بخشی از مقاله

چکیده:
از دیرباز شعر و ادبیات عامل اصلی برای برقراری ارتباط بین انسانها و منتقل کردن احساسات و عواطف بین جوامع مختلف با مذاهب گوناگون بوده است. در واقع برای همین کار شاعری و نویسندگی حساس است زیرا او با سراییدن یک شعر و نوشتن یک متن کلی پیام و معانی را به مردم منتقل می کند.

شعر تاثیرگذارترین عاملی هست که می تواند احساسات و عواطف و شور و غیرت و ...یک مردم و ملت را تحریک کند پس شاعران باید بدانند که وظیفه سنگینی بر دوش آنان است زیرا فرهنگ سازی یک جامعه و ملت هم از شعر و نوشته های آنان سرچشمه و نشات می گیرد.

پس شاعران باید با دیدی عمیق و انتقادی و خودآگاهانه و عالمانه به دنیای اطراف بنگرند و به مسایل مهم روز و بحث های حساس اجتماعی و سیاسی جامعه آگاه باشند و در اشعار خویش به امور حساس جامعه بپردازند. امروزه یکی از محوری ترین مسایلی که دغدغه ی جوامع اسلامی است مسأله ی » تقریب مذاهب « و »وحدت اسلامی« می باشد.

اگر بخواهیم به وحدت برسیم باید قبل از هر چیز عدالت و برابری و یکسان بودن همه انسانها را قبول داشته باشیم ودر راستای این امر مهم بکوشیم.هدف از طرح این تحقیق ،میخواهیم بدانیم ،آیا در اشعار سهراب سپهری ،وحدت مذاهب تجلی یافته است؟

 مقدمه

آل عمران: : - 103 و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید . و نعمت خدا را بر خود ، به یاد آ رید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهای شما ، الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید.

مقام معظم رهبری، مبانی فلسفی وحدت را این گونه بیان فرموده است: » بنای توحید که مبنای فکری و اعتقادی و اجتماعی و عملی ماست در وحدت است. باید مسلمانان جهان با هم متحد شوند و با هم دشمنی نکنند و محور همه کتاب خدا و سنت نبی اکرم و شریعت اسلام باشد.. اسلام برای محو فخرفروشی ها و تضاد و تعصبات بیجا ظهور کرد و پیوسته آدمی را به یکسان انگاری نژادهای بشری فرا می خواند که: همه شما از آد مید و آدم از خاک. هیچ سفیدی بر سیاهی و هیچ عربی بیر عجمی و هیچ سنس بر شیعه و هیچ مسلمانی بر مسیحی و بودایی و ... برتری ندارد و همه نزدذ خداوند یکسانند و فقط تقوا است که انسانها را نزد خداوند متمایز می سازد

همان طور که می دانید زبان و ادبیات فارسی عامل مهمی در وحدت و اسجام بین فرقه ها و مذاهب گوناگون در کشور ما می باشد پس ادبیات و شعر رابطه ی تنگاتنگی با جامعه و رفتار و کنش و واکنش افراد جامعه به همدیگر را داراست . معمولا تا اسمی از سهراب سپهری به میان می آید، طبیعت و زندگی و باغ و گل وگلزار در ذهن شنونده تداعی می شود اما نه این یک روی سکه است، روی دیگر سکه، به شاعری عارف و خداشناس که در اکثر اشعارش اعتقاداتش نمایان است.

اهل کاشان بود، از خاندان لسان الملک، ادیب و مورخ عصر قاجار است. در قم به سال 1307متولد شده، قانع و بردبار و صبور بود، »مرگ رنگ«نخستین کتاب شعرش بود که به سال30چاپ و پخش شد به سال شوم 32 »زندگی خواب ها« را به داوری نماد و در سال » 40آوار آفتاب« ذهن متعالی و سرشار او را عرضه کرد. حجم سبز در سال 46 منتشر شد و سیمای واقعی شاعر کویر را به نمایش گذاشت. شعرهایش انگار که تابلو و تابلوهایش انگار که شعر بودند.اهل کاشان بود که گاهی در تهران می زیست و بعدها دید که تهران جای زندگی برای او نیست و دوباره هوای کویر کرد.

سهراب در اول اردیبهشت ماه سال 1359 در بیمارستان پارس به پایان زندگی رسید و زندگی را بدرود گفت.دوستان و بستگانش او را در صحن»امام زاده علی« واقع در روستای»مشهد اردهال« به خاک سپردند.

»به سراغ من اگر می آیید پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است

که خبر می آرند،از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک« شعر سپهری بیان رنج عظیم هجرت از خود به خود، رنج فراق از سرزمین ابدی و جایگاه ازلی است. شعر او به انسان آن چیزی را می بخشد که انسان آرزو دارد آن را بیابد.

در یکایک شعرهای هشت کتاب، با شاعری عاشق معرفت، رویاروئیم. هشت کتاب کشکولی انباشته از دانایی های رنگارنگ است. برای سپهری این فرهنگ و فلسفه، دین و عرفان، هنر و شناخت همان شاهد هرجایی است که هر لحظه به رنگی و جامه ای درمی آید. در ذهن او افکار ائوتسه و کنفوسیوس و بودا، زردشت و مانی و مزدک، موسی و مسیح همه با هم درآمیخته اند و برهمین اساس همه ی پندارهایی که به ظاهر باهم بیگانگی می کنند در ضمیر وی به اتحادی خیره کننده رسیده اند. ذهن او نگاتیف منشور نیوتن است که همه ی رنگهای رنگین کمان از آن گذشته اند تا به زهدان مادرشان رنگ سپید بازگردند. البته این گذار به گونه ای تکاملی و در روندی طولانی از مرگ رنگ تا ما هیچ، ما نگاه صورت بسته است نه به یکبارگی و جهش آسا.

اما آنچه بیش از همه او را به این »یگانه انکاری« رهنمون آمده است به باور من یکی از آزمون های روزگاران کودکی است، روزگارانی که تیله ای از خورشید عالم تاب و چوبی از رخش رستم فروتر نیست و دیگری آشنایی وی با ابرمردی که زیر آسمان و بر فراز زمین کسی را در عالم شعر و عرفان با او برابر نمی شناسیم، آشنایی با مولانا جلال الدین.

واینجا، شاعر راز خلقت را فاش می کند: .»لرزان گریستیم، خندان گریستیم رگباری فروکوفت: از در هم دلی بودیم. سیاهی رفت، سر به آبی آسمان سودیم، در خور آسمان ها شدیم./ سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم./ سکوت ما به هم پیوست و ما »ما« شدیم تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید. آفتاب از چهره ی ما ترسید.

دریافتیم، و خنده زدیم.
من به خاک آمدم و بنده شدم، توبالا رفتی و خدا شدی.«

»وخدا از تو نه بالاتر. نی، تنهاتر، تنهاتر.« »دیو و پری بودم، در بی خبری بودم.« »نوری به زمین فرود آمد:

دو جا پا بر شن های بیابان دیدم. از کجا آمده بود؟/ به کجا می رفت؟ تنها دو جا پا دیده می شد. شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.« جایگاه واقعی انسان کجاست؟

قطعات بالا دقیقا بیان گر این بیت حافظ است:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم و تصریح به »خطا« اشاره ای است به: »پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت« »در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید. فکری در پس در تنها مانده بود. پس من کجا بودم؟

حس کردم جایی به بیداری میرسم.
همه ی وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:

آیا من سایه ی گم شده ی خطایی نبودم؟

قرآن بالای سرم، بالش من انجیل، بستر من تورات، و زبر پوشم اوستا، می بینم خواب: بودایی در نیلوفر آب.

در اینجا چند رویداد در زمان ها و فضاهای گوناگون و بی هیچ رابطه ی علی منطقی در کنار هم نشانده شده است و همدمی جادویی تقارن نامتجانس ها را با هم متجانس کرده است. بالای سر و بالش و بستر سه شاخه ی سنت ابراهیمی، یعنی اسلام و یهودیت و مسیحیت، را با هم متقارن ساخته و از طریق زبر پوش دین زردشت هم به آن سه شاخه پیوسته است. انعکاس یا سایه و یا تصویر این چهار شاخه در خواب من شعری به صورت بودا تجلی کرده است، بودایی که در نیلوفر آب است.

حال اگر توجه کنیم که در لحظه ی تولد بودا گل نیلوفری از زمین می روید و بودا به درون آن گام می نهد تا به ده جهت فضا خیره شود، می توانیم این جهت ها را در حرکت و فضای بیرونی و درونی شعر ببینیم. شاید هم روا باشد که بگوییم شیوه ی سهراب در ایجاد حالت تقارن بی شباهت به شیوه ی حافظ نیست، منظورم غزل معروف حافظ با مطلع » بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی/ می خواند دوش درس مقامات معنوی است« که در آن ادیان اسلام، زردشتی، یهودی و مسیحی با همدمی جادویی تقارن در هم گره خورده اند.

برگردیم به تصویر باغ عدن:

باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه، باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.

باغ ما شاید، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود.
چه در تورات چه در قرآن انسان نخستین پیش از هبوط در بهشت سعادت زندگی می کند، زیرا از میوه ی ممنوعه نخورده است. میوه ی ممنوعه رمز درخت دانایی است. پس قرار داشتن باغ در طرف سایه ی دانایی بر بهشت دلالت دارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید