بخشی از مقاله
چکیده
بورخس را به ندرت می توان خارج از جهان مردانه ای که خلق کرده است، یافت. درجهان او، شخصیت های منثو اگر هم حضور داشته باشند، تحت سلطه مردان هستند. در این جهانِ سمبل های مردانه، زنان اغلب به عنوان جنبه های بی اهمیت زندگی و به سان اشیا واره هایی منفعل اند که برای مردان مایه لذات موقت را فراهم می آورند. به عبارت دیگر، آنان قسمتی از موقعیت صحنه به شمار می روند. این جهان که در اکثر آثار بورخس به نمایش گذاشته می شود، پر شقاوت تر از آنی به نظر می رسد که زنان بتوانند در آن سهمی داشته باشند.
با این حال، در تعداد معدودی از این داستان ها، بورخس قادر به خلق شخصیت های زنی می شود که می توانند در این جهان مردانه نقشی فعال اخذ کنند. اما این شخصیت ها بر اساس نحوه و نوع تاثیرشان بر تعاملات مردسالار به شدت متفاوت هستند. مقاله ی حاضر سعی دارد دلایل چنین تاثیرات متفاوتی را از طریق بررسی چهار شخصیت زن در چهار اثر مختلف بورخس، با عناوین مزاحم ، مرد مرده ، خوان مورانیا ، و از همه مهم تراِما زونز- که در آن شخصیت اول یک زن است مورد بحث و بررسی قرار دهد.
در حالی که در دو داستان اول، هر دو شخصیت زن به نحوی غیر مستقیم و تنها با حضورشان به عنوان اشیایی که به لحاظ استعاری نماد قدرت ذَکری و اختیارمردانه اند، باعث عدم تعادل در روابط بین مردان می شوند، در دو داستان دیگر خود این شخصیت ها تبدیل به نمایندگان فعالی می گردند که قادرند از طریق انتقال خود به جهان مردانه جایگزین نشانه ها شوند. با قدم نهادن در محدوده ممنوعه، این شخصیت ها، جهان سمبلیک را متاثر می سازند. هدف این مطالعه بررسی نقش زن از دیدگاه روانشناسی و روشن کردن شیوه های مختلفی است که به واسطه آن چنین تاثیری حاصل می گردد.
واژه های کلیدی: بورخس، زن منفعل ، زن عروسک وار ، گذر، زن فعا ل
مقدمه
هدف بورخس بهره مند ساختن خواننده اش از حس راز جهان است، یک حس احترام مشکوک یکسان با "احساسات مذهبی جهانی" اینشتین. برای دستیابی به این هدف، به عنوان یک نویسنده، او می تواند از هر چه در دسترس اش هست، شامل جادو وعرفان و منطق، خواه معتبر خواه تا حدی اشتباه، استفاده کند. در حقیقت، جهان بورخس پر از آمیخته های شگفت انگیز معمولی، ساده و خیلی وحشیانه است. جهان بورخس پر از صحنه هایی است که از زندگی واقعی بیرون کشیده شده اند و برای نشان دادن همزمان واقعیت پر رمز و راز در اختیار خوانندگان قرار گرفته اند.
گزارشگران داستان های او از بین مردم عادی انتخاب شده اند مثل یک دوست، یک همسایه، یا یک رهگذر. امادر این زندگیِسخت به ظاهر طبیعیِ شخصیت هایش، جنبه های زنانه ی زندگی به شدت تضعیف و حتی در برخی مواقع از صحنه زدوده شده است. به عبارتی دیگر، جهان مردانه ی بورخس خود را از شخصیت های مونث پاک سازی کرده است. با این حال، هر از گاهی نیاز می شود تا زنی در صحنه ی داستان هایش حضور یابد. در چنین مواردی شخصیت های زن اغلب به صورت افرادی نشان داده شده اند که توسط شخصیت های مرد به بازی گرفته می شوند تا لذت های موقتی را برایشان فراهم آورند.
این باعث می شود تا موقعیت زنان در این آثار به چیزی در حد یک شیئ یا حتی قسمتی از صحنه ی داستان تنزل یابد. اما تنها در چند مورد بورخس موفق شده است تا شخصیت های زنی خلق کند که توانسته اند به جای منفعل بودن نقشی فعال در جامعه ی خشن مردانه بازی کنند. مطالعه حاضر با هدف سنجش این شخصیت ها که مطابق با نحوه ی تحت تاثیر قرار دادن تعاملات موجود در جهان مرد سالار آن را تحت تاثیر مستقیم و یا غیر مستقیم قرار می دهد، می پردازد. چهار شخصیت زن مختلف که در چهار داستان بورخس به نامهای مرد مرده، مزاحم، خوان مورانیا و مهمتر از همه اِما زونز- که شخصیت اصلی اش یک زن است به همین منظور به صورت تطبیقی مطالعه شده و شخصیت زن از دیدگاه روان شناختی مورد مطالعه ی کامل قرار گرفته است.
برای طبقه بندی کردن این چهار داستان مطابق با روش رفتار با زنان، و نحوه شخصیت پردازی شان این چهار داستان را در سه گروه مختلف طبقه بندی کرده ایم. در گروه اول زن سنتی قراردادی است که در داستان های مزاحم و مرد مرده بررسی می شود. در گروه دوم شخصیت زن انقلابی غیر هوشیار در خوان مورانیا را بررسی کرده و در گروه سوم به بحث و بررسی درباره ی زن انقلابی آگاه در شخصیتاِما زونز می پردازیم.
شخصیت پردازی در بورخس
در ابتدا، به منظور ارائه ی بحثی مستدل و نتیجه گیری بهتر، توضیح جایگاه زن در جهان سمبولیک از دیدگاه روانشناختی بر اساس نظریه منتقدانی نظیر کریستیوا3 لازم می نماید. بر این اساس، جهان به صورتی که می شناسیم ، به دو قسمت خیالی و سمبولیک تقسیم می شود. جهان فرضی یا خیالی جهانی است که نوزاد پیش از تولد و اندک زمانی پس از تولد در آن به سر می برد. این جهان پر از فراوانی ولی گذراست چون نوزاد باید در طی مراحل رشد و تکامل خویش وارد جهان سمبولیک گردد تا هویت یابد.
با طی مراحل رشد روانشناختی و فیزیکی، نوزادی که رشد کرده، زبان را یاد می گیرد و وارد دنیای سمبل ها می شود. این مرحله گذر برای کودک مذکر و مونث متفاوت است. کودک مذکر با پا گذاردن در جهان سمبولیک وارد محدوده پدر و محدوده سمبل هایذَکری می شود اما کودک مونث هرگز قادر نیست از این امتیاز برخوردار شود و همواره به عنوان دیگری مطرح خواهد بود. بدین ترتیب، به عنوان شخصیتی با نقش فرعی عمل خواهد کرد و همواره جایگاه دوم را به خود اختصاص خواهد داد. از نقطه نظر منتقدانی دیگر نظیر گرتا اولسون4 زنان به دو گونه در جهان سمبولیک به ایفای نقش می پردازند.