق را انجام دهد, آيا كار او پـاداش خـواهـد داشـت, يـا نـه؟ و آيـا شرط پاداش داشتن كارهاي شايسته, ايمان به دين حق است يا نه؟ در دو, سـه دهـه اخير, بويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي, شماري, بـا تـرجـمـه آثار متكلمان و فيلسوفان غربي در اين باب و بازگو كـردن انـديـشه هاي آنان, به اين گونه بحثها در
محفلهاي علمي و دانـشـگـاهـي دامـن زده اند. به نظر مي رسد, دست كم, شماري از ايـنـان بـه انـگيزه هاي سياسي و با هدف شبهه افكني و سست كردن پـايـه هـاي ايمان اسلامي در جوانان وارد اين ميدان شده و مسأل كـهـنـه و چند دهه پيش اروپا را با تفسيرها و تحليل و بررسيهاي نـادرسـت و در قـالـبـهـاي جـديد قرار داده اند و مي خواهند با دسـتاويزهاي سست به متون ديني و بهره گيري از سروده هاي شاعران و قـطـعـه هاي ادبي و عرفاني آن را با معيارها و ترازهاي اسلامي نـيـز سازوار جلوه دهند, حتي شماري از مدعيان روشنفكري به دروغ بـه عـالماني پيرايه بسته اند كه آنان حق را ويژه يك شريعت نمي دانند.
در ايـن نوشتار, برآنيم گذري و نظري بر انديشه هاي انديشه ور و فـيـلـسـوف بـزرگ دنياي اسلام, شهيد مرتضي مطهري و بهره گيري از ديـدگاههاي وي در اين زمينه, داشته باشيم و درستي و يا نادرستي پـلـورالـيـزم ديـنـي و تـكـثـرگرايي را به بوته بحث بگذاريم و پـيـامـدهاي تكثرگرايي ديني را از نظر بگذرانيم ولي پيش از آن, بـايـسـتـه اسـت بـه مـعناي پلوراليزم در فرهنگ غرب و كاربرد و قـرأـتـهـاي گـونـاگون آن اشاره كنيم و گونه هاي پلوراليزم را يادآور شويم.
معناي پلوراليزم
پـلوراليزم از ريشه Plural به معناي جمع, فزوني و پرشمار است و در فـرهـنـگ هـاي انـگـليسي به معناي جمع گرايي, چند گانگي و تـكثرگرايي به كار رفته است. همچنين به حكومتهاي أتلافي كه از چـند حزب, گاه مخالف هم به وجود مي آيند و كساني كه چندين همسر دارنـد و مـشـركان و چند خدا باوران, از باب اين كه چندگانگي و فزوني در آنها وجود دارد اطلاق مي گردد. بـر همين اساس, در فرهنگ غرب, ابتدا به كساني كه چند مقام ديني را در كـلـيساي كاتوليك عهده دار بوده و از اين رهگذر درآمدهاي بـسـيـاري داشـته اند, پلوراليست Pluralist گفته مي شده است. ولـي سپسه
جا درآمد به دست مي آورده انـد, چـه دسـت اندركار كليسا و پستهاي كليساي كاتوليك باشند و چـه نـباشند پلوراليست, گفته شده است و كم كم در هر مقوله و هر چـيزي كه, به گونه اي چندگانگي در آن راه داشته اين واژه در آن به كار رفته است كه در مقوله هاي ديني, فرهنگي و سياسي, كاربرد ويژه خود را دارد.
در فرهنگهاي سياسي در معناي پلوراليزم نوشته اند: (پلوراليزم يا مسلك كثرت, نام آن فلسفه سياسي است كه گويد علاقه فـرد نبايد منحصر به پيوستگي سياسي وي با دولت باشد, بلكه علاقه هـاي ديگر دارد, مانند علاقه اقتصادي, مذهبي و غيره و اين علايق, بـايـد در تـعـيين خ
ط مشي و سياست جامعه مورد توجه قرار گيرد و مـفـهـوم ديـگر آن اعتقاد به لزوم تعدد احزاب و جماعات و انواع انـجـمـنـها و عقايد و سليقه ها در اجتماع است و پرورش و تشويق ايـن تـعـدد و كثرت دستجات و موافقت دولت با شركت ايشان در امر حكومت و اداره امور جامعه.
ايـن مـسـلك برابر (مونيسمMonism) () قرار دارد كه آن را فرضيه (مـونـسـتـيك) دولت نامند و گويد: حق حاكميت (سورنته) حق منحصر دولـت و اراده اعـلاي دولت است و تمام موسسات و افراد بايد تابع دولت سياسي باشند. طبق آيين پلوراليست آتوريته حكومت در درون يك جامعه بايد تقسيم شـود بـيـن گـروهـهاي مختلف, مانند: گروههاي مذهبي و اجتماعي و اقـتـصادي و در انحصار دولت نباشد. اين جماعت بر سه فرقه تقسيم مي شود, افراطي تفريطي و اعتدالي...)در تـعـريف بالا, بيش تر به پلوراليزم سياسي توجه شده, ولي روشن اسـت كه در بعد ديني و فرهنگي نيز همين تعريف راست مي آيد و در مـفـهـوم پـلـوراليزم در گونه هاي گوناگون آن, جمع گرايي, گروه گـرايي و چندگانگي نهفته است.
اكنون كاربرد پلوراليزم در دنياي غـرب بـر ايـن مـحـور اسـتـوار است كه اصل زندگي در جامعه و يا سـرزمـيـني كه ساكنان آن در نژاد, فرهنگ,زبان و دين ناسانيها و جـدايـيـهـايي دارند, امري ناگزير است و ما بايد بپذيريم كه در چـنـيـن جامعه اي, بر خلاف عقايد گوناگون و ناسازگار و اختلافهاي ژرف اعـتـقـادي و فـرهنگي و نژادي, زندگي صلح آميز و به دور از تـنش ممكن است و يكان يكان جامعه بايد يكديگر را تاب بياورند و بپذيرند. الـبـتـه در شكلهاي ديگري نيز انديشه تكثرگرايي بروز و نمود مي يابد كه پرداختن به آنها از حوصله اين نوشتار بيرون است.
گونه هاي پلوراليزم
پـلـورالـيـزم در فرهنگ غرب, چنانكه ديديم, كاربردهاي گونه گون دارد و بـه هـمـپـا و همراستاي آن, به گونه هاي بسياري نيز بخش شده كه مهم ترين آنها, اينهايند:
1. پلوراليزم سياسي: پـلـوراليزم سياسي, باورمندي به پخش قدرت در گروههاي گوناگون و پـذيـرش بـسـيـاري حـزبـهـا و دسـته ها و گروه هاست. در حقيقت, پـلوراليزم سياسي لازمه و نتيجه ليبراليسم است. البته ليبراليزم هـمـه جا با پلوراليزم سياسي هماهنگ نيست و ناسانيها و
فرقهايي بـا هـم دارنـد. بـراساس انديشه پلوراليزم سياسي, براي نگهداشت جـامـعه از گزند خودكامگي و استبداد, بايستي همه كسان و گروهها و حـزبـهـا در قـدرت شريك شوند و تا آن جا كه ممكن است قدرت در جـامـعـه پخش گردد و از اين كه يك فرد و يا يك گروه كانون قدرت شوند, پرهيز گردد.
2. پـلوراليزم اخلاقي: در پلوراليزم, اخلاقي, هيچ يك از فرايافته هـاي اخـلاقـي و ارزشـي بر مدار پايا و پايداري نمي چرخد و ارزش آنـهـا, در ايـن نـگـرش نـاپاياست. در حقيقت, براساس پلوراليزم اخلاقي ارزشها نسبي هستند و درحوزه اخلاق نسبيت حاكم است.
3. پـلـورالـيـزم ديني: تكثرگرايي و پذيرش اين نكته كه در حوزه اديـان, حقها بسيارند و هر ديني مي تواند بارقه اي از حق داشته بـاشـد. بـدين معني كه ما حقيقت مطلق را در يك دين و مذهب ويژه نـدانـيم, بلكه آن را مشترك ميان همه آيينها و مذهبها بدانيم و بر اين باور باشيم كه سعادت و نجات و رستگاري بسته به پيروي از يـك ديـن نيست, پيروي از هر ديني انسان را به سرچشمه هاي سعادت رهـنـمـون مـي شود. البته پلوراليزم ديني از جهت گستره فراگيري قلمرو آن فرقهايي دارد كه شرح آن خواهد آمد.
پيشينه پلوراليزم
پـلوراليزم, گرچه در سالهاي اخير بر سر زبانها افتاده است و در كـانـون تـوجـه انـديشه وران قرار گرفته, ولي انديشه جديد و نو نـيـست. پيشينه انديشه پلوراليزم را بايد در قرنهاي پيشين جست. در بـيان فلاسفه يونان ارسطو, به گونه اي به پلوراليزم در حكومت بـاور داشـته است و بر همين اساس انديشه هاي استاد خود, افلاطون را كـه نـظـريـه يكجايي و كانوني قدرت داشته, به بوته نقد قرار داده اسـت و بـه روشـني يادآور شده كه گوناگوني مردم در نژاد و زبـان و عـقـيـده و... بـه حال اجتماع مفيدتر است; زيرا حاكميت كـانـونـي و يكجايي, انگيزه هاي سالم را براي تكاپوي اجتماع در راه سعادت فردي و جمعي از بين مي برد.
ايـن گونه انديشه ها را سپسها فيلسوفان غربي پي گرفتند, چنانكه از انديشه هاي سيرو
ن در قرن اول ب.م و سن اگوستين در قرن پنجم, گونه اي از پلوراليزم استفاده مي شود.در دوران معاصر, جان استوارت ميل وتي.اچ.گرين و بسياري ديگر از انـديـشـه وران غـربي چنين نظريه اي را ابراز داشته اند. فلاسفه آمـريكايي در دوران استقلال آن كشور و در هنگام وضع قانون اساسي تا اندازه اي انديشه پلوراليزم را گسترش دادند.ريـشـه پـلـورالـيـزم ديـني, به قرون وسطي و دوراني كه مسيحيان كـاتوليك به ويژه بودن رستگاري در مذهب كاتوليك پاي مي فشردند, بـاز مـي گردد.
در حقيقت, پلوراليزم, بازتاب تنديها و خشونتهاي كـليساي كاتوليك بود. در آن هنگام كشيشان بر اين باور بودند كه جـز پـيروان كاتوليك, همه به دوزخ افكنده مي شوند در نظر آنان, هـيـچ يـك از پيروان ديگر فرقه هاي مسيحي و پيروان اديان ديگر, اهـل نـجـات نيستند حتي پيامبران پيشين, مانند: حضرت ابراهيم و حـضـرت مـوسـي(ع).ايـن پـيـامبران گرچه مورد احترام و تكريم كـلـيـسايند, ولي در جايي ميان بهشت و جهنم, به نام (ليمبو) مي مـانـنـد و تـنها در روز رستاخيز و به وسيله حضرت مسيح به بهشت بـرده مـي شـونـد.
اختلافها و درگيريهاي شديد بين كاتوليكها و پـروتـسـتانها و ديگر فرقه هاي مسيحي كه حتي به جنگ و خون ريزي انـجـاميد, به اين انديشه دامن زد و آن را گستراند كه: عقايد و مـذاهـب ديـگـر را بـايـد پذيرفت و به همه آنها به ديده احترام نـگـريـسـت. بعدها دگرگونيهاي گسترده اي كه در اروپا پديد آمد, رهـبـران كـلـيـسا را بر آن داشت كه نظريه پلوراليزم را مطرح و اعـلام كـنـنـد: بـراي
سعادت مندي و بهروزي و رفتن به بهشت, لازم نيست غسل تعميد در كليساو بـه دسـتياري كشيشان صورت بگيرد, بلكه اگر در جاهاي ديگر و حـتـي بـا روشـهـاي ديگر و بدون استفاده از آب هم انجام بگيرد, كافي است.
بـديـن تـرتـيب, واپس نشيني آشكار رهبران كاتوليك از دستورها و بـرنـامـه و كـارهـاي خـشك و بي روح و خشونت زا, دايره سعادت و رسـتـگاري را گستراند و كم وبيش شعاع آن, همه مذهبها و آيينهاي جـدا شـده از مـسـيحيت را در بر گرفت.
با اين حال, در گذشته كه پـيوند و پيوستگي و رفت و آمد ملتها و جامعه ها, بسيار كم بود, مـسـاله پلوراليزم و تكثرگرايي ديني به شكل كنوني آن مطرح نبود و تـنـهـا در قرن اخير است كه همپا و
همراستاي گسترش جامعه هاي غـربـي و بـرقـراري پيوند گسترده بين آنها, مساله تكثرگرايي به گـونـه جـدي مـطرح شده و ديدگاهها و آراي گوناگوني در اين باب, ارأـه گـرديده است. البته, هيچ گاه دامن زدن به اين انديشه ها و بـر انـگـيـخـتـن انديشه وران به ناسازگاري و سازگاري با آن, بـركـنار از هدفها و دكترين هاي سياسي و استعماري نبوده است.
در اين روزگار, جان هيگ, از متكلمان مسيحي انگليس ساكن آمريكا, تـفـسـيـر و قـرإتـهـاي ويـژه اي را كـه اكنون در ميان بيش تر روشنفكران غرب باور مطرح است, ارأه داده است: (تـنـدروتر از شمول گراها, پلوراليزم هيگ مي باشد كه قأل است: هـر كـس بـا قـطـع نظر از نژاد و رنگ و عقيده مي تواند به بهشت بـرود بـه شـرطـ ايـن كـه از طريق برخي اديان از (توجه به خود) مـنـسـلخ شود و به حقيقت توجه كند. حتي هيگ حاضر است بپذيرد كه كـمـونـيـسـم, بـراي بعضي از مردم راه نجات است, دست كم او اين احتمال را رد نمي كند.)
بـراسـاس نـظـريـه هيگ, پلوراليزم يا تكثرگرايي ديني, به معناي بـسـيـار بودن دينهاي حق است. در تفكر هيگ, در اساس, هيچ يك از اديـان مـوجود در جهان, الهي و غيرالهي, باطل نيستند, بلكه همه ديـنـها و مذهبها و فرقه هاي شاخه شاخه شده از آنها بر مدار حق قـرار دارنـد. به طور طبيعي پيروان و گروندگان آنها نيز, برخلاف گوناگوني عقايد و رفتار, اهل نجات و سعادت هستند و
همه آنان به بـهـشـت مـي رونـد, هر چند خود آنها يكديگر را كافر و اهل عذاب بـدانـنـد.
بالاتر از اين, چنانكه سخنان بالا نيز بيانگر آن است, هـيـگ گـسـتـره رستگاري و سعادت را محدود به دينداران و پيروان مـذاهب نمي داند, بلكه كمونيستها, ناباورمندان و ناسازگاران با ديـن نـيـز اگـر از توجه به خود, جدا شوند, مي توانند اهل بهشت باشند. در پـلـوراليزم هيگ, يك حقيقت وجود ندارد, بلكه حقها و حقيقتها وجود دارد. هـر چـند هيچ كدام از آنها حق كامل و مطلق نيستند و هر كدام از آنها بهره اي از حقيقت را داراند.
شـماري از روشنفكران غرب زده, در سالهاي واپسين, با اثرپذيري و پـيـروي از انـديشه هاي ليبراليستي, تلاش ورزيده اند به گونه اي تـفـكـر پـلـورالـيستي جان هيگ را رونق دهند و با نگارش كتاب و مـقـالـه و نشر آنها و انجام گفت وگوهاي مطبوعاتي سعي كرده اند پـلـوراليزم ديني را به عنوان يك نظريه كار آمد مطرح سازند.
در ايـن تكاپو, دانسته يا ندانسته, بدون توجه به آموزه هاي روشن و بـي چون وچراي وحياني و بركنار از قرآن و سنت قطعي, اسلام را با ديـگر دينها و مذهبها, كه هيچ سند قطعي و معتبري, براي دستورها و آيـيـنـهـاي آنها در دست نيست, و به كلي واژگونه و تحريف شده اند, همسان قرار داده اند. در حالي مدعيان روشنفكري از تفكر پلوراليستي جان هيگ, به عنوان يـك ارزش يـاد مـي كـنند و در دفاع از آن به اين سو و آن سو مي زنـنـد كه در خود غرب, اين گونه ارزشها بي ارزش شده و پايه هاي آنـهـا دچـار سـسـتي شده يا دست كم, درستي آنها مورد خدشه قرار گـرفـتـه است.
روشنفكران غرب زده اين نكته را نفهميده اند و يا سـسـتـي شـده نخواسته اند بفهمند كه بانيان تفكر پلوراليستي در غـرب, بـيـش تر با انگيزه هاي سياسي و استعماري به آن دامن زده انـد و از ايـن روي, بسياري از آنان پيرو هيچ ديني نيستند و يا بـاورهـا و اعـتـقـادهاي ديني آنان بسيار كم رنگ است و در ميان دينداران غربي جايگاهي ندارند.
اسـتـعمارگران اروپايي و معماران تباهي غرب, از آن جا كه عقايد ديـنـي مـردم, بويژه باورها و گرايشهاي اسلامي را سدي بر سر راه خـويش مي ديده اند, با عنوانهاي گوناگون و گاه در قالبهاي ديني و ارزشـي سعي داشته اند دين را امري شخصي و سليقه اي بنمايانند و بـگـويند: كه دين به زندگي اجتماعي و سياسي هيچ كاري ندارد و تنها براي سرگرمي و امري سليقه اي است.
شـهـيـد مطهري درباره اين گونه نگرش, كه ساخته و پرداخته عقيده پردازان استعماري است, م
ي نويسد: (... فـرنـگـيها كه مي گويند از نظر توحيد و ايمان نبايد مزاحم كـسـي شد از اين جهت است كه فكر مي كنند, اينها جزء امور خصوصي و سليقه اي و ذوقي و شخصي است. انسان در زندگي به يك چيزي بايد سـرگـرم بـاشـد كـه اسمش ايمان است. مثل امور هنري است, يكي از حـافـظـ خـوشـش مي آيد يكي از خيام خوشش مي آيد, يكي از فردوسي خـوشـش مـي آيد. ديگر نبايد مزاحم كسي شد كه سعدي را دوست دارد كـه تـو چـرا سـعدي را دوست داري؟ من حافظ را دوست دارم, تو هم حتما بايد حافظ را دوست داشته باشي. مـي گويند: دين هم, همين جور است يك كسي اسلام را دوست دارد, يك كـسـي مسيحيت را دوست دارد, يك كسي فرد ديگري را
دوست دارد, يك كسي هم هيچ يك از اينها را دوست ندارد. نبايد مزاحم كسي شد. ايـنـها از نظر فرنگيها به اصل زندگي مربوط نيست, آنها اصلا طرز تـصـورشـان و طـرز تـفكرشان در دين با طرز تصور ما فرق مي كند. ديـنـي كه مثل دينهاي آنها باشد, همين جور هم بايد بود. ولي از نظر مادين, يعني صراط مستقيم, يعني راه راست بشري, بي تفاوت در مـساله دين بودن, يعني در راه راست بشريت بي تفاوت بودن, ما مي گـويـيـم توحيد به سعادت بشري بستگي دارد, مربوط به سليقه شخصي نيست, مربوط به اين قوم و آن قوم نيست.)
ديدگاهها و قرإتهاي گونه گون از پلوراليسم ديني
اكنون كه كم وبيش, پيشينه تفكر پلوراليستي و خاستگاه آن در غرب روشـن شـد و بـيان گرديد كه هدف غربيان بيرون كردن دين از عرصه زنـدگـي و هموار كردن راه براي استعمارگران است, مي پردازيم به بـيـان قـرإتها و ديدگاههاي گوناگون و ناساني كه در اين زمينه ابـراز شـده است.
همان گونه كه پيش از اين اشاره شد, پلوراليزم ديـنـي يكي از گونه هاي پلوراليزم به شمار مي رود و مدتهاست كه در بـرابـر نظريه معروف انحصارگرايي كه بر اين باور است در بين ديـنـهـا و مـذهـبهاي گوناگون, تنها يك دين (حق) است و سعادت و رسـتـگـاري انـسـان جـز بـا پـيروي از آن دين ميسر نيست, نظريه پلوراليزم ديني و تكثرگرايي مطرح شده است.
گـرچـه هـمـه طـرفـداران پـلـورالـيزم, به گونه اي جمع گرايي و بـازانـديـشـي در حوزه ديني, باور دارند, ولي در اين كه هدف از پـلوراليزم, انبوهي, فزوني و پرشماري حقها و ويژه نبودن راه حق و رسـتـگـاري در يـك ديـن باشد, ديدگاه يكساني ندارند.
به ديگر سـخـن, در خـود پـلـورالـيـزم ديـنـي نيز, قرإتها و برداشتهاي گـونـاگـونـي وجود دارد كه در زير به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم:
1. هـمزيستي مسالمت آميز: برابر اين قرإت, در پلوراليزم ديني, بـا بـسـيـاري و فـزونـي دينها و گوناگوني آنها و اختلاف پيروان آنـهـا,حـقـوق آنـهـا, يـكسان خواهد بود پيرو هر مرام و مسلك و آيـيـني, حقوق پيروان ديگر مذهبها و آيينها را محترم مي شمرد و ديـدگـاهـهـاي ديگران را برم
ي تابد و در كنار يكديگر, با صلح و آرامش مي زيند.
در ايـن نگرش, گروندگان به دينها و مذهبهاي گوناگون, بايستي به جـاي آن كـه بـا يـكـديـگـر به جنگ و جدال بپردازند و نيروها و تـواناييهاي خود را صرف از بين بردن يكديگر كنند, به تواناسازي زمـيـنـه هـاي مـشترك و فراهم ساختن زمينه سازگار براي همزيستي شرافت مندانه در كنار هم بپردازند.
ايـن گـرايش مي خواهد گونه اي سازگاري آشتي جويانه و سازگارانه بـين پيروان دينها و آيينهاي گوناگون پديد آورد و نگذارد همچون سـده هـاي پـيـشين, كشمكش و جنگهاي ويرانگر بين پيروان دينها و مـذهـبـهـا ادامـه يابد و امنيت و آسايش مردم را از بين ببرد و زمـيـنه اي فراهم آورد كه باورمندان و گروندگان هر دين, به جاي آن كـه نـيـروهـاي خـود را در راه از بين بردن دين ديگر به كار بـرنـد, بـه تـوانـاسـازي و اصـلاح خويش و فراهم سازي زمينه هاي سازگار براي همزيستي صلح جويانه, بپردازند.
بـرابـر اين قرإت از پلوراليزم, لازم نيست كه دينها و آيينها و فـرقـه هـا يـكـي شـونـد و يا پيروان آنها دست از باورهاي خويش بـردارنـد, بـلـكه با اين كه عقايد گوناگون دارند, در پيوند با يـكـديـگـر, شـيوه رفق و مدارا را در پيش گيرند و عقايد و حقوق يـكـديگر را محترم شمارند.
اين گونه نباشد كه پيروان هر دين با پـافـشـاري بـر حق بودن دين خويش, به مبارزه با دينها و آيينها بـپـردازد و بـخواهد آنها را از صحنه به در برد و از بين ببرد, هـمـان گـونه كه در طول تاريخ بر اثر به كار بستن همين تعصبها, پـيـروان ديـنـهـا و آيينهاي گوناگون حاضر نبوده اند يكديگر را بـرتـابـنـد. نـمونه اين ناسازگاري را در جنگهاي خشن و درازمدت صـلـيـبـي بـين مسلمانان و مسيحيان كه سالها ادامه داشته و نيز جـنـگهاي فرقه اي بين هواداران فرقه هاي كاتوليك و پروتستان در مسيحيت و بين شيعه و سني در اسلام, مي توان ديد.
در جـنـگ هاي ويرانگر بين پروتستانها و كاتوليكها ميليونها نفر از بـيـن رفـته اند. تنها در سال 10 ميلادي در شهر (كالابريا), از شـهـرهاي ايتاليا, بيش از يك ميليون نفر از فرقه پروتستانها بـه دسـت فـرقـه كـاتـولـيـك كـشـته شده اند. در يك مرحله ديگر كـاتـوليكهاي جزم انديش كه براي هيچ كس, جز پيروان پاپ حق حيات بـاور نـداشـتـه انـد, بـيـش از دويست وسي هزار نفر از مسيحيان پـروتـستان را تنها به جرم اين كه به پاپ ايمان نداشته اند, به بـدتـرين گونه در آتش سوخته و بسياري ديگر را به گوناگون شكنجه ها به هلاكت رسانده اند.
در اسـپـانـيا, به موجب قانوني كه پاپ گذرانده بود, پادشاهان و حـاكـمـان در آغاز حكومت خويش مي بايست سوگند بخورند كه هيچ كس را نـگـذارنـد در سـرزمـيـن و كـشـور خـويـش زنـدگي كند, به جز كـاتـوليكها.
از اين روي كاتوليكها, هر جا پروتستان مي يافتند, بـي درنـگ سـر از بـدن وي جـدا مي كرده اند. تنها در يك روز در فـرانسه سي هزار تن از پروتستانها را از دم تيغ گذرانده اند. پـروتـسـتـانها نيز آن گاه كه به قدرت دست مي يافته اند, بسيار بـدتـر بـا كـاتوليكها رفتار مي كرده اند.
از باب نمونه, در يك يـورش آنـان, شـشصد و چهل وپنج كاروانسرا غارت شد, نود مدرسه و سـيـصد و هفتادوشش كنيسه و دهها كتابخانه و بازار وهزاران خانه را نـابـود و مردمان بسياري را آواره كرده اند. چنين درگيريهاي خـونـيـنـي, كم وبيش بين مذاهب اسلامي نيز در برهه هايي رخ داده است.
پـلـورالـيـزم ديـنـي, بـه اين معني كه پيروان دينها و مذهبهاي گـوناگون از يك دين بدون هيچ برخوردي به گونه انساني با يكديگر زنـدگـي كـنـنـد و حـقوق يكديگر را محترم شمارند, مورد تاييد و سـفـارش اسـلام اسـت. بـسـيـاري از آيات قرآن و نيز سيره پيامبر اكـرم(ص) و امـامـان مـعـصوم(ع) بايستگي همزيستي مسالمت آميز و داشـتـن پـيـوندها و آمد و شد با پيروان ديگر اديان الهي را بر
مـسـلـمانان يادآور شده اند.
بر همين اساس قرنها پيوند و زندگي هـمراه با آرامش مسلمانان با پيروان اديان الهي كه در ذمه اسلام بـودنـد, دوسـتـانـه بـوده اسـت. مـسلمانان آنها را در شهرها و سـرزمـيـنـهاي خود مي پذيرفتند و با آنان آمدوشد مي كردند و به آنـهـا وام مـي دادنـد و در سـختيها به آنان ياري مي رساندند و رفـتـاري عادلانه با آنها داشتند, با اين كه هيچ گاه آنها را بر حق نمي دانستند.
پيروان هر ديني خود را بر حق و ديگران را باطل مـي دانـسـت, ولـي با اين حال مسلمانان براساس آموزه هاي اسلامي مـامور بودند كه با پيروان ديگر اديان با تسامح و تساهل و گذشت و نـرمـي رفتار كنند و از دست اندازي به حقوق آنان بپرهيزند.
در حـقـيـقت, پذيرش چنين تكثر و چندگانگي برخاسته از جهان بيني اسـلام اسـت كـه يـك يـك انسانها را داراي حق حيات مي داند و بي عـدالـتـي و ستم را درباره هيچ فرد و يا هر گروهي, تنها به جرم اينكه مسلمان نيست روا نمي دارد.
2. شـمـول گـرايـي: بـرابر اين قرإت, پلوراليزم ديني به معناي پـذيـرش و بـرداشـتهاي گوناگون از يك حقيقت است. هر فردي در هر حـال و پـايـگاهي كه از نظر ديني و اعتقادي باشد هوادار و يرو هـر دين و مذهبي كه باشد, وقتي فهم و برداشتي از حقيقت براي وي پـديـد آيـد و در پـيـوند با مبدا هستي قرار گيرد, سعادت مند و رسـتـگار است و همين مقدار فهم و برداشت از حقيقت براي نجات وي و اين كه اهل بهشت باشد, كافي است.
در واقـع, هر ديني در روزگار ظهور و بروز خود, تنها كاري كه مي كـرده آن بوده كه فهمي خاص از حقيقت را كه يافته است ارأه كند و پـيـروان و گـروندگان خويش را به پيروي از همان فهم و برداشت خاص فرا خواند. نـظـريـه پـرداز اين نوع از پلوراليزم (كارل رانر), از متكلمان بـنـام كاتوليك است.
كارل رانر, با اين كه در ظاهر بر يكي بودن ديـن حـق تـاكيد داشت و تنها آيين مسيحيت را حق و ديگر دينها و مـذهـبـهـا را بـاطـل مي دانست, بر اين باور بود كه با اين حال رسـتـگـاري و سـعـادت ويژه پيروان كاتوليك نيست و همه گروندگان ديـگـر ديـنـهـا و مـذهـبها هم, اهل نجات هستند, هر چند به دين مـسـيـحـيت و مذهب كاتوليك هيچ اعتقادي نداشته باشند و رفتار و كـردار آنـان نـيـز هماهنگ و سازوار بر مذهب كاتوليك نباشد.
در نـظـر رانـر, پـيـروان ديگر دينها و آيينها و مذهبها, در حقيقت هـمه, مسيحي هستند, هر چند در ظاهر آن را قبول ندارند و آيينها قانونها و احكام آن را به كار نمي بندند.
برابر اين نظريه, آنچه در دسترس هر بشري, حتي پيامبران قرار مي گـيـرد حقيقت ثابت و بي چون وچرا نيست, بلكه تنها فهم و برداشت از حـقـيـقت است; زيرا حقيقت ثابت و واحدي را كه در نزد خداوند اسـت, بـه درسـتي هيچ كس نمي تواند دريابد.
بي گمان چنين تصوري از حـقـيـقـت بـه هـيچ روي نمي تواند با ديدگاههاي اسلام هماهنگ بـاشـد. در حـقيقت برگشت نظريه شمول گرايي به بسياري و فراواني حـقـيـقت است; زيرا اگر چه در نظريه شمول گرايي بر يكي بودن حق تـاكـيـد مـي شود ولي با توجه به اين كه حقيقت يگانه نيز, تنها بـرداشـت انـسـانهاست, دليلي بر درستي آن نمي تواند ارأه شود. افـزون بـر ايـن, درهـر ديـني, از جمله دين مقدس اسلام, يك دسته بـرنـامـه هـا, آيينها و قانونهاي قطعي و خدشه ناپذير و بي چون وچـرايـي وجـود دارد كـه قوام دين به آنهاست و با خدشه دار شدن آنـهـا, ديـن از بـيـن مي رود و اگر كسي آنها را انكار كند, بي گـمـان از ديـن خـارج شـده است.
از باب نمونه, در اسلام توحيد و نـبـوت و معاد از اصول, پايه ها و اركان دين به شمار مي رون
د و قـوام و ماندگاري اسلام به آنهاست و احكامي همانند روزه, نماز و حـج از نـاگـزيـريها و بايسته ها شمرده مي شوند و هر كس به اين مسأل باور داشته بـاشـد, مـسـلـمـان است و هر كس باور نداشته باشد مسلمان نيست.
بـراسـاس نـظـريـه شـمول گرايي, مدار حق بودن مذاهب كاتوليك در مـسـيحيت است و (رانر) در حقيقت پيروان ديگر مذهبها و دينها را نـدانـسته مسيحي مي داند و حال آن كه در قرآن به روشني از آيين مـسيحيت انتقاد شده است و اهل كتاب به خاطر باورهاي نادرستي كه درباره خداوند
داشته اند, سرزنش شده اند:
(كبرت كلمه تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا.) آنـچـه از دهان آنها بيرون مي آيد حرف بزرگي است. آنان جز دروغ چيزي نمي گويند.
يـا: (تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض وتخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا)
نزديك است آسمانها از هم فرو ريزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشي شود. چرا كه براي خداي مهربان, فرزندي دعوي كرديد.
و بـاز در آيـه ديـگري, خداوند به روشني بيش تري مسيحيان را از عقايد شرك آلودشان باز مي دارد:
(ولاتقولوا ثلاثه.)
نگوييد سه تا.
در ايـن آيات و آيات و روايات فراوان ديگري به روشني از مسيحيت انـتـقـاد شـده و خداوند عقايد و باورهاي آنان را نادرست و شرك آلـود مـعرفي كرده است. بر اين اساس, چگونه مي تواند از ديدگاه اسـلام چـنـين ديدگاههايي درست باشد. همان گونه كه اشاره كرديم: شـمـول گرايي در حقيقت شكل كمرنگي از همان كثرت گرايي است و كم وبـيـش هـمه و يا بسياري از اشكالهايي كه به نظريه (تكثرگرايي) وارد شـده, بـه نـظريه شمول گرايي نيز وارد است كه در بخش بعدي نوشتار بدان خواهيم پرداخت.
3. تـكـثـرگرايي: پلوراليزم ديني, در قرإت سوم, همانا نبود يك حـقيقت در جهان است. بلكه حقها و حقيقتها در جهان بسيارند. اين گـونـه نـيـسـت كـه يك دين و يا يك مذهب خاص حق باشد و دينها و مـذهبهاي ديگر باطل, بلكه همه دينها حق هستند. به ديگر سخن, هر ديـني بهره و جلوه اي از حق را داراست, با اين حال, هيچ ديني و مذهبي حق كامل و خالص نيست.
در اين گرايش, در گستره تكثرگرايي يك نظر وجود ندارد. شماري از بـاورمـنـدان بـه تكثرگرايي, آن را ويژه اديان الهي مي دانند و غـيـر آنـهـا را از شـمـول ايـن نظريه بيرون مي كنند. شماري بر فـراگـيـري آن پـاي مـي فـشـارند و بر اين باورند, همه دينها و مـذهـبـها, الهي و غي
رالهي, توحيدي و غير توحيدي و حتي دينها و آيـيـنـهاي ابتدايي بر حق هستند و نظر تكثرگرايي شامل همه آنها مي شود.
شـمـاري از ايـن نيز فراتر رفته اند و چنان دايره تكثرگرايي را گـسـتـرده گـرفته اند كه مكتبهاي مادي همانند كمونيسم را كه به نـاسـازگـاري بـا ديـن شـهـره انـد هم مشمول اين قاعده قرار مي دهند.
در روزگـار مـا, كـم وبـيـش رايـج تـرين و معروف ترين قرإت از پـلـورالـيـزم ديـني همين تكثرگرايي است كه در كشورهاي غربي به انـگـيـزه هاي سياسي و اقتصادي, به شدت به آن دامن زده مي شود.
ايـنـان, از جمله هدفهايي كه دارند, سست كردن بنياد عقايد ديني كـشـورهـاي جهان سوم و هموار كردن زمينه سلطه فرهنگي و اقتصادي اسـت. شماري از روشنفكران و نويسندگان غرب گرا, با اثرپذيري از فـرهنگ بيگانه و گرفتارآمدن در چنبره انديشه هاي غربي و ناآگاه از هـدفـهـاي پشت پرده طرح اين گونه مقوله ها, در داخل كشور به نـشـر و تبليغ تكثرگرايي دامن مي زنند و اصرار دارند ثابت كنند كه همه دينها و مذهبها, در سراسر جهان بر مدار حق قرار دارند و هـر كـس از هر ديني پيروي كند, رستگار و سعادت مند است. بر اين اسـاس, اسـلام تنها دين حق و يگانه راه راست به سوي حقيقت نيست, بـلـكـه اسـلام هـم در كنار ديگر دينها و مذهبها قرار دارد و به همان اندازه حق است.
گـاهـي همين مساله در شكل ملايم تري بيان مي شود و چنان انگاشته مـي شـود كه در اصل ديني كه حقيقت كامل باشد وجود ندارد, حقيقت كـامل مجموعه اي از اجزإ و عناصر است و هر يك از اديان مسيحي, يـهـودي, زردشـتـي و اسـلام بخشي از آن را دارند و حتي ممكن است عـناصري از حقيقت در بت پرستي و مادي گرايي هم باشد.
بنابراين, هـمـه ديـنـهـا از اين جهت با هم برابرند و ضمن آن كه همه آنها بـهـره اي از حـقـيـقـت را دارند, هيچ كدام از آنها حقيقت كامل نـيـسـتند و اعتقاد و پيروي از هريك از آنها انسان را به حقيقت اصـلـي نـزديـك مـي كند. و براي تامين سعادت و رستگاري وي كافي است.
الـبـته روشن است كه رواج دادن اين گونه جستار از سوي شماري از بـه اصـطـلاح روشـنفكران, چيز تازه اي نيست.
آنچه امروز آنان به عـنـوان پـلـورالـيزم ديني به نسل جوان عرضه مي دارند و تلاش مي ورزنـد دل و ديـن جـامـعـه جـوان را بـدان سـو بكشانند و در سد بـاورهـاي ديني مردم كه بي گمان عامل مهم پيروزي انقلاب اسلامي و بـزرگ تـريـن بازدارنده استعمارگران بوده است, رخنه پديدآورند. چـندين دهه پيش از اين و در حال و روزي كه استعمارگران غربي با مـوج اسـتقلال طلبي و نهضتهاي رهايي بخش در كشورهاي اسلامي رو به رو بـودند, روشنفكران غرب زده در ر
استاي برآوردن منافع اربابان استعمارگر, چنين انديشه هايي را در شعاع گسترده اي دامن زدند و كـوشيدند تا در باورهاي ديني مردم كه انگيزاننده اصلي حركتها و خـيـزشـهـاي استقلال طلبانه بود, شبهه پديد آرند كه البته برخلاف سرمايه گذاريهاي فراوان, توفيقي به دست نياوردند.
حـاج شيخ مجتبي قزويني(ره), فقيه و عارف معروف معاصر, در مقدمه اثري كه چندين دهه پيش نگاشته, درباره اين پديده مي نويسد:
(منور الفكرهاي امروز جديت مي كنند حقأق قرآن را به نحوي بيان كـنـند كه با كليه مذاهب و آيينها وفق دهد و ديانت يا اسلام, به مـذهب خاص منحصر نشود. اسلام را مذهبي بي رنگ مي دانند, نه شيعه و نـه سـنـي, نه شيخي و نه صوفي و... اين اساس, مدتي است كه در ايـران نيز ترويج مي شود هر روز يك ناپخته و خامي مقهور شهوت و دوسـتـدار جـاه و ريـاست, به اين امر قيام مي كند, نه فقط جهان شيعه بلكه عامه (اهل سنت) نيز دچار اين محذور شده اند.)
شـيـخ مـجتبي قزويني, به روشني يادآور مي شود: اين گونه انديشه هـا, بـيـرونـي اند. هدف از نشر و رواج آنها, تنها از بين بردن مـذهـب نـيـست, بلكه بر آنند اين نكته را در ذهنها و انديشه ها وارد سـازنـد كـه دين يكي است و آن هم, با همه آيينها و دينها, سازگاري دارد. او, با اشاره به تلاش يكي از همين به اصطلاح روشنفكران آن روز در نشر انديشه پلوراليستي و شبهه آفريني وي, مي نويسد:
(مـنـظور كيوان قزويني هم از نوشتجاتش همين است... وي مي گويد:
از زرتـشت ـ پس از اين كه كارش بالا گرفت ـ پرسيدند چه دستور مي دهـي[ شريعت تو چيست]؟ و او گفت: دستور من اين است كه: هر ديني داريـد[ با هر عقايد و شريعت و اخلاق] بر همان دين بمانيد و خدا را بـه هـمان روش پرستش كنيد; زيرا خدا پرستيده مي شود و به هر طـريـقـي گـرچـه سـتاره پرستي[ و بت پرستي و] ...چه با ناقوس و چه...)
امـروز نـيز, همين انديشه ها به عنوان پلوراليزم ديني كه البته انـگيزه هاي سياسي و استعماري در وراي آنها وجود دارد, در ميان نـسـل جـوان, رواج داده مـي شـود كـه روشنفكران غرب زده بر اين پـنـدارنـد: ديـنـها, همه, بر حق هستند و اعتقاد به هر ديني از اديان, براي سعادت و رستگاري كافي است.
بـي گـمان پلوراليزم به معناي تكثرگرايي و فراواني اديان حق به هـيـچ روي نمي تواند مورد تاييد اسلام باشد; زيرا چنانكه بسياري بـر اين نكته تاكيد كرده اند: دين حق همواره يكي بيش نمي تواند باشد.
شـهـيـد مـرتضي مطهري با اشاره به اين كه چنين انديشه و نگرشي, ريـشـه در غـرب دارد و در بـيـن روشـنفكران
رواج يافته است, مي نويسد: (ايـن انـديشه كه ميان برخي از مدعيان روشنفكري اخيرا رايج شده اسـت كه مي گويند: همه اديان آسماني از لحاظ اعتبار در همه وقت يكسانند, انديشه نادرستي است.
الـبـتـه صـحـيـح است كه ميان پيامبران خدا اختلاف و نزاعي وجود نـدارد, پـيـامـبـران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت مي كـنـنـد. آنـان نـيـامده اند كه در ميان بشر فرقه ها و گروههاي مـتـناقضي بوجود آورند, ولي اين سخن به اين معني نيست كه در هر زمـانـي چـنـدين
دين حق وجود دارد و طبعا انسان مي تواند در هر زماني هر ديني را كه مي خواهد بپذيرد.
بـر عـكس معناي اين سخن اين است كه انسان بايد همه پيامبران را قـبول داشته باشد و بداند كه پيامبران سابق مبشر پيامبران لاحق, خـصـوصا خاتم و افضلشان بوده اند و پيامبران لاحق مصدق پيامبران سابق بوده اند. پـس لازمـه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زماني تسليم شـريـعـت همان پيامبري باشيم كه دوره ختميه به آخرين دستورهايي كـه از جـانـب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و ايـن لازمـه اسـلام يـعـني تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالت هاي فرستادگان اوست.) از اين سخن استاد شهيد مطهري, چند نكته استفاده مي شود:
1. خـاسـتـگـاه انـديـشـه و نـگرش پلوراليستي غرب است و مدعيان روشـنـفـكري كه يا از اسلام و بنيانهاي ديني اسلام اطلاع ندارند و يـا آگاهيهاي آنها كم ژرفا و سست است, به گمان اين كه به جستار مـهـمي دست يافته اند, به ترويج و تبليغ آن دامن مي زنند و حتي تلاش مي كنند چنين تفكري را با ميزانها و معيارهاي اسلامي هماهنگ سـازنـد. در حـالي كه ريشه انديشه و نگرش تكثرگرايي را بايد در اخـتـلاف كـلـيـسـا با ديدگاههاي علمي جست وجو كرد. وقتي كليساي كـاتـولـيك و آيين مسيحيت در برابر بافته هاي علمي, دانشمنداني هـمانند: گاليله و كپرنيك به ناسازگاري برخاست و آنان را تكفير كـرد و انـديـشـه هـاي آنـها را ناسازگار با مسيحيت و خداشناسي دانـسـت, به طور طبيعي مساله ناسازگاري بين علم و دين در اروپا بـه گونه اي جدي مطرح شد و سپسها كه بانيان مذهب كاتوليك ديدند قافيه را باخته اند, درصدد برآمدند كه راه حلي براي آن بيابند. و نـتـيـجه آن شد كه متكلمان مسيحي انديشه پلوراليزم را مطرح و تـلاش كـردند به اين گونه ناسازگاري بين علم و دين پايان دهند و مـسـيحيت را از اين گرداب نجات دهند. آنان اعلام كردند: در اصل, هـمـه معرفتهاي ديني داراي اعتبارند, با اين حال, برتري يكي بر ديگري هم وجود ندارد و هيچ يك از آنها هم يقين آور نيست.
مـدعيان روشنفكري در كشورهاي اسلامي نيز در حقيقت به دنبال چنين هـدفي هستند, در حالي كه ناسازگاري بين علم و دين در اسلام جايي نـدارد و بـا توجه دقيق و همه سويه اسلام به علم و فراگيري آن و مـتـرقـي بودن احكام آن, هيچ نيازي به طرح اين مباحث نيست و در اسـلام, عـلم و دين كامل كننده يكديگرند و هر دوي آنها به منزله دوبال براي رسيدن به كمال و رسيدن به سعادت هستند.
2. بـرخـلاف پـنـدار شـمـاري از مـدعـيان روشنفكري, لازمه بسياري پـيـامبران الهي و هماهنگي آنان در دعوت به حق و پرستش خداوند, اين نيست كه همه دينهاي الهي حق باشند و پيروي از هريك از آنها بـراي رسـيـدن به سعادت كافي باشد. بسيار بودن پيامبران الهي و هـمـاهـنـگي آنان در دعوت به سوي خدا به معناي آن است كه انسان بـايـد همه آنان را قبول داشته باشد و بداند كه پيامبران گذشته هـريـك مـبشر و نويد دهنده پيامبر بعدي بوده اند و براساس همين بـشـارتها, پيغمبر اسلام خاتم و برتر از همه پيامبران است و دين اسلام نيز كامل ترين و جامع ترين, اديان الهي است. بر اين اساس, لازمـه ايـمـان بـه پـيـامبران آن است كه در آخرين مرحله و دوره خـاتميت
رسالت, تنها تسليم و پيرو اسلام باشيم و تنها آن را دين حـق بـدانـيـم و باور داشته باشيم كه تنها در پرتو اسلام است كه انـسـان سـعادت دنيا و آخرت را به دست مي آورد و به كمال و قرب الهي نزديك مي گردد.