بخشی از مقاله
چکیده
در فلسفه سیاسی با مفاهیم بسیار مهم و عمیقی از قبیل عدالت، آزادی، دولت، سیاست، اخلاق و . . . روبروییم. هر فیلسوف سیاسی نقطه شروع خود را از تعریف این مفاهیم آغاز میکند. در محیط انتزاعی، فیلسوفان هر یک میتوانند تعریفی از این مفاهیم داشته باشند. مثلاً ارسطو عدالت را رعایت اعتدال تعریف کرده. یا راولز عدالت را همچون انصاف میداند که در موقعیت بنیادی و در حجاب جهل همه ما به آن اذعان داریم. اما مساله این است که این مفاهیم را نمیتوان در محیطی غیرتاریخی و ایزولهشده مطرح کرد. زیرا انسان موجودی تاریخمند، موقعیتمند و انضمامی است. از طرف دیگر، هر یک از ما دارای موقعیت وجودی منحصر به فردی هستیم. یعنی از لحاظ قومیت، جنسیت، مذهب و ... با همدیگر تفاوت داریم.
اما برای اینکه بتوانیم سیاست را ایجاد کنیم باید در مورد مفاهیم کلیدی سیاست دارای حداقلی از اجماع نظر باشیم. کلید دست یافتن به این اجماع نظر ممکن نیست مگر از طریق حوزه عمومی. حوزه عمومی یا گستره همگانی یا سپهر عمومی، امکانی در زندگی جمعی انسانهاست که با تحقق آن افراد جامعه میتوانند امور عمومی و مفاهیم فلسفی را به گفتگو بگذارند و در وضعیتی آزاد دور از تحمیلها و اجبارها، امر عمومی را مورد بحث و نظریات یکدیگر را مورد ارزیابی قرار دهند. بدین وسیله امکان رسیدن به یک توافق جمعی به حداکثر میرسد.
.1 مقدمه
الزامات و تقییدات دموکراسی در همه کشورها بسیاری از جریانات محافظهکار و تندرو را در مقابل مفاهیم نوین فلسفه سیاسی قرار داده است. این گروهها مرکب از اندیشمندانی هستند که بر محور بازنگری منافع عمومی متحد شدهاند و علیه امواج دموکراسی و جهانیشدن وارد میدان شدهاند. اینان زیادهروی مطالبات را که گسترش حقوق جدید بر دولت تحمیل میکرد و خطر انفجار ادعاهای برابریطلب و آزادیخواهانه بر نظام قدرت را تقبیح کردند. به همین خاطر برخی از متفکران بر ضرورت فضیلت مدنی، خیر همگانی و چیزی شبیه به رسپوبلیکای امپراتوری روم و پولیس یونانی تاکید میکنند. اما زندگی در دنیای سرمایهداری، تبعیت از ملزومات مدرنیته و زندگی در شهرهای بزرگ هیچ جایی برای این قبیل مفاهیم بر جای نگذاشته است.
میتوان اینطور ادعا کرد که مفهوم افکار عمومی به طور کلی جایگزین صور جمعی زندگانیهای قبلی شده است. قواعد جدیدی برای امر سیاسی تاسیس شده که بر اساس مصالحه میان منافعی غیر از امر سیاسی تاسیس شدهاند. این مفهوم جدید که به معنای عام »لیبرال« شناخته میشود در سده نوزدهم در غرب رواج یافته است. با این حال، برخی از اندیشمندان اعتقاد دارند که مفهوم جمهوریخواهی و پولیس یونانی به طور کامل ناپدید نشد و به شکل زیرزمینی به حیات خود ادامه داد. این نویسندگان با اتکا بر همین سنت به نقد فردگرایی لبیرال متوسل میشوند و به دنبال درک معنایی دیگر از همبودی انسان مدرن هستند. با توجه به کلیت فضای جدید در عرصه فلسفه سیاسی راه حلها و جایگزینهای متعددی از جانب فیلسوفان سیاسی پیشنهاد شده است. در این مقاله به بررسی چندین راه بدیلی که در فلسفه سیاسی غرب ارائه شده پرداخته و در نهایت از شکلگیری حوزه عمومی برای حل و فصل کردن مفاهیم سیاسی استفاده میکند.
.1 پارادایم لیبرالی جدید:
پارادایم لیبرالی جدید را در اندیشه سیاسی جان راولز میبینیم. راولز بود که با ارائه نظریهای در باب عدالت پارادایم وظیفهشناختی یا حقوق مبنا را احیا کرد که نقطه پایانی بر سیطره مناقشهآمیز فایدهگرایی بود. نظریه عدالت راولز بر آن دلالت دارد که او به دنبال مجموعه قواعدی برای انتخاب عقلانی و نقطه ارشمیدسی است که ویژگی عام نظریه انصاف را تضمین میکند. [3] مساله راولز این بود که اگر اشخاص آزاد و معقول در موقعیتی برابر قرار گیرند برای تعریف شروط بنیادی باهمبودن خود کدام دسته از اصول را برخواهند گزید.
راولز فقط میخواست مفهومی از عدالت را برای جوامع مدرن دموکراتیک با اتکا به شهودهای مشترک اعضای این جوامع تدارک ببیند. صورتبندی راولز از عدالت مبتنی بر نوعی کانت گرایی است که از اولویت خواسته های فرد بر رفاه عمومی دفاع می کند. [4] یعنی در اینجا حق بر امر خیر اولویت دارد یعنی چارچوب حقوق و آزادی های اساسی بر مفاهیم مختلف خیر اولویت دارند. راولز بر آنست که اگر گسترش رفاه جامعه به سان کل به قربانی کردن شمار معینی از افراد منجر شود، نباید آن را به سادگی هدف قرار داد. تلقی تمامی افراد چونان »هدفی در خود« و نه ابزار ضروری است.
برای آنکه توافق بر سر اصول عدالتِ واقعاً منصفانه باشد، یافتن دیدگاهی که از شرایط خاص شرکتکنندگان و منافعشان متاثر نمیشود ضرورت دارد. راولز برای همین نقش است که بازی »موقعیت اولیه« را میسازد تا با حجاب جهل، شرکتکنندگان را از مشاهده جایگاهشان در جامعه، استعدادهایشان، اهدافشان و هر آنچه میتواند منافی بیطرفی باشد محروم کند. موقعیت اولیه، بازنمایی شرایط اکتشافی آزادی و برابری است که به شرکتکنندگان در مباحثه، انتخاب اصول عدالت برای سازماندهی همکاری میان اشخاص آزاد و برابر را میدهد. بنابراین هیچ معیار مستقلی از عدالت وجود ندارد و این نفس رویه و جریان مباحثه است که تضمین میکند نتیجه حاصل منصفانه باشد.
اصل اول راولز در رابطه با اصول آزادی است. آزادی وجدان، آزادی جماعات، آزادی بیان و ... . اصل دوم درباره برابری است. به نظر او نابرابری های اجتماعی و اقتصادی تنها در صورتی موجه و قابل دفاع هستند که اولاً مختص به مناصب و مقامهایی باشند که تحت شرایط برابریِ منصفانه فرصتها باب آنها به روی همه گشوده شده باشد و ثانیاً این نابرابریها باید بیشترین سود را برای محرومترین اعضای جامعه داشته باشد. [5]
.2 نقد فردگرایی لیبرال توسط جماعتگرایان
متفکرین جماعتگرا نه فقط راولز بلکه کل روایت لیبرالیسم از فردگرایی را مورد نقد قرار میدهند. این نقد مفهومی غیرتاریخی، غیراجتماعی و غیرجسمانی از سوژه را که با ایده فرد برخوردار از حقوق طبیعیِ مقدم بر جامعه بار میشود رد میکند و ایده اولویت حق بر خیر را نمیپذیرد. جماعتگرایی بیبضاعتی واقعی ذرهباوری سوژهمحور لیبرالیسم را نقد میکند. به نظر چارلز تیلور بسط عقلانیت و تبدیل انسان به سوژه اخلاقیِ توانا به کشف امر خیر از مشارکت در همبودی زبان و گفتمان متقابل از عادلانه و غیرعادلانه و خوب و بد ناشی میشود و بنابراین اولویت حق بر امر خیر متصور نیست. در نتیجه فرد مدرن به همراه حقوقاش، نتیجه انکشاف پیچیده و طولانی تاریخ است و فقط در نوع معینی از جامعه، وجود فرد آزادِ توانا به انتخاب اهداف خود امکانپذیر میشود.
مایکل سندل واکاوی دقیقی از نظریه عدالت راولز به منظور اثبات ویژگی نامنسجم آن انجام میدهد.او اساساً نظریههای اولویت حق بر خیر را نقد میکند و مفهوم سوژهی حاصل از آن را نمیپذیرد. اگر راولز میپذیرد که عدالت، فضیلت ابدی نهادهای اجتماعی است، این بدان معنا نیست که لیبرالیسمِ وظیفهشناختی او مستلزم مفهومی از عدالت است که مفهوم خاصی از خیر را مفروض نمیگیرد تا در راستای چارچوبی گام بردارد که در درون آن مفاهیم متفاوتی از امر خوب امکانپذیر باشد. در نتیجه در این مفهوم، اولویت عدالت نه فقط بسان اولویت اخلاقی بلکه بسان شکل مرجح موجهسازی توصیف میشود. حق، نه فقط به دلیل اهمیت مطالبات آن بلکه به شیوه مستقل استخراج اصول آن بر خیر اولویت دارد. اما از آنجایی که حق مقدم بر خیر وجود دارد این نکته ضرورت خواهد داشت که سوژه، مستقل از مقاصد و اهدافش وجود داشته باشد.
بنیابراین چنین مفهومی مستلزم آنست که سوژه هویتی داشته باشد که مقدم بر ارزشها و اهدافی که برمیگزیند تعریف شود. پس این توان انتخاب و نه انتخابهایی که سوژه انجام میدهد سوژه را تعریف میکند. به نظر سندل، در نظریه راولز، نوع سازنده همبودی تصورناپذیر است و همبودی را فقط میتوان بسان همکاری ساده میان افراد تصور کرد که منافعشان از پیش معین است و برای دفاع از منافع و پیشبرد آن به یکدیگر میپیوندند. فرضیه محوری سندل این است که این مفهوم انگارهای از سوژه همزمان با اولویت حق بر خیر و در تعارض با اصول عدالتی که راولز قصد توجیه آن را دارد ضروری است. [6]