بخشی از مقاله

چکیده

آنچه ما به نام زندگی می خوانیم روي بیرنگ زندگی ست، روي بی رنگ میرندگی در زندگی آدمی در آنسویش به جاودانگی می رسد. هرچه در کمال، همان است که درآغاز بوده، این آغازین هاي سپند که در آدمی غوغا می کند، همیشه بن مایه اي براي اندیشیدن و آرزوییبراي خواستن بوده است و این بن سرآغازهاي سپند و سزاوار در زندگی آدمی، نامیراییست. این سخن فرزانگان باستان کهلمن آنم، توآنی، همه آن است و جز آن نیستل، و آن آنی و هستی اي که جز آن نیست، به گمانم نامیراییست. اینکه ما در پی دستیابی به آنچه هستیم که پیشترها بوده ایم و این رویاي جاودانگی که به درازاي عمر آدمی است، به گونه اي مرده ریگ نوستالژي بهشت آغازین - حسرت به آغاز - است.

دستیابی به آغاز زمان ورود به بی زمانیست، کسی که آغاز را به یاد می آورد گویی با زادن جهان همزمان است، و اسطوره ها آن سرآغازهاي سپند جهاننده با کارکرد آیینی خود ما را در راستاي آن زمان سپند سرمدي به پیش می برند تا همچند بیکرانگی و جاودانگی شویم. آنگاه که موجودي از بیکرانگی کرانمند می شود، زمانش آغاز می شود، هستی انسان چون زماندار است، درد دار است و همه ي تکاپوي اسطوره ها چه در اسطوره هاي آغاز و چه فرجام، خارج کردن زمان از گردونه ي زندگیست. آدمی بی مرگ بود ولی به سبب اشتباهی نابخشودنی، جاودانگی خویش را از دست داد و از آن زمان تاکنون همیشه در پستوهاي اندیشه اش در پی راه گُریزي از این پایان ناگزیر است. آدمی که تاریخ زندگی او تلاش او در پی راهی براي این بیراه ي مرگ بود، سرانجام آرمان جاودانگی رابرگزید.

کلیدواژهها: اسطوره ها، باورها، آغازها، آیین ها وجاودانگی این سخن که جهان را باید به گونه اي خواند که گویی برایمان پیام آور است، درپیشترها باوري همگیربود که امروزه کمتر جایی براي آنگونه خوانش از جهانست جکمبل، . - 1384انسان گویی همکاري ناخوداگاهی خویش را با پدیده هاي گیتیانه از دست داده و در پی اش پدیده هاي گیتیانه نیز معناي نمادین خود را از دست داده اند، چرا که نیروي روانی ژرفی که در پی این برخوردها سبب بروز نمادها شده بوده اند همه از میان رفته اند؛ دیگرنه تُندر آواي خشماگین خداست و نه آذرخش تیر نشانه گیري او، دیگر نه رودخانه ها پناهگاه ارواح اند و نه درخت سرچشمه ي زندگی انسان، دیگر هیچ غاري پناهگاه آهرمن نیست و دیگر سنگ ها ، گیاهان و حیوانات با انسان سخن نمی گویند، و انسان نیز با آنها سخنی نمی گوید، چرا که می پندارد که گفته هایش را نمی شنوند، آنان از سخن گفتن باز مانده اند، چرا که ما از گوش دادن درمانده ایمجیونگ،. - 1384

در اندیشه ي رمزي جهان نَه تنها جاندار است، که گشوده نیزهست؛ یعنی یک چیز هرگز آنچه می نماید که هست، نیست، بلکه چیز دیگري هم هست که در بردارنده يواقعیتی برتر از آن است - کمبل،. - 1384 و این نگرش آغازین، نگاهی اساطیري و سرانجامین آن دل آگاهی - عرفان - آخرین برآیند آن - عرفان نیز گونه اي نوستالژي بهشت - است. این از خود فراتر رفتن در دل آگاهی و روان آدمی همانند در پی جاودانگی رفتن در هاسطورهاست. اسطوره ها پر از راهها، توان ها و سرنخ هاي معنوي اند، آنان با مکاشفه هاي بی پایان همراهند - کمبل، - 1384، و آمده اند که آدمی را تا ژرفایش به پیش برند و هر چیزي که به ژرفاي خود باز گردد به سکوتی فراسوي آوا می رسد، و این سکوت1 خداوند است؛ سکوتی که از دل همه ي همهمه ها بر می خیزد و همه چیز را هست گونه هستی می دهد. رولان بارت گفته است :خاموش شدن اساطیر، ساکت شدن صداي جهان است - روتون، 1385،ص . - 11

بی گمان اساطیر سفیران صداهاي معنادار جهانند، زیرا آنها باورهاي مردمان نخستین به خود و جهان خود بوده اند، مردمانی که به گفته ي کلودلویی استروس:لهرگز بدوي نبودند، آنان به ناآگاهشان تا مرز خودآگاهی، آگاه بودند.ل هستی زمان می آفریند؛ آنگاه که موجودي از بیکرانگی کرانمند می شود، زمانش آغاز می شود، هستی انسان چون زماندار است، درددار است و همه ي تکاپوي اسطوره ها چه در اسطوره هاي آغاز و چه فرجام، خارج کردن زمان از گردونه ي زندگیست.آن نقطه ي سکوت درونی، همان جاودانگی ست؛ چرا که کانون جهان آنجاست که سکون یعنی جاودانگی و حرکت یعنی زمان در کنار همند - کمبل،1384،ص . - 143

همان گونه که دویدن زمان در درون ما سرآغاز این زند گیست ، ایستانیدن آن - زمان - سرآغاز بی کرانگیست. کرگ لینکر در کتاب خود بخشی - قطعه اي - از بِهاگاوات گیتا را بیان می کند: من با نام خرد در درون همگان جاي دارم، خوبی نیکم، من در تمام هستی به نام خدا، نام دارم، من نیروي نیرومندم، من زیبایی زیبایی ام، من در هوش مردم هوشیارم، من در جایی که سرزمین هستی و شناخت خداست، سکوت هستم - ایزد پناه،. - 1381آنچه ما به نام زندگی می خوانیم به باور آندره برتون لروي بیرنگ زندگی ستل، روي بی رنگ میرندگی در زندگی آدمی در آنسویش به جاودانگی می رسد. هر چه در کمال، همان است که درآغاز بوده ، این زینآغا ها ي سپند که در آدمی غوغا می کند همیشه بن مایه اي براي اندیشیدن و آرزویی براي خواستن بوده است و این بن سرآغازهاي سپند و سزاوار در زندگی آدمی، نامیراییست. این سخن فرزانگان باستان که ل من آنم، تو آنی، همه آن است و جز آن نیستل، و آن آنی و هستی اي که جز آن نیست، به گمانم نامیراییست.

اینکه ما درپی دستیابی به آنچه هستیم که پیشتر ها بوده ایم و این رویاي جاودانگی که به درازاي عمر آدمیاست، به گونه اي مرده ریگ نوستالژي بهشت آغازین - حسرت به آغاز - است.جستجوي جاودانگی و جاودانه زیستن آرزو و احساس ژرفیست که در همه ي دوران ها با آدمی زیسته؛ آدمی بی مرگ بود ولی به سبب اشتباهی نابخشودنی، جاودانگی خویش را از دست داد و از آن زمان تاکنونهمیشه در پستوهاي اندیشه اش در پی راه گریزي از این پایان ناگزیر استحنیچه اندیشمند سترگ آلمانی در کتاب اساس تراژدي می نویسدگ تراژدي در سرشت زندگی جا دارد و جاي گرفته و زندگانی همگان آبستن این رویدادهاي تراژیک است، چرا که زندگی پدیده اي پر از ناهمگونی ها و ناسازگاري هاست؛ آدمی تشنه ي بودن است و گویی براي ماندن زاده شده است، پس شگفت نیست که نیستی پیوسته به وجودش یورش می برد، بدان سان که گویا وجود آدمی آوردگاه هستی و نیستی است و در این هستی، پرش از زندگی با پرش مرگ در پیوندي تنگ است، و بی گمان از سپیده دم زیستگاه زندگی این چالش تراژیک و این سرنوشت ستیزي که در سرشت تراژدیست، در سرنوشت آدمی بوده و تا امروز نیزمانده، دلهره دربرابر نیستی پیوسته هستی ما را با مرگ به چالش می کشاند - ضمیران،. - 1384

آب زندگانی، هوم جاودانی،زمان1 نَمردنی، انسان پایان نیافتنی و همه ي تکاپوي آدمی در پی نپذیرفتن این تلخکامی بزرگ زندگیش بود. انسان که در جهان پی هر دردي، در پی درمانی می گَشت و پس هر در بستهپیاي،در دیگري، این بار باور به جاودانگی و ماندگاري روح او سبب آفرینش هاي سترگ و شاهکارهاي بزرگ در او شد. اسطوره هاي فَرجام، جاودانگی، هزاره گرایی همه و همه بازتابی از کوشش آدمی در برابر میرایی و یافتن راه چاره اي براي بی مرگی و ماندنش پس از مرگ است. آدمی که تاریخ زندگی او تلاش او در پی راهی براي این بیراه ي مرگ بود، سرانجام آرمان جاودانگی رابرگزید - هینلز،. - 1383

در این کارزار زندگی برگزاري آیین ها بیش از دیگر کُنش ها کارکردي اساطیري و رویکردي رو به سوي جاودانگی داشت آیین ها از اساطیر مایه می گیرند و اساطیر از نمونه هاي آغازین - الیاده،. - 1386 به گفته ي جوزف کمبل: یک آیین برگزاري ، یک اسطوره است چرا که تکرار پاره اي از زمان آغازین اند و انسان آغازین از رهگذر هر کردار آیینی و کاروبار معنا داري به زمان اساطیري پیوند می خورد - الیاده، 1385،ص . - 370 آیین ها همانند اساطیر بازتاب راستینی براي باورمندي ها و سپندینه گی هایند؛ چون هر باوري از دیدي فراسویی برخواسته و باورمندي و باورپذیري همیشه به دور از مرزهاي زمان رخ می دهد وگویی زمانرا به گونه اي از دوران باز می ایستانند و این هر دو، آیین و اسطوره نیز آن سري و آن سویی اند. آیین ها گزارش اساطیر به شکل کردار و حرکاتند - استروس و دیگران، 1381،ص - 199، آنان بیشماران بار تکرار می شوند و هر بار آدمی را با زمان آغازین یکی می کنند و در پی سپندي بخشیدن به کردارهاي ما و جهان مایند - الیاده،. - 1384

به باور مارسل موساینل کردارها واسممر آیینی همچنان در زمان سرمدي اند، یعنی آن١ ح هوم جاودانی: این گیاه سپند در اوستا هئومه هعپهد ، در سانسکریت سومه هعپح، در پارسی هوم و در هندي سوم است؛ گیاهی ست پاك، مستی بخش و مرگ زداي. هوم یشت - یشت بیستم - به نام اوست. در دین زرتشتی باوري راسخ به زندگی روان پس از مرگ و جاودانگی روح بوده، گیاهی که نامزد این کار سترگ است، هوم سپید است. در گفته هاي - روایات - پسین زرتشتی آمده که در دوران بازسازي جهان در آیین زرتشت سوشیانس آخرین رهاننده از بدي ها و پلیدي ها - سوشیانس نام آخرین منجی در دین زرتشت - پس از برانگیختن مردگان در همان جایی که در گذشته اند و پس از رهسپار کردنشان به سوي داوري پسین، او پس از انجام همه ي کارهاي سرانجامین، سرانجام در نقش موبد، گاوي را قربانی می کند و از پیه ي آن ولهوم سپیدالکسیر جاودانگی و بی مرگی را براي همگان و براي هستی بخشیدن به هستی دوباره ساخته و پرداخته می کند - رضایی، - 1384ح

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید