بخشی از مقاله

چکیده

کاهش نقش دولتها در عصر جهانیشدن موجب نقشآفرینی فزاینده بازیگران فرو ملی در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصاد شده است، به گونه ای که بازیگران فرو ملی در عرصه سیاست خارجی نیز ورود یافته و ترجیح دادهاند مسیرها و روشهایی را در سیاست خارجی برای تأثیرگذاری بر روابط بین الملل بهکار گیرند.

در این میان، جهانی شدن شهری و شهری شدن جهان به عنوان دو ویژگی هزاره سوم مطرح شدند که به تغییر نقش شهرها در نظام بینالملل منجر شد و این شهرها به عنوان هویتهای فرو ملی از اهمیت و قابلیت به سزایی در عرصه جهانی برخوردار شدند که نقش آنها در چارچوب دیپلماسی شهری قابل تبیین است. این پژوهش با ماهیت و روش تحلیلی-تبیینی و شیوهی کتابخانهای در پی آن است تا تأثیر دیپلماسی شهری را بر روابط بین ملتها و کشورها مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهد.

یافتههای پژوهش نشان میدهد که شهرها با نظاممند کردن رویکردهای خود در عرصه روابط خارجی، ایجاد حوزه نفوذ برای اتخاذ سیاستهای فرامرزی، نقشآفرینی فراملی در زمینه امنیت، اقتصاد و فرهنگ و ارتباط گسترده با بازیگران فرو ملی و سازمانهای بینالمللی از نقش قابل ملاحظه ای در توسعه و تقویت روابط بینالملل برخوردارند؛ چراکه در دیپلماسی شهری کلان شهرها در راستای مناسبات بینالمللی میان کلان شهرهای کشورهای مختلف وارد عرصهی تعاملات میان شهری در حوزهی امور بینالملل شده و با برقراری روابط با دیگر کلانشهرها زمینه همکاری و تعاملات بین دولتهای مختلف را فراهم میکنند.

مقدمه

با شکلگیری پیمان وستفالیا1 در سال 1368 میلادی و پیدایش حکومتهای ملتپایه، نقش کشورها و مناسبات بینالمللی آنها بسیار برجستهتر از نقش بینالمللی شهرها شد. در واقع با شکلگیری این رویداد نقش بینالمللی شهرها در زیر چتر کشورها قرار گرفت و ادبیات روابط بینالمللاساساً مبتنی بر روابط میان کشورها پیگیری شد و مناسبات قدرت و ثروت در میان کشورها را در کانون تمرکز خود قرار داد. در حقیقت پس از این پیمان بود که کشورها به عنوان واحدهای سیاسی در نقشهی جغرافیای جهان تجلی یافته و نقشه-ی جغرافیای سیاسی کشورها در نظام بینالملل شکل گرفت 

پس از پیمان وستفالیا و به رسمیت شناختن کشورها، این دولتها بودند که تا اواخر قرن بیستم بازیگران بلامنازع عرصهی روابط بینالملل قلمداد میشدند و شهرها فقط در تحت کنترل و نظارت آنها میتوانستند با سایر شهرهای دیگر وارد تعاملات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شوند اما قرن بیستم شاهد وقایع گوناگون در عرصهی جهانی بوده به طوری که به گفته صاحبنظران، در دنیای پس از جنگ سرد، قدرت در سطح گستردهای پخش شده است  و حاکمیت ملی و انحصار بازیگری دولتها که از مهمترین پایههای نظم وستفالیایی به شمار میرفت در حال ضعیف شدن و به شدت از سوی نیروهای ملی، سازمان-های غیردولتی و دهها نوع بازیگر جدید نظیر سازمانها و نهادهای بینالمللی و مدنی به چالش کشیده شده است

بر این اساس، دیپلماسی عمومی که شکل جدیدی از دیپلماسی است برقراری و بررسی تعامل میان بازیگران جدید عرصه بینالمللی در کنار دولتها را برعهده گرفته است

در این میان، دیپلماسی شهری از اهمیت به سزایی برای شهرها به عنوان هویتهای فرو ملی برخوردار است، به گونهای که برخی شهرها درصدد برآمدهاند تا از رهگذر برقراری ارتباطات با دیگر شهرها و نیز مطرح شدن به عنوان بستری مناسب برای شکلگیری فرایندهای جهانی به شهرهای جهانی تبدیل شوند. در چارچوب این نظم بینالمللی جدید، بازیگران متنوع و متعددی در کنار دولتها نقش ایفا میکنند؛ نهادها، سازمانهای شهری، شورای شهر و ... از جملهای بازیگرانی هستند که در بالاترین مقام اجتماعی شهر، در بسیاری از حوزهها با دیگر کشورها وارد مذاکرات همهجانبه میشوند.

این مقاله درصدد آن است تا ظرفیت و نقشآفرینی دیپلماسی شهری را به عنوان نهاد فرو ملی که محصول عصر جهانیشدن است در عرصه سیاست خارجی و روابط بینالملل، مورد بررسی قرار دهد و به این سؤال پاسخ دهد که دیپلماسی شهری در عصر جهانیشدن چه تأثیری بر توسعه و تقویت روابط بینالملل دارد؟یافتههای پژوهش نشان میدهد که شهرها با نظاممند کردن رویکردهای خود در عرصه روابط خارجی، ایجاد حوزه نفوذ برای اتخاذ سیاستهای فرامرزی، نقشآفرینی فراملی در زمینه امنیت، اقتصاد و فرهنگ و ارتباط گسترده با بازیگران فرو ملی و سازمانهای بینالمللی از نقش قابل ملاحظهای در توسعه و تقویت روابط بینالملل برخوردارند؛ چراکه در دیپلماسی شهری کلان شهرها در راستای مناسبات بینالمللی میان کلان شهرهای کشورهای مختلف وارد عرصهی تعاملات میان شهری در حوزهی امور بینالملل شده و با برقراری روابط با دیگر کلانشهرها زمینه همکاری و تعاملات بین دولتهای مختلف را فراهم میکنند.

-1مبانی نظری

-1-1دیپلماسی

اگر روابط بینالملل را مجموعهای از تعاملات، ارتباطات و تماسهای برآمده از سیاست خارجی دولتها بهعنوان بازیگران اصلی در پهنه جهانی بدانیم، سیاست خارجی در دو راه جدا ولی مکمل هم پیش میرود؛ گفتوگو، همکاری، تفاهم و صلح که به آن دیپلماسی میگویند و کشمکش، برخورد، بحران و جنگ که در حوزه استراتژی جای میگیرد. بنابراین دیپلماسی و استراتژی به منزله دانش، هنر، فن و ابزار اداره مسالمتآمیز و غیرمسالمت آمیز روابط میان دولتها و بازیگران جهانی است. هرچند این دو، یکسره متمایز و ناهمخواناند، ولی بسته به اوضاع و احوال گاهی جانشین هم میشوند، یا به هم میآمیزند و شالوده رفتارهای برونمرزی دولتها و مناسبات بینالمللی برپایه آنها شکل میگیرد

دیپلماسی از این حیث جنبه ابزار گونه دارد و خاصیتش، مورد استفاده قرار گرفتن برای رسیدن به اهداف است. ابزاری بودن خاصیتی به آن میبخشد تا بتواند از این طریق، اهداف بالاتری را تحقق بخشد و زمینهای را فراهم میکند تا ابزارهای دیگر بتوانند در درون آن به نقشآفرینی بپردازند

»هانس مورگنتا« دیپلماسی را هنر مرتبط ساختن عناصر قدرت ملی به مؤثرترین شکل با آن گروه از ویژگیهای شرایط بینالمللی میداند کهمستقیماً به منافع ملی مربوط میشوند. از دیدگاه وی دیپلماسی که تدوین و اجرای سیاست خارجی کشور را در همه سطوح بر عهده دارد، مغز متفکر قدرت ملی است؛ همانگونه که روحیه ملی، روح آن است. وی حتی کیفیت دیپلماسی را مهمترین عامل قدرت ملی میداند که همه عوامل تعیین کننده قدرت ملی نظیر موقعیت جغرافیایی، خودکفایی در منابع و مواد خام، تولید صنعتی را مشتمل میشود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید