بخشی از مقاله
چکیده
عدالت به معنای برقراری عدل، انصاف، برابری و رعایت حقوق اجتماعی مردم در جامعه است. هدف اصلی این پژوهش واکاوی عدالت اجتماعی در اندیشه امام - ره - است. امام خمینی - ره - در طول کنشگری سیاسی خود در تاریخ، بهعنوان عالمی روشنفکر و معلم، درصدد اصلاح اجتماع برآمد و اندیشهها و برنامههای انسانی-دینی خود را بعد از پیروزی انقلاب، در جامعه عملی نمود. نتایج این بررسی نشان می دهد که عدالت در نظر امام - ره - همان -1 رسیدگی به مستضعفین، -2 کاهش شکاف طبقاتی، -3رسیدگی و حمایت از اقشار کم درامد، -4تقسیم منابع اجتماعی به طور یکسان، -5 رعایت حق و انصاف، -6 خداباوری و اسلامگرایی و -6عدم تبعیض اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی در جامعه بوده است.
مقدمه و بیان مسئله:
عدالت از واژه عدل گرفته شده است که یکی از اصول دین در مذهب تشیع است. مهمترین معانی لغوی عدل عبارتاند از: تساوی، برابری، رعایت حد وسط در امور، در مقابل ظلم - ابن فارس، ج . - 246 :4 عدالت از جمله مفاهیم بنیادی در عرصه نظریههای سیاسی است که از روزگاران نخستین دغدغه خاطر انسان بوده و ذهن اندیشمندان بسیاری را به خود مشغول داشته است. فلاسفه بزرگی چون افلاطون و ارسطو در دوره کلاسیک غرب و فیلسوفانی چون فارابی در دوره اسلامی و برخی از نظریه پردازان سیاسی معاصر همگی این مسئله را در کانون توجه خود قرار داده اند. در اندیشه اسلامی نیز عدالت و عدالت اجتماعی جایگاه مهمی یافته است و به ویژه در اندیشه شیعی، » عدل » یکی از اصول اعتقادی شیعیان است که علاوه بر عرصه خداشناسی و صفات الهی بازتابهای مهمی در عرصه سیاسی و اجتماعی دارد - اخوان کاظمی،:1381 . - 10 برخی عدالت را به دو قسم صوری و ماهوی تقسیم بندی می کنند؛ عدالت صوری عبارت است از قاعدهای که به همه موقعیت ها و اشخاصی که موضوع آن قرار می گیرند یکسان حکومت کرده و تبعیض روا ندارد، عادلانه است؛ اما عدالت ماهوی عبارت است از این که به مضمون و محتوای قاعده نیز توجه شود - بختیاری، . - 79 :1382 برتراند راسل، در تعریف عدالت این گونه می گوید: »عدالت عبارت از هر چیزی است که اکثریت مردم آن را عادلانه بدانند. یا عبارت از نظامی است که آنچه را که به تصدیق عموم، زمینه هایی برای نارضایتی مردم فراهم می کند به حداقل برساند - حکیمی، » - 44 : 1376
ارسطو معتقد است: »عدالت امری است که انسان عادل فکر میکند.» به نظر هایک هم در رفتارها و هم در ذهن انسان سلسله مراتبی از قواعد حاکم است که اساسی ترین آن ها در حوزه فرآگاهی؛ یعنی در ورای توانایی ادراک ها قرار دارند. »رشد عقل انسانی جزئی از رشد تمدن است... ذهن هیچ گاه نمی تواند پیشرفت آینده خود را پیش بینی کند - بشیریه، » - 104 :1376 لذا کلمه بنیادین اجتماع، محصول عقل رهبری کننده انسان نیست و به همین دلیل برنامه ریزی اجتماعی ممکن نخواهد بود. عدالت از دیدگاه اندیشمندان، حکما و فلاسفه نیز تعاریف مختلفی دارد که این اختلاف بر اساس شرایط گوناگون بوده است. در قرون وسطا، متفکران و فلاسفه توجه خاصی به طبیعت داشتند، بهگونهای که از نظر اینان، عدالت عبارت است از: اصل آرمانی یا طبیعی یا قراردادی که معنای حق را تعیین و اقرار به آن را در عمل ایجاب می کند. - صانعی دره بیدی، . - 460 : 1370 به اعتقاد افلاطون، عدالت رشته ای است که افراد جامعه را به هم پیوند میدهد یا وحدت افراد است به منظور هماهنگی. - پازارگاد، بی تا: ج 1، 109فلاطون - .ا بر پایه نظریه مُثُل، عدالت را آن میداند که هرکس در هر طبقهای قرار دارد به کار و وظیفه آن طبقه مشغول باشد. وی برابری میان طبقات گوناگون جامعه را لازم نمی داند؛ امّا در هر طبقه، برابری میان افراد آن طبقه را عادلانه میشمارد و ارسطو، شاگرد افلاطون، عدالت را رفتاری برابر با افراد برابر و رفتاری نابرابر با افراد نابرابر می داند. بطور کلی بحث های دامنه داری درباره مفهوم عدالت در طول تاریخ غرب انجام گرفت و سرانجام دو دیدگاه، یکی براساس - قرارداد اجتماعی - و دیگری بر پایه - حقوق طبیعی - شکل گرفت. با بررسی دیدگاه ارسطو، میتوان حدس زد که سرآغاز اندیشه غرب در باب عدالت، به عنوان نقطه عزیمت و مرکز فلسفه سیاسی به سرآغاز اندیشه و اندیشمندان بازمی گردد، بنابراین اندیشه در باب عدالت عمری به طول خود اندیشه دارد
- گردون1، . - 53 :1989 بدین گونه، سخن از »عدالت» ریشه در نخستین هستههای فکری بشر دارد. نگاهی به آداب و رسم ها و اساطیر جامعه های آغازین نشان می دهد که بشر تا چه اندازه آرمان عدالتخواهی را میپرورانده است - »تیندر، . - 57 :1373 ولی علیرغم این تاریخ کهن، مفهوم عدالت به عنوان یکی از مهم ترین مباحث فلسفه سیاست، مفهومی پیچیده و مناقشه برانگیزی بوده است؛ و چیستی عدالت سنگینترین غُل در پای فلسفه و فلاسفه سیاسی بوده است. سوال این است که »اساس تعهد اجتماعی و اخلاقی چیست و چرا فرد از قواعد اخلاقی و قوانینی که اغلب آنها را دوست ندارد باید پیروی کند و اصلاً فرد چرا باید خوب باشد. عدالت به این معنی در مرکز و محور مباحث فلسفه سیاسی قرار دارد - »مالم2 و همکاران، . - 53 :1994 در فلسفه سیاسی غرب، تحلیل مفهوم عدالت اهداف مختلفی را پیگیری می کرده است، از جمله اینکه با گذر از عالم انتزاعیات و مفاهیم و وصول به عالم عینیات این نتیجه به دست می آید که چه چیز عادلانه و چه چیز غیرعادلانه است. درفلسفه سیاسی یکی از مشکلات درباره مفهوم عدالت، گستردگی تعاریف و برداشت هاست و به گفته پرلمان: »در میان بسیاری از مفاهیم معتبر، عدالت مقامی رفیع دارد اما دچار ابهامی لاعلاج است... از دید بسیاری کسان، عدالت اصلیترین فضیلت و منبع و ریشه همه فضایل است. عدالت در یک کفه و دیگر فضیلت ها و ارزش ها در کفه دیگر قرار دارند.» از نظر وی باید تلاش شود واقعی ترین معنای اصطلاحات و مفاهیمی همانند عدالت که دارای وجه تکاملی و پویایی هستند به دست آید - رابرتسون1، . - 1393 چنین فراز و فرود و منحنی پرپیچ و شکنی، هرگونه تلاش برای دستیابی به مفهومی مطلق از عدالت اجتماعی درغرب را بی ثمر میگذارد؛ و نسبیت را به حوزه این مسئله می کشاند - پاشایی، - 542 : 1369؛ بنابراین هر سخنی در باب چیستی عدالت اجتماعی در حوزه غرب، نسبی است. پرلمان در این خصوص می نویسد: »هم مفاهیم انتزاعی عدالت و هم مفاهیم انضمامی آن از حیث معنا متعدد و متکثر است زیرا اختلافات ارزشی در گذشته و حال در همه جوامع و همچنین تغییر ارزشهای اجتماعی در گردونه زمان باعث تغییر در شیوه اعمال عدالت و مفاهیم انضمامی آن شده است - »برایان2، . - 1983 به عنوان مثال افلاطون که »جمهوریت» را با کاوش و سخن از عدل آغاز می کند، عدالت را مشغول شدن هر کسی به کار ویژه و وظیفه خاص خویش می داند، اما ارسطو عدل را اعطای حق به میزان لیاقت و شایستگی میداند. ارسطو عدل را نه در برابری و یکسان انگاری و همپایگی بلکه در تناسب می یابد، لذا به نظر او رفتار نابرابر عدالت است.
به تعبیری برداشت ارسطو زیربنای مفهوم »عدالت منفی» یا »عدالت محافظه کاران» است که بعدها رواج یافت و براساس آن نباید میان شهروندان تبعیض گذاشت، مگر آنکه در بین آنها از قبل تفاوت وجود داشته باشد. بر این اساس، مفهوم »عدالت مثبت» یا »عدالت به مفهوم رادیکال» که براساس آن دولت باید بکوشد نابرابری های قبلی و طبیعی در میان افراد را از بین ببرد، در مقابل مفهوم ارسطویی قرار دارد - کوک3، . - 257 : 1995 در تدوام تاریخ اندیشه در باب مفهوم عدالت، در اندیشه سیاسی - رم - این مفهوم تحت تأثیر حاکمیت نگرشی حقوقی و اندیشه رواقی در خصوص سیاست و حکومت قرار گرفت. بدین سان اندیشه رواقی با از میان شستن اندیشه بردگی ارسطو، راه را برای کمالپذیری و تساوی فطری آدمیان باز کرد. چنانکه سیسرون با اتکا و بهره گیری از آیین رواقی از برابری انسانها سخن گفت و عدالت اجتماعی را فضیلتی متعالی و متعلق به همه و برای همه و به یک میزان معرفی میکند. عدالت در فلسفه سیاسی مسیحیت و در قرون وسطی، با امتزاج و اختلاطی اندیشه رواقی و کلام مسیحی و با پل زدن میان دین و فلسفه و اندیشه سیاسی به دست آمد؛ و مفاهیمی همچون عدالت و قانون پایه الهی و مافوق بشری یافت. چنانکه آگوستین تحقق عدالت مطلق را در روی زمین غیرممکن می دانست و آن را تنها در »شهر خدا» - آرمانشهر - عملی می دانست. در تدوام سیر اندیشه و فلسفه سیاسی، بعدها در فلسفه سیاسی غرب مبحث عدالت اجتماعی از مبحث لوگوس ]قانون الهی[ و مثل و عقل و اراده الهی جدا شد و فلاسفه سیاسی کوشیدند مبنایی عقلی برای آن بیابند و اندیشه قانون و حقوق طبیعی و برابری طبیعی افراد از قرن هفدهم به بعد در قالب مفاهیم فلسفه سیاسی رواج یافت. اصحاب اصالت فایده عدالت اجتماعی را در چیزی جست وجو می کردند که به نظر آنها خیر و صلاح عامه را پیش ببرد؛ به عبارت دیگر محک عدالت شادی است »زیرا هر کسی می داند که شادی چیست، اما اینکه عدالت چیست و در هر مورد موضوع مشاجره و مناقشه است» بنابراین در یک چشم انداز فراگیر می توان گفت مشاجره فلاسفه سیاسی درباره ی عدالتاجتماعی، چه در فلسفه سیاسی و کلاسیک و چه در فلسفه سیاسی مدرن،