بخشی از مقاله
چکیده
پرسش از چیستی هنر، پرسشِ دورانِ جدید و عالمِ جدیدی است که انسانِ عصر حاضر، معمار آن است؛ بنایی که با انهدامِ تفکّر سنّتی و معرفتِ دینی و قدسی و نگرشِ عرفانی و نگاه اساطیری به عالم، شکل گرفته است. هنر در تفکر و نگرش و معرفتِ سنتی، ماهیتی به تمام ذات متفاوت با هنر در دوران جدید دارد و اشتراک لفظ هنر بر دو هویت کاملاً متقابل - سنّت و مدرنیته - بیانگر دو عالم متفاوت است که ماهیت متخالفِ محصولاتِ این دو عالم را تحتِ عنوانی واحد به نامِ »هنر« نامگذاری می کند.
چهآنبه نامِ هنرِ اسلامی به مجموعه ی آثار فرهنگ و تمدنِ ملت های مسلمان در دوران اسلامی - تاریخ اسلام - اطلاق شود،می دارای خصوصیات و توصیفاتی است که در عالَم سنّت و تفکّر سنّتی و زیباشناسیِ عرفانی و تخیّلِ استعلایی می توان از آن و دربارهی آن سخن گفت. بدیهی است مبانیِ نظری اینگونه نگرش و تفکّر، با مبانیِ نظریِ مدرنیته که اساسِ آن بر نفیِ سنّت در همه ی جلوه های فرهنگی و هنری است، در تقابل است.
تحقیق در نسبت هنر و اسلام، هنر دینی و آیینی، ویژگی های هنر اسلامی که در حیطه ی امر قدسی و هنر معنوی و سنتی قرار دارد، تقابل سنت و مدرنیته و جهان پسامدرن، ویژگی های کنونی جامعهی هنری ایران و شأنیت هنر در نسبتِ هنر و هنرمند و اثر هنری و مخاطب، از جمله ضروریات نظری ای است که می تواند زمینه های مطلوبی را برای تعیین شأن و هویت هنری و جایگاه هنر معاصر ایران در جامعهی جهانیِ هنر فراهم سازد و هنر را از بلاتکلیفی ای که بدان دچار شده است، برهاند یا حداقل کوششی باشد برای رهایی.
مقدمه هنر یکی از متعالی ترین پدیدهای فرهنگ و تمدن بشری است که تاریخی به قدمتِ حضور انسان در هستی دارد. اگر انسان به واسطه ی حضور در عالم و کنشِ معرفتی ای که نسبت به خویش و شأنیت وجودی اش دارد، از سایر موجودات ممتاز شده، این امتیاز و تمایز در ساحتِ هنر است که کیفیت استعلایی اش را در متعالی ترین وجه، در اثر هنری به ظهور می رساند. هر نوع تلقی و فهم یا معرفتی که موضوعِ آن هنر است، با نحوهی نگرش و عوالم انسانی است که متعیّن می شودپرسش. از هویت و ماهیتِ هنر مبتنی بر این اصل است که هنر در عالَمی از عوالم انسانی ظهور و تحقق یافته و پرسش، معطوف به چگونگیِ تحقق و نحوهی این ظهور و هویت و سرشتِ آن است.
یعنی پرسش، متأخر از وجودِ پدیدهای است که نامِ هنر به آن اطلاق می شود. هنر در اثری هنری وجودیت پیدا می کند و آنچه وجهِ اشتراک و سرشتِ ذاتی مجموعه ای از آثار هنری است، هویت هنر است که در ماهیتهای هنری - آثار هنری - به اَشکالِ متنوع و متکثر ظاهر شده ایناستظهور. به معنیِ صورتِ محسوسِ عالمی است که در اثر هنری رخ نموده و پرسش از ماهیت این عالم و ذاتِ هنر نشان می دهد که پرسش گر از این عالم غایب است. جامعهی مدرن به هنر سنّتی به عنوان مقوله ای کهنه و وامانده می نگرد که دورانش به سر آمده و موضوعیت خویش را از دست داده است.
هم در این معنا در کتاب والتر بنیامین آمده است: »شیئی وارگی مهمترین مسئله ی مورد توجه لوکاچ است: یعنی اینکه در مرحله ی سرمایه داری، تاریخ هستی های اجتماعی تبدیل بهres ، به لاتین یعنی اشیا، شده و جهان از معنا خالی می شود. همه چیز به کالا تبدیل می شود و دنیا به عنوان محصول انسانی چهره ی خصمانه و بیگانه به خود می گیرد. هگل این حالت را "آلیناسیون" نام نهاد و مارکس آن را به عنوان "بتوارگی کالا" تحلیل کرد. مداخله ی روزافزون تکنولوژی در تولید و دریافت آثار هنری می رفت تا آنها را محوکند. این مداخله در قرن بیستم به زوالِ هاله ی مقدس هنر انجامید. جایگزینشدنِ کپی های تکثیری، بازتولید مکانیکی با نسخه ی یگانهی اصلی، لزوماً به نابودی همان بنیاد تولید آثار هنری می انجامید؛ یعنی آن یگانگی فضایی و زمانی ای که اصالت نفوذ آثار هنری به آن بستگی داشت.
از خودبیگانگی نوع آدمی به درجه ای رسیده است که او می تواند تجربه ی نابودی خود را در مقام یک لذت زیبایی شناسانه ی درجه ی یک ارزیابی کند.« بتوارگی کالاها و مصرفکنندگانِ ازخودبیگانه، اثر هنری را به نازلترین وجه ممکن در حد کالایی تولیدی که مصرف می شود، تنزل داد و شیئی هنری از اشیاء دورریختنی ساخته شد و درنهایت، پس از مصرف، خود، به شئیِ دورریختنی تبدیل شد. منظور بنیامین از »هاله ی مقدس« چیست؟ او با این عبارت به نقش تاریخی »هاله« در آثار هنری - یعنی »کارکرد معمول« آن - نظر دارد که همانا تقدس بخشیدن به تمثال های سنتی است.
اثر هنری، به منزله ی موضوعی برای نیایش و پرستش، »هاله ای« از انحصار و اصالت به دست می آورد.2 آنچه در سراسر تاریخ هنر به معنای سنتی به آثار هنری شکل میداد، روند یکپارچگی اجتماعی بود که بر محور دین و تمدّن دینی استوار بود و آثار هنری همواره در پرتو هالهی مقدس قرار داشت. تکنولوژی ماهیت هنر را تغییر داد و سرشت و حقیقت ذاتیِ آن را نابود کرد و در این فرایند بود که هالهی مقدس و امرِ قدسی از عرصه ی هنر رخت بربست و هنر به معنای صورتی از امر قدسی و متعالی از عرصه ی حیات انسان امروز غایب شد.
غیبت هنر به معنیِ مرگِ هنر، آنگونه که نیچه و هگلاند،گفتهنیست؛ غیبتی موقت است که ناشی از غیبتِ امر قدسی در روحِ انسانِ دوران مدرن و پسامدرن است. سخن و پرسش از ذات و سرشتِ هنر، به معنی عام و هنر اسلامی به معنی خاصّ و تأکید بر این سؤال که آیا هنر اسلامی می تواند پاسخگویِ نیازهای جامعهی نوین باشد و هنر اسلامی در ایرانِ معاصر واجد چه کارایی و شأن و منزلتی است، نشان از دغدغه ای مقدس دارد و طلیعایه امیدوارکننده برایِ »کشف المحجوب« است.
اولگ گرابار در کتاب شکلگیریِ هنر اسلامی نوشته است… :اولین فرض، بی همتایی هنر اسلامی است. اما واژه ی اسلامی هنگامی که همچون صفتی برای توصیفِ اسم هنر به کار می رود چه معنایی دارد؟ و کدام دسته از آثار هنری را می توان واجد صفات بی همتا دانست؟ "اسلامی" دلالت بر آثار هنری مذهب خاصی ندارد، زیرا شمار بزرگی از این آثار چندان ارتباطی با دین اسلام ندارند. آن دسته از آثار هنری که مشخصاً به دست غیرمسلمان برای مسلمانان ساخته شده است نیز به حق می تواند در شمار هنر اسلامی مطالعه شود. بنابراین، صنعت اسلامی وقتی در مورد هر جنبه ای از فرهنگ، جز دین اسلام، به کار رود، خاصبودنِ آن اغفال کننده خواهد بود و بی همتابودنش ظاهری. درک اینکه چگونه هنر اسلامی می تواند مفهوم فکری معتبری باشد، نیازمند توضیح دقیق آن ویژگی های مشترکی است که در زمان ها و مکان های متفاوتی منجر به بروز تغییراتی در هنرِ موجودیت های فرهنگی متفاوت گردید.
« در مورد هنر اسلامی می توان تاریخی را که مبدأ وحی است با قطعیت اعلام کرد م - - .622امّا با رجوع به متن کتابِ مقدسِ قرآن می توان گستردگی مفهومِ اسلام را فراتر از تاریخ مشاهده کرد . دین و نگرش الهی امری فراتاریخی است و با تاریخ شکل نمی گیرد بلکه به تاریخ شکل می دهد. درنتیجه، تاریخ نمی تواند مبدأ حقیقت معنوی باشد. شاید بتوان از این نظریه این نکته را نیز دریافت که هنر اسلامی به عنوان ظهوری از حقیقتِ معنوی که در قالبِ محسوس متجلی شده است، گسترهای فراتر از مبدأ تاریخیِ ظهور اسلام دارد. اگر چنین نظریه ی موردپذیرش قرار گیرد. تعریف هنر اسلامی نیز مبتنی بر ویژگیهای مشترکی است که مجموعهی آثارِ هنری، در حوزه های مختلف فرهنگ و تمدنِ بشر را دربر می گیرد.
اساسی ترین ویژگی در تعریف هنر اسلامی احدیت و وحدانیت است و این اصل در آیات الهی و خوشنویسی کتابهای مقدس و معماری و نگارگری و نقوش تجریدی و هر مادهای که قابلیت تجسّم چنین معنایی را دارا باشد، ظهور یافته است. تعریف تیتوس بورکهارت از هنر، بر وفق کلی ترین بینش اسلامی چنین است… :هنر عبارت است از ساخت و پرداخت اشیا بر وفق طبیعت شان که خود حاوی زیبایی بالقوه است. زیرا زیبایی از خداوند نشأت می گیرد و هنرمند فقط باید بدین بسنده کند که زیبایی را بر آفتاب اندازد - آفتابی کند - و عیان سازد. هنر بر وفقِ کلی ترین بینش اسلامی از هنر، فقط روشی برای شرافت روحانی دادن به ماده است.
4« هر اثر هنری که زیبایی الهی در آن متجلی شود، قابلیت آن را دارد که در حوزه ی هنر اسلامی قرار گیرد. هنر سنتی، هنر مقدس، هنر معنوی، هنر اسلامی، هنر دینی و هنر مذهبی تجلی گاه زیبایی الهی در قالبِ محسوس اند و آینهای برای انعکاسِ مطلق در محدودیتهایِ ظرفیت های وجودی شان. سیدحسین نصر در پیش گفتار کتاب - The Sense of Untiy حس وحدت - که در 1973 از سوی دانشگاه شیکاگو انتشار یافته، نوشته است…تمدّن: اسلامی نمونه ی برجستهییک تمدّن سنتی است. هنر اسلامی چیزی بیش از پرتو و انعکاس روح، و چه بسا بازتاب وحی قرآنی در دنیایِ خاکی نیست. انسانِ سنتی در جهانی زندگی می کند که هدفدار و سرشار از معنی است.
جهان، همچون انسان، مَظهر و مُظهر قانونِ خداوندی است. در جوامع سنّتی و اکثر تمدنهایی که در طول تاریخ وجود داشته اند، هر وجه زندگی، از جمله هنر و صناعت، با اصول روحانی قرین و مرتبط است. درحقیقت، فنون و هنرها یکی از مهمترین و بلافصل ترین عرصه های ظهور و تجلّی سنت است. از دیدگاه سنتی، انسان و جهان را نیز می توان به معنایی آفریده ی هنر قدسی دانست.« آفریدن جهان نگارشی مقدس است و هنر اسلامی همانند هر هنر قدسی، اصول و لوازمِ نگارش مقدس را در بطن خود حمل می کند. ابداع در هنر اسلامی به معنیِ تولد و ظهور صور کیهانی و قدسیای است که از آن نگارشِ مقدس نشأت می گیرد. زیبایی در هنر اسلامی برآمده ی توحید نتیجهووحدتِ صنع الهی است و هنرمندِ مسلمان در تمامیّت مطلقِ وجود، مستغرقِ عشق الهی و تابعِ هنرمندِ اوّل است. از نظر مسیحیت نیز خداوند »هنرمندبه«معنای رفیعِ کلمه است.