بخشی از مقاله
بررسي صفات رفتاري منفي ايرانيان (نيمه خالي پارادايم انسان ايراني)
چکيده
در زمينه صفات نيکو و اخلاق برگزيده ايرانيان مطالب بسياري نوشته شده و در اعتبار آن شکي نبوده و نيست ، اما طبيعتا صفات منفي و ويژگيهاي رفتاري نامناسبي نيز وجود دارد که يکي از عوامل عقب افتادگي ايران و ايراني در طول تاريخ و بويژه در کارهاي گروهي بوده است . لذا ضمن احترام به ايرانيان عزيز، در اين تحقيق تلاش گرديده با مرور ديدگاه هاي صاحب نظران و کارشناسان داخلي و خارجي، جنبه هاي منفي و صفات رفتاري نامناسب انسان ايراني که ريشه در عوامل تاريخي، سياسي، اجتماعي و حتي ژنتيکي دارد، شناسايي گرديده و با جمع بندي اين نظرات ، نيمه خالي پاراديم انسان ايراني معرفي گردد؛ تا شايد پيش زمينه و تلنگري باشد بر القاي ضرورت شناسايي جايگاه واقعي فعلي، و در پي آن اصلاح زيربناها و مفاهيم پايه اي به منظور پيشرفت مناسب و در خور شأن ايران و ايراني در آينده اي نزديک .
کلمات کليدي: اقتدارگرايي، انسان ايراني، عقب ماندگي ، پارادايم .
١- مقدمه :
هيچ بيماري در هيچ کجاي دنيا بدون شناخت و باور بيماري، مداوا نگرديده است . در زمينه صفات نيکو و اخلاق برگزيده ايرانيان مطالب بسياري نوشته شده و در اعتبار آن شکي نبوده و نيست ، اما طبيعتا صفات منفي و ويژگيهاي رفتاري نامناسبي نيز وجود دارد که عامل عقب افتادگي ايران و ايراني در طول تاريخ بويژه در کارهاي گروهي شده است که در صورت عدم توجه و ناديده گرفتن آنها، روز به روز سير نزولي و پسرفت آنها تندتر شده و ميزان عقب افتادگي مان بيشتر. لذا ضمن عذرخواهي از محضر شريف ايران و ايراني؛ در اين مقاله تلاش گرديده به بررسي صفات رفتاري منفي و نامناسب ايرانيان در طول تاريخ پرداخته و ضمن مرور ديدگاه هاي صاحب نظران داخلي و خارجي، ضعف ها و نقاط تاريک رفتاري ايرانيان را که ريشه در عوامل تاريخي ، سياسي، اجتماعي و حتي ژنتيکي دارد شناسايي نموده و نيمه خالي پارادايم انسان ايراني را معرفي نمائيم .
ايزدي (١٣٨٥) در کتاب " چرا عقب مانده ايم ؟" مي نويسد: بدون شک من هم خوب بلدم خود و ساير هم وطنانم را با هوش ترين ، پرکارترين ، مهربان ترين ، اصيل ترين و تربيت شده ترين نژاد روي زمين قلمداد کنم ولي ميدانم که با استقبال از شعار و احتراز از شعور، خود را غافل نموده و بعضي ها را فريب داده ام و همچنين مي دانم که با عنوان کردن و گفتن معايب اخلاقيمان عده زيادي علي الخصوص آنهايي که در ذهنشان از ايران و ايراني بتي ساخته اند و به او عشق مي ورزند ناراحت مي شوند، ولي با وجود تمام اين ميدانم ها ترجيح مي دهم واقعيت را هر قدر تلخ عنوان کنم تا مصلحين به گفتار آيند و دست اندرگاران به حرکت .
به نزد من آنکس نکو خواه تست که گويد فلان چاه در راه تست
هر آنکس که عيبش نگويند پيش هنر داند از جاهلي عيب خويش
تنها بديل انسان ايراني براي ساختن آينده اي بهتر ، عمل کردن در زمان حال و به چالش کشيدن آگاهانه و منصفانه زمان گذشته است ، او ميبايست معماي "کيستي " و "چيستي" خود را حل نمايد، تا در پرتو آن بتواند به "بودن " و "شدن " خود معنا دهد (تاجيک ، ١٣٨٥).
آينه گر عيب تو بنمود راست خود شکن ، آئينه شکستن خطاست
آنچه امروزه دليل اصلي عقب افتادگي تاريخي ايرانيان جلوه داده مي شود معلول دو علت است : اول رويدادي تاريخي که از بد حادثه در گذشته اتفاق افتاده است و دوم دست شوم خارجي. اما آنچه فراموش شده : سهم نخبگان ماست ، رهبران فکري ما، رهبران سياسي ما، شعرا و نويسندگان ما و بالاتر از همه خودمان در معماري سرنوشتمان (نراقي، ١٣٨٠). اما هيچگاه صادقانه از خود پرسيده ايم که ما چگونه ما شده ايم ؟ و يا چرا اين گونه ما شده ايم ؟ کسي ما را ما کرد يا اينکه خودمان ما شده ايم ؟ نقش من و تو در اين ما چه بوده است ؟ و يا اينکه چه کسي مي خواهد من و تو اينگونه ما شويم ؟ صادقانه انديشيده ايم که اين کشور با اين موقعيت جغرافيايي اش ، با آب هاي آزاد جنوبش ، با جنگل هاي شمالش ، با معادن غني اش ، و حتي با کوير کم نظيرش و مهم تر از همه با اين مردم واقعا باهوش و زيرکش سهمش از امکانات امروز دنيا خيلي خيلي بيش از اين بايد باشد که هست ؟ (نراقي، ١٣٨٠).
آيا تنها دلايل تکراري امروزي از قبيل : حمله مغول ، تعصب صوفي مشرب هاي صفويه ، ديوانه شدن نادرشاه ، رافت کريم خان ، زن بارگي فتحعلي شاه ، قتل اميرکبير، مشروطه وارداتي، برافتادن قاجاريه ، آمدن رضاخان ، درگيري دکتر مصدق و آيت ا ... کاشاني، کودتاي ٢٨ مرداد، انقلاب ٥٧، جنگ ٨ ساله و ... دلايل عقب افتادگي ايرانيان در طول تاريخ هستند؟
بازرگان در کتاب سازگاري ايراني مي نويسد: خيلي از درس خوانده ها، تقصير نابساماني ها و عقب افتادگي ها را به گردن امثال اسکندر، اعراب ، چنگيز، تيمور و بالاخره سياست خارجي و استعمار قرن اخير که تماما از خارج وارد شده است مي اندازند، در قديم نيز پاي تقدير يا فلک غدار را پيش مي کشيدند، اما اگر صد بار حکومتت را از بيخ و بن عوض کني، اگر تمامي دشمنانت را از روي زمين محو کني، اگر تمام افلاک و سماوات را به خدمت در آوري؛ تا ريشه مشکل را در خودمان خشک نکنيم ، تمامي اين عوامل احتمالا مسکن هايي خواهند بود و درد بعد از مدتي به نحو و شکل ديکري باز هم گريبانت را خواهد گرفت (بازرگان ، ١٣٤٣).
مي بايست پذيرفت که فهم آنچه ما بوده ايم در شکل دادن تدريجي به آنچه ميخواهيم باشيم بسيار تعين کننده است . تاريخ ملت ها به وضوح نشان مي دهد که براي اصلاح هر نوع نارسايي، ابتدا فکر بايد اصلاح شود که اين اصلاح بعضا چند قرن به طول انجاميده است . مطالعه خطي و انباشتي تاريخ ايران معرف اين واقعيت است که ايرانيان تا کنون تجربه اي خارج از تنوعات اقتدارگرايي نداشته اند و از يک نظام اقتداري به نظامي ديگر سوق داده شده اند. اقتدار گرايي ايراني بر خلاف آنچه بعضي تصور مي کنند، ضرورتا يک پديده دولتي نيست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومي، جاري و فعال است . نه تنها عامه مردم بلکه قشر عظيمي از تحصيل کرده هاي ايراني اعم از اساتيد دانشگاه ، مهندسان و پزشکان ، خصايص اقتدارگرايي را بدون آنکه خود معترف باشند در افکار و رفتار خود حمل مي کنند (سريع القلم ، ١٣٩٠).
حسن نراقي نيز در کتاب جامعه شناسي خودماني (١٣٨٠) مي نويسد: هي نگوييد " ملت بزرگ " ،" ملت نجيب " ملتي که وارد دروازه هاي تمدن بشري شده ايد، ملتي که يکي از پنج قدرت بزرگ دنيا مي شويد يا شده ايد، ملتي که تا ابرقدرت هاي دنيا اسم شما را مي شنوند، پشتشان مي لرزد، آيا واقعا اين طور است ؟ پس چرا اينقدر ما درمانده ايم ؟ چرا تا يک دلار قيمت نفت کم مي شود همه را وحشت مي گيرد، چرا متوسط کار ايراني ها در روز به زير سي دقيقه مي رسد؟ چرا پاي صنعت اتومبيل سازي ما بعد از پنجاه سال هنوز لنگ مي زند؟ چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در مي آورند، بدون آنکه فکر کنند فردا نوبت خودشان است ؟ چرا سن سکته در کشور اينقدر پايين است ؟ چرا بي اعتمادي هر روز گسترده تر ميشود؟ حجم پرونده هاي دادگستري افزايش مي يابد؟ فساد اداري و مالي به شدت افزايش مي يابد؟ چرا شاخص فلاکت در ايران اينقدر بالاست ؟ چرا آمار فقر و بيکاري رو به افزايش است ؟ چرا آمار اعتياد زنان و مردان روز به روز بيشتر مي شود؟ چرا آمار جرم و جنايات روز افزون است ؟ چرا در تاريخ دادگستري هيچ کس را
به جرم کار نکردن و پيش نبردن مسئوليتي که عهده دار آن بوده محاکمه نمي کنند ؟ اما تيتر روزنامه ها سراسر تبريک و تهنيت است به مديران لايقي که هر روز گوشه اي از اين مملکت را به رکود مي کشند و اگر خلافي نکنند و مورد بي مهري جناح هاي مخالف قرار نگيرند هيچگاه مواخذه نمي شوند.
ميبايست واقعيت را پذيرفت ، عمق فاجعه و عمق درد را شناخت و بپذيريم که همه اين دردها از استعمار نيست ، از قانون نيست ، از فلان حزب نيست ، حتي از آمريکا هم نيست ، از شوروي هم نبود، زهر و پادزهر هر دو در همين جاست .
نراقي اعتقاد دارد که اشکال کار در اين است که ما وقتي خودمان تصميم گير شديم ، وکيل شديم ، وزير شديم ، ديگر نه حرف کسي را گوش ميکنيم و نه حاضريم کارمان را اين قدر ساده نشان بدهيم که خداي ناکرده به حرمتمان لطمه بخورد و بهترين راه ادامه ي کارمان هم در اين است که براي بهتر جلوه گر شدن قدمان ، هر کس که بلندقدتر از خودمان ديديم يا فراريش بدهيم يا به همان اندازه از قدش کم کنيم .
وي معتقد است براي برطرف کردن اين خصوصيات نياز به فرآيندي سه مرحله اي است : اول بدانيم چگونه هستيم ؟ بعد برگرديم ببينيم چرا اين شديم ؟ و در مرحله سوم با تصميم قاطع و آگاهانه به تدريج به دنبال اصلاحش برويم . بنابراين اگر مشکلات رفتاري مان را حتي از خودمان پنهان کنيم به هيچ وجه حتي اگر از مرحله دوم هم راه به جايي ببريم در مرحله سوم متوقف خواهيم ماند، نه مشروطه دردمان را درمان خواهد کرد، نه ديکتاتور، نه رهبر ملي، نه رهبر مذهبي، نه جمهوري، نه انگليس ، نه روسيه و آمريکا و نه حتي تعويض رژيم ها، دردمان از خودمان است و لاجرم درمانش هم در خود ما.
بي شک نظام سياسي ايران از ميان انواع نظام هاي شناخته شده ، نظام خودکامگي بوده است ، يعني نظامي که به ظاهر يک نفر بدون ضابطه و قانون ، خواسته هاي خود را تحميل ميکند. در هر نوع از حکومت ، نوعي احساس ، رابطه شهروند را با حاکميت مشخص ميکند؛ در نظام خودکامگي ترس جانمايه رابط بين پادشاه و مردم است و همه در اين ترس برابرند. اين ترس بر خود حاکم نيز حکومت مي کند، اين ترس دامنه خود را از زمينه سياسي به حيطه کليه روابط اجتماعي مي کشاند و همه چيز را ناامن مي کند (قلي، ١٣٧٧).
جوهره و محتواي اصلي " قدرت سياسي" در ايران ، در هر دوره اي با شکل و شمايل گوناگون و در پوششي به ظاهر نو ولي با محتواي کهنه و هميشگي خود ، با نام کوتاه و آشنا ولي سخت و ناشناخته " استبداد" خود را بر ايران تحميل کرده است که ريشه و علت آن علاوه بر حکومت ها در فرهنگ جامعه نهفته است . بنابراين متغيرهاي زمينه اي (سنت هاي تاريخي) با متغيرهاي مستقل (شرايط ساختاري) در کنار متغيرهاي مياني (استعداد عامليت .ذهنيت ) به متغيرهاي وابسته (پيامدهاي فرهنگي) مي انجامد و ساختار سياسي استبداد را تقويت ميکند (گودرزي، ١٣٨٨).
حوزه سياست و قدرت در ايران طي قرن ها بر اساس سرکوب ، ظلم ، کشتار، بي رحمي، حذف و نابودي کامل رقيب شکل گرفته است . در واقع آنچه که مجموعه شئون زندگي ايرانيان را تشکيل مي داده ، نظام و منطق " اقتدارگرايي "
بوده که وسعت و عمق آن تا به حدي جدي بوده که شايد بتوانيم نفوذ آن را در طبع و رفتار ايراني در سطح ژنتيک رديابي کنيم . نظام اقتدارگرايي پيامدهاي اجتماعي منفي بسياري به دنبال دارد، در اين نظام ها " متفاوت بودن " نوعي انحراف محسوب مي شود؛ در ذهن بسياري از ايرانيان کسي که متفاوت فکر مي کند، تحت تاثير ديگران است و اين مسئله تا حدي عميق است که حتي در دانشگاه ها نيز رواج دارد و گويي دانشجويان و دانشگاهيان اگر به انديشه جديدي دست يابند، حتما تحت تاثير ديگران هستند. معناي غير مستقيم اين طرز تفکر آن است که انسان ها فقط بايد يک نوع بيانديشند و يک نوع تلقي داشته باشند. فرهنگ اقتدار سياسي به تدريج به فرهنگ اقتدار اجتماعي نيز مبدل مي گردد؛ همانگونه که افراد در حوزه سياست يکديگر را تحمل نمي کنند، يکديگر را دفع ميکنند، اعتماد ندارند، نميتوانند اهداف جمعي تعريف کنند، پايبند قول و قرار و تعهد و وفاي به عهد نيستند. در سطح جامعه نيز انسان ها چنين فرهنگ از هم گسيخته اي را بنا مي نهند و هر فردي با گذشت زمان و ورود در صحنه اجتماعي صاحب چند شخصيت مي شود تا آنکه بتواند زندگي کند، بقا داشته باشد و بخش عمده خواسته ها و علائق خود را در خفا پي گيرد. اگر چند هفته اي با يک يک فرد ژاپني يا کانادايي يا اروپاي شمالي وقت صرف شود، تقريبا تمامي زواياي زندگي، افکار و جزئيات روحي آنها روشن ميگردد؛ اما افرادي که در جوامع اقتداري مانند روسيه ، عراق ، چين ، کره شمالي، کوبا، بلاروس و ونزوئلا زندگي کرده اند بسيار پيچيده ، مرموز، چندچهره و تقريبا غير قابل فهم هستند (سريع القلم ، ١٣٩٠).
٢- جنبه هاي منفي صفات رفتاري ايرانيان از نگاه صاحب نظران داخلي
محمود سريع القلم معتقد است ايراني از اينکه با کسي تفاهم نکند در ناخودآگاه خود لذت مي بردو بدين گونه فرديت خود را به نمايش مي گذارد. اقتدارگرايي فرهنگي ايرانيان به قدري عميق و ژنتيک است که براي آنها حمايت کردن از همکار، هم صنف ، و حتي هم وطن ، با جمع حرکت کردن و پشتکار داشتن ، بسيار کار مشکلي است و نتيجه آن نوعي رفتار ناخودآگاه ضد جمع و حاکي از فرهنگ ذره ذره شدن جامعه و فردگرايي منفي و استبداد فردي است (سريع القلم ، ١٣٩٠).
نراقي به نقل از کتاب خلقيات ما ايرانيان مي نويسد: ايرانيان براي حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنيا تنها به سه طريقه معتقدند که عبارت است از " سرهم بندي " ، "ماست مالي " و "ساخت و پاخت "، اين هر سه از مبتکرات فکر بديع و از کشفيات قريحه سرشار خودشان است و در اين ميدان الحق که گوي سبقت را از جهان و جهانيان ربوده اند.
وي در کتاب جامعه شناسي خودماني به نمونه هاي نوزده گانه اي از خصوصيات اخلاقي و رفتاري ايرانيان مانند : بيگانگي با تاريخ ، حقيقت گريزي و پنهان کاري، ظاهرسازي ، قهرمان پروري، خودمحوري و برتري جويي، بي برنامگي، رياکاري، احساساتي بودن ، توهم دائمي توطئه ، مسئوليت ناپذيري، قانون گريزي، نارضايتي دائمي، حسادت ، عدم صداقت ، همه چيز داني، عدم صراحت لهجه ، خودخواهي ، کلي نگري و لاف زني اشاره ميکند (نراقي، ١٣٨٠).
علي محمد ايزدي در شرح عوامل عقب ماندگي ايرانيان ، ضمن ذکر مواردي پانزده گانه از قبيل کشورهاي استعمارگر، حکومت هزار فاميل ، معادن نفت ، موقعيت سوق الجيشي، بي سوادي، تحريکات امپرياليسم و... بار اصلي را به حق بر روي " شخصيت اخلاقي و خلق و خوي ايرانيان " قرار مي دهد ( ايزدي، ١٣٨٥).
حسين بشيريه موانع توسعه سياسي در ايران را در نمودار ذيل خلاصه مي نمايد:
کنترل متمرکز بر منابع قدرت سياسي
فرهنگ سياسي رقابت ستيز چند پارگي جامعه سياسي ايران
علاوه بر اين در ميان شکاف ها و تعارضات اجتماعي در ايران از جمله شکاف هاي طبقاتي، قومي، منطقه اي، مذهبي و زباني، شکاف فکري و فرهنگي ميان گرايش هاي معطوف به "تمدن غربي " و "تمدن اسلامي" از مهم ترين موانع تکوين هويت يگانه ملي، صف بندي فکري و فرهنگي در جامعه و عدم تساهل و هم پذيري بوده است (بشيريه ، .(1380
کاتوزيان در نظريه استبداد ايراني معتقد است : در ايران سقوط يک دولت استبدادي سبب تغيير نظام استبدادي نمي شد بلکه موجب هرج و مرج و قتل و غارت مي شد و بدون استثنا کار به جايي مي رسيد که مردم از هر طبقه اي که بودند آرزوي بازگشت استبداد را داشتند، اين همان چرخه نام آشناي استبداد-فتنه و آشوب - استبداد است ( گودرزي، ١٣٨٨).
پيران در نظريه " راهبرد و سياست سرزمين جامعه ايران " بر اين اعتقاد است که زور مداري " استبداد" انتخاب انسان ايراني است . به نظر وي انسان ايراني با درک شرايط جامعه که حاصل سنتز اقتصادي- اجتماعي،