بخشی از مقاله
چکیده
شاهنامه فردوسی جدا از اینکه متنی متعلق به ادبیات حماسی است، ابعاد گوناگون دیگری را نیز پوشش میدهد که بیش از ادبیات و شاخههای منشعب از آن، مربوط به حوزههای دیگر تفکر و علوم انسانی هستند. مساله مرگ که از دیرباز در تاریخ حیات بشری، یکی از چالش برانگیزترین مسائل بوده است، یکی از این مفاهیم است که در شاهنامه برخوردی عمیقا فلسفی با آن شده است.
مرگ اشخاص، قهرمانان و شاهان در شاهنامه صرفا یک زوال یا نابودی نیست. مرگ در یک نقطه خاص شروع و تمام نمیشود، بلکه فرایندی است که به جهانبینی، شخصیتپردازی و نیروهای روحی و روانی اشخاص پیوند خورده است. مجموع این مضامین در شاهنامه، حکایت از نوعی »سنت مرگاندیشی« دارد. مرگاندیشی صرفا نوعی نگاه ایدئولوژیک و از پیش معین به مرگ نیست، بلکه نظر کردن به مرگ به عنوان نوعی امکان از هم امکانات متعین هستی است. اهمیت این منظر در توسل به ارزشهایی است که با مرگ مادی از بین نمیروند.
اهمیت این مفهوم در شاهنامه تا به آنجاست که پژوهشگران از کنار آن بیتفاوت عبور نکردهاند. اما خلأ نوعی خاستگاهشناسی در این تحقیقات وجود دارد. از اینرو با آنکه در مورد مرگ در شاهنامه پژوهشهای بسیاری صورت گرفته است و دستاوردهای درخشانی تا کنون حاصل شده، اما مقال حاضر میکوشد از خلال بررسی ساختاری و خاستگاهی مرگ در شاهنامه، نوعی »سنت مرگاندیشی« در این اثر را از لحاظ نظری صورتبندی کرده و ارائه دهد.
مقدمه
وقتی از مرگ سخن به میان میآید، پیش از هر چیز دربار موضوعی بحث میشود که از نخستین روز حضور آدمی بر کر خاکی فکر و حواس او را مشغول کرده است. از منظر مادی و عینی مرگ چیزی جز نابودی نیست. زوالی که شاید یکباره سراغ آدمی بیاید و یا به شکل تدریجی او را به سکوتی ابدی فرا بخواند. هیبت و خوف این پدیده همان قدر در روان انسانها مؤثر بوده است که راز و رمز آن تمامی ادیان، آیینها و فرهنگهای خرد و کلان را از خود آکنده ساخته است. با اینحال، ادیان توحیدی همواره نگاهی فرارونده و امیدبخش نسبت به این موضوع داشتهاند و تلاش کردهاند از تندی تیغ و تلخی زهر آن بکاهند.
اعتقاد به معاد و احیای مردگان در جهانی که قرار است هر کسی به جزا و سزای اعمال خویش برسد و سعادت یا شقاوت ابدی در آن جهان حاصل شود، بدل به زمینهای شد برای افراد مؤمن، تا به مرگ نگاهی شجاعانهتر بیندازند و موضعی مطمئنتر نسبت بدان اتخاذ کنند. در قرآن کریم، به دفعات بسیار جهان باقی و مقام ومرتبه انسانها در آنجا توصیف شده است و این سخنان نشان میدهد که پای مرگ را به جهانی که ادیان توحیدی بشارت میدهند راهی نیست.»یک زندگی روحانی وتمام ناشدنی و ابدی،در احادیث مختلف از پیامبر اکرم و ائمه، »تفکر به مرگ و غفلت نکردن از آن« مورد تأکید واقع شده است.
پیامبر در حدیثی میفرماید:»الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا« - فروزانفر، :1347 - 81 در ایران باستان و مذهب زرتشت نیز مرگ پایان نیست. »مرگ سلاح اهریمن است و اگر قرار بود که پایان آدمی مرگ باشد، بی شک اهریمن پیروز بود؛ در صورتی که یکی از اصول آیین زرتشت این است که پیروزمند نهایی »اهورا مزدا« است، نه»اهریمن.« پس نباید مرگ که سلاح اهریمن است به عنوان پایان و نقطه توقف آدمی قلمداد شود.« - هینلز،. - 95 :1379
رسائل و آثار مکتوب ادبی و هنری بجا مانده از سدههای آغازین نشان میدهد که آدمی به دنبال راهی بوده که در آن مرگ را دستی نباشد و از آنجا که این آرمان مقدور نمیشد، نامیرایی را در بجا نهادن اثرات نیکو و نوشتار و آثار هنری دانسته است. متونی ادبی و آثار هنری چنانچه پیداست همپا و همگام متون دینی کوشیدهاند، در باب مرگ اندیشه و منظری نو ارائه کنند و آن را صرفا از هیئت یک زوال و نابودی غیرقابل جبران خارج سازند.
هرچند این نگاهها نیز به نوب خود از فهم غایی این مسئله عاجز هستند. این معضلات به مرور، سنتی از پژوهش در باب مرگ را پیریزی کرد. »علم مطالعه مرگthanatology موضوعاتی گوناگون، مثل انسان شناسی فرهنگی، تصور روح، آیین خاکسپاری و اعمال تمدنهای اولیه و موقعیت گورستانها در قرون وسطی…را مورد تفحص قرار میدهد - «دایره المعارف بریتانیکا - . این مسائل نشان میدهد که روند مرگ پژوهی و مرگ اندیشی به شکل بنیادین به میانجی هنر و ادبیات با مفهوم زندگی و نمادهای برخاسته از بستر این مفهوم در هم آمیخته اند.
ابتدای این سنت داستانی در ایران به آثار و منابع دینی همچون قرآن، نهج الفصاحه و نهج البلاغه باز میگردد. پس از آن عرفان و گرایشات صوفیانه حلق واس میان مفهوم زندگی و رویکرد به ناشناختههای مرگ شد. به همین طریق عرفان یکی از غنیترین سنتهای مرگ اندیشی است که متقدم بر ادبیات داستانی در ایران است. وقتی که به مساله مرگ به عنوان یکی از بنیادیترین عوامل خاستگاهی فرهنگ توجه میکنیم همانگونه که برخی از فیلسوفان، انسان شناسان، روانکاوان و تاریخ نگاران توجه داشته اند و در ضمن به فرهنگ خودمان نگاه میکنیم آنگونه که برخی بدان پرداختهاند پی میبریم که مرگ اندیشی در فرهنگ فارسی غالب بوده است. مساله مرگ، جدایی و فراق به ویژه در اشعار شاعران و عارف شاعران ما به وفور به چشم میخورد.
البته این خصیصه منحصر به ایران و قبایل پارسی ساکن در آن نبوده و نیست. هرچند این مسأله امری جهان شمول بود اما در اروپا اوضاع کمی متفاوت بود. با ظهور رنسانس تمام نمودهای آیینی و فرهنگی کلیسا در باب مواجه مرگ و زندگی به تدریج رو به زوال نهاد و خود مشمول مرگ گردید. فلسفه که مدعی ارائ راههای خردورزانه به منظور درک مناسبتری از جهان بود جای پای خود را در بحثهای نظری در باب مرگ و زندگی محکم تر ساخت.
در تفکر کلاسیک یونانی، فلسف رواقی توصیه میکرد که برای کاهش اضطراب و هراس از مرگ، انسان باید هرچه بیشتر به مرگ بیندیشد و مرگ را پیشاروی خویش داشته باشد، بدین گونه که دنیا را کنار بگذارد و مرگ را به طور کامل بپذیرد. »مکتب »راقیون« معتقد بودند که در برابر اقتضای طبیعت باید تسلیم شد و اگر طبیعت مرگ را برای آدمی رقم بزند باید از آن استقبال کرد و در برابرخواست طبیعت تسلیم بود.« - زرین کوب،:1369 192 - 192
فیلسوف بزرگی همچون فلوطین نیز هرچند از رواقیون فاصل فکری محسوسی دارد، اما نهایتا عقیده دارد که »مرگ عوض شدن پدیده-هاست.همچنان که در صحنه نمایش، هنرمندی که کشته میشود،جامهاش را عوض میکند و در نقش دیگر نمایان میشود ودر واقع نمرده است - «یاسپرس، - 23 : 1363 این تأملات در اروپای مدرن نیز همچنان وجود دارد. نوربرت الیاس در کتاب »غربت محتضران یا تنهایی دم مرگ« به بیان و رونمایی از فرآیند سرکوب و واپس راندن مرگ از آگاهی عمومی و صحنههای حیات اجتماعی میپردازد، فرآیندی که از قضا همپای روند پرده برداری از جنسیت و رواب جنسی در قرن اخیر صورت گرفته بود.
در جوامع مدرن، انسانها هرچند به شیوههای بهداشتی تر میمیرند، اما این مرگ در انزوای عاطفی کامل به وقوع میپیوندد. جابجایی از بستر احتضار در میان خویشان و نزدیکان به تخت بیمارستان در میان پزشکان و پرستاران، خود معرف تغییری گسترده تر در شکلبندی اجتماعی و رفتار متمدنانه است، تغییری که دقیقا الزامات و دلالتهای سیاسی خاص خود را به همراه دارد. - ر.ک الیاس، - 53-40 :1388
جدا از بررسی قدیم و جدید پدید مرگ، امری قطعی و فلسفی در این میان وجود دارد. اگر این نکته را درک کنیم که آنچه در رابط آدمیان با مرگ تعیین کننده است نه صرفا فرآیند زیست شناختی مرگ، بلکه اید دستخوش تحول و مرحله ویژه مرگ، و نگرش درآمیخته با آن است - همان، - 69، آن گاه سوی جامعه شناختی مسأل مرگ نمودی برجسته تر خواهد یافت. در این صورت، درک دست کم پارهای از ویژگیهای خاص جوامع معاصر، و نیز ساختارهای شخصیتی گره خورده با آنها، آسانتر خواهد شد، ویژگیهایی که غرابت تصویر مرگ، و لاجرم سرشت و درجه ی سرکوب اجتماعی مرگ در جوامع مدرن، را رقم زدهاند.« - همان -
پیشینه پژوهش
درباره شاهنامه و ابعاد انسان شناختی و هستی شناسی آن تا کنون پژوهشهای علمی بسیاری صورت گرفته است. دامنه این بررسیها هم به ساختار پژوهشهای دانشگاهی و هم به نوشتههای غیر آکادمیک کشیده میشود. این نکته در مورد مسئله مرگ نیز صادق است. اما بحث »سنت مواجهه با مرگ« اساسا امری است که از دل مباحث روانشناسانه، فلسفی و الاهیاتی مدرن سر برآورده است. البته نمونههای کلاسیکی از این مسئله در دسترس است. برای مثال سنکا فیلسوف شهیر رواقی یونان تأملات جالبی در این مورد داشته است.
این تأملات همراه با برخی مقالات دیگر در مجموعه ارغنون، شماره ویژه »مرگ« منتشر شده است. مقاله حاضر میکوشد اولا از یک سو نتایج این تلاشها را جمع آوری کند و ثانیا آن را در شاهنامه شناسایی کند. در اینجا ذکر این نکته حائز اهمیت است که به میانجی چنین پژوهشهایی میتوان دریافت که آثاری همچون شاهنامه، منبعی موثق و غنی به شمار میروند که سنتهای مواجهه با مرگ را در دل روایتهای خود در بر گرفته اند. ایم مسئله گاه مخفی و مستور است و در نگاه نخست به چشم خواننده نمی آید. از این رو نیازمند تلاشها و پژوهشهای دقیق و علمی است.