بخشی از مقاله

مقدمه

هجوم مهیب و مخرب مغولان به ایران، یکی از مشهورترین و بزرگ ترین یورش ها در تاریخ جهان به شمار می آید. این حمله، در سال 616 ق و در دوره حکومت خوارزمشاهیان 470 - 628 - ق - و زمان پادشاهی سلطان علاءالدین محمد -617 - 596ق - صورت گرفت. از همان اوان یورش تا پایان عمر سلطان محمد، وی در حالتی از ترس و توهم می زیست و هیچ گاه نتوانست سیاستی درست و دقیق در مقابل مغولان اعمال نماید. معهذا، سیل بنیان کن مغول، در صحرای بی دفاع ایران ویرانی بسیار به بار آورد و خسارات فراوان انسانی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایجاد کرد.

سلطان مرعوب و متوحش خوارزمشاهی، گویا جز تواری و فرار، تصمیم دگر نداشت و لامحاله تمام پیشنهادهای امیران و حاکمان مرکزی و ولایات ایران را، مطرود و مردود کرد. او هیچ گاه نتوانست بر تردید و تشویش خویش، غالب آید و در برابر مغولان، مقاومتی - هر چند محدود - نماید. اعتماد از دست رفته سلطان محمد، حتی با پیشنهاد اتابک لُر، که مامن مطمئن و مهمی را بدو ارایه داده بود، به دست نیامد. طی فرار سلطان محمد از حوزه ماوراءالنهر تا مرکز ایران، پیشنهادهای متعددی بدو ارایه شد، که سلطان هیچ کدام را به قطع و یقین نپذیرفت.

آخرین پیشنهاد مهم و حیاتی از جانب ملک نصره الدین هزار اسب، اتابک لر به وی داده شد، که با نظر منفی سلطان منتفی گشت. اتابک لر، پیشنهاد داد که سلطان محمد و نیروهایش به تنگه ای مهم در حدفاصل فارس و لرستان، به نام تنگ تکو، عقب نشینند و مستقر گردند. این تنگ موثر و مطمئن، که در 9کیلومتری شمال بهبهان کنونی قرار دارد، خود کوهی بزرگ بود که قلاع محکم و متعدد داشت و ولایتی » پر نعمت و سرسبز« بود. در این تنگه، رودخانه مشهور مارون = - تاب - جریان دارد و چشمه های متعددِ روان و راکد در جای جای آن موجود است.

بنابراین، از لحاظ آب و پناه گاه، تنگه ای استراتژیک و حیاتی بود و عبور سپاه بیگانه از آن متعذر و سخت می نمود. به علاوه، اتابک لر تصریح و تاکید داشت که او و دیگران می توانند » صد هزار مرد پیاده « از » لر و شول و فارس « جمع کنند و » بر تمام مداخل کوه « متمرکز و حافظ شوند و با » دلی قوی « مقابل مغولان ایستند و » کارزاری نیکو « نمایند. او اضافه کرده که، سپاه سلطان » که بیکبارگی رعب و خوف بریشان غالب شدست، اگر درین نوبت و وهلت ظفر « یابند » غلبه و قوت خویش و عجز و ضعف خصمان مشاهده نمایند « و بنابراین » دل آورتر شوند « و می توانند پیروزی های بعدی را به دست آورند. ولی، سلطان محمد نپذیرفت و قصد اتابک لر را به گونه ای دیگر تعبیر کرد.

حمله مغولان و فرار سلطان

هنوز چند سالی از آشنایی و مراوده سیاسی - اقتصادی خوارزمشاهیان و مغولان نگذسته بود، که خطای فاجعه بار غایرخان حاکم اترار، زمینه تحریک آمیز یورش مغولان به ایران را مهیا کرد. او و سلطان محمد خوارزمشاه، دچار اشتباه محاسباتی شدند و با قتل عام صدها تاجر مسلمان، تبعات جبران ناپذیری را بر مملکت ایران تحمیل کردند. قبل از هجوم اصلی مغولان به فرماندهی چنگیزخان، درگیری محدودی میان جمعی از نظامیان مغول و سپاه سلطان محمد رخ داد. بنا به نقل جوینی، در همین نخستین مصاف، سلطان محمد به قدرت رزمی مغولان پی برد و دچار رعب و وحشت گردید.

بنا براین تردد و تحیر به احوال او راه یافته بود و انقسام باطن او ظاهر او را مشوش کرده و چون قوت و شوکت آن جماعت را با خویش میاندیشید ... پریشانی و ضجرت بر احوال او استیلا مییافت و پشیمانی در اقوال او پیدا میشد« و در نتیجه ×»به غلبه ظن و وهم ابواب رای راست برو بسته شد

میتوان دریافت که سلطان محمد از همان اوان هجوم مغول، از حیث روحیه و اعتماد کاملا متزلزل و مرعوب گشته بود. حتی گفتههای او، موجب دلسردی و یاس سپاهیان و عامه میشد. از جمله: وقتی در سمرقند دستور داد که قلعه » آن را عمارت کنند«، روز حرکت از سمرقند به خندقی که گوشهای از آن به آب منتهی شده بود، رسید و گفت: » لشکری که قصد ما دارد اگر هر کسی تازیانه خویش در اینجا اندازد انباشته شود.« به گفته جوینی از این سخن» لشکر و رعیت ... دل شکسته« شدند.

چون از سمرقند به راه نخشب عزیمت کرد، » به هر کجا میرسید وصیت میکرد که چاره کار خود سازید و مهرب و ملجا به دست آرید که مقاومت با لشکر مغول به دست این قوم ممکن نیست

وضعیت روحی سلطان محمد به گونهای شده بود که »هر روز تشویش و بشولیدگی و توزع ضمیر و دل تنگی]او و عامه[ زیادت میشد.

در پی» اخبارموحشی« که منتشر میگشت و » اختلال احوال زیادت« می شد، سلطان محمد با امرا وارکان حکومتش» مشاورت میکرد که درمان این درد به چه ممکن شود« - همانجا - . در این احوال، نیز اختلاف آرا و نظریات، بسیار بود و دلهره و تردید سلطان فراوان گشت و تصمیمگیری صایب برای او تقریبا غیر ممکن شد. به گفته جوینی، جمعی که » به ممارست ایام مجرب شده بودند و نیک و بد دیده و در تدبیر امور زیادت غوری و فکری داشتند «، معتقد بودند:

حفظ ماوراء النهر دیگر ممکن نیست و می بایست تلاش کرد » تا ملک ممالک عراق و خراسان از دست نشود.« برای این مهم، پیشنهاد دادند که سپاهانِی پراکنده در شهرها و نواحی را گرد کنند و با کمک عامه مردم » جیحون را خندقی« سازند و اجازه عبور مغولان از » آب« را ندهند - همانجا - . بنا به نوشته مولف مجمع الانساب: برخی وزرا و ارکان حکومت به سلطان گفتند: ترک حوزه ماوراء النهر گوییم و » کنار جیحون جمع کنیم و بنشینیم که هیچ لشکر این سپاه گران نتوان شکست.« وقتی به لشکر نگاه کردند، علاوه بر کسانی »که در هر شهر مقیم بودند«، بقیه دست کم » هفتصد هزار سوار بودند.« بنابراین، جمعی اعتقاد داشتند که » بدین لشکر جهان توان گرفت.« ولی سلطان محمد معتقد بود » این نه تدبیری است« و چاره کار نیست

به جز این نظر، عدهای عزیمت به سوی» غزنین« و جمعآوری»مرد و لشکر« در آن ناحیه را ارایه کردند و اعتقاد داشتند» اگر میسر شود جواب خصمان توان گفت والا بلاد هندوستان را سد خود توان ساخت. - « جوینی، بی تا : . - 106 /2 بنا به نقل شبانکاره ای، عده ای معتقد بودند: » خراسان و عراق و ماوراء النهر هیچ یک خوب نبود، به مملکت غزنین رویم و کابل و بست و سیستان و هند در دست ما باشد، حالیا این سیل بگذرد دو سه روزی آنجا باشیم. سلطان این رای بپسندید

جوینی تصریح می کند که »سلطان محمد« رای دوم را » پسندیده تر داشت«، تا این که وارد بلخ شد. در اینجا، سفیری از جانب پسرش رکنالدین که حاکم عراق عجم بود، موفق شد نظر سلطان را تغییر دهد و سوی عراق عجم عازم سازد. توجیه وی آن بود که: » اولیتر است که چون این جماعت=]مغولان[ مستولی شدند، خویشتن را ازیشان دورتر افکنیم و به جانب عراق رویم و لشکر عراق را جمع کنیم و از سر بصیرت و کثرتاُهبت و عدت روی به کار آوریم.

ظاهرا این گونه به نظر می رسد که، دیگر پسر سلطان به نام جلالالدین -که اندکی بعد نام و آوازه بسیار یافت- مخالف پیشنهادهای مذکور بود و اعتقاد داشت، تا آنجا که ممکن است» لشکرها« گرد آورند و مقابل مغولان ایستند. وی، سلطان را مخیر کرد » عزیمت عراق را به امضا رساند« و سپاهیان را بدو دهد تا » به سرحد« بشتابد و » با آن جماعت دستی برهم اندازند و » سنگی و سبویی برهم« زنند

علاوه براین، جلالالدین در مذمت حرکت پدرش که مایوس و متواری، فرار را بر قرار ترجیح داده بود» چند نوبت این معنی تکرار« کرد که، اگر مقابل مغولان بایستیم و هزیمت یابیم، بهتر است از آن که فرار کنیم و مردم را رها نماییم. زیرا »اگر دولت یار باشد خود به چوگان توفیق گوی مراد ربودیم و اگر سعادت مساعدت ننماید نشانه ملامت مردمان و بندگان باری نگردیم و زفان طعن درما نکشند و نگویند که چندین گاهست تا مال و خراج ازما میستانند و در وقت کار ما را در کام ناکامی مینهند.

به گفته جوینی، سلطان جلال الدین» اجازت پدر را انتظار واجب میشناخت« اما » سلطان محمد از استیلای خوف و هراس، پاس باس سخن او نمیکرد

بدین ترتیب، رفتار و گفتار سلطان محمد موجب دل سردی جلال الدین و دیگران می شد - شبانکاره ای، . - 141 :1363
بارتولد، در باب برخی مطالب مندرج در جهانگشای جوینی، خاصه گفته های سلطان جلالالدین، به دیده تردید نگریسته و اظهار نظر کرده: اگر جلال الدین به غزنه که » ملک حصه« او بود، میرفت و با مغولان مقابله میکرد » چه کسی میتوانست مانع او شود.

مولف ترکستان نامه معتقد است: » ترس از مغولان« در وجود تمام فرزندان سلطان محمد- از جمله جلالالدین- و دیگر امرای او» رخنه کرده بود. باری سلطان محمد خوارزمشاه، سرانجام» مساعدت به جانب عراق] عجم را[ اختیار کرد« و افرادی را جهت کسب خبر به پنجاب گسیل داشت.

چون خبرگیران رسیدند، گزارش تصرف بخارا و تسخیر سمرقند به دست مغولان را به سلطان محمد دادند. در پی این اخبار، وی از سر وحشت » در حال چهار تکبیر بر ملک خواند و عروس پادشاهی را سه طلاق بر گوشه چادر بست« و به سرعت سوی نیشابور شتافت

در طی مسیری که به تعجیل تمام می پیمود » به هر کجا میرسید اهالی آن را بعد از تهدید و وعید در تحصین قلاع و استحکام رباع وصیت میکرد تا هراس و ترس در دل مردم یکی هزار میشد و کار آسان، دشوار... - « همانجا - . شبانکاره ای تایید می کند: سلطان محمد » به هر شهر که می رسید مردم را از لشکر تتار می ترسانید و دل مردم زیادت می شکست ...

عدهای در خابران توس، قلعه کلات را » که دور بالای آن هفت فرسنگ« بود» و دو سه مزرعه« داشت، به سلطان محمد پیشنهاد کردند، تا مگر در آن سکونت گزیند و ذخایر و خزاین را جمع کند و » عساکر و عشایر« را در آنجا مستقر سازد. اما، سلطان محمد دلش» قرار نگرفت« و به سوی نیشابور شتافت » و مصالح ملک را در پس پشت کرد و روی به نشاط و عشرت آورد.با این حال، چون اخبار عبور سپاه مغول از آب جیحون، به فرماندهی» یمه نوین و سبتای بهادر« رسید، سلطان محمد » بدین موحشات و مشوشات برصوب اسفرایین ... پای در راه عراق نهاد. بدین گونه، سلطان محمد خوارزمشاه، بی هیچ مقاومتی ماوراءالنهر و خراسان را رها کرد و به مرکز ایران گریخت.

سلطان محمد در طی فرار دلهرهآور و ترسناک خویش، که مایهای جز تضعیف روحیه سپاهیان و عامه مردم نداشت، وارد عراق عجم شد. در ری خبر رسید که » لشکر بیگانه نزدیک« گشت و سلطان از حضور در عراق عجم نادم و پشیمان شد. وی » متوجه قلعه فرزین شد« و پسرش سلطان رکنالدین که با نیرویی به تعداد 30هزار تن» در پای آن ]قلعه> نشسته بود « به استقبالش شتافتند.

در آنجا سلطان محمد » رسولی به استحضار ملک هزارسف که از ملوک قدیم لور بود« گسیل داشت. بعد از آن با امرا و بزرگان عراق عجم » در تلقی و دفع خصمان قوی حال مشاورت نمود. امرای عراق صواب در آن دانستند که پناه با شیران کوه دهند و آن را پشت و پناه خود سازند و روی به دفع اعادی آرند. سلطان به مطالعه کوه رفت و فرمود که این جایگاه پناه گاه ما نتواند بود و با لشکر مغول بدین مامن مقاومت نتوان کرد. حشم از این سخن دل شکسته شدند

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید