بخشی از مقاله
چکیده
در جهان معاصر که پیشرفت صنعت و فناوري یکی از شاخصهاي مهم تمدن به شمار میرود، چنین وانمود میشود که تمدن حاضر محصول پیشرفت ورشد علوم ریاضی و تجربی است.همچنین نتیجه گرفته میشود که تنها این علوم ارزش دارند و علوم انسانی یا بی ارزش هستند یا همتاي علوم طبیعی نیستند. در این نوشتار ضمن تعریف علوم انسانی و بیان تمایز آنها با علوم دیگر، با دیدگاه بعضیاندیشمندان معاصر در مورد ارزش و روش علوم انسانی آشنا میشویم. در پایان راهکارهایی در جهت بر طرف کردن موانع رشد این علوم و بهبودي نسبی آنها عرضه میشود.
واژگان کلیدي: علوم انسانی، علوم طبیعی، معرفت شناختی، روش شناسی.
مقدمه
یکی از مسایل مهم محافل علمیودانشگاهی که ذهن بسیاري ازاندیشمندان را به خود جلب کرده است، جایگاه وارزش علوم انسانی است. در این نوشتار تلاش میشود به پرسش هاي زیر پاسخ مناسب عرضه شود : آیا مجموعه مباحثی که با عنوان علوم انسانی مطرح میشوند واقعا علم هستند ؟ آیا علوم طبیعی برتري ذاتی برعلوم انسانی دارند ؟ آیا علوم تجربی به تنهایی وبدون کمک علوم انسانی، میتوانند سودمند ونتیجه بخش باشند ؟ آیا علت تمایز این دو حوزه موضوع آنهاست یا روش وغایت ؟
.1 علوم انسانی از دریچه تاریخ
در این بخش نگاهی گذرا به دیدگاه بعضی دانشمندان معاصر در مورد زمĤن استقلال علوم انسانی وتمایز آنها از علوم تجربی خواهیم داشت. به نظر دیلتاي، علوم انسانی با ریاضیات وفیزیک هم دوره وهم زماناند - فروند.. - 73: 1362برخی دانشمندان عقیده دارند تا اوایل قرن نوزدهم، کلمه علم هنوز دلالت و معناي مخصوص و محدود امروز خود را نداشته است وامتیاز وبرتري ویژهاي نداشت. از اواخر قرن هجدهم واوایل قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، با پیشرفت علوم طبیعی وتبلیغات دامنه دار پیروان نهضت روشنگري چون کانت وهیوم علوم انسانی از علوم طبیعی جدا شد.
علوم تجربی هم در موضوع و هم در روش و هدف، الگوي ممتاز ودانش ها به شمار آمد. آیر روانشناس معروف عقیده دارد این جدایی در قرن هجدهم اتفاق افتاده است - همان : . - 20اما اگر سؤال درمورد آغاز تشکیل حوزه مستقل تحقیقاتی با روش خاص باشد، باید گفت که این حوزه در قرن هفدهم به بعد شروع شد. دو رویداد در پدید آمدن این حوزه مؤثربود : .1پیشرفت شگرف علوم طبیعی از زمان گالیله آغاز شد که بین علوم طبیعی و علوم انسانی تمایزي قایل شد.
.2نظریه دو گانگی بدن و روح است که دکارت آن را گسترش داد.
به هر حال آغاز پیدایش علوم انسانی به صورت یک حوزه مستقل در دهههاي پایانی سده هفدهم بود. اما جدایی این علوم از علوم طبیعی در اوایل سده نوزدهم به وقوع پیوست. در این قرن مسئله علوم انسانی با تعابیر تازه مطرح شد. بحثعمدتاً مربوط به استقلال علوم انسانی بود و کمتر به تمایز این علوم از دیگر علوم پرداخته می شد.همزمان با جدایی علوم از یکدیگر، پدیده علم پرستی ظاهرشد.علم پرستی دیدگاهی معرفت شناختی است با ادعاي انحصار معرفت در علم تجربی.
این دیدگاه مادیِّتبه وجود شناختی انجامید که یک گذارمنطقی نبود، بلکه گذار روانشناختی و عاطفی به شمار میرفت - ملکیان،1378 - . یکی از علل مهم پیدایش پدیده علم پرستی،شیوههاي رفتار اجتماعی و سیاسی انحصار گرانه و تجاوزگرانه قرون وسطی بود. همچنین پیشرفتهاي فناورانه، مجذوبیت و مفتون شدن نیست به علوم طبیعی را مضاعف کرد.از دهه چهارم قرن بیستم،موضوع جایگاه علوم انسانی کمرنگ ترشدام.ا در پایان این قرن، این علوم رشد و پیشرفت قابل توجهی کردند و اعتبارخود را بازیافتند - فروند.119 :1362. - 137
.2 ماهیت علوم انسانی
براي تعریف و شناخت ماهیت، سه شیوه وجود دارد : .1تعریف بر مبناي موضوع،
2.تعریف بر مبناي روش،
3.تعریف بر پایه هدف.
براي شناخت این علوم توجه به این نکته اهمیت دارد که دستاندرکاران این حوزه در تعریف آن و توجیه تعریفشان، نظر یکسانی ندارند. از جمله دیدگاهی که علوم انسانی را بر پایه موضوع تعریف میکند براین باور است که این علوم در پی شناخت انسان هستند و مربوط به انساناندام.ا آیا دیگر علوم مانند پزشکی، زیست شناسی، بیو شیمیو..درباره انسان و مربوط به او نیستند ؟ اگر مفهوم تکامل را به این تعریف اضافه کنیم و بگوییم علوم انسانی براي تکامل انسان هستند، بار دیگر سؤال پیشین تکرار میشود که مگر علوم دیگر مانند ریاضیات و فیزیک و یا هر علم دیگري نمیتواند چنین ویژگی داشته باشد.
بنابراین، براي جلوگیري از تداخل علوم انسانی با علوم دیگر باید انسان رامقید کنیم. علوم انسانی علومیهستند که انسان در آنها از لحاظ حیات درونی و روابط او با دیگران، بررسی میشود.در این صورت شامل انواع دیگر فلسفه مانند منطق،اخلاق،زیبایی شناسی، متا فیزیک، جامعه شناسی و تاریخ خواهد بود.ناگفته نماند که روش برخی علوم مانند روانشناسی و تاریخ با بقیه یکسان نیست.اما از آنجا که همه آنها به طور مستقیم یا غیر مستقیم در باره وجدان انسان بحث میکنند، همه آنها جزو علوم انسانی به شمار میروند - فیلسین شاله : 173174 - .در حقیقت در این دیدگاه، علوم انسانی بر اساس روش تعریف میشود.
از جمله کسانی که علوم انسانی را با توجه به روش تحقیق، تعریف کرده است میتوان از جان استوارت میل نام برد.وي کهاحتمالاً در دوره معاصر، اولین کسی است که سعی کرده این علوم را به شیوه منظم تعریف کند، عقیده دارد که روش این علوم، تجربی آزمایشی نیست، بلکه استنتاجی است.میل در توضیح نظریه خود میگوید : در حقیقت همه استدلالمیهاي علمیبه استقرا بر گردد.پس استقرا نخستین استدلال است که دو استدلال دیگر، یعنی آزمایش واستنتاج از آن زاییده میشوند.
علوم استنتاجی علومیهستند که به واسطه استقراهاي قبلی، قضایاي جدیدي را استنباط میکنند.علوم رفتاري که جزء علوم انسانی هستند، این گونه هستند.روش نتیجه گیري این علوم انتزاعی نیست، بلکه انضمامیاست.استنتاج انضمامی، یعنی هر معلولی ازقوانین علتی که آن معلول را به وجود آورده است،استنباط میشود.به این ترتیب علوم انسانی اصلی، عبارتاند از : علم سیاست، اخلاق، جامعه شناسی و اقتصادام. ا روانشناسی که روش آزمایشی و تجربی دارد، جزء این علوم به شمار نمیآید. میل در تعریف علوم انسانی اقتصاد راآ مثال میزند وبر ن تأکید