بخشی از مقاله

چکیده

برخلاف آنچه تصور میشود داستان مدرن فارسی در قرن شمسی جاری، صرفاً ادامه و تقلیدی از داستاننویسی غربی نبوده است. قائل شدن به خاستگاهی واحد در این حوزه، نادیدهگرفتن عوامل مهمی را به دنبال دارد که صرفاً نیروهای مؤثر بیرونی نبودهاند. از اینرو شناسایی یک سنت منسجم داستانی و روایی درون زبان فارسی میتواند بر ساحتهایی از تاریخ داستانِ معاصر فارسی، به منظور فهم دقیقتری از آن، پرتو افکند. مقاله حاضر میکوشد طی یک قرائت از چیستی و فلسفه مفهوم »خاستگاه«، سنتهای ادبی داستان مدرن فارسی را بررسی کند. بررسی این سنتها، پژوهش را وارد حوزهای میکند که در آن عوامل تاریخی مؤثر در تکوین داستاننویسی مدرن فارسی شناخته شوند. در اینراستا بررسی نثر روایی کتابهای مقدس، مسئله ترجمه و متون منثور کلاسیکاهمیتی وافر دارند.

به میانجی بررسیِاهمیتِ ترجمه و نهضتهای آن در زبان فارسی، و همچنین واکاوی سنتِ روایی در ادبیات منثور فارسی در قرون گذشته میتوان دریافت که سبکها و مکاتبِ داستان-نویسی قرن بیستم در غرب، همواره تنها خاستگاهِ شکلگیری این امر در ایران نبوده است. هرچند تا کنون پژوهشهای علمی در باب سنت داستاننویسی شرقی و به طور خاص ایرانی انجام پذیرفته، اما مقاله حاضر میکوشد با بررسی متون نظری و فلسفی رابطه میان سنت ادبی و خاستگاههای تاریخی آن را برجسته سازد. از اینرو ضروری است به نقاط همگرایی و همچنین گسست زبان ادبی و روایی از خاستگاههای تاریخی نظری دقیق معطوف گردد. قابل ذکر است روش تحقیق در این مقاله بر اساس روش کتابخانهای و با استفاده از فیشبرداری صورت پذیرفته است.

واژگان کلیدی:سنتادبی، خاستگاه، داستان، روایت، ساختار.

مقدمه

تمامی شاخههای مطرح و فعال در حوزه علوم انسانی امروزه با نگاهی رو به گذشته، مواجههای دوباره با مفاهیمی داشتهاند که در روزگاران پیش به شکل جزمی و تثبیتشدهای یک معنای مورد توافق را میرساندهاند. ضرورت این بازگشت در این حقیقت نهفته بود که در قرن بیستم مسائل جدید و نوینی در زندگی بشر مدرن به وجود آمد که شاید به یاری تعاریف قدیمی از مفاهیم اصلی تفکر و هنر قابل شناسایی و حل نبود. در این میان مفاهیمی همچون »سنت1« و »خاستگاه2« و یا »آرخه3« دارای اهمیت بیشتری بودند. بحث از سنت و خاستگاه بحثی اساسی و بنیادین به شمار میرود. بسیاری از فیلسوفان متأخر و نظریه پردازان هنری و ادبی قرن بیستم اهمیت بازپرداختن به این مفاهیم را درک کردند و در راه تبیین مجدد آنها کوشیدند.

اما در برخی از فرهنگ ها، اجتماعات و جغرافیاها به طرز عجیبی این مفاهیم به خود محتوای بحثها پیوند خورده بودند. به عبارت دیگر آن سنت و خاستگاهی که برای نمونه در مورد داستان و رمان در اروپا مورد بازنگری قرار گرفته بود، در جوامعی همچون ایران خود امری نوپا محسوب میشد. به بیانی ساده تر میتوان گفت زمانی که سنت داستاننویسی، روایت، محاکات و رمان در اروپا توسط اندیشمندانی همچون میشل فوکو، ژاک دریدا و حتی رولان بارت مورد بازنگری قرار میگرفت، در ایران میبایست برای اولین بار مورد تحقیق و پژوهش قرار میگرفت.داستان نویسی در ایران اگر به عنوان پدیدهای موازی با آنچه در غرب به عنوان رمان شناخته میشود، معرفی گردد، آنگاه باید گفت که پدیدهای مدرن و نوین است.

با متر و معیارهایی که هویت و چیستی رمان را معرفی میکند و آن را به طرز فزایندهای با هویت انسان مدرن پیوند میدهد، رمان نویسی فارسی نیز متعلق به جهان معاصر است. اما اگر صرفاً برپایه سنت محاکات و روایت و همچنین آثار منثور بخواهیم با این پدیده مواجه شویم، آنگاه شاید بتوان پای آثاری همچون گلستان سعدی و تاریخ بیهقی یا تفسیر پاک را نیز به میان کشید. مقالهی حاضر بر آن است تا به میانجی بررسی ساخت سنت و خاستگاه داستان، علل این ناکامی را در داستاننویسی ایران بررسی نماید. توجه این مسیر به سنت و خاستگاه بیش از هرچیز متوجه ذات حقیقی آثار ادبی است. ادبیات در هر صورت و قالبی با تعریف و همچنین انتقاد در پیوند است. ادبیات تعریفی حقیقی از انسان، جهان و ارتباطهای این دو ارائه می-کند و سپس نسبت به تباهی و زوال ارزشها انتقاد میکند. »

ادبیات در جلوههای سه گانهاش یعنی شعر، نمایش و ادبیات داستانی، در هر دوره به شیوههای خاص به "انسان و حضور او در جهان" نگریسته است. اما عمیقترین، فراگیر ترین و انتقادی ترین نگاه به انسان را به گونهای از ادبیات داستانی به نام رمان واگذار کرده است. به زبان دقیق تر نیاز تاریخی تأمل در انسان با چنین ابعاد و ویژگیهایی بود که نطفهی رمان را شکل داد.« [4] - برکت، - 62 :1387در یک اشاره کوتاه اگر بحث خاستگاه شناسی را منظور قرار دهیم، میتوانیم به این نگاه نزدیک شویم. خاستگاه یک نقطه ملموس و عینی نیست که چیزها از آن شروع شوند و عزیمت کنند و سپس دیگر اثری از آن نباشد. خاستگاه به معنی حضور دائمی در پدیدههاست. »خاستگاه« نقطهی آغازینی نیست که نمایشی از صیرورت چیزها باشد، بلکه نقطهای است که پیش تاریخ4 و پس تاریخ5 مفاهیم را آشکار میکند و در مقام شکافی میان این دو آشکارگی متعین خود را میسازد.[11]« - کمالی، - 8 :1395

در این نگاه، خاستگاه مفاهیم همواره در خود آنها حضور دارد. به همین دلیل است که نمیتوان از سنت فکری موجود در آثار ادبی فاصله گرفت و به شکل دلبخواهی یا تصادفی آن را به یک یا چند پدیده بیرونی متصل ساخت.این منظر ترسیم شکل کلی مواجهه با مفهوم خاستگاه و سنت است. حال در این رابطه اگر آثار منثور ادبیات کلاسیک فارسی را مد نظر قرار دهیم در نخستین نگاه میتوان دریافت که سیطره اساسی و اصلی گفتمانی در آن از سوی گفتمان عرفانی و آثار صوفیه است. جدا از نمونههایی مثل تاریخ بیهقی، سایه گفتمان عرفانی بر نثر کلاسیک فارسی کاملآً محسوس و ملموس است. اما آیا میتوان این گفتمان را به عنوان یکی از خاستگاههای داستان نویسی معاصر فارسی معرفی کرد؟

اثر داستانی در مقام امری قابل قرائت، میتواند در صورت پیوند بنیادین و مستحکم با تفکر، مرکزیت اندیشه و خرد را در انسان یک بار دیگر بازسازی نماید. اتفاقاً این خرد آدمی است که از قرائت خود از جهان دچار تفلسف و اندیشگی میشود. داستان مدرن تنها در پیوند درونی با انواع افکار و اندیشه و البته در مکانیسمی کاملاً اجتماعی است که میتواند از خود قرائتی متناسب با اوضاع آدمی را به منصهی ظهور بگذارد. »قرائت همواره فعالیتی است که جایگاهی اجتماعی دارد و از تاریخ و زمینه ی »اجتماعی - سازمانی« و نیز از پس زمینه ی اجتماعی خواننده شکل می گیرد. با توجه به این خصوصیت مکانمند، هر قرائت - به خصوص قرائت های کسانی که نسبت به فرهنگ معینی بیرونی محسوب می شوند - امکانپذیری معنای مشترک را بیشتر می کند.

قرائت در مقام کسی که بیرون از چارچوب فرهنگ غالب است ... فرآیندی است که می تواند داعیه ی معنای جهانی را وارد میدان کند. این فرآیند شامل مطرح ساختن درکی از متن است که متکی بر اندوخته ی معینی از معرفت و تجربه ی فرهنگی است و تمایلات پیشینی را که به ظاهر سنگ بنای تعبیرهای جهانی هستند آشکار می کند.[14] « - والت، - 214 :1386اما چرا رمان؟ چرا چنین پژوهشی اهمیت مییابد که دلایل نسبیِ عقب ماندگی رمان فارسی از شعر را واکاوی نماید؟ رمان محصول جهان مدرن است. آفرینش و خوانش آن، اهل فرهنگ را به زیستجهان امروزی و به اصطلاح معاصر پیوند میزند.در واقع رمان رهیافتی است که انسان غمگین و شکست خوردهی عصر ماشین و تکنولوژی، به مدد آن میتواند به روح و درونِ خویش فرصت تجدید حیات و مجال تنفس دهد.

»در رمان است که انسان نه با زبان شعرِ حماسی و روایی بلکه با زبان گفتاری در متنِ روابط اجتماعی و انسانی نشان داده میشود. به بیان دیگر انسانی که رویاروی خدایان بوده با زبان شعر سخن گفتمی و بیانِ وضع بشریِ خود را میکرد، اما انسانی که در غیاب خدا در جامعه با انسان روروستبه و وضعیتِ او در اساسِ یک وضع اجتماعی تاریخی شناخته شود،می بازنمودِ وضعِ خود را به بهترین وجه در رمان مییابد.[2]« - آشوری، - 189 : 1387پرسش در اینجاست که منبع ادبیِ الهام بخشی که ادبیات غرب را تا اندازههای زیاد در داستان نویسی پیشرو ساخته از کجا میآید؟ آیا صرفاً بافت و هنجارهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی باعث تفاوتهایی اینچنین چشمگیر میان شرق و غرب در مقولهی داستان و رمان شده یا دلایل بنیادینِ دیگری وجوددارد؟

آنچه قویّاً مورد تأکید است این مهم است که وجود عاملی به نام سنّت" ادبی" عنصر تأثیرگذاری است که از خلالِ آن میتوان به پاسخ نزدیک گشت.بانگاهی کلّی به سوژهی تفکر، در مییابیم که شعر فارسی تقریباً هیچگاه یک یا چند نوع از انواع تفکر عاری و خالی نبوده است. در عمیقترین اشعار زبان فارسی نگاههایی به عقل، اسطوره، عرفان و بسیاری دیگر از صور باستانی یا جدیدتر معرفت افکنده شده است. البته میتوان با جزئی شدن و در بحثی مستدل، ارکان متضادی از این تفکر کلی را بیرون کشید. این نوع نگاه در نثر فارسی نیز وجود داشته و بعدها به داستان نویسی معاصر فارسی نیز کشیده شده است.

پرسش چیستیِ »سنت ادبی«

در نگاه نخست و تعریفی مختصر سنت ادبی به مجموعه منابعی اطلاق میگردد که از شعر، داستان و گونههای دیگر ادبی به دست معاصرین رسیده باشد. اما در حقیقتتعریفِ سنت ادبی به این شکل، در ورطهی یک بحث علمی و پژوهشی تا حد زیادی نابسنده قلمداد میشود. برای تکمیل این بحث باید متذکر شد که سنت ادبی میراثی است که از گذشتهی ادبیات به زمان حال رسیده و آبشخوری برای تولید و آفرینش آثار جدید میشود. نویسندگان و شاعران جدید، از آنچه نویسندگان و شاعران زمانهای دور ابداع و تجربه نموده بودند به عنوان شالودهای برای آثار خود استفاده میکنند. اما این استفاده به آن صورت نیست که مدام از روی یک منبع تقلید و کپی برداری شود.

»هر نویسندهای با گونهای سنت در پشت سرش - حتی اگر به واسطهی زبانش با آن مرتبط شود - شروع میکند و هر نویسندهای به نحوی آن سنت را تعدیل و اصلاح میکند و یا بر آن تأثیر میگذارد.[10] « - کادن، - 453 : 1386با توجه به این توضیحات باید نکتهای را اذعان کرد که متأسفانه باعث نوعی مغلطهی فراگیر میان بسیاری از اهالی ادبیات شده است که گمان میکنند دستیابی به ادبیات مدرن و معاصر در گرو گسستنِ همه جانبه از شکلهای باستانی، سنتی و کلاسیک ادبی است. بنابراین اعتقاد، ادبیات به عنوان یک پروژهی انتزاعی شناخته میشود که تضادی بنیادین با عوامل سازندهی خود - چه از طریق نحوِ زبان و معانی و چه از طریق اجتماع - خواهد داشت که هیچ گاه رفع نخواهد شد.

اما در واقع آثار ادبی جدید نمیتوانند نظری به آثار و مفاهیم گذشته نداشته باشند و به نوعی از آنها تأثیر نگیرند. خود این آثار نیز به نوبهی خود در آینده برای آثار بعدی تبدیل به سنت خواهند شد. آسیب این دیدگاه این است که سنت به منزلهی یک مجموعهی بسته و راکد شناخته شده است. حال آنکه در واقع سنت نه یک مجموعهی بسته، بلکه یک منبع پویا و خلاق است. در پیشوندی که در معادل انگلیسی کلمهی سنّت وجوددارد، این امر به روشنی تبیین شده است. پیشوند ترا6 در زبان انگلیسی همواره به نوعی حرکت، سیّالیت و جنبش اشاره دارد که در مصداق و معنای تمام کلماتی که با این پیشوند شروع میشوند به چشم میخورد و هیچ گونه نشان سکون یا رکود در آن یافت نمیشود.

بنا براین سنت ادبی نیز منبع سیّالی است که از طریق آن ادبیات یک مرز و بوم در زمان معاصرش شکوفا میگردد. تی.اس الیوت در مقالهی مشهور سنّت" و استعداد فردی" یکی از دو بال صعود ادبیات به سمت تعالی و ترقی را استفادهی درست از سنت ادبی گذشتگان میداند. »برای الیوت کلمهی کلیدی در بحث از شعر، سنت است... ذهن شاعر مابین سنت و دردها و احساسات او در حکم یک کاتالیزور است، اما ترکیب حاصل نشانی از کاتالیزور در خود ندارد. الیوت میگوید: شاعر باید فقط در زمان حال نباشد، بلکه لحظهی حال او صفِ لحظاتی است که از گذشته امتداد یافتهاند.[8]« - شمیسا، - 203 :1383 در مجموع سنت ادبی عنصر پرورش دهنده و باعث پیشرفت تاریخی ادبیات به شمار میرود که نیروی مکمّل آن، وابسته به استعداد و قریحهی شاعر یا نویسندهای است که از آبشخورِ سنت استفاده مینماید.

سنت داستانی و ظهور نخستین رمانهای فارسی

اگر بدون در نظر گرفتن تأثیرات متقابل نظریهها و مکاتب از سویی و خلق اثر از سوی دیگر و صرفاً با یک بازبینی تاریخی به آثار داستانی ایران بنگریم، اولین نمونه هایی که می توان فرا چنگ آورد، داستان های بسیار کوتاهی است که بیشتر در قالب قصه می گنجد. در واقع باید گفت داستان کوتاه نویسی برخلاف رمان نویسی، بنا بر سابقهای که در ادبیات ایران دارد - و در ادامه ذکرِ آن خواهد رفت - و به نوعی میتوان برای آن یک سنت قائل شد، سیر صعودی بهتری را داشته است. اما کیفیتِ پیشرفت داستان کوتاه نویسیِ فارسی از چه نقطهای از رمان یا داستان بلند نویسیِ موفق جدا افتاده است؟ »

اگر صادقانه ازخود بپرسیم که چرا داستان کوتاه به توفیق دست یافته و چرا برعکس، رمان با کندی به درجه ی کمال نسبی نائل می شود، مجدداً به نظام ادبی فارسی برمی گردیم و دوباره ملاحظه می کنیم که تضادی میان مرکز و حاشیه وجود دارد. این بار دیگر تضاد بین شعر و نثر و یا نظم نیست بلکه بین داستان کوتاه منثور و داستان بلند منثور است. متونی مانند کلیله و دمنه و سندباد نامه و تمام حکایتها خواه در مجموعهای گردآوری شده باشند خواه نه، در مرکز نظام و در رأس سلسله مراتب ارزش های زیبا شناختی قرار دارند.[3]« - بالایی، - 1386:560

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید