بخشی از مقاله
مقدمه
امروزه با سپريشدن دو هزار و پانصد سال از تاریخ پرفراز و فـرود دکتـرین قـانون طبیعی، این آموزه، دوره هاي گوناگونی را در غرب تجربه کـرده اسـت. در خـلال ایـن دوره ها تفاسیر متنوعی از این آموزه ارائه شد. وجه مشـترك بیشـتر قرائـت هـاي قـانون طبیعی، این امر بوده است که همواره این قانون، حکم عقل عملـی دربـاره رفتـار بشـر تلقی میشده است.
یکی از تفاوتهاي این قرائتها، تفاسیر متفـاوت آنهـا از عقـل بـوده اسـت. در یونـان باستان، از ماهیت عقل عملی، تعاریف مختلفی ارائه می شد؛ در حالی که فیلسوفان یونـانی، عقل را امري مجرد میدانستند، سوفسـطائیان آن را امـري موهـوم مـیپنداشـتند و رومیـان باستان، عقل را بدون ارتباطش با آفریننده در نظر میگرفتند، مسیحیان اولیه و نیـز متکلمـان قرون میانه، عقل را پدیدهاي ربانی میدانستند که بشر را به سوي خدا هدایت میکند.
بر خلاف اهمیت زیاد و سابقه طولانی قانون طبیعی در مجامع علمی مغـربزمـین، واژة »قــانون طبیعــی« در آثــار مکتــوب فیلســوفان یــا حقوقــدانان مســلمان، عنــوان شناختهشده اي نیست.1 با مطالعه پیشینه، ویژگی ها و محتـواي ایـن قـانون در مکتوبـات دانشمندان غرب و مقایسه آن با آثار دانشمندان مسلمان دربارة عقـل عملـی، تـا حـدي می توان بر محتواي این قانون عقلی در ساحت آموزه هـاي اسـلامی دسـت یافـت. ایـن قانون، مبناي تأملات عقلی در باب اخلاق، حقوق و سیاست و به طور کلی در باب علوم اجتماعی به شمار میرود.
سیر تحولات دکترین قانون طبیعی، بعد از ظهور مسیحیت را می توان به شش مقطع اصلی دستهبندي کرد:
1. دوره پیدایش مسیحیت (مسیحیان اولیه)؛
2. قرون میانه؛
3. عصر نوزایی (رنسانس)؛
4. ظهور پروتستان؛
5. عصر روشنگري؛
6. دورة تجدید حیات آموزة قانون طبیعی در قرن بیستم.
هدف از نوشته حاضر، علاوه بر معرفی و تبیین محتواي قانون طبیعی در مقطع سوم مسیحیت؛ یعنی عصر نوزایی (رنسانس)، رویکردي انتقادي به آن، بر اساس مبانی موجه در اندیشه اسلامی است. این امر سبب می شود تا صاحبنظران مسلمان نیـز بـا مطالعـه افکار مسیحیان درباره قانون طبیعی، در گامی تطبیقی بر اندیشه قانون طبیعـی در اسـلام که نقطه ثقل مباحث فلسفی درباره سیاست، حقوق و اخلاق بـه شـمار مـی رود، بیشـتر واقف گردند.
قانون طبیعی در عصر نوزایی (رنسانس)
واژة رنسانس (Renaissance) به معناي تولد دوبـاره اسـت. ایـن واژه، بـر عصري اطلاق شد که منظور از آن احیاي ادبیات و هنرهـاي دوره باسـتان در اروپا، پس از دوره طولانی قرون میانه بود. تجلّیات عصر نوزایی، اولین بار در ایتالیاي قرن چهاردهم ظهور کرد و سپس به سایر منـاطق اروپـا کشـیده شـد
.(Burke, 1997, p.10; Ashworth, 1998, Vol. 8, p.264; Monfasani, 1998, Vol. 4, p.533)
عصر نوزایی، اروپا را با تغییرات زیادي مواجه ساخت. هنر، ادبیات، تاریخ و فلسفه یونان و روم باستان، توجه اندیشمندان عصر نـوزایی را بـه خـود جلـب کـرد. آنهـا بـا کنارگذاشتن اندیشه خدامحور قرون میانه، تفکر باستانی سوفیست ها را مبنـی بـر اینکـه انسان معیار همه چیز است، دوباره احیا کردند. در این دوره، بـه جـاي تأکیـد بـر اراده ربانی که نظریه پردازان قانون طبیعی در قرون میانه به آن توجه داشتند، به طـور عجیبـی بر اراده آزاد افراد بشر پافشاري میشد.
هر چند آموزه قانون طبیعی در نیمه اول عصر نوزایی به افول گراییـد، امـا بـه طـور کلی فراموش نشد؛ زیرا مدرسیان متأخر و پروتستان هاي اولیه، در تجدید حیات اندیشه قانون طبیعی تلاش فراوانی کردند.
اندیشه ورزان مدرسی متأخر، توفیق نیافتند اصول قانون طبیعی دوره میانه را به طـور کامل احیا کنند. ازاینرو، آنها در نظریهپردازي خود درباره قانون طبیعـی، عقـل بشـري مخلوق خدا را جایگزین اراده ازلی ربانی کردند .(Vitoria, 1991,p.156) این تغییر ناشی از مواجهه آنان با اندیشه توجه عمیق به عقل خودبنیاد بشري دانشمندان رنسـانس بـود که همواره مبانی وحیانی را به طور گستاخانه انکار میکرد.
طالبی محمدحسین / نوزایی درعصر طبیعی قانون هايکاستی
87
60پیاپی /دوم شمارة / شانزدهم سال
88
پروتستان هاي اولیه نیز تحت تأثیر نفوذ اومانیسم عصـر نـوزایی قـرار گرفتنـد. آنهـا قانون طبیعی ربانی را به شیوه سکولارمنشانه تفسیر کردند. در این تفسیر، خدا به عنوان
علهالعلل جهان و علت به وجود آورنده عقل بشر مطرح نبود. ایـن امـر وقـیح تـا آنجـا پیش رفت که کشیش و حقوقدان هلندي عصر نوزایی اعلام کرد: »قانون طبیعـی اعتبـار دارد، حتی اگر خدا وجود نداشته باشد.(Grotius, 1957, p.10) «
در این نگارش، قانون طبیعی در اندیشه مدرسیان متأخر از جمله ویتوریـا (Vitoria)
و سوارز (Suárez) که در عصر نوزایی میزیستند، تحلیل و نقد و بررسی میگردد.
مدرسیان متأخر و قانون طبیعی
اهمیت، اعتبار و نفوذ الهیات و فلسفه مدرسیان که در قـرون میانـه، داراي شـکوه و جلالت بود، در عصر نوزایی روز به روز کـاهش یافـت. در حقیقـت، بـا افـت اندیشـه مدرسی قرن چهاردهم میلادي، سنت تفکر مدرسـی قـرون میانـه بـه کلـی در معـرض سقوط قرار گرفت. اندیشمند هلنـديا؛راسـموس روتـردام (Erasmus of Rotterdam)
تقریبــاً( .1466 -1536م) کتــاب »در ســتایش از حماقــت(Encomium Moriae) «
.1509)م) را بر علیه سنت مدرسی رو به انحطاط عصر خویش نگاشت. وي بـا کمـک حلقه اي از دوستانش از اصلاحطلبان ناراضی در برابر کلیساي کاتولیک حمایت می کرد.
می توان گفت محصول بـذر اصـلاحطلبـی را کـهاراسـموس در مخالفـت بـا کلیسـاي کاتولیک کاشت، مـارتین لـوتر (Martin Luter) آلمـانی .1483-1546)م) بـا تأسـیس مذهب پروتستان برداشت کرد .(Ferguson, 1948, p.53)
علیرغم کاستی هاي زیاد تفکر مدرسی در عصر نـوزایی و بـا وجـود نهضـت هـاي مختلف فلسفی و مکاتب متنوع فکري در این دوره، الهیات و فلسفه قرون میانه به ویژه نظریه قانون طبیعی توماس آکوئیناس در نیمه دوم عصر نوزاییحقیقتاً، رواجـی دوبـاره یافت. ماجراي احیاي اندیشه قانون طبیعی در آن دوره، شبیه سرگذشت بازسـازي ایـن تفکر در قرن بیستم به وسیله نظریهپردازان اندیشه جدید قانون طبیعی، مثل جان فینیس
(John Finnis) بود.
تحلیل روند احیاي مباحث مربوط بـه قـانون طبیعـی بـا بررسـی افکـار بزرگتـرین مدرسیان متأخر و معاصر عصر نوزایی، مثل ویتوریا و سوارز از اهـداف ایـن بخـش از
این نوشتار است.
ویتوریا
فرانسیکو ویتوریا (Francisco Vitoria)تقریباً( .1480-1546م) از فرقه دومینـیکن؛ یکی از دانشمندان علم الهیات در اوایل قرن شانزدهم بود. او مؤسـس اندیشـه مدرسـی جدید به شمار می رود که در اروپاي کاتولیک آن روز، نفـوذ زیـادي داشـت. ویتوریـا، کوشید تا اندیشه تومیسم (تفکر توماس آکوئیناس) را جایگزین نومینالیسم (اسم گرایی)
ویلیـام اوکـام (William of Ockham) کنـد .(Hamilton, 1963, p.171-6) هـر چنـد
سخنرانیها و دروس ویتوریا بسیار تأثیرگذار بود، اما هرگز در زمان حیـاتش بـه چـاپ نرسید. در عوض، موشکافی هاي او در این دروس، زیربنـاي همـه آثـار علمـی پیـروان ویتوریا در حوزه نظریهپردازي حقوقی در پایان قرن شانزدهم بود .(Tuck, 1979, p.46)
آثار ویتوریا در دانش فلسفه حقوق، سه حـوزه را تحـت پوشـش قـرار داده اسـت:
قانون طبیعی، حقوق طبیعی و حقوق بینالملل. البته این نوشتار، فقط به مباحث مربـوط به قانون طبیعی در اندیشه ویتوریا میپردازد.
واژه »طبیعی« در ترکیب قانون طبیعـی در حـوزه واژهشناسـی مدرسـیان متـأخر، از جمله ویتوریا، به معناي امري است که دو ویژگی دارد: هـم عقـل پـذیر بـوده و هـم از مقبولیت عرفی برخوردار است. امر طبیعی نزد آنها به معناي امر متعارف و بهنجار است
.(Hamilton, 1963 ,p.11) امروزه نیز مفهوم »طبیعی« نزد نظریهپردازان قانون طبیعی بـه
معناي امر عقلانی است .(Finnis, 1980, p.280)
ویتوریا به هنگام شرحدادن تعریف آکوئیناس2 درباره قـانون طبیعـی بـه ایـن نکتـه، تفطن داشت که قانون طبیعی، ربطی به مقام اراده بشر ندارد، بلکه مربوط به عقل و مقام روشنگري است .(Vitoria, 1991, p.156) خداوند، اصول اولیه بدیهی قانون طبیعـی را بر قلب بشر حک کرده است؛ زیرا او خالق همه مخلوقات است. ویتوریا در دستهبنـدي قوانین، قانون طبیعی را زیرمجموعه قوانین ربانی قرار داده است .(Ibid, p.159)
فهم درست قانون طبیعی در نگاه ویتوریا به منزلـه آگـاهی یـافتن دقیـق از مقـررات مربوط به رفتارهاي فردي و اجتماعی بشر است که به طور طبیعی انسانها آن قـوانین را می شناسند و مشتاق رعایت آن هستند. فضایل مهم اخلاقـی در قـانون طبیعـی، منـدرج
طالبی محمدحسین / نوزایی درعصر طبیعی قانون هاي کاستی
89
60پیاپی /دوم شمارة / شانزدهم سال
90
است. به عقیده ویتوریا، این قانون از مقتضیات طبیعت بشر است.
ویتوریا، اصول اندیشه قانون طبیعی را به سه دسته طولی تقسیم کرده است:
1. آنچه که هم در ذات خود بداهت دارد و هم براي ما بدیهی اسـت. ایـن اصـول، بدیهیات اولیه عقل عملی نام دارند، مثل این اصل عملی که »کار نیک را باید انجام داد.«
2. آنچه که در ذات خود بداهت دارد، اما براي ما بدیهی نیست، مثل بیشـتر اصـول قانون طبیعی.
3. آنچهذاتاً بدیهی است، اما فقط خردمندان و نه همه مردم، آن را بـا قطـع نظـر از درجه دانش شان درك می کنندمثلاً. این گزاره که »عملکردن در مخالفت با گرایش هاي
طبیعی عبارت است از عملکردن بر ضد قانون طبیعی« گزاره اي است کـه هـم در ذات خود و هم نزد خردمندان، بدیهی است .(Ibid, p.170)
قانون طبیعی در نگاه ویتوریا زیربناي حقوق طبیعی بشر است. همه انسانها در نگـاه او داراي حقوق طبیعی برابرند؛ زیرا بر اساس قانون طبیعـی، همـه در طبیعـت خـویش یکسان آفریده شده اند. هـیچکـس مجـاز نیسـت حـق صـیانت از خـویش و نیـز حـق بهکارگرفتن ارگانهاي بدن خود را در راه بهدستآوردن آسایش خویش رها کند؛ زیرا به حکم قانون طبیعی که خدا آن را در قلب بشر جاي داده است، همه انسـانها داراي ایـن حقند .(Ibid, p.18-9) هیچ انسانی طبیعیتر از انسانهاي دیگر نیست و بنا بر این، دلیلی قانع کننده بر این امر وجود ندارد که یک فرد، به لحـاظ طبیعـی بایـد داراي قـدرت یـا حقی بیش از دیگران باشد .(Ibid , p.11)