بخشی از مقاله
چکیده
روانشناسی وجودی یکی از نظریههای نوین روانشناسی است که پس از جنگ جهانی دون از اروپا به ایالاتمتحده گسترش یافت. رولو می به عنوان مهمترین سخنگوی روانشناسی وجودی معتقد بود روانشناسی علمی جدید باید ویژگیهای بیهمتایی، آزاد شخصی، سرنوشت، تجربیات پدیداری و بهویژه قابلیت انسانها را در برقراری رابطه با خودشان بهعنوان ذهن و عین به رسمیت بشناسد. رمان کوری اثر ژوزه سارا ماگو، نویسنده پرتغالی و برنده نوبل 1998، اثری است نمادین که روایتی دگرگونه از انسان و جامعه را نشان میدهد. در روند وقایع داستان، رشد و تغییر شخصیّت انسان و رسیدن بهغایت انسانی تصویر شده است. این مقاله قصد دارد، با تکیه بر نظریه روانشناسی وجودی می نگرش ساراماگو را در رمان کوری به انسان و موقعیتاش در هستی تفسیر کند.
مقدمه وجودگرایی چیست؟
روانشناسی وجودی نوین در نوشتههای سورن کییر کگارد - - 1813-1855، فیلسوف و عالم الهیات دانمارکی ریشه داشت. کگارد به گرایش فزاینده جوامع مدرن به انسانیتزدایی افراد پرداخت. طرفداران این فلسفه به ویژه طرفداران کیگارد می گفتند حقیقت نمی تواند جدا از تجربه انسانی باشد و حقیقت را فقط با ادراک شخص از آن میتوانیم بشناسیم. می مدعی بود بینش کیگارد در این رابطه، طرز فکر بشر درباره حقیقت را عوض کرده است. می وجودگرایی را تلاشی میدانست برای فهمیدن انسان از طریق پر کردن شکاف بین سوژه - مشاهده کننده - و ابژه Objet - آنچه مشاهده میشود - که پس از رنسانس مشکل اساسی برای تفکر غربی و علم شده بود . اگرچه فیلسوفان و روانشناسان وجودگرایی را به شیوههای مختلف تعبیر میکند؛ اما در بین اغلب متفکران وجودی عناصر مشترکی یافت میشود.
اول اینکه وجود مقدم بر جوهر است. وجود به معنی پدیدار شدن یا شدن است؛ جوهر بر ماده بیتغییر دلالت دارد. وجود حاکی از فرایند است؛ جوهر به ثمره اشاره دارد. وجود با رشد و تغییر ارتباط دارد؛ جوخر بر رکود و غایتمندی دلالت دارد. دوم اینکه، وجودگرایی با جدا کردن ذهن از عین مخالف است. در حقیقت وجود گرایان میگویند سوژه یا تجربیات درونی خود را وارد نگاه علمی خویش می کنیم. اما از بعد ابژه ای معادله واقعیت غافل نمیشویم. آنها معتقدند باید در فرمولبندی مسائل ابتدا روی تجربههای ذهنی تمرکز کرده و سپس آنها را تا میتوانیم بهصورت عینی بررسی کنیم.
سوم اینکه، انسانها در جستجوی معنی برای زندگیشان هستند. آنها از خود میپرسند : من کیستم؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا زندگی معنی دارد؟ چگونه میتوانم به انسان بودنم تحقق بخشم؟ چهارم اینکه، وجود گرایان معتقدند در نهایت هر یک از ما در قبال آنچه هستیم و آنچه خواهیم شد، مسئولیم. ما نمی توانیم والدین، معلمان، کارفرمایان، خداوند یا اوضاع واحوال را سرزنش کنیم. به قول ساتر: »انسان به جز آنچه از خودش میسازد، چیز دیگری نیست. این اولین اصل وجودگرایی است.« انسان بودن یعنی تمرین اراده. پنجم اینکه، وجودگرایاناصولاً ضد نظری هستند. از نظر آنها نظریهها انسانها را بیشتر انسانیت زدایی میکنند و با آنها بیشازحد عینی برخورد میکنند. - فیست،. - 628-629 :2002
مفاهیم اساسی وجود گرایی
دو مفهوم اساسی وجودگرایی، هستی در دنیا و نیستی میباشد. وجود گرایان برای شناختن انسان رویکرد پدیدار شناختی اختیار می کنند. ازنظر آن ها، انسان در دنیایی وجود دارد که از دیدگاه خود فرد بهتر می توان آن را شناخت. زمانی که دانشمندان افراد را از چارچوب داوری بیرونی بررسی میکنند، دنیای وجود آنها را نقض میکنند. امروزه نه تنها کسانی که به اختلال روانی دچار هستند، بلکه اغلب افرادی که در جوامع مدرن زندگی میکنند، از احساس انزوا و بیگانگی خود با دنیا رنج میبرند. بیگانگی، بیمار عصر مدرن است و در سه زمینه آشکار میشود: - 1 جدایی از طبیعت، - 2 فقدان روابط میان فردی معنی دار، و - 3 بیگانگی با خود اصیل. بنابراین، انسانها سه شکل همزمان هستی در دنیا را تجربه میکنند: Umwelt، یا محیط اطراف ما، Mitwelt، روابطمان با دیگران، وEigenwelt ، یا روابط با خودمان.
هستی در دنیا
نخست محیط زیست شناختی - . - Umwelt یعنی همان محیط حیوانات و انسان ها- سایقها و غرایز و... نظریه فروید، با تأکید آن بر زیستشناسی و غرایز، عمدتاً به Umwelt میپردازد. دومین شکل بودن در دنیا، دنیای روابط متقابل است - - Mitwelt به طور مثال فهم عشق به عوامل مرتبط با دنیای روابط متقابل از قبیل تصمیمگیری شخصی و تعهد به دیگری بستگی دارد. سومین شکل بودن در دنیا، دنیای خود است، این دنیا همان رابطه فرد با خودش است - . - Eigenwelt دنیای خود شامل خود آگاهی و رابطه با خود است. من وقتی وارد این دنیا میشوم که به تأثیر دیگری بر خودم پی ببرم و بفهمم گل برای من چه معنایی دارد. دنیا بدوت این شکل از بودن، بیروح و خشک میشود.
رولو می معتقد بود افراد سالم به طور همزمان در هر سه دنیا زندگی میکنند. آنها با دنیای طبیعی سازگار میشوند، با دیگران بهعنوان انسان رابطه برقرار میکنند و از معنی تمام این تجربیات آگاهی عمیقی دارند. »هستی در دنیا؛آگاهی از خود به عنوان موجود زنده و پدیدار شونده را ایجاب میکند. این آگاهی بهنوبه خود، به وحشت از نیستی می انجامد. مرگ تنها مسیر به نابودی نیست، بلکه بدیهی ترین مسیر است. زندگی زمانی پرشور و معنی دار تر می شود که افراد با احتمال مرگ خود روبرو شوند. می نوشت : » تنها واقعیت زندگی من که نسبی نیست، بلکه قطعی است، و آگاهی من از آن به وجودم و آنچه در هر ساعت انجام می دهم، کیفیت قطعی می بخشد. - «فیست، - 630- 631 :2002
در صورتی که افراد جرات روبرو شدن با نیستی خود را بوسیله تامل کردن درباره مرگ نداشته باشند، با این حال نیستی را به شکلهای دیگر تجربه می کنند، مثلا به الکل و مواد مخدر روی می آورند. ترس از مرگ یا نیستی معمولا افراد را تحریک می کند به صورت دفاعی زندگی کنند و در مقایسه با زمانی که با مسئله نیستی خودشان مواجه می شوند، از زندگی برداشت کمتری کنند. گزینه سالم این است که با اجتناب ناپذیر بودن مرگ مواجه شویم و دریابیم که نیستی جز جدا نشدنی هستی است. صورت نهایی نیستی خود کشی است. قبول بی قید و شرط و کورکورانه ارزشهای جامعه که با وجود ما مغایرت دارد به از خود بیگانگی، بیتفاوتی و یاس منتهی می شود. - همان: - 632
وجودگرایی و روانکاوی
نظریات می تلفیقی از نظریات فروید و مواضع وجود گرایانه است. روانکاوی و وجود گرایی هر دو سؤالاتی بنیادی درباره وجود انسان دارند. فروید بهصراحت اعتراف میکرد دلمشغول مشکلات بزرگ انسان و فهم طبیعت انسان است. وجود گرایان از حتمی بودن مرگ و نیستی و شیوههای کنار آمدن با آن حرف میزنند. فروید نیز به نقش مهم مرگ در روان انسان پی برد و آن را تحت عنوان غریزه مرگ و گرایش انسان به تخریب خویش به کار برد.
اگرچه وجود گرایان به طور کلی از جهت دل مشغولی بیشازحد با مرگ و بدبین بودن سرزنش میشوند ولی اکثر این انتقادات نابجاست. شاید تمرکز وجود گرایان بر مرگ را به این دلیل بیمار گون تصور میکنیم که نگاه غیرواقعبینانهای به مرگ داریم و از همان کودکی یاد گرفتهایم به مرگ فکر نکنیم. ترس از مرگ و مضطرب شدن بابت مرگ طبیعی است. اتفاق نظر دیگر بین پیروان فروید و وجودگرایان، دل مشغولی با کاستن رنج انسان است. هر دو گروه میگویند انسان ها به دلیل اضطراب شدید از مسئولیتپذیری طفره میروند.