بخشی از مقاله

پيامبر در نهج البلاغه

بيشتر مطالب كه در نهج البلاغه آمده است در دوران رياست مداري آن حضرت صادر شده است. نه تنها سخنان و مطالب آن حضرت در دوران خانه نشيني و تحت نظر بودن (25 سال) ثبت نشده و از آن ها در نهج البلاغه اثري نيست بلكه مطالبي را هم كه با موافقت خلفا بيان مي داشت، ثبت، و ضبط نشده بلكه تمام مطالب آن حضرت هم در دوران رياستش جمع آوري نشده است. به همين جهت قرن ها گذشت ، روزگار سپري شد پدران درگذشتند و پسران را به جاي خود قرار دادند.تا زمان بعثت رسول خدا رسيد. و خدا آن حضرت را به جاي

وفاي به عهد و تكميل نبوت خود كه با پيامبران عهد بسته بود و توصيفش را بر آن بيان كرده بود و از هر لحاظ شايسته بود انتخاب كرد. در آن روز ملت هاي روي زمين با هم مخالف و داراي هوس هاي متفاوت و عقايد متعددي بودند: دسته اي خدا را با خلق و خو شبيه مي دانستند و دسته اي ديگر عقيده اي به خدا نداشته اند و دسته ي سوم ديگري را عبادت مي كردند. در چنين شرايطي خدا مردم را به وسيله ي محمد (ص) از راه نادرست نجات داد و به وسيله ي شخصيت آن حضرت ملت را از ناداني رها كرد.
(نهج البلاغه) انديشه امام على عليه السلام


اين مجموعه نفيس و زيبا به نام‏«نهج البلاغه‏»كه اكنون در دست ماست و روزگار از كهنه كردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افكار و انديشه‏هاى نوتر و روشنتر مرتبا به ارزش آن افزوده است، منتخبى از«خطابه‏ها»و«دعاها»و«وصايا»و«نامه‏ها»و«جمله‏هاى كوتاه‏»مولاى متقيان على عليه السلام است كه به وسيله سيد شريف بزرگوار«رضى‏»(رضوان الله عليه)در حدود هزار سال پيش گردآورى شده است.


آنچه ترديد ناپذير است اين است كه على عليه السلام چون مرد سخن بوده است،خطابه‏هاى فراوان انشاء كرده،و همچنين به تناسبهاى مختلف جمله‏هاى حكيمانه كوتاه فراوان از او شنيده شده است، همچنانكه نامه‏هاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است،و مردم مسلمان علاقه و نايت‏خاصى به حفظ و ضبط آنها داشته‏اند.
مسعودى كه تقريبا صد سال پيش از سيد رضى مى‏زيسته است(اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى)در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان‏«فى ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده‏»مى‏گويد:«آنچه مردم از خطابه‏هاى على در مقامات مختلف حفظ كرده‏اند (1) بالغ بر چهار صد و هشتاد و اندى مى‏شود. على عليه السلام آن خطابه‏ها را بالبديهه و بدون يادداشت و پيشنويس انشاء مى‏كرد،و مردم،هم الفاظ آن را مى‏گرفتند و هم عملا از آن بهره‏مند مى‏شدند.»


گواهى دانشمند خبير و متتبعى مانند مسعودى مى‏رساند كه خطابه‏هاى على چقدر فراوان بوده است.در نهج البلاغه تنها239 قسمت‏به نام خطبه نقل شده است،در صورتى كه مسعودى چهار صد و هشتاد و اندى آمار مى‏دهد و بعلاوه اهتمام و شيفتگى طبقات مختلف را بر حفظ و ضبط سخنان مولى مى‏رساند.
سيد رضى و نهج البلاغه


سيد رضى شخصا شيفته سخنان على عليه السلام بوده است.او مردى اديب و شاعر و سخن‏شناس بود. ثعالبى كه معاصر وى بوده درباره‏اش گفته است:
«او امروز شگفت‏ترين مردم عصر و شريفترين سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب روشن و فضل كامل آراسته شده است...او از همه شعراى آل ابيطالب برتر است‏با اينكه آل ابيطالب شاعر برجسته فراوان دارند.اگر بگويم در همه قريش شاعرى به اين پايه نرسيده است،دور از صواب نگفته‏ام.» (2)


سيد رضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على عليه السلام خصوصا داشته است، بيشتر از زاويه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى‏نگريسته است،و به همين جهت در انتخاب آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است،يعنى آن قسمتها بيشتر نظرش را جلب مى‏كرده است كه از جنبه بلاغت‏برجستگى خاص داشته است،و از اين رو نام مجموعه منتخب خويش را«نهج البلاغه‏»نهاده است،و به همين جهت نيز اهميتى به ذكر مآخذ و مدارك نداده است،فقط در موارد معدودى به تناسب خاصى نام كتابى را مى‏برد كه آن خطبه يا نامه در آنجا آمده است.


در يك مجموعه تاريخى و يا حديثى،در درجه اول بايد سند و مدرك مشخص باشد و گرنه اعتبار ندارد، ولى ارزش يك اثر ادبى در لطف و زيبايى و حلاوت و شيوايى آن است.در عين حال نمى‏توان گفت كه سيد رضى از ارزش تاريخى و ساير ارزشهاى اين اثر شريف غافل و تنها متوجه ارزش ادبى آن بوده است.


خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد ديگرى در پى گردآورى اسناد و مدارك نهج البلاغه بر آمده‏اند و شايد از همه مشروحتر و جامعتر كتابى است‏به نام‏«نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه‏»كه در حال حاضر به وسيله يكى از فضلاى متتبع و ارزشمند شيعه عراق به نام محمد باقر محمودى در حال تكوين است.در اين كتاب ذى قيمت مجموعه سخنان على عليه السلام اعم از خطب، اوامر،كتب و رسائل،وصايا،ادعيه،كلمات قصار جمع آورى شده است.اين كتاب شامل نهج البلاغه فعلى و قسمتهاى علاوه‏اى است كه سيد رضى آنها را انتخاب نكرده و يا در اختيارش نبوده است،و ظاهرا جز قسمتى از كلمات قصار،مدارك و مآخذ همه به دست آمده است.تاكنون چهار جلد از اين كتاب چاپ و منتشر شده است.


اين نكته نيز ناگفته نماند كه كار گردآورى مجموعه‏اى از سخنان على عليه السلام منحصر به سيد رضى نبوده است،افراد ديگرى نيز كتابهاى با نامهاى مختلف در اين زمينه تاليف كرده‏اند.معروفترين آنها غرر و درر آمدى است كه محقق جمال الدين خوانسارى آن را به فارسى شرح كرده است و اخيرا به همت فاضل متتبع عاليقدر آقاى مير جلال الدين محدث ارموى،از طرف دانشگاه تهران چاپ شده است.على الجندى رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه‏اى كه بر كتاب على بن ابيطالب، شعره و حكمه نوشته است،چند كتاب و نسخه از اين مجموعه‏ها نام مى‏برد كه برخى از آنها به صورت خطى مانده است و هنوز چاپ نشده است،از اين قرار:
1.دستور معالم الحكم،از قضاعى صاحب الخطط.


2.نثر اللئالى.اين كتاب به وسيله يك مستشرق روسى در يك جلد ضخيم ترجمه و منتشر شده است.3. حكم سيدنا على عليه السلام،نسخه خطى در دار الكتب المصرية.
دو امتياز
كلمات امير المؤمنين عليه السلام از قديمترين ايام با دو امتياز همراه بوده است و با اين دو امتياز شناخته مى‏شده است:يكى فصاحت و بلاغت،و ديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على عليه السلام ارزش فراوان بدهد ولى توام شدن ايندو با يكديگر،يعنى اينكه سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت‏خود را در همه آنها حفظ كرده باشد،سخن على عليه السلام را قريب به حد اعجاز قرار داده است و به همين جهت‏سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و در باره‏اش گفته‏اند:«فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق‏».
زيبايى
اين امتياز نهج البلاغه براى فردى كه سخن‏شناس باشد و زيبايى سخن را درك كند،نياز به توضيح و توصيف ندارد.اساس زيبايى درك كردنى است نه وصف كردنى.نهج البلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آن روز داشته است.ما نمى‏خواهيم در مقام اثبات اين مطلب بر آييم،به تناسب بحث،گفتگويى در باره تاثير و نفوذ سخن على در دلها و در بر انگيختن اعجابها-كه از زمان خود آن حضرت تا امروز با اينهمه تحولات و تغييراتى كه در فكرها و ذوقها پيدا شده،ادامه دارد-انجام مى‏دهيم و از زمان خود آن حضرت آغاز مى‏كنيم.


ياران على عليه السلام خصوصا آنان كه از سخنورى بهره‏اى داشتند،شيفته سخنانش بودند.ابن عباس يكى از آنهاست.ابن عباس،آنچنان كه جاحظ در البيان و التبيين نقل مى‏كند،خود خطيبى بردست‏بوده است. (3)


وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على عليه السلام و لذت بردن خويش را از سخنان نغز آن حضرت كتمان نمى‏كرده است.چنانكه هنگامى كه على عليه السلام خطبه معروف‏«شقشقيه‏»را انشاء فرمود،ابن عباس حضور داشت،در اين بين،مردى از اهل سواد كوفه نامه‏اى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد.على عليه السلام پس از قرائت آن نامه،با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد.ابن عباس گفت:هرگز در عمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنان كه بر قطع اين سخن متاسف شدم.


ابن عباس در مورد يكى از نامه‏هاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادر شده مى‏گويد:«بعد از سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از هيچ سخنى به اندازه اين سخن سود نبردم‏» (4) .
معاوية بن ابى سفيان كه سرسخت‏ترين دشمنان وى بود،به زيبايى و فصاحت‏خارق‏العاده سخن او معترف بود.
محقن بن ابى محقن به على عليه السلام پشت مى‏كند و به معاويه رو مى‏آورد و براى اينكه دل معاويه را كه از كينه على عليه السلام مى‏جوشد خرسند سازد گفت:از نزد بى زبان‏ترين مردم به نزد تو آمدم.


آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب كرد.گفت:واى بر تو!على بى‏زبان‏ترين افراد است؟!قريش پيش از على از فصاحت آگاهى نداشت،على به قريش درس فصاحت آموخت.
تاثير و نفوذ
آنان كه پاى منبر او مى‏نشستند،سخت تحت تاثير قرار مى‏گرفتند.مواعظ وى دلها را مى‏لرزانيد و اشكها را جارى مى‏ساخت.هنوز هم كدام دل است كه خطبه‏هاى موعظه‏اى على عليه السلام را بخواند و يا گوش كند و به لرزه در نيايد.سيد رضى پس از نقل خطبه معروف‏«الغراء» (5) مى‏گويد:وقتى كه على عليه السلام اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد،اشكها جارى شد،دلها به تپش افتاد!


همام بن شريح از ياران وى است.دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله‏ور داشت.با اصرار و ابرام از على عليه السلام مى‏خواهد سيماى كاملى از پارسايان ترسيم كند.على از طرفى نمى‏خواهد جواب ياس بدهد و از طرفى مى‏ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد،لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مى‏كند.اما همام راضى نمى‏شود بلكه آتش شوقش تيزتر مى‏گردد،بيشتر اصرار مى‏كند و او را سوگند مى‏دهد.على شروع به سخن كرد.در حدود 105 صفت (6) در اين ترسيم گنجانيد و هنوز ادامه داشت.اما هرچه سخن على

ادامه مى‏يافت و اوج مى‏گرفت،ضربان قلب همام بيشتر مى‏شد و روح متلاطمش متلاطم‏تر مى‏گشت و مانند مرغ محبوسى مى‏خواست قفس تن را بشكند.ناگهان فرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد.فرياد كننده كسى جز همام نبود.وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود.
على فرمود:«من از همين مى‏ترسيدم.عجب!مواعظ بليغ با دلهاى مستعد چنين مى‏كند؟!»


اين بود عكس العمل معاصران على در برابر سخنانش.
اعترافات
على عليه السلام يگانه كسى است كه بعد از رسول خدا كه مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند.
ابن ابى الحديد از عبد الحميد كاتب-كه در فن نويسندگى ضرب المثل است (7) و در اوايل قرن دوم هجرى مى‏زيسته است-نقل مى‏كند كه گفت:هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على عليه السلام را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد.


على الجندى نيز نقل مى‏كند كه از عبد الحميد پرسيدند:چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند؟ گفت:«حفظ كلام الاصلع‏» (8) از بركردن سخنان على.
عبد الرحيم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى.وى اعتراف مى‏كند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على عليه السلام گرفته است.وى به نقل ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مى‏گويد:


«صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها براى من گنجى پايان ناپذير بود.»
جاحظ،اديب سخندان و سخن‏شناس معروف-كه از نوابغ ادب است و در اوايل قرن سوم هجرى مى‏زيسته است و كتاب البيان و التبيين وى يكى از اركان چهارگانه ادب به شمار آمده است (9) -مكرر در كتاب خويش ستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت‏به سخنان على عليه السلام اظهار مى‏دارد.


از گفته‏هاى وى بر مى‏آيد كه در همان وقت‏سخنان فراوانى از على عليه السلام در ميان مردم پخش بوده است.
در جلد اول البيان و التبيين (10) راى و عقيده كسانى را نقل مى‏كند كه صمت و سكوت را ستايش و سخن زياد را نكوهش كرده‏اند.جاحظ مى‏گويد:
«سخن زياد كه نكوهش شده است‏سخن بيهوده است نه سخن مفيد و سودمند،و گرنه على بن ابيطالب و عبد الله بن عباس نيز سخن فراوان داشته‏اند.»
جاحظ در همان جلد اول (11) اين جمله معروف را از على عليه السلام نقل مى‏كند:«قيمة كل امرى‏ء ما يحسنه‏» (12) .آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مى‏كند و مى‏گويد:
«در همه كتاب ما اگر جز اين يك جمله نبود،كافى بلكه كفايت‏بود.بهترين سخن آن است كه كم آن،تو را از بسيارش بى‏نياز كند و معنى در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد.»


آنگاه مى‏گويد:
و كان الله عز و جل قد البسه من الجلالة و غشاه من نور الحكمة على حسب نية صاحبه و تقوا قائله.
گويا خداوند جامه‏اى از جلالت و پرده‏اى از نور حكمت،متناسب با نيت پاك و تقواى گوينده‏اش،بر اين جمله كوتاه پوشانيده است...

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید