بخشی از مقاله

چکیده

فرهنگ پستمدرن و ادبیات برجوشیده از آن، حاصل نوع جهاننگری ویژه، نگرش متفاوت، شیوهی ارتباطات انسانی و رویکرد جدید آدمی به هستی است. این نگاه، از یک سو تداوم بنیاد مدرنیته است زیرا موقعیتهای زندگی را همانند مدرنیسم در مسیر بهرهبرداری هرچه بیشتر از جهان و طبیعت سوق داده، از سویی دیگر بحرانهای جدی در اندیشه، آرمانها و غایتشناسی آدمی را سبب شده است.

از ویژگیهای بنیادین پسامدرنیته سستشدن پایهی مرکزیتهایی است که از دیرباز تکیهگاه روحی-روانی و آرامش کیهانی- عقیدتی، نیز سرچشمهی اخلاق و جهانبینی انسان بوده است. ازدسترفتن چنین بنیانهایی، بحرانی را در فرهنگ پسامدرن دامن زده که در این مقاله به "بحران مرکزیت" تعبیر شده است. تحقیق در عوامل پیدایش چنین بحرانی و پیامدهای آن در فرهنگ و بهویژه ادبیات پسامدرن، دغدغهی اصلی پژوهندگان در این جستار است.

روش تحقیق در این پژوهش توصیفیB تحلیلی است؛ توصیفی از شرایط چندمرکزی، تحلیل بازتابهای این موقعیت در ادبیات پستمدرن و نتایج منفی یا مثبت این روند. مطابق یافته های این پژوهش، پستمدرنیسم و ادبیات پسامدرن از پذیرش هرگونه عامل مرکزیتساز احتراز می کند و در مقابل، خود نیز موجد هیچگونه مرکزیت در آثاری که به این نام شناخته میشوند، نیست.

درآمد

درباره ی محورها و ویژگی های ادبیات پسامدرن از زوایای گوناگون سخن بسیار رفته، نظریات گوناگون بعضاً ناهمسانی ابراز شده است. آنچه در این مقاله بدان پرداخته می شود، بازکاوی یکی از ابعاد و لایههای پستمدرنیسم یعنی مسألهی "نفی مرکزیت" در ادبیات پستمدرن است که به نظر می رسد نقش بنیادی، در قیاس با دیگرخصوصیات آن داشته باشد.

تاکنون اظهاراتی متنوع پیرامون پدیدهی نبود مرکزیت در ادب پستمدرنابراز شده است که غالباً پراکنده و گذری اند ومنحصراً دربارهی نقش مرکزیت در این ادبیات، تحقیقی جامع و مستقل صورت نگرفته است. این نوشتار بر آن است تا نقش زمینه ها، عوامل، موقعیت، عملکرد و نتایج بحران مرکزیت یا مرکزیتزدایی در ادبیات پستمدرن را بکاود. در این جستار برای بازکاوی این مسأله، فرایند بررسیها از مبانی پستمدرنیسم آغاز شده، با استفاده از نظریات پساساختگرایانه و پس از آن، سیر تطور نقش مرکزیت تا رسیدن به وضع کنونی آن تحلیل شده است.

پیشینهی پژوهش

"مرکززدایی" از اصطلاحاتی است که همواره در مباحث مربوط به فرهنگ و ادب پستمدرن به چشم میخورد. آنچه در این باره در اکثر قریببهاتفاق نوشتههای پژوهشی وجود دارد، بسندهکردن به بیانی کلی از این اصطلاح، بدون تبیین دقیق مفهوم مرکز است و این مسأله سوءبرداشتهای بسیاری را سبب شده است. در این مقاله، با جایگزینی اصطلاح "مرکزیتزدایی" بهجای "مرکززدایی"، تبیین دقیقتری از این اصطلاح صورت گرفته است. چنین تبیینی، بههمراه بسط و شرح مفهوم آن و تأثیر بنیادینی که برسایر مؤلفههای ادبیات پسامدرن دارد، در هیچیک از پژوهشهای موجود یافت نشد.

برای نمونه میتوان به تعریف واژهی مرکز در فرهنگ پسامدرن اشاره کرد که برپایهی مفهوم مرکز/ حاشیه، ناشی از نوع نگرش مدرنیتهی غرب به دیگرملتها صورت گرفته است. همچنین تعریفی که در فرهنگ اصطلاحات ادبی برای مرکز داده شده: 

مفهومی ابتدایی است که در مقابل نظریهی مرگ مؤلف، برای توصیف ویژگیهای ادبی پیشامدرن اختراع شده است. در صورتبندی مدرنیته و پستمدرنیته نیز مرکزیتزدایی در مفهوم »مرکزیتزدایی از مدرنیته و چالشهای انتقادی علیه آن مطرح شده و بر گذار عمومی به دنیای پستمدرن اشعار دارد. این تعریف های کلی نمی-تواند بهصورت جامع بیانگر آنچه باشد که بنیاد فرهنگ پسامدرن بر آن نهاده است.

روششناسی

روش این پژوهش توصیفی تحلیلی است. در فرایند اجرای تحقیق، زنجیرهای از عوامل موثر بر ویژگی های شکلدهندهی ادبیات پستمدرن، با حفظ اولویت مسائل مربوط به موضوع مرکزیت تحلیل میشود. برای این کار از مشخصات زبانی به مشخصات گفتمانیٌ، رواییٍ، هویتیَ و مضمونیُ پرداخته خواهد شد. این خصوصیات که هریک عامل موجده ی خصوصیت بعدی است به ترتیب عبارتند از:

نفی مرکزیت زبانی از طریق واسازی نشانه ها که بازنمایی تاریخ و واقعیت را در ادبیات به طور همزمان مورد شک و تردید بنیادین قرار می دهد و نتیجه ی آن نفی عینیت و نفی اسطوره است. نفی عینیت و اسطوره یعنی نفی روایتهای کلان و رویآوری به خردهروایتها. این رویآوری در ساختارهای متنی موجب ایجاد گسستار زمانی و مکانی گردیده، کلیت یک ساختار را زیر سوال می برد و این همان ساختارزدایی از متن است که از ابزارهای ورود به دنیای پستمدرن به شمار میرود.

اصطلاحات پایه

واسازی : - Deconstruction - واسازی، علیرغم گستردگی کاربرد در نظریات ادبی پساساخت-گرا، درحقیقت مفهوم تقابلهای دوگانه را به چالش میکشد که از اصطلاحات اساسی در ساخت-گرایی ادبی است. »واسازی بنیادین، تنها فسخ اعتبار یک تقابل دوتایی نیست، بلکه آشکار ساختن بی-ثباتی در ان است. - Chandler, 2007: 247 - « در نتیجهی تزلزل تقابلهای دوتایی، که تا پیش از این ساماندهندهی معنا محسوب میشدند، دیگر مدلول خاصی برای هر دال قابل تصور نیست.

وانموده : - Simulacrum - وانموده، شبیهسازیشدهی امر واقعی است، شبیهسازیای که از قواعد الگوبرداری میگریزد. شاید عبارت بهتر برای چنین وضعیتی تظاهر به امر واقعی باشد. وانموده در رویهی ظاهری، شبیهسازی شده و در درون، دربردارندهی تفاوتها و ناهمگونیهاست. »وانموده یک جلوهی عمومی، کاملا خارجی و تماما تولید شده از محتویات مختلفی است که در درون الگو عمل میکنند. وانموده یک عدم تشابه را درونی میکند.

بازنمایی : - Representation - یکی از مفاهیم پرچالش در فلسفه، بررسی چگونگی انتقال صورتهای عینی، به مفاهیم ذهنی و درنتیجه فراهم شدن امکان درک انها بهوسیلهی ذهن ادمی است. عبارت کلیای که برای بیان این چگونگی به کار میرود، "بازنمایی" است. بازنمایی »شامل استفاده از زبان، نشانهها و تصویرهایی است که در جایگاه یا معرف چیزها هستند

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید