بخشی از مقاله
چهره ناشناخته تشيع
حدود هزارو چهارصد سال بر موجوديّت شيعه مي گذرد. نزديك به چهارده قرن است كه نخستين نهضت سياسي اين مذهب آغاز شده1 و تقريباً دوازده قرن است انديشه شناسي يا به عبارت ديگر مكتب فكري و يا كلامي تشيّع تأسيس گرديده2 اما به جرأت مي توان گفت هنوز هم چهره تشيع يا لااقل ديداري ترين چهره اين مذهب نه تنها براي دنياي اسلام بلكه براي نظر گروهي از شيعه مذهب ها هم پوشيده مانده است.
صدها سال است بازيگران سياست كوشيده اند تا نهضت تشيع را از مسير آن منحرف سازند. و بخصوص كوشش فراواني بكار رفته است تا حقيقت اين نهضت از مسيرش منحرف و از ديد مسلمانان غير شيعي پوشيده بماند. درست است كه حقيقت براي آنان كه پا بپاي تاريخ درست حركت مي كنند روشن است، اما شماره اينان در هر دوره اندك بوده و هست. در پنجاه سال اخير تني چند از دانشمندان مجاهد و عالي قدر شيعه با تأليف كتاب ها و ايراد سخنراني ها و تحمل رنج سفر به گوشه و كنار كشورهاي اسلامي به سهم خود معدودي از علماي مصر، شمال آفريقا و خاورميانه عربي را با آن حقيقتِ پنهان مانده، آشنا ساختند، اما كمتر كوشش شده است كه نشان دهند منشأ اين نادرست انديشي چه بوده است؟ آيا خداي نخواسته همه آن علما و نويسندگان در داوري خود نسبت به تشيع به عمد در خطا افتاده و نسبت هاي ناروا به پيروان اين مذهب بسته اند؟
من وظيفه خود دانسته و مي دانم كه با بضاعت اندك و در حد توانايي بكوشم تا غباري را كه تاريخ در طول قرن ها بر روي اين چهره افشانده است به يكسو بزنم، و تا آنجا كه مي توانم آن حقيقت را آشكار سازم و بر عهده متفكران و نويسندگان گرويده بدين مذهب است كه اين چهره را هرچه روشن تر بشناسانند.
من معتقدم اگر گمشده اي كه در فاصله قرن دوم تا آغاز قرن دهم هجري خون ده ها هزار تن، در راه بدست آوردن آن ريخته شد چنانكه شايسته است به دنياي اسلام شناسانده شود، پيروان ديگر مذاهب اسلام و يا لااقل دانشمندان و متفكران آن مذهب ها خواهند دانست كه گمشده آنان و اينان يكي است. راستي اگر همه مسلمانان چنين حقيقتي را دريابند، دشمن آنان چه خواهد كرد؟ بيكار خواهد نشست؟ هرگز! زيرا «جمعيت مسلمان» «تفرقه نامسلمانان» و بلكه نابودي آنان خواهد بود.
من در اين چند صفحه نمي خواهم در دهليزهاي پرپيچ و خم مسائل كلامي وارد شوم. در اين باره به قدر كافي و شايد بيشتر از آنچه بايد بحث كرده اند. مي توان گفت حقيقت لااقل براي دسته اي خاص روشن است، اما در بحث هاي كلامي معمولاً هر طرفي مي كوشد عقيده خود را با دليل عقلي استوار، جلوه دهد و آنجا كه غرض پيروزي در جدل باشد، حقيقت كمتر مجال ظهور خواهد يافت. در اين بحث كوتاه مي خواهم نهضت تشيع را از زاويه اي بررسي كنم كه تاريخ هم با من همراه است. در پرتو روشنايي تاريخ شايد بتوانم آن چهره ناشناخته را آشنا سازم ـ هرچند بيشتر خوانـنـدگان با آن آشنا هستند ـ .
چنانكه مي دانيم در سال 65 هجري هنگامي كه معاويه دوم پس از چهل روز پادشاهي درگذشت، در سرزميني كه امروز به نام سوريه مشهور است و آن روز مركز حكومت اسلامي بود، بر سر زمامداري مسلمانان بين دو تيره از عرب به نام بني قيس و بني كلب خلاف افتاد. تيره نخست طرفدار زمامداري پسر زبير بود و تيره دوم مي خواست خلافت همچنان در خاندان اموي باقي بماند. كلبيان از نژاد عرب قَحطاني يعني عرب هاي ساكن جنوب شبه جزيره عربستانند و قيسي ها از طائفه عَدناني يعني عرب هاي ساكن حجاز و نجد و تهامه
هستند. سرانجام پس از جنگ خونيني كه در «مَرْج راهِط» نزديك دمشق بين آنان درگرفت قحطانيان بر عدنانيان پيروز شدند و مروان بن حكم به پادشاهي رسيد. پس از او تيره مرواني مدت شصت و هفت سال زمامدار مسلمانان بود. از همچشمي و بلكه دشمني قحطاني و عدناني پيش از اسلام شايد بيشتر شما با اطلاع باشيد. اين دشمني و يا همچشمي كه معمولاً از خصوصيات اقوام ابتدايي است گاهگاه به درگيري هاي خونين منتهي مي شود. چنانكه داستان هايي از جنگ هاي خونين قبيله هاي عرب جاهلي را در كتاب ها خوانده ايم. با
ظهور اسلام تعصب هاي ناشي از نژاد، پيوند، ثروت و آنچه بدان وابسته است از ميان رفت. روزي كه محمد ـ ص ـ در حَجّة الوداع اعلام كرد: «مردم! هرخوني كه در جاهليت ريخته شده است همه را زيرپا مي گذارم و از اين پس هيچكس حق تعرض به مال و خون ديگري را ندارد تا روزي كه خداي خود را ملاقات كند». سند وحدت اسلامي يا فسخ امتيازات نژادي امضا گرديد. اما متأسفانه حوادث پس از مرگ پيغمبر شكاف ها و اختلاف هايي ميان مسلمانان پديدآورد. با اين همه، آن اختلاف هاي داخلي كه از سال سي وپنجم پديدار شد و تا سال 65 ادامه يافت، تا اين تاريخ; يعني به قدرت رسيدن سلسله مرواني، باز هم رنگ عقيده اسلامي داشت. درگيري مرج راهط خلافت اسلامي را زير پوشش جنگ قبيله اي و پيروزي قحطاني بر عدناني درآورد. شاعران قحطاني نژاد از اين نبرد چنان ياد مي كنند كه شاعران عرب جاهلي در يكصد سال پيش از اسلام، از درگيري تميم و تغلب يا بكر و تميم سخن مي گفتند. آنچه در حماسه نامه هاي اين دوره نمي بينيم اسلام است!
از اين تاريخ به بعد ديگر زمامداران مسلمان به ظاهر هم توجه نكردند كه به نام خليفه پيغمبر بر امت محمد ـ ص ـ مسلط گرديده اند. حكومت نژادي عربي آنهم بر اساس رياست عرب هاي جنوبي بر پهنه حوزه اسلامي سايه افكند و شعر و ادبيات اسلامي رنگ قومي گرفت و قحطانيان براي خود مقامي والاتر از همه نژادهايي كه به اسلام گرويده بودند ـ عرب يا جز عرب ـ برگزيدند. و ديگر نژادها را بديده حقارت نگريستند، كار تحقير ديگر نژادها بجايي رسيد كه در مثل هاي رايج مي خوانيم «اَذَلُّ مِنْ قَيْسي بِحِمْص»3
آنچه گذشته از زور حاكمان، كالاي مزور اين بازار مكاره را رايج تر مي ساخت كوشش شاعران و مادحان دين به زر فروخته بود كه متأسفانه در هر عصر و زمان يكي از عوامل مؤثر گمراهي توده هاي كم اطلاع بوده و هستند. من نمي خواهم وقت شما را با خواندن نمونه هاي بسياري از شعرهاي اين دوره بگيرم و خاطرتان را مكدر كنم. گذشته از ديوان هاي پر از دروغ شاعران، نمونه هايي از اين تملقات را مي توانيد در مجلدهايي از اغاني ابوالفرج اصفهاني ملاحظه فرماييد. براي نشان دادن اندكي از بسيار بدين دو بيت از يزيدبن مفرغ كه در ستايش مروان بن حكم سروده است توجه فرماييد:
وَاَقَـمْتُمُ سُـوقَ الثَّنـاءِ وَلَــمْ تَـكُـنْ
ســوقُ الثـَّنـاءِ تُـقـَامُ في الأسـْواق
فَكَأنَّما جَعَلَ الاْلهُ اِلَيْكُم
قَـبْـضَ النَّـفُوسِ وَقِيْمَــة الأرْزاق4
و اعشي ربيعه، مروان و پسرش را چنين مي ستايد:
وَ اِنَّ فُــؤاداً بَـيْــنَ جَـنْــبَي عــالِـــمٌ
بما اَبْصَرَتْ عَيْني وَما سَمِعَتْ أذْنـي
وَ فَضَّـلَني فِـي الشِّعـْر وَالـلُّبِ اِنَّـنـي
أقـولٌ عَلـي عِـلْم وَاَعْرِفُ مَنْ اَعْنـي
فَأصْبَحْتُ اِذْ فَضَّلْتُ مَــرْوانَ وَابْنَـهُ
عَليَ النَّاسِ قَد فَضَّلتُ خَيْرَاَبِ وَابْن ِ5
در اين شعرها و مانند آن كه در ديوان ابوالعباس اعمي، ابو صخر هُذَلي، امية ابن ابي عائد، حكم بن عبدل، موسي شهوات و جز آنان مي بينيم ـ و تني چند از اينان از موالي; يعني هم ميهنان عرب مآب ما هستند ـ آنچه ديده نمي شود حقيقتي است كه پيغمبر اسلام براي اعلام و نشر و تثبيت آن برخاست ـ عدالت و مساوات اسلامي و آنچه مي بينيم همانست كه قرآن در آيه هاي فراواني آن را نكوهش مي كند ـ تعصب نژادي و تفضيل عرب بر غير عرب و برتري تيره اي بر تيره ديگر ـ كار گستاخي اين خاندان بر حريم دين به برتري نژادي محدود نگرديد، بلكه اندك اندك به مرز اصول عقايد و مقدّسات دين نيز تجاوز كردند تا آنجا كه در پنجاه سال دوم قرن اول هجرت، حاكمان شهرهاي مسلمان نشين بر منبرها زبان به نكوهش
مشرع اسلام گشودند. حجاج بن يوسف چون ديد مردم قبر رسول خدا را طواف مي كنند گفت: چه بي خرد مردمي كه برگرد «چوب هاي پوسيده» و «خشت انباشته» مي گردند6 چرا نمي روند قصر اميرالمؤمنين عبدالملك را طواف كنند؟! آيا نمي دانند خليفه شخص بهتر از فرستاده او است؟!7 عبدالملك مروان پس از آنكه عبدالله بن زبير را كشت در سال 75 هجري به حج رفت. چون به مدينه آمد در مجمع انصار اهل بيت پيغمبر گفت « من مانند خليفه مستضعف (عثمان) و يا خليفه سازشكار (معاويه) و يا خليفه سست رأي (يزيد) نيستم. من اين امت را با شمشير درمان مي كنم ... به خدا از اين پس كسي مرا به پرهيزگاري نمي خواند جز آنكه گردن او را خواهم زد. عبدالملك نخستين كسي است در اسلام كه نهي از معروف كرد8.
خالدبن عبدالله قسري كه از جانب هشام بن عبدالملك حاكم خراسان و عراق بود و سال 116 هجري از اين منصب بركنار گرديد، روزي براي خواندن خطبه بر پا ايستاد، چون قرآن را در خاطر نداشت آيه اي را به خطا خواند و درماند. مردي از بني تغلب از دوستان او برخاست و گفت: اي امير كار را بر خود آسان بگير. هيچ مرد عاقلي را نديدم كه قرآن را از بر بخواند. از بر كردن قرآن كار احمقان است. خالد گفت راست گفتي9. وليدبن يزيد كه خود را خليفه مسلمانان مي خواند در بزم شراب مستانه قرآن را گشود و چون اين آيه را بر بالاي صفحه ديد «وَاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ كُلُّ جَبَّار عَنيد»10 قرآن را هدف تير ساخت و گفت: روز رستاخير كه پروردگار خود را ديدي بگو وليد مرا پاره پاره كرد!11
اگر بخواهم اسناد گستاخي بني مروان و حكومت هاي دست نشانده آنان را بر قرآن و سنت و اصول مسلماني برشمارم مجلدي بزرگ خواهد شد. آنچه بيشتر مايه تأسف است اينكه در همان روزگار گروهي عالمان شكم خواره و دنياباره، به خاطر جلوگيري از هيجان و طغيان مردم با تأويل هاي نادرست آيات و مغالطه كاري ها و سفسطه در حديث به درست نماندن و يا بي مكافات ماندن اين كارهاي خلاف شرع برخاستند و به مردم گفتند ما را با اين بزرگان كاري نيست. خود مي دانند و خداي خود. چه قرآن مي گويد «وَآخَروُنَ مُرْجَوْنَ لاَِمْراللهِ اِمَّا يُعَذِّبُهَمْ وَ اِمَّا يَتَوبَ عَلَيْهم»12. در قلمرو چنين حكومت، آنانكه بيش از همه مسلمانان سنگيني بار ستم را تحمل مي كردند، نومسلمانان غير عرب بودند و مخصوصاً ساكنان منطقه شرق اسلامي.
در چنان دنياي تاريك تنها چراغ روشن، كه اين نومسلمانان مي توانستند در پرتو آن عدالت خواهي اسلام را ببينند خاندان رسالت بود. بيش از نيم قرن از حكومت عدل علي نمي گذشت، نمونه هاي عدالت خواهي علي چه در روزگار خلافت و چه پيش از خلافت، مانند داستان قتل هرمزان، بداوري رفتن او و خصم يهودي وي در محضر خليفه و ده ها نمونه ديگر زبانزد مسلمانان ايران بود. بيش از نيمي از نسل آن روز واقعه قيام حسين بن علي و مقاومت او را برابر ظلم به چشم ديده و يا از ديده ها به گوش خود شنيده بودند. نهـضت و كشتـه شدن زيد در راه عـدالت ـ خواهي تازه ترين فداكاري آل محمد ـ را همه به خاطر داشتند. و براي همه محرومان مسلّم شده بود كه اگر بخواهند حقوق خود را آنچنانكه اسلام گفته است به دست آورند، بايد با آل محمد ـ ص ـ باشند نه با آل ابو سفيان. از اين تاريخ نهضت سياسي شيعيان آل محمد آغاز شد.
در اينجا بايد يك نكته ديگر را تذكر داد و آن اينكه از قيام نافرجام مختار به بعد، همه حركت محرومان ضد ستمگران، به نام «طرفداري از آل رسول» آغاز شد. بدين معني كه مخالفان حكومت هاي وقت يا هواداران خاندان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه و راونديه و ديگر فرقه ها براي تحقق يك نيت با يكديگر همكاري مي كردند، برانداختن حكومت نژادي و تأسيس حكومت بر اساس عدالت قرآن كه در آن عرب و جز عرب، مساوي هستند. آن روزها مهمترين كانون اين طغيان خراسان بود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و مي خواستند حكومت از آل ابو سفيان به آل علي بازگردد. روزي كه محمد بن علي بن عبدالله ابن عباس داعيان خود را به خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصي نام نبرند بلكه
مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانند. سرانجام چنانكه شنيده ايد نتيجه اين نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بني الحسن و بني الحسين محروم ماندند. اما سيرتي كه خلفاي عباسي، از آغاز كار يا اندكي پس از استقرار حكومت خود، پيش گرفتند، آن نبود كه توده هاي محروم مي خواستند. آنچه به دنبال اين نهضت تحقّق يافت حكومت نژادي ديگري بود كه در آن تيره عباسي جاي تيره اموي را اشغال كرد، با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايراني در قوه اجرايي داخل گرديد. نگاهي به قصيده هاي مدحي شاعران دوره رشيد و خواندن تاريخ هارون و معتصم و مقتدر و معتضد مسلّم مي دارد كه گوينده بيت:
يـالَيـْتَ جَـوَر بَنـي مَـروان عادَ لَنا
وَلَيْتَ عَـدْلَ بَني العَبَّاسِ فِـي النَّار13
سخن به انصاف گفته است.
پس از اين دوره بود كه متفكران شيعي دانستند، نخست بايد انديشه شناسي تشيع را به مردم آموخت. سپس آنان را به عدالت خواهي و مساوات اسلامي برانگيخت. از قرن دوم هجري به بعد، متكلمان شيعي و شاگردان امام باقر و صادق ـ عليهماالسلام ـ كوشيدند اصول معتقدات تشيع را بر پايه منطق عقلي و علم كلام تثبيت كنند. از اين تاريخ تا سال 447 هجري، يعني سال ورود طغرل سلجوقي به بغداد و برانداختن آخرين پادشاه شيعي، آل بويه الملك الرحيم دانشمندان شيعي با استناد به ظاهر قرآن كريم و استفاده از اخبار اهل البيت، مترقي ترين مكتب انديشه بررسي ديني را كه مي توان گفت تا آن روز در دنياي اسلام بي سابقه بود، تأسيس كردند و اصول فلسفي و اعتقادي اين مذهب را چنان پي ريزي نمودند كه نه تنها توانست در طول تاريخ زنده بماند، بلكه موفّق پيوسته پيشروي خود را حفظ كند و چاره ياب و پاسخ گوي مشكلات اجتماعي باشد; بدين معني كه از يك سو «اصل عدالت» را در زمره اصول اعتقادي درآوردند و از سوي ديگر «عقل» را جزء مدارك استنباط احكام كلي فرعي شناساندند، و به تعبير ديگر در زمينه اعتقاد و عمل (هر دو) حكومت را برسميت شناختند.
معناي عدالت در مذهب شيعه اين است كه: پروردگار بندگان خود را عبث و بي سبب كيفر نمي دهد يا پاداش نمي بخشد بلكه ثواب و يا عقاب آنان برابر اطاعت يا نافرماني ايشان است. «اطاعت»; امتثال امر و «نافرماني»; ارتكاب منهي عنه است. و امر يا نهي پروردگار به خاطر مصلحت يا مفسده چيزي، بدان تعلق مي گيرد و مفسده و يا مصلحت در «مُكَلَّف به» را عقل تشخيص مي دهد. و با تأسيس چنين اصل عقلي، آن دسته از وابستگان به دستگاه قدرت را كه مي كوشيدند كارهاي ناشايست فرمانداران را با تأويل ظاهر آيات قرآني، مردم پسند كنند و به آنان وانمايند كه اينان مرتكب گناهي كه مستوجب عقوبت باشد نشده اند، موهون ساختند و مسلّم داشتند كه اگر كسي بر خلاف شرع، قدمي بردارد گناهكار و سزاوار كيفر است، زمامدار باشد يا رعيت.
اما گنجاندن عقل در ادله اجتهاد، اين اثر را داشت كه بگويند آنچه را عقل اجتماعي براي بهبود و پيشرفت اجتماع مسلمانان بپسندد، در صورتي كه با ظاهر آيات و سنت پيغمبر مخالفت صريح نداشته باشد لازم الاجرا است. بنابراين بر خلاف مكتب جهميه و اشعريه كه هرگونه قدرت را از مكلف سلب مي كرد و نيز ضمانت اجرايي براي اطاعت و يا نافرماني بنده قائل نبود و بر خلاف مرجئه كه بازخواست از كارهاي زشت را به خدا واگذار مي كردند و مرتكب آن را مستحق ملامت نمي شمردند، كلام شيعي چه در اصول و چه در فروع، حكومت عقل را به رسميت شناخت. و اجتماع اسلامي را بر رفتار حاكمان و صاحبان قدرت نظارت داد. اكنون كه اين مقدمات طرح گرديد ممكن است با دو پرسش روبرو شويم:
يكي اينكه آيا جهانِ اسلامِ غيرشيعي، با اين چهره تشيع آشنا است يا نه؟ اگر آشنا است چرا گاه بيگاه در پاره اي از كتاب ها و نشريه هاي آنان در باره تشيّع داوري نادرست مي شود؟ تا آنجا كه كساني اين مذهب را مخلوطي از يهودي گري زرتشتي گري و باطني گري مي پندارند. و اگر آگاه نيست سبب آن چيست؟
پرسش دوم اينكه تشيع كه در آغاز از يك سو نهضتي بر ضد بيدادگران بود و از سوي ديگر انديشه شناسي اين چنين پيشرفته داشت، چرا در قرن هاي اخير تغيير جهت داد و سير تكاملي آن متوقف شد و نهضت شيعي كه همچون سلاحي برنده براي مبارزه با ستمكاران به كار مي افتاد، در طول قرن ها از تاريخ، پناهگاهي براي حكومت هاي ستمكار گرديد.
براي پاسخ به اين دو پرسش با حقيقت تلخي روبرو خواهيم شد ـ اما حقيقت را آنچنانكه هست بايد گفت و نبايد نهفت. از دير باز آنچه به نام تشيّع در ذهن بعضي از مسلمانان غير شيعي و حتي بعضي از شيعيان جا گرفته است با چهره اي كه از تشيع در عصر ائمه و بعد از غيبت كبري تا نيمه اول قرن پنجم ترسيم كرديم كاملاً مغايرت دارد.
اما در باره تصوّري كه جهان غير تشيّع، خاصّه مسلمانان شمال آفريقا و خاورميانه عربي، از اين مذهب دارند، بطور خلاصه بايد گفت، سبب آن اينست كه مردم عادت دارند اساس قضاوت خود را در باره چيزي بر نمونه هاي خارجي و ملموس بنياد نهند. درگذشته مراجعه به كتاب هاي كلامي و انديشه شناسي براي عموم آسان نبوده است ـ امروز هم كم و بيش اوضاع به همين منوال است ـ و متأسفانه حكومتي كه در قرن هاي نخستين اسلام در مصر و قاره آفريقا به نام تشيّع تأسيس گرديد و رونق يافت نه از لحاظ روش فكري با آنچه در كلام شيعي مي بينيم مطابقت داشت و نه از جهت عمل ـ كه بيشتر مردم بدان توجّه دارند ـ آن بود كه نهضت محرومان مي خواست. حكومت هاي اين خاندان نمونه كوچكي بود از دربار بغداد با همه اسراف و تبذير و حيف و ميل ها و بي عدالتي ها كه از آن مي دانيم. خوشبختانه يا متأسفانه براي نشان دادن هر دو رويه كار، اسناد قديمي به زبان فارسي در دست داريم. در اينجا نگاهي به قسمتي از سفرنامه ناصرخسرو قبادياني كه يكي از داعيان اين حكومت است مي افكنيم. او در سال چهارصد و چهل هجري جلال و جبروت خليفه فاطمي را به چشم ديده و ذيل عنوان «صفت خوان سلطان» آن را با شگفتي و اعجاب چنين وصف مي كند:
«با يكي از دبيران سلطان كه مرا با او صحبتي اتفاق افتاده و دوستي پديد آمده بود گفتم من بارگاه ملوك و سلاطين عجم ديده ام چون سلطان محمود غزنوي و پسرش مسعود، ايشان پادشاهان بزرگ بودند، با نعمت و تجمّل بسيار، اكنون مي خواهم كه مجلس اميرالمؤمنين را هم ببينم. او با پرده دار كه صاحب الستر گويند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعين و اربعمائه كه مجلس آراسته بودند تا ديگر روز كه عيد بود و سلطان از نماز به آنجا آيد و بخوان بنشيند، مرا آنجا برد. چون از در سراي بدرون شدم، عمارت ها و صفه ها و ايوان ها ديدم كه اگر وصف آن كنم به تطويل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته، همه مربعات كه در هريك كه مي رفتي از ديگري نيكوتر بود و هر يك به مقدار صدارش و يكي ازين جمله چيزي بود شصت اندر شصت و تختي به تمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود. شكارگاه و ميدان و غيره بر آن تصوير كرده ... و هر فرش و طرح كه در اين حرم بود همه آن بود كه ديباي رومي و بوقلمون به اندازه هر موضعي بافته بودند و دارافزيني مشبك از زر بر كناره هاي آن نهاده كه صفت آن نتوان كرد ... و آن تخت خود چنان بود كه اگر اين كتاب سر به سر صفت آن باشد مستوفي و كافي نباشد14.
اين چند سطر كه نوشته شد اندكي از بسيار است و نشان مي دهد دستگاهي كه مدعي جانشيني علي و حسين و زيد و باقر و صادق ـ عليهم السّلام ـ بود، مي كوشيد تا در اسراف و تبذير و ضبط مال مسلمانان و صرف آن در آرايش و تجمّل هاي بيهوده قدم بر جاي قدم امپراتوري روم و پادشاهان ساساني ايران بگذارد.
اما در جهت انديشه شناسي ديني چنانكه مي دانيم و چنانكه كتاب هاي شيعه اسماعيلي نشان مي دهد ـ و مي توانيد لااقل به رسـاله وجه دين ناصرخسرو مراجعه كنيد ـ اعتقاد اين فرقه از شيعه اين است كه «آنچه در شريعت مي بينيم از ظاهر قرآن و سنت، همه مانند تن است نسبت به انسان، و تأويل روح شريعت است. اعمال تكليفي ظاهري كه مانند جسد دين است، مخصوص عوام است، و تأويل از آن خواص و دانستن تأويل هم جز از راه بيان امام مقدور نيست». و ما مي دانيم آنجا كه پاي تأويل به ميان آمد آن هم تأويلي كه در انحصار اميري مقتدر و خودكامه درآيد كار به كجا منتهي خواهد شد! نمونه اي كه جهان عرب براي نخستين بار از تشيّع فكري و عملي پيش چشم ديد اين حكومت بود.
در اينجا بايد گفت فاطميان مصر با همه بي عدالتي در جهت فكر و عقل، چه در دوران اقتدار و چه بعد از انقراض حكومت، استحقاق آن همه نسبت هاي زشت را كه عباسيان و كاركنان آنان به آنها دادند ندارند، اما طرفداران خلافت بغداد كوشيدند تا سخيف ترين عقايد فرقه هاي اسلامي را به نام تشيّع به فاطميان ببندند. و آنچه در كتاب هاي ابن تيميه و ابن حزم مي بينيم، و نمونه اي از آن را در اين مقاله خواهم آورد، محصول اين تبليغات دروغ است. همين كه صلاح الدين ايوبي اين خاندان را برانداخت و بار ديگر سلطه بغداد را بر مصر و آفريقا تثبيت كرد، علماي طرفدار خليفه كوشيدند تا چهره تشيع فاطمي را هرچه زشت تر ترسيم كنند و هرچه از عقيده ها و مذهب ها و دين هاي ديگر، چون قرمطي، مزدكي، مانوي و احياناً رسم هاي يهودي و مسيحي، پيش چشم داشتند به نام فاطميان خصوصاً، و شيعه عموماً، نوشتند و گفتند و از جعل سند و تزوير در حديث هم دريغ نكردند.
در دوره هاي بعد اين اسناد مُزَوّر مايه اي براي تأليف كتاب هاي دانشمندان سني فراهم آورد. در اينجا تنها به چند داوري به خطا، كه در كتاب هاي ابن تيميه و ابن حزم راه يافته است اكتفا مي كنم.
ابن حزم معاصر خلفاي فاطمي مصر به سال 456 هجري مرده و ابن تيميه در 728 هجري درگذشته است. ابن حزم مي نويسد:
«از اماميه كساني هستند كه نكاح نُه زن را روا مي دارند و كساني هستند كه مي گويند خوردن كلم حرام است. چون از خون حسين روييده شده و پيش از حادثه كربلا كلم وجود نداشته است!15 و ابن تيميه مي نويسد: «اصول دين نزد اماميه چهار است: توحيد، عدل، نبوت و امامت»! و نيز مي نويسد: از حماقت هاي آنان اين است كه لفظ ده را ناخوش مي دارند و اين به خاطر بغضي است كه با عشره مبشره دارند!16
ابن حزم مي نويسد: «علي از ثروتمندان بزرگ صحابه به شمار مي آمد»17. در صورتي كه ابن سعد مؤلف طبقات كه دويست وشش سال پيش از او مي زيسته مقدار دارايي علي را به هنگام شهادت هفتصد درهم نوشته است18.
مقام شيخ الاسلام ابن تيميه و امام ابن حزم والاتر از آنست كه به عمد چنين افتراها به شيعه ببندند يا نادانسته درباره آنان قضاوت كنند ولي در دوره قدرت بغداد چه در عصر فاطميان و چه بعد از آنان، بازار تهمت و جعل و دروغ بافي به حدي رونق يافت كه مردمان دانشمند هم باور نمي كردند كه اين همه نسبت هاي بي مأخذ باشد. درست نظير آنچه پس از جنگ هاي صليبي، در حوزه هاي مسيحي اروپا نسبت به مسلمانان شايع گرديد.
از آن تاريخ اين پندارهاي غلط در باره شيعه در ذهن مردم مصر و آفريقا جاي گرفت و چنين پنداشتند كه تشيع مخلوطي از كيش هاي يهودي، مسيحي، زرتشتي و باطني است; چنانكه دانشمندي متتبع چون احمد امين چنان عبارتي را در كتاب خود (فجرالاسلام) گنجاند19.
به خاطر دارم نه سال پيش كه براي نخستين بار به مصر رفتم مخبر مجله «المصور» هنگام مصاحبه پرسيد شما شيعه هستيد؟ گفتم آري. پرسيد راست است كه «شما معتقديد جبرئيل مي خواست به علي نازل شود ولي دچار اشتباه شد و به نزد محمد رفت؟». تعجب كردم. گفتم اين پرسش از مرد تحصيل كرده اي مثل تو عجيب است. من نمي گويم كه فرقه اي با چنين اعتقاد، ميان بظاهر مسلمانان نبوده است، اما اگر واقعاً از فرقه هاي امروز هم فرقه اي اين اعتقاد را داشته باشد ـ و گمان نمي كنم چنين فرقه اي موجود باشد20 ـ آنان در شمار غُلات به حساب مي آيند و مذهب غاليان از نظر شيعه مردود است. هر كسي بنام مسلمان، علي يا جز علي را از محمد ـ ص ـ برتر بداند مسلمان نيست.
با اين توضيح كه كوشش كردم هرچه كوتاه تر باشد، تصويري از تشيّع در منطقه غربي حوزه اسلامي ترسيم گرديد، اما در قسمت شرقي هم متأسفانه وضع بهتر از قسمت غربي نبوده است. در اين منطقه قرن ها طول كشيد تا تشيع توانست قدرتي وسيع الاطراف21 به خود ببيند. اگر حكومت آل بويه در ري و نفوذ اميران اين خاندان را كه گاه تا بغداد ادامه مي يافت، از آن رو كه به هر حال زير سلطه عباسيان بود به حساب نياوريم و اگر وزارت تاج الملك ابوالغنائم را به سال 485 هجري كه نخستين وزير شيعي حكومت سلجوقيان مطيع بغداد است ناديده بگيريم مي توان گفت اين قدرت در سال 906 با جلوس شاه اسماعيل صفوي تثبيت گرديد. متأسفانه صفويان به همان اندازه كه نفوذ سياسي تشيّع را گستردند، و حتي مي توان گفت استقلال سياسي ايران را در پناه ولايت آل رسول تثبيت كردند، در زمينه فكري و عملي كوتاهي ورزيدند. در اين عصر نه نمونه هايي از انديشه شناسي قوي و درخشان قرن سوم و چهارم ديده مي شود و نه تقوي و پارسايي قرن پنجم و ششم را مي بينيم.
مي دانيم كه شاه اسماعيل با پشتيباني گروهي از تركان كه اصل آنان از سوريه و آسياي صغير بود به قدرت رسيد. اگر بخواهيم بدانيم تشيّعي كه اين قبيله ها بدان معتقد بودند چيست بايد سفري به تركيه كنيم و با علويان آن مملكت آشنا شويم. اگر لطف خدا و بركت اهل بيت شامل شيعيان سرزمين ما نمي شد و عالمان پارسايي چون شيخ علي كركي و پسرش شيخ عبدالعال و شيخ علي منشار و ده ها تن عالم ديگر نمي بودند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات ـ كه به وسيله صدوق و كليني و شيخ طوسي پي ريزي شد و پس از فترت مغول رو به اندراس مي رفت ـ از نو زنده نمي كردند، و به طبقه هاي بعد از خود چون وحيـد بهبـهاني، شيـخ جعـفر كاشف الغطا و شيخ محمد حسن صاحب جواهر نمي سپردند،
بدون ترديد شعائر شيعي در كارهايي خلاصه مي شد كه نمونه آن را در روز دهم محرم هر سال در استانبول، قبرستان ايرانيان «دره سيد احمد» مي توان ديد. درگيري هاي خونيني كه بين دو خاندان صفوي ايران و عثماني تركيه رخ داد و تذكار خاطره آن هر مسلمان غيرتمند را متأثر مي سازد، موجب گرديد كه مذهب شيعه در ديده مسلمانان منطقه شرقي غير ايراني، عقيده اي معرفي شود كه از فروع تنها به يك باب پاي بند است و آن باب هم «تبري» است!
در اينجا مناسب است از شعائر مذهبي نيز سخني بميان آوريم. شعائر مذهبي عامل بزرگ مؤثري در بيداري و تحرك توده مردم بود. اما از اين تاريخ به بعد بصورت نمايشي بي روح و گاهگاه مخالف با روح شريعت درآمد. از جمله اين شعائر، حماسه سرايي و نوحه خواني و تعزيه داري بياد شهيدان كربلاست. حادثه دلخراش كربلا در تاريخ تشيع و بلكه اسلام، تحولي بزرگ بوجود آورد. آثار اين تحول را پس از گذشت سيزده قرن در كشورهاي شيعي و اسلامي به چشم مي بينيم. در آن حادثه تمام نيروي طرفدار ستمديدگان و محرومان برابر تمام نيروي ستمكاري و عدالت كشي قرار گرفت. از آن روز كه ادبيات شيعي حماسه اين روز تاريخي را در قالب شعر ريخت، شاعران اهل بيت كوشش كردند مردم را به اهميت اين حقيقت آشنا كنند، حقيقتي كه پيشواي وقتِ مذهب، جان خود و عزيزترين كسان خود را در راه تحقق آن فدا كرد. آن روز كه مديحه آل رسول در محضر امام هشتم خاطره اين صحنه دلخراش را در قالب شعر تذكار كرد، در ضمن بيت هاي مهيج خود چنين گفت:
أئـمَّـةُ عَـدْل يُــقْتَدي بِفِعالِـهِـمْ
وَ تُـومَـنٌ مـنْـهُم زَلَّـةُ الْــعَثَراتِ
اَري فَيئهُم في غَيْرِهِـم مُتَـقَـسِّماً
وَ اَيْدِيَـهُـمْ مَـنْ فَـيْئهـِم صَـفِرات
ديـارٌ رَسُـولِ اللهِ اَصْـبَـحْن بَلْقــعاً
وَ آل زِيــاد يسـكنُ الْـحُـجُراتِ
بيت المال مسلمانان كه بايد به دست امام عادل بر مستمندان و محتاجان قسمت شود، صرفِ كاخ هاي مجلل و بذل و بخشش به كنيزكان خواننده و بربط نوازان مي گردد. و در پايان اين قصيده اميد را در دل هاي مظلومان مي افزود، اميدي كه ادامه زندگاني با آن شيرين است، اميدي كه اگر نباشد حيات و هرچه در آنست تاريك و بي معني جلوه مي كند:
خُــرُوجُ اِمــام لامُحــالـةَ واقــعٌ
يَـقُـومُ عَلَي اسْمِ اللهِ وَالْبـرَكــاتِ
يُـمَـيِّزُ فيـنـا كــلّ حــقّ وَ باطِــل
وَ يَجـزِي عَلَي النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ
دنيان انسان هميشه مقهور چنين بي عدالتي و ستم نخواهد ماند. بدون ترديد روزي امام آشكار خواهد شد، امامي كه به نام خدا برخيزد و رحمت خدا را بر مردمان بگستراند، امامي كه حق را از باطل آشكار كند، امامي كه كردار نيك و اعمال زشت مردم را بي پاداش و كيفر نگذارد.
اين شعرها و مانند آن كه بوي خون مي دهد و ستمديدگان را به كين ستمكاران برمي انگيزد و به مردمان مي آموزد كه دنيا براي خير و تقوا و عدالت آفريده شده است، نه زشتي و ناپارسايي و ستم، رفته رفته جاي خود را به اشعاري از اين قبيل داد:
هـرگـاه آب سـرد بـنـوشيـد شـيـعـيـان
ياد آوريد از لب خشكم به هر ديــار
اگر به قيمت جانت آب در اين دشت
به التماس من تشنه مي دهم جان را
صبر كن تا حجله عيش ترا بندم به هم
حال كاندراين زمين داري به قتل خودشتاب
و احياناً اگر خواستند نوآفريني كنند چنين سرودند:
بـــاز ديـوانه شــدم زنـجــيـر كـــــو
مــن حسـيـن اللهـيم تكـفـيــر كـــو
از ميان رفت آن دوئي و آن تـوئـي
شد يكي مقصود و بيرون شد دوئي