بخشی از مقاله
چکیده
رمان از گونههای ادبی و تأثیرگذار در ادبیات معاصر به شمار میرود و برخی از رمانهای برجسته و معروف آینهای برای چندگانگی فرهنگی، افکار نویسنده، تصورات و شاید خیالاتی که برگرفته از ضمیر ناخودآگاه نویسنده میباشد و هر رمان- نویس با سبک خصوصی و فکر خلاق خود و گونههای متفاوتی سعی در بیان واقعیت موجود یا گستره فکری خویش و یا فکر حاکم بر جامعه دارد که این سبک در مقایسه با سایر انواع بیان، قابل تأمل است. محمدرضا کاتب از نویسندگان مشهور ایرانی است که با واسطه کار مدام و تعدد آثار خود یک شیوه خاصی را در رماننویسی به کار میبرد سبکی که در تقلید از آن برای سایر افراد، دشوار میباشد و در رمانهای خویش تمامی دغدغهها و جهان بینی در آثار وی به عیان دیده میشود.
در این پژوهش سعی بر آن است که شیوههای سبکشناسی در رمانهای »پستی « و »چشمهایم آبی بود« به شیوه توصیف- تحلیلی بررسی شود. نتایج پژوهش نشان میدهد که بین داستان »پستی « و درون مایههای »چشمهایم آبی بود« در پارهای موارد ماهیت تقلیدی پیدا کردهاند و این مجموعه داستانها دارای فنی جدید و تکنیکهای سبکی برجسته همچون تصاویر خیال، تنوع جملهها، ضرباهنگ، تکرار، تشخیص و غیره در رمانهای کاتب نمایان شده است.
.1 مقدمه
سبکشناسی به عنوان دانشی از تحلیلها و تفسیر بیانها و شکلهای متفاوت سخن میباشد که بر پایه عناصر زبانی به وجود آمده است. ارزش این علم در عینی گرایی آن است که در بسیاری از قلمروهای علوم انسانی از رسانه گرفته تا دادگاه و مطالعات مذهبی و سیاسی کارآمداست؛ امّا بهترین نتایج از این دانش در مطالعات ادبی حاصل میشود و سبکشناسی ادبی، با تکیه بر زبانشناسی، به مثابه پلی است میان نقد ادبی و زبانشناسی که تفاوت کاربرد ارتباطی زبان را برجسته میکند - ر.ک: سبکشناسی، فتوحی رودمعجنی، . - 97 امروزه بسیاری از مطالعات و تحقیقات حوزه زبانشناسی به سبکشناسی اختصاص یافته است .
سبکشناسی از روشهایی است که برای بررسی و تحلیل متون از آن استفاده میشود؛ به عنوان یک علم یا حوزه پژوهشی است که به بررسی و شناخت متون از چشمانداز زبانی میپردازد و اصولی در اختیار محقق قرار میدهد که در پرتو آن میتوان انتخابهای خاص زبان در قالب »توانش زبانی« را تبیین کرد. محمدرضا کاتب از نویسندگان پرکار و معاصر است که آثار مهمی را بر جای گذاشته و نقش مهمی در تدوین و تکمیل سبک جدید رمان نویسی داشته است و بیان ویژهای از سبک گفتاری و نوشتاری را برای مخاطبان خود عرضه میکند. رمان »پستی« و »چشمهایم آبی بود« از مهمترین آثار وی میباشند که نویسنده در آنها از سبکی منحصر به فرد برای بیان تجسم عینی جهان بینیاش استفاده میکند. این نوشتار میکوشد از سبکی شکلگرفته از داستانهای لایهلایه و ناپیوسته، وحدتی را در عین گسستگی و ناپیوستگی آشکار کند.
بر اساس چشم اندازهای زبانی در حوزه سبک شناسی، پژوهش حاضر به دنبال راهی برای رسیدن به این پرسش است که در رمانهای محمدرضا کاتب سبک زبانی به چه شکلی به کار گرفته شده و چه معناهایی برای آنها در حوزه سبک و سبکشناسی قرار میگیرد؟ درباره موضوع این پژوهش باید گفت در باب رمانهای سبکشناسی مقالاتی در مجلات متعدد به چاپ رسیده است و این آثار از جنبههای گوناگون مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند که به چند مورد اشاره میشود: فتوحی - 1388 - در مقالهای با عنوان »سبکشناسی ادبی؛ سرشت سخن ادبی، برجستگی و شخصیسازی زبان« نخست با اشاره به اهمیت سبک در ادبیات و کارکردهای سبکشناسی در مطالعات ادبی تمایز فرمالیستی میان ادبیات را مورد تردید قرار میدهد و رابطه میان تنوع سبکها و غلبه گفتمانهای سبکگرا را مورد بررسی قرار میدهد. مدرسزاده - 1393 - در مقالهای با عنوان »بررسی کارکرد سبکشناسانه آرایههای ادبی« با بکارگیری آرایههای خاص از سوی شاعران صاحب سبک، آموزههایی مناسب سبکشناسی را مورد بررسی قرار داده است .
درپر - 1392 - در مقالهای با عنوان »لایههای مورد بررسی در سبکشناسی انتقادی داستان کوتاه و رمان« به بررسی داستان در لایههای روایی و متنی با تجزیه و تحلیل کانونسازی، میزان تداوم کانونسازی و نیز خرد لایههای واژگانی را مورد توجه قرار داده است تا بتواند با به کارگیری این شاخههایی از سبکشناسی راهی برای بررسی متون ادب فارسی پیدا کند. بدیهی است که در رمانهای »پستی« و »چشمهایم آبی بود« نیز مانند هر کتاب نوپدیدی، در حوزه مطبوعات به رشتهی نقد کشیده شده است و سبب طرح نظراتی در محفل نویسندگان و هنردوستان شده و مقالاتی چند در بررسی آنها به رشته تحریر درآمده است؛ اما بررسی و تحلیل دقیق این آثار در پژوهشی جداگانه دیده نشده است؛ بنابراین ضرورت دارد تا با پژوهش همه جانبه، در قالبی مجزا به شناخت ویژگی مورد نظر پرداخته شود.
روش تحقیق در این پژوهش، مطالعه رمانهای محمدرضا کاتب و معرفی ویژگیهای سبکی این نویسنده و شیوه خاص وی در این رمانها است. در این نوشتار رمان مزبور به شیوه توصیفی- تحلیلی میباشد. برای این هدف ضمن مطالعه کلی و محتوایی این رمانها، با استعانت از دیدگاههای صاحبنظران، مختصات سبکی نویسنده در این رمانها در لایههای مختلف زبانی، ادبی و فکری توضیح داده شده و در پایان شباهتها و اختلافات این رمانها را تبیین و تشریح میکنیم.
.2 بحث و بررسی
.1-2 محمد رضا کاتب
محمدرضا کاتب در سال 1345 در تهران متولد شد. او دانشآموخته رشته کارگردانی تلویزیون و از فعالان عرصه نویسندگی است. کتابهای زیادی از او منتشر شده است. وی از سال 1365 شروع به نوشتن نمود و بعد از نگارش چند مجموعه داستان، رمانهای »شب چراغی در دست - 1368 - «، » فقط به زمین نگاه کن - 1372 - « و »دوشنبههای آبی ماه - 1374 - « را نوشت. وی با خلق رمانهیس:» مائده؟ وصف؟ تجلّی؟« در سال 1378، حضور پررنگی در ادبیات معاصر ایران پیدا کرد و به عنوان یک نویسنده متفاوتنویس، ساختارشکن و مستقل مطرح شد. کاتب در این رمان و رمانهای »پستی - 1381 - « و » وقت تقصیر - 1383 - «، از شگردهای داستاننویسی جدید بهره برده است. از دیگر آثار او میتوان از »آفتابپرست نازنین - 1388 - «، رامکُننده 1390 - - ، بیترسی - 1392 - و »چشمهایم آبی بود« - 1394 - نام برد. وی از جمله هنرمندانی است که ضمن آفرینش چند رمان پیشامدرن در اوایلکار، در برخی از آثارش، همزمان لحظههای مدرن و پستمدرن را بازتاب میدهد.
.2-2 رمان پستی
تحلیل سبکشناسی آثار داستانی محمدرضا کاتب؛ - مورد مطالعه: رمانهای پستی و چشمهایم آبی بود - 3 / »پستی« رمانی است متشکل از چند داستان به هم پیوسته که همانقدر که میتوان در پیوستگی این داستانها شک کرد، میشود گفت که به هم پیوسته هستند. این رمان »پستی« دربردارنده فضایی نامشخص و مملو از اتفاقات نامنتظر در متن رمان میباشد. در داستان با راوی نامشخصی روبهرو میشویم که او را از طریق ارتباط با صاحبخانهاش و »لبی« میشناسیم راوی شخصیتی گوشهگیر میباشد که تنها به خودکشی خود از نوع زجرآورش فکر میکند؛
و ما از جایی که او جسد مردهاش را توصیف میکند به غیرمتعارف بودن اثری که میخوانیم پی میبریم و رنج و آزار راوی یکبار برای تجسم کردن جسد مرده خود در سردخانه باحضور صاحبخانهاش میباشد و از طرف دیگر وصف سگهای که زیر قطار کرده، آشفتگی و دلزدگی را به میان آورده است و پس از رها شدن راوی از پسرک و جسدش به آدمهای تازهای میپردازد که برای بیان مفاهیم مستقیمشان توان بیان را ندارد و در رمان راوی مدام از رنج و آزاری که در ظاهر مشخص نیست، میپردازد.
مضمون کلی رمان همانند بیانیههایی وصلهشده، ذکر شده است. تأثیر انزوا و آزردگیها در زندگی او را وادار میکند تا برای سرگرمی و پرکردن وقتش علاوه بر جمع کردن شیشههای رنگی و نوشیدنیها به قصه ساختن و خیالپردازی درباره آدمهایی که در کوپه قطار هستند، بپردازد . و این خود فرصت خوبی برای نویسنده است تا به وضعیت زندگی و روابط میان شخصیتها و رفتارهای متفاوت پی ببرد.
هر چه در رمان پیش میرویم کلمه »شاید« در رمان بیشتر به رخ کشیده میشود و تکرار این شایدها و اگرها خواننده را به هیچ قطعیتی رهنمود نمیکند و در روایت گویی درد و رنج شخصیتهای روایت در ظاهر دیده نمیشود اما به دلیل سرمای گزنده این رنج و آزار درونی به خوبی برای خواننده هویدا میشود. در داستان دیگر راوی به روایت پدر و پسری اشاره دارد که پدر، زندگی را برای پسرش میکاود و میکوشد به او لذت بردن را بیاموزد و در قسمت دیگر داستان، راوی پرنده خیال ذهن خود را بر روی شاخه داستان »ماهوش« مینشاند و از زبان او آنقدر از آرزوهایش صحبت میکند تا جایی که زندگی برایش زیبا جلوه میکند و نمیداند که کدام یک از واقعیتهایی که در ذهناش دارد را زندگی کند و نمیداند کدام یک از آنها را در خیال خود ترجیح دهد و حکایت این داستان گویی از نگاه بچهای که در رحم دارد،
روایت میشود و در گوشه دیگر حکایت راوی به سمت پیرزنی فالگیر و زنی سرخورده و تنها است و با اینکه به پیرزن و به کارش بیاعتقاد است اما آخر امیدش را در پیرزن فالگیر میجوید. از این رو کاتب در رمان پستی آدمها را به مخاطب ارائه نمیکند و او همراه با مخاطبین داستان را مینویسد و این تصور آن قدر تقویت میشود که گاه مخاطب در جاهایی از رمان گمان میکند که شاید نویسنده نمیداند که آیا این شخصیتها به هم ربط دارند یا نه؟! در پایان رمانش راوی میپندارد که روزی یک نفر قرار است بلایی سرش بیاورد نمیگوید به چه دلیل ولی حدی است که در وجودش نهفته است و در پایان رمان هم شخصیت که خیانتش را باور کرده است، کشته میشود.
.3-2 چشمهایم آبی بود
»چشمهایم آبی بود« رمانی وهمانگیز با زاویه دیدی متفاوت بیان میشود و رمانی همراه با ذوق هنری و زندگی حسی برای ما تقریر شده است و آمیزهای از خشونت خانگی، هنر و تجربههایی از درد را به همراه دارد. شخصیت-های داستانی، آدمهایی نامتعارفی به نظر میرسد و حکایت داستان از آنجایی آغاز میشود که در قطاری آدمهای نابجایی یکدیگر را ملاقات میکنند و در این رمان شخصیتهای محوری که هر کدام گمشدهای در درون خود دارند و به گوشه و کنار جنبهها و لحظههای حاد زندگی سرک میکشند و برای یافتن مقصود خویش به جای دیگری می-روند.
در این داستان شخصیتی به نام »میترا« که راوی داستان با نام »میتی« از آن یاد میکند و شخصیت دیگری به نام »بدخش« که هر کدام از آنها زندگی را برحسب غیابهای خود تجربه میکند. »بدخش« که خود مدام در پی یافتن موجودی به نام »جل خور« میباشد که حتی خود وی از این شخصیت آگاهی چندانی ندارد. از آنجایی که » جل خور« در صحنههای مختلف رمان پیوسته جا عوض میکند و نقشهای مختلفی پیدا میکند. شخصیت فرعی که می-