بخشی از مقاله

چکیده

حکیم نزاري بدون اغراق از قلههاي بلند علم و ادب ایران زمین و مایه سرافرازي و مباهات است. نزاري میداند تنها حقیقت ملموس و معتبر حال میباشد و گذشته و آینده به هیچ روي در اختیار نیست. از نظر او پیش از سرشتن خاك حوا و آدم، عشق وجود داشته و سرّ عشق، سرّي جاویدان و ملک عشق ملکی قدیمی است و چون ملک لایزال الهی بر نظام است. نزاري معتقد است که عقل جوهري پاك بود، ولی از زمانی که به خطه خاك آمد بدنام و خوار شد؛ زیرا هر کسی به اندازهی درك خود تصرفی در آن کرد. ویژگیهاي انسان عاشق از نظر نزاري عبارتست از: از خود تبرا کردن، از خود فانی شدن.

انسان عاشق مانند شمعی آماده سربریدن، موسی در مناجات، یونس اندر قعر دریا و خلیل در آتش است. منظور از عقل در دیوان او همان عقل محدود و حساب گري است که به عالم قدس هرگز راهی نمی برد و پاي چوبینش همواره لنگ می زند. ولایتی که در اختیار امور اولیاست خوش و از اول فطرت میان عقل و عشق فاصله است.

مقدمه

شاعر ستم ستیز، مردم دوست و عارف شیرین گفتار، گوینده بزرگ نیمه دوم سده هفتم و آغاز قرن هشتم است. شاعر فرزانه با بینش منطقی عزمش را جزم می کند تا از فرصت ناپایدار و بی بدیل موجود نهایت استفاده را ببرد. قلمرو تفکر هنرمندانه حکیم نزاري در غزل ها ا زعشق آغاز و با عشق می پوید و به عشق می انجامد.

شیفتگی و شکفتگی اندیشهي او به شوق تنها یک حقیقت است که اینگونه پس از گذر قرنها، همچنان تازه و پر آوازه باقی مانده است. عشق و بودن. پیام راستین این ابر مرد، رستن از اسارت تیرگی خاك به سوي روشنایی و جاودانگی است. عشق از نظر اوبارقه ایجاد حرکت است و به گفته چارلز تیلور - آدمی نمی تواند نظام اشیاء را بدون عشق ورزیدن درك کند و یا بالعکس نزاري می داند تنها حقیقت ملموس و معتبر حال می باشد و گذشته و آینده به هیچ روي در اختیار نیست.

اندیشیدن به گذشتهي از دست رفته و آینده نیامده و تضمین نشده نتیجهاي جز خراب کردن حال و بر باد دادن عمر ندارد. دیروز، فردا از نظر او در گذر است. وقت را باید غنیمت شمرد، کاهلی و غفلت هردو حجاب راه هستند:

کاهلی و عاقلی هردو حجاب رهند  //  کار خود امروز کن سخره فردا مکن

چون عاقبت نهایت اعمار لازم است  //  باري به نقد وقت می خوش گوار کش

مهر از زمانه بگسل و دل در جهان مبند //  زین بر کمیت می نه و تنگ استوار کش

نزاري معتقد به نقد وقت است ومی گوید باید خوش بود، مانند بهشت همه امکانات فراهم است، جمال معشوق و روي نیکوي او همه را مسخّر کرده است:    

به نقد وقت چو فردوس حاصل است  //  چرا نه عیش کند در بهشت با حورا

نزاري می گوید: سروش غیبی به او پیام می دهد که جایگاه او توده خاك نیست، سدره المنتهی است:

دوش درآمد سروش، گفت نزاري بیا  //  جاي تو این توده نیست، سدره تو منتهاست

او معتقد است انسان آزادو در بند معاش نیست و بیش از پایمال شدن به دست اجل سر اخلاص بر خاك آستان دوست باید سایید:

من اگر چند نیام زاهد و هستم قلاش  //  هستم آزاد و نیم بندهي اسباب معاش

سخن او حکمت محض و سرشار از اندرز و نگاه او به جهان همراه پند و نصیحت است. او از انسان می خواهد توسن غرور را کنار بگذارد، زیرا زندگی در اینجا زندگی جاویدان نیست. از نظر او انسان ها از دیوان حق جواز گرفتند، دنیا را رها کردند و از صراط گذشتند:

بگذاشتند دنیی و بگذشت از صراط  //  آنها که یافتند ز دیوان حق جواز

به چند بیت دیگر که سرشار از پند و اندرز است استناد می جوییم:

تو باید که بیرون شوي از میان که با خود محال است با او نشست

و هم پرستان شده غره به زهد و ورع  //  من به خلاف خرد واله و مدهوش دوست

تبرا کن از خویشتن پروري  //  که از بت پرستی بتر خودپرست

انسان هاي عاشق دارالبقا را به عین الیقین دیده اند و مانند خضر این عالم مجاز را ترك کرده اند. از چشمهي آب حیات نوشیده اند. شیطان را در مکان هاي مختلف دیده اند. از او احتراز کرده اند و سراپا چشم و گوش براي شنیدن سخنان معشوق شدهاند. براي اینکه انسان به مقام عاشقان برسد، باید همه هستی و نیستی

را دربازد و از در لا در حرم الا در آید:

بعد از این از درلا در شو اگر مرد رهی  //  تا شوي محرم جان در حرم الا االله

شراب عشق نوشیدن از نظر او کار اصلی و مهم است و کارهاي دیگر از دیدگاه او کار نیست، بلکه بیکاري و بیهودگی و سرباري است. میان ورع و پرهیزگاري و میکده فاصله هاست. نزاري توصیه می کند انسان مغرور است و نصیحت می کند باید هم خوي فرشتگان باشد:

هم خوي فرشته باش ز نهار  //  کاندر سر آدمی غرور است

تا عمر عالم وآدم است پیوند عشق و عاشق و معشوق با هم است. از نظر او پیش از سرشتن خاك حوا و آدم، عشق وجود داشته و سرّ عشق، سرّي جاویدان و ملک عشق ملکی قدیمی است:

تا دور آفرینش و تا عمر آدم است  //  پیوند عاشق و معشوق با هم است

گر سر این رموز بدانی وجود عشق //   بیش از سرشتن گل حوا و آدم است

نزاري معتقد است انسان باید سپر تیر عشق باشد و جهان بدون عشق جهنم است.

در معرض رضا سپر تیر عشق باش  // عشاق را جراحت معشوق مرهم است

به بوستان همه کس مایل تفرج و بر ما   //  نه بوستان که جهان بی وجود دوست جهنم است

از نظر او شب عاشقان شبی بی پایان است:

هر شبی را که به پایان برسد روزي است   //  جز شب عاشق مهجور که بی پایان است

باغ بی یار مثل زندان و چاه با یار مثل گلستان است:

اگر به چاه درم با تو در گلستانم    //  و گر به باغ روم بی تو همچو زندان است

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید