بخشی از مقاله

چکیده:

از جلوه های زیبای مثنوی، دریافت ها و رگه برداری های جدیدی است که مولانا مطرح می کند. مثنوی مشحون از شگردهای گوناگون و برداشت ها و تأویلات عارفانه ای است که قابل طرح در مسائل اجتماعی با بار معناییِ جدید می باشد. در این مقاله، پس از بررسی مختصر تساهل و تسامح و پیشینه آن در فرهنگ اسلامی و تمدّنِ غرب، با توجه به دوره مولانا از لحاظ اجتماعی توصیف شده است. نگارنده کوشیده است تساهل و تسامح را که از دیدگاه شاعر تأثیر شگرفی در تعدیل روابط انسان ها دارد، برپایه دو محور بیان کند؛ محور نخست این که: آیا تساهل و تسامح حکمت خاکی است، یا حکمتی افلاکی؟ زیرا آثار عرفانی ما از چشمه درونی حرف می زند، اما بشر امروز حقیقت و حکمت را از راه تجربه و علم اندوزی دنبال می کند. و در محور دوم به ارتباط تساهل و تسامح در سودمندی حقوق اجتماعی انسان پرداخته و نگاه مولانا را با آن که در بسیاری از اشعار در مثنوی به نظر پیشینیان اتکا دارد، اما با روشنی ذهن و تیزبینی که داشته ثبت کرده است و از آنها استنباط ها و استنتاج های بدیع به دست آورد. وی ژرف ترینِ پدیده های روانیِ انسان را دیده و به نظم و تحریر درآورده است.

کلید واژگان: "مثنوی معنوی" ؛"تساهل و تسامح" ؛"تعدیل روابط اجتماعی" ؛"حکمت خاکی و افلاکی"؛ "حقوق"

مقدمه

تساهل در لغت به معنیِ »سهل گرفتن بر یکدیگر، آسان گرفتن، به نرمی رفتارکردن« آمده است. - معین، ذیل تساهل - و گاهی آن را با تسامح »چشم پوشی، اغماض و بی احتیاطی و بی پروایی و نرمی و ملایمت به خاطر کسی و جوانمردی کردن« - لغت نامه دهخدا، ذیل تساهل - به صورت مترادف و معطوف - تساهل و تسامح - آورده اند.

در اصطلاح، تساهل » - 7ROHUDQFH - حاصل نوعی نگرش مداراگر است نسبت به دگراندیشان هر جامعه ای؛ نگرشی که انتقادو نظر مخالف را در حکم رگه های آبی تلقّی می کند که در پهنه بیابانی خشک از چشمه ای می جوشد و تا حدّی از بی رحمیِ گرمای خاک و خشکی آن می کاهد. در این تعبیر، تساهل عاملی برای تعدیل روابط قدرت حاکمان و قاطبه شهروندان است.« - سادا- ژاندرون، - 17 :1382 یا به روایتی دیگر تساهل را سیاستِ» مدارای صبورانه در حضور چیزی که مکروه یا ناصواب می شماریم.« - کرنستن، - 62 :1376 بدانیم.

تساهل و تسامح »در حیطه اعمال، نوعی چشم پوشی از خطاهای قابل اغماض است در حدّی که به جامعه آسیب نرساند. تساهل زمانی مصداق پیدا می کند که قدرتی یمادیا معنوی در کار باشد. بدین سان، تساهل اساساً به حاکمان و روشنفکرانِ هر جامعه تعلّق می گیرد. اما عملکرد این دو طایفه متفاوت است: حاکم بر رعیّت سهل می گیرد و روشنفکر آرای مخالف را تحمّل می کند. در حقیقت، تساهل در مقابل اِعمال قدرت بیرون از حد و انضباطِ آهین و تعصّب خشک قرارمی گیرد.« - شجاع کیهانی، :1385 - 71 بنابراین برای تعدیل روابط انسانی در جوامع برای این که تساهل و تسامح در جامعه تضمین گردد، نیاز به قانون مداری و حصول به حقوق طبیعی داریم. ارسطو معتقد بودکه:سراسرِ» جهانِ هستی را کثرت و اختلاف و تنوع فراگرفته است و در این میان، انسان به عنوان موجودی که جوهر حقیقی آن عقل است، باید دست به گزینش و انتخاب بزند، درواقع سعادت او از طریق همین گزینش عقلانی و آزاد رقم می خورد و هرچه تفاوت و تکثر و اختلاف بیشتر باشد، فرصت گزینش عقلی بیشتر و ارزش عمل بالاتر خواهدبوددر این راستا، تساهل به عنوان حافظِ این اختلاف ها و تنوّع ها، لازم و ضروری است.« - ارسطو، - 302 :1371 تساهل و تسامح را نمی توان مختص یک جامعه یا

دوره ای خاص تلقی کرد، بلکه در هر زمان و مکانی و حتّی از فردی به فردِ دیگر می تواند تفاوت هایی داشته باشد. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی از روزگاران گذشته تا کنون، انسان را موجود اجتماعی می دانند که با درونی ساختنِ هنجارهای اجتماعی و  تعامل مستمر با دیگران خودرا برای درس های سخت زندگی و حضور و فعالیت در اجتماع آماده می کنند. تساهل و تسامح به ذهن کمک می کند که با پاک سازی تعصبات، تصمیم بگیرد؛ این ذهن فاقد تعصب، خالص و پاک از پیش داوری ها است؛ بنابراین در تشخیص حقیقت با عدم توفیق روبرو نمی شود.

نگاهی به اوضاع سیاسی و اجتماعیِ عصر مولوی

حضرت مولانا از برجسته ترین شاعران و از مصلحان متفکّر و روشنفکر دنیاست؛ این ملّای مصلح، فرزندِ سلطان العلماء بهاء الدین بن محمدبن حسین خطیبی در ششم ربیع الاول سال 604 ه.ق در بلخ دیده به جهان گشود. پدرش - مشهور به بهاء ولد - از عرفا و خطبای معروف و از مریدانبنامِ عارف بزرگ شیخ نجم الدین کبری بود و در بلخ کرسی تدریس و فتوی داشت، با مریدان و دوستان بی شمار، و او را سلطان العلما لقب نهاده بودند. بلخ» در آن زمان جزو قلمرو فرمانرواییِ خوارزمشاه بود و بهاء ولد در آنجا به حرمت و حشمت می زیست. اما از خوارزمشاه رنجشی یافت که سبب آن درست معلوم نیست. شاید وجود امام فخر رازی – یک واعظ دیگر- که با صوفیه میانه ای نداشت و شاه بدو دل بسته بود، وی را از او آزرده خاطر داشته بود. و شاید نیز بدان جهت که سلطان خوارزم با خلیفه بغداد دل بد کرده بود بهاء ولد مثل بسیاری دیگر از مسلمانان وقت از وی رنجیده بود. - «زرین کوب، - 228 : 1370

به هر حال بهاء ولد زمانی که فرزندش جلال الدین کودکی خردسال بود، از بلخ خارج شد. »چندی در حدود وخش و سمرقند می بود، آنگاه عزیمت حج کرد. از راه نشابور و بغداد به حجاز رفت و در بازگشت از مکّه یک چند به شام شد. هنگامی که خوارزم و ماوراء النهر به دست مغول افتاده بود و خوارزمشاهیان سرگشته و دربه در از پیش سپاه دشمن می گریخت، بهاء ولد در ارزنجان و سیواس به آسیای صغیر بود. چندسالی نیز در آن شهر و لارنده به سر برد و در این زمان پسرش جلال الدین بیش و    کم هجده ساله بود. در مدت اقامت در لارنده بود که مادر جلال الدین – مؤمنه خاتون-وفات یافت و جلال الدین هم به اشارت پدر گوهرخاتون دختر شرف الدین لالا را به زنی گرفت.« - همان: - 228 چهار سال بعد بهاء ولد بنابر درخواست و خواهش علاء الدین کیقباد، سلطان سلجوقی روم، به قونیه سفرکرد. »قونیه پایتخت سلاجقه روم و مرکز دانشمندان و    صوفیان بود و بزرگانی همچون فخرالدین عراقی، صدرالدین قونوی، شرف الدین موصلی، نجم الدین رازی و دیگران در آن شهر می زیستند.« - وزین پور، - 25 :1371 بهاء الدین بعد از دو سال اقامت در قونیه درگذشت. هنگام وفات پدر، بنابر درخواست مریدان مسند تدریس

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید