بخشی از مقاله
چکیده
نقاب؛ یکی از کهنالگوهای ناخودآگاه جمعی است و کهنالگوها ازجمله مفاهیم مهم یونگ در روانشناسی تحلیلی به شمار میروند. پرسونا - - persona؛ نقابی است که انسانها به صورت خود می زنند تا با چهرهای موجه در جامعه ظاهر شوند. این نقابها معادل نقشهایی است که افراد به تناسب انتظارات دیگران در جامعه ایفا می کنند. گاهی پیش می آید که افراد متوجه نقابهای بر روی چهرهشان نمی شوند. در این زمان با نقاب یکی می شوند و شخصیت اصلیشان زیر نقاب پنهان شده، رشد و تکاملی نمی یابد و لطمه زیادی به افراد وارد می آورد.
همانطور که قهرمان رمان دایی جان ناپلئون، به دلیل یکی شدن با نقاب خود، به مسایل گوناگون دچار شده و ماجراهای باورنکردنی و غیرمعمولی را سبب می شود. در این فرصت؛ پس از ارائه خلاصه ای از کتاب، به نقد و بررسی شخصیت اصلی داستان و در انتها به طور خلاصه به برخی از شخصیتهای دیگر رمان با توجه به روش نظریه کهنالگوی نقاب می پردازیم. برای این مقصود، ناگزیر به آوردن برشهایی از متن رمان دایی جان ناپلئون به عنوان شاهد مثال هستیم.
.1 مقدمه
کارل گوستاو یونگ - روانپزشک و متفکر سوئیسی - مطالعات خود را بیشتر در بخش ناخودآگاه ذهن انجام داده بود و بر این باور بود که در روح انسانها علاوه بر ناخودآگاه شخصی، ناخودآگاه دیگری به نام ناخودآگاه جمعی وجود دارد. از دیدگاه یونگ، این ناخودآگاه مملو از نمادهای قدیمی و شگفتآوری هستند که او آنها را کهنالگو نامیده است. امروزه؛ یکی از مهمترین انواع نقد ادبی، نقد روانشناختی است. ناخودآگاه جمعی و کهنالگوها از جمله مسائلی است که در نقد روانشناسانه جدید مطرح می شود و از آنجا که آثار هنری بستر مناسبی برای ظهور کهنالگوها است ؛در این مجال به بررسی کهنالگوی نقاب بر روی رمان دایی جان ناپلئون می پردازیم چرا که پرسونا برای بررسی و تحلیل شخصیتهای رمان دایی جان ناپلئون مناسب به نظر می رسد و در آن به شدت پر رنگ است.
رمان دایی جان ناپلئون به قلم ایرج پزشکزاد در سال 1351شمسی به صورت کتاب به چاپ رسید و در سال1355 شمسی، ناصر تقوایی مجموعه تلویزیونی دایی جان ناپلئون را از روی این کتاب ساخت و باعث شهرت بیشتر آن شد. همچنین این رمان به زبانهای دیگری چون انگلیسی، فرانسوی و عبری ترجمه شد. مقصود این پژوهش پاسخگویی به این پرسش است: آیا در این رمان کهنالگوی نقاب دیده میشود و در صورت صحت آن، چه دلایلی سبب شده است که شخصیت داستان، نقابی به چهره بزند که خود واقعیاش را فراموش بکند؟ بخشی از مطالب که تعاریف و کلیات را شامل میشود به روش کتابخانهای فراهم آمده است و قسمت عمده مطالب این تحقیق به تحلیل و بررسی کهنالگوی پرسونا بر روی رمان دایی جان ناپلئون میپردازد.
پیش ازاین؛ با توجه به این کهن الگو در نقد آثار ادبی، تحقیقاتی صورت گرفته است مانند مقاله » نماد نقاب، همزاد و دیگری در آثار اکتاویو پاز« که نویسنده آن ایرما نوابی با تکیه بر کتاب »هزار توی تنهایی« به بررسی نقاب در آثار اکتاویو پاز و آیین و جشنهای مذهبی مکزیکی میپردازد. درباره رمان دایی جان ناپلئون نیز کارهایی صورت گرفته است مانند پایاننامه بررسی تکنیکهای طنز در رمان دایی جان ناپلئون، که به طنز بکاررفته در رمان دایی جان ناپلئون و انواع تکنیکهای طنز او پرداخته است. همچنین مقاله ایلمیرا دادور با عنوان» ایدهالیسم انتزاعی در دن کیشوت و دایی جان ناپلئون« که با دیدگاه و نظریه لوکاچ و گلدمن بررسی شده است و نویسنده آن با یافتن نوعی قرابت بین این دو رمان، شخصیت اصلی آنها را قهرمان مساله دار میخواند. اما درباره این رمان، تا آنجا که نگارنده جستجو کرده؛ پژوهشی با توجه به نقد کهنالگویی انجام نگرفته است.
.1-1کهنالگوی نقاب
پرسونا؛ نقابی بود که بازیگران یونان باستان به چهره می زدند تا به وسیله آن نقشهای متنوع خود را در صحنه نمایش اجرا کنند . یونگ از این واژه به عنوان اصطلاحی روانشناسی بهره برد و معتقد بود انسانها نقاب به چهره می زنند تا نقشی متفاوت از خود واقعیشان را ایفا کنند. به بیان دیگر، نقاب» یک نمایش شخصیتی است که همانند و مساوی با خود واقعی نیست. پرسونا، یک ماسک اجتماعی یا ساختگی است و هر یک از ما در پی آنیم که از طریق آن عنایت و توجه و تأثیر و پذیرفته شدن توسط دیگران را به دست آوریم. - Allner 1993: 58 - «
در واقع نقاب، تصویری است که فرد به جهان بیرون عرضه می کند و تعداد نقابهایش برابر با نقشهایی است که در زندگی دارد؛ به طور مثال: فردی که دانشجو است و در عین حال کارمند یک شرکت بازرگانی و همچنین دارای همسر و فرزند است و... در هر کدام ازاین موقعیتها نقابی متفاوت با آنهای دیگر به چهره دارد. در دیدگاه یونگ، پرسونا دو نوع است: گونه اول نقابی است که انسان به چهره می زند تا خود را آنطور که نیست، نشان بدهد که باعث سازگاری فرد با محیط می شود. گونه دوم، آن دسته از نقابهایی است که فرد از داشتنشان بی-خبر است و گمان می کند نقابش، خودش است . این دسته دربرگیرنده خیالات و تصورات غیرواقعی است که می تواند خطرآفرین باشد و همچنین مانع از تکامل خود حقیقی فرد می شود.» زمانیکه نقاب شخصیتی باعث شود که فرد، خود واقعی را از دست دهد آنگاه است که نقاب جنبه مرضی به خود می گیرد و خطرناک می شود. - « تبریزی، - 47 :1373
.1-2 اجمالی درباره رمان دایی جان ناپلئون
کتاب درباره یکی از خانوادههای اشراف است که در یک باغ بزرگ در کنار هم زندگی می کنند. دایی جان، بزرگ خانواده است و همه از او حساب می برند. او در ژاندارمری، درجه نایب سومی داشته و در یکی دو درگیری کوچک شرکت کرده است اما در محفل خانوادگی، آن درگیریها را چنان بزرگ می کند که به جنگ های خونین با انگلیس بدل می شود و خودش را یک مشروطه خواه می داند؛ همین دلیلی می شود برای اینکه تصور کند انگلیس به دنبال دستگیری اوست.
پدر راوی که شوهرخواهر دایی جان است به دلیل اینکه دائی جان ناپلئون، مدام اشرافیتمیلفا را به رُخَش می کشد؛ با او به دشمنی برمی خیزد اما راوی که عاشق لیلی، دختر دایی جان می شود به کمک اسداالله میزرا یکی از افراد فامیل سعی می کند جلوی دشمنی پدر و دایی جان را بگیرد. دایی جان، نوکری به نام مش قاسم دارد که مثل خودش دروغگو است و زمانیکه دایی جان، جنگهای دروغین خود را برای فامیل تعریف می کند؛ آنقدر خودش را وارد ماجراها می کند تا اینکه بالاخره دایی جان می پذیرد که مش قاسم همراه و ملازم او در جنگهایش بوده است. دایی جان به خاطر علاقه شدیدی که به ناپلئون دارد با او همزاد پنداری می کند و گمان می برد که خودش هم قهرمانی مانند ناپلئون است.
2. بحث و بررسی
در ابتدا شاید بهتر باشد چرایی لقب دایی جان ناپلئون را توضیح داد:» دائی جان از جوانی عاشق ناپلئون بود. بعدها دانستیم که آنچه کتاب درباره ناپلئون به زبان فارسی و فرانسه - دائی جان زبان فرانسه را هم تا حدودی می دانست - در ایران موجود بود در کتابخانه اش جمع کرده بود. یعنی در واقع در چند قفسه کتاب او چیزی جز راجع به ناپلئون نبود. محال بود بحثی ازعلمی، ادبی، تاریخی، حقوقی و فلسفی پیش بیاید و دائی جان به استناد یکی از کلمات قصار ناپلئون در آن دخالت نکند. - «پزشکزاد،. - 9:1394 البته لقب ناپلئون را بچهها فقط در بین خودشان به دایی جان نسبت می دادند.
از جمله عاداتی که دایی جان، زمانیکه خانواده دور هم جمع می شد داشت این بود که داستان مبارزات خود را- که عبارت بود از زد و خورد او به همراه پنج شش ژاندارم با سارقین و اشرار که در قصبه کازرون یا ممسنی اتفاق افتاده بود- تعریف می کرد . »آنچه آن موقع ما می فهمیدیم و بعدها که کمی تاریخ خواندیم فهمیدیم این بود که به تدریج که علاقه دائی جان به ناپلئون شدت پیدا کرد نه تنها جنگهای او به حدود سرسام آوری بزرگ شد بلکه عیناً به وضع جنگهای ناپلئون شباهت یافت و در مقام صحبت از جنگ کازرون عیناً صحنه جنگ»اوسترلیتز« ناپلئون را توصیف می کرد. -
«همان: - 10-9 این موضوع نشان می دهد که به خاطر علاقهمندی به ناپلئون بود که دائی جان سعی در بزرگنمایی مبارزات خود می کرد و چون او را الگوی خود قرار داده بود، می خواست کسی مثل ناپلئون باشد و چون امکان این وجود نداشت که درزندگی واقعی بتواند از خود رشادت و جنگجوئی نشان بدهد به دروغ و خیالات خود روی آورد و با این فرض که اگر به شخص دیگری مثلاً به یک هنرمند علاقهمند می شد، وضع طور دیگری بود.
افزایش علاقهمندی دایی جان به ناپلئون به دلیل تشابهاتی بود که در زندگی آنها وجود داشت؛ از جمله اینکه دایی جان مانند ناپلئون هشت خواهر و برادر داشت، در جوانی وارد نظام شد و مثل او، از همسرش بعد از سیزده سال زندگی، جدا شد.» دایی جان زن اولش را بعد از سیزده سال زندگی مشترک به عذر اینکه نمی تواند بچهدار شود طلاق داده بود و این طلاق در تمام زندگی دائی جان از نظر تشابهی که با جدائی ناپلئون بناپارت و ژوزفین بعد از سیزده سال زندگی زناشوئی پیدا می کرد اثرعمیقی گذاشته بود. بعدها متوجه شدیم که دائی جان بخصوص بر اساس این قرینه سرنوشتی مشابه سرنوشت امپراطور فرانسویان برای خود پیشبینی می کرد. -
«همان: - 43 افراد خانواده می دانستند داستانهایی که دایی جان تعریف می کند، حقیقت ماجرا نیست اما چون دایی جان، بزرگ خانواده بود و لقب آقایی را بعد ازفوت پدر به ارث برده بود؛ کسی جرأت نداشت روی حرفش حرف بزند، تنها کسی که گاهی سعی می کرد شرح فتوحات دایی جان را مسخره کند شوهر خواهرش یعنی پدر راوی داستان بود که سبب شده بود دایی جان او را دشمن خود بداند و علیه او به خصومت بپردازد . از طرفی، توهین و تحقیرهای دایی جان به پدر راوی، به خاطر اینکه او مانند آنها از یک خانواده اشرافی نبود؛ آتش این دشمنی را بیشتر می کرد. آقاجان هم برای تلافی اقدامات دایی جان، بهترین راه را زمانیکه متفقین وارد ایران میشوند در این میداند که داستانها و جنگهای خیالی دایی جان را تمام و کمال بپذیرد و با این کار او را به جنون و دیوانگی برساند» آقاجان بدون هیچگونه ملاحظهای تمام خیالبافیهای دائی جان را تأیید می کرد و مخصوصا هیچ وقت یادش نمی رفت که