بخشی از مقاله
دانشيار گروه حقوق جزايي و جرم شناسي دانشکدة حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران
چکيده :
نظريه برچسب زني (Labeling Theory) يکي از مشهورترين نظريات مطرح در حوزه جرم شناسي است ؛ نقش صاحبان قدرت در تعريف جرم و تعيين مجرم ، آثار برچسب زني و راهکارهاي پيشگيري از برچسب خوردن افراد محورهاي اين نظريه را تشکيل ميدهند. با بررسي محورهاي نظريه برچسب زني در منابع اسلامي ملاحظه ميشود که هر چند که ميان مباني ديني و مباني نظريه برچسب زني سنخّيتي وجود ندارد، ولي برچسب خوردن فرد در نتيجه وارد شدن به نظام کيفري در آموزه هاي اسلامي مطرح بوده و راهکارهايي براي پيشگيري از آن پيش بيني شده است که از آن جمله ميتوان به بزه پوشي، عفو، توبه و اصلاح ذات البين اشاره نمود.
واژگان کليدي:
نظريه برچسب زني، آيات قرآن ، روايات ، بزه پوشي، عفو، ميانجيگري، توبه .
مقدمه
دير زماني است که متفکّران و صاحب نظران حوزه هاي مختلف علم و انديشه ، اين نکته را واقعيّتي انکار ناپذير در حيات فردي و اجتماعي انسان مي دانند که برچسب زدن مي تواند تاثيري تعيين کننده بر رفتار و شخصيّت فرد داشته باشد. آنان از چشم اندازهاي مختلف و با سخنان و تعبيرهاي گوناگون از اين واقعيت سخن گفته اند. هاوارد بکر (Howard Becker) و همکاران او ديدگاه خود را در اين زمينه در قالب نظريه اي با عنوان «نظريه برچسب زني » ارائه داده اند. به طور کلي، ديدگاه برچسب زني با اين فرض که جرم ، يک فرايند اجتماعي مي باشد، آغاز شد. کانون توجه اين ديدگاه ، معطوف به ماهيت کنش متقابلي است که ميان مجرم و مقامات دستگاه جزائي به وقوع مي پيوندد. نظريه پردازان برچسب زني، مدعي اند که اصولاً اين اعمال نظام جزائي و مقامات آن است که تعيين مي کند چه چيزي را بايد جرم محسوب داشت و در نگاه آنان ، مجرمانه خواندن رفتار يا مجرم شمردن فردي خاص ، بسته به افرادي است که در عمل چنين برچسبي را وارد مي آورند و در واقع افراديکه مناصب قدرت را در درون نظام جزائي دارا هستند، کنش هاي خاص افرادي معين را به عنوان کنش هاي مجرمانه تعريف ميکنند (ممتاز، ١٣٨١، ١٠٧).
از نظر بکر، مفهوم مجرم تعريفي است که جامعه مي سازد. منظور او، اين است که گروه هاي اجتماعي با ساختن قوانيني که خدشه دارکردن آنها کج رفتاري محسوب مي شود، مفهوم کج رفتاري را مي سازند. در عين حال ، اين قوانين را در مورد افراد خاصي به کار مي گيرند و به آنها برچسب بيگانه مي زنند. از اين نظر، جرم ، کيفيت عملي که واقع شده ، نيست ، بلکه پيامد اعمال آن قانون توسط ديگران نسبت به فردي است که مرتکب آن شده است . در اين معنا مجرم کسي است که اين برچسب به شکل موفقيت آميزي در مورد او به کاربرده شده است و جرم نيز رفتاري خواهد بود که ديگران به همين شکل برآن برچسب زده باشند ( Walklate .(,1998 ,p 24
مطابق اين ديدگاه ، زمانيکه بر چسب مجرم بودن به طور موفقيت آميز بر فرد وارد مي شود و هنگامي که عمل برچسب زني صورت مي گيرد، بدنام کردن نيز اتفاق مي افتد. براي نمونه يک برچسب منفي ممکن است تحت عنوان «بزهکار نوجوان » معرفي شود. آن هم تنها به اين خاطر که ادعا شده است وي کالايي را از يک مغازه دزديده است و با وارد آمدن برچسب منفي، نام فرد مورد نظر در معرض لکه دار شدن قرار مي گيرد؛ بنابراين افراد ديگر در برابر آن شخص ، با توجه به عنوان برچسبي که به او زده اند، بدون توجه به آنکه آن فرد در حقيقت امر و در زندگي واقعي خود چه رفتاري را انجام مي دهد و داراي چه قابليت هاي مثبت ديگري مي باشد، واکنش نشان مي دهند. در طول زمان ، اگر يک برچسب منفي به فردي اطلاق شود، اين امکان وجود داردکه فرد به برچسب جديد خود اعتقاد پيدا کند و حتي هويت خود را تغيير دهد تا متناسب با اين برچسبِ جديد گردد. يک نتيجه عمده بدنامي، آن است که افرادي که برچسبي منفي خورده اند، نه تنها در اعمال مجرمانه بيشتري درگير مي شوند بلکه آرامش خود را در همراهي با کساني مي يابندکه به همان شکل ، بيگانه قلمداد شده اند و در نتيجه به هم نشيني با آنان ترغيب مي شوند؛ همنشيني اي که معمولا در چهره خرده فرهنگ هاي مجرمانه جلوه گر ميشود (p٤٦ ,١٩٨٢ ,Prins).
در اين ديدگاه ، سنجش جرم عملا فرايندي را تشکيل مي دهد که در خلال آن ، افرادي که مناصب قدرت را در درون نظام جزائي در دست دارند، کنش هاي خاصّ افرادي معيّن را به عنوان کنش هاي مجرمانه تعريف مي کنند. بنابراين ، يکي از قلمروهاي اصلي تحليل در ديدگاه برچسب زني، مناسبات موجود ميان مجرم و افرادي است که قدرت وارد آوردن برچسب را دارند. پيامد اين قبيل مناسبات ، احتمال وقوع بدنامي است . نظريه پردازان برچسب زني بر آنند که فرايند برچسب زني مي تواند آثار منفي خاصّ خود را داشته باشد؛ آثاري از اين دست که ممکن است شخص برچسب خورده ، نقشي را به خود بپذيرد که در آن برچسب به او نسبت داده ميشود. به بيان ديگر اگر بر شخصي انگ مجرم وارد آيد، اين امر ممکن است موجب شودکه او به شکلي متناسب با آن برچسب رفتارکند. در واقع مي توان گفت ديدگاه بر چسب زني به آثار وارد آمدن برچسب بر روند رشد و تحول رواني و اجتماعي مجرمان اشاره دارد
(وايت و هينز، ١٣٨٣، ١٨٥).
بنابراين در نگاه يک نظريه پرداز برچسب زني، پيامدهاي احتمالي و منفي فرايند برچسب زني، باور لازم بودن مداخله در نخستين گام را تحت الشعاع قرار مي دهد. به نظر آنان بدنامي ناشي از مداخله رسمي دستگاه جزائي به خوبي مي تواند افراد جوان را به سوي فعاليّت در نوعي پيشه مجرمانه سوق دهد. از اين رو ديدگاه برچسب زني ياد آور مي شود که واکنش نظام جزائي در برابر رفتارهاي مجرمانه بايد مبتني بر نوعي سياست تغيير مسير باشد. بدين معنا که بايد تلاش کرد تا قشرهايي خاص از مجرمان به مسيري جداي از مسيرهاي رسمي دادرسي در نظام جزائي هدايت شوند. مسيري که آنان را از تماس با بخش عمده اي از ارکان رسمي اين نظام به دور ميدارد و از اين طريق ، احتمال بدنام شدن آنان را کاهش دهد (همان ، ١٨٦).
با توجه به مطالب ذکر شده ، محورهاي زير را ميتوان به عنوان محورهاي اصلي نظريه برچسب زني بيان کرد:
الف ) نقش صاحبان قدرت در تعريف جرم و تعيين مجرم ؛ ب ) آثار دخالت نهادهاي کيفري و بر چسب خوردن فرد؛ ج ) راه حل هاي کنترلي .
در اين نوشتار، سعي مي شود که محورهاي فوق الذّکر در آموزه هاي دين اسلام مورد بررسي قرار گيرد.
الف ) نقش صاحبان قدرت در تعريف جرم و تعيين مجرم
طرفداران نظريه برچسب زني معتقدندکه صاحبان قدرت ، شاخص هايي را تعريف مي کنند که آن شاخص ها، تعيين مي کنند که چه کسي مجرم و چه کسي بهنجار است ؛ يعني آنان ، ارزش ها را براي آحاد جامعه تعيين مي کنند. در واقع از ديدگاه نظريه پردازان اين نظريه ، اين ارزش ها گزينشي است و متعلق به توده مردم نمي باشد؛ بلکه در جهت تأمين منافع قدرت سياسي حاکم قرار دارد. آنها بر اين عقيده اند که تعريف رفتار خاص به عنوان جرم ، همواره اعمال قدرت توسط گروه هايي است که اختيار يا ابزار استفاده از قانون را براي حمايت از منافع خود و تحميل ارزش ها و عقايد خودشان بر کل جامعه دارند (عبدالفتاح ، ١٣٨١، ١٤٧).
بنابراين مطابق اين نظريه ، هيچ رفتاري به طور ذاتي مجرمانه نيست و گروه هاي قدرتمند بر اساس ارزش هاي خود، قوانيني را تصويب مي کنند. وقتي قانوني وضع گرديد، فرديکه آن را رعايت نميکند، به عنوان فردي که نمي تواند خود را با قوانين گروه سازگار گرداند، در نظر گرفته ميشود و بيگانه يا اجنبي خوانده مي شود (ستوده ،١٣٨٤، ٥٠). ملاحظه مي شودکه اين ديدگاه به ورطه نسبي گرايي فرو افتاده است و مدعي شده است که هيچ رفتاري را نميتوان به خودي خود اشتباه و بد قلمداد نمود.١ اين نسبي گرايي افراطي سبب شده است که از نقش آفريني موارديکه هنجارهاي اجتماعي بر نوعي وفاق در باب ارزش ها متکي است ، غفلت شود و لذا اين نظريه از فهم و تبيين موارديکه يک رفتار، في نفسه زيان بخش و مخرب است ، ناتوان مانده است (سليمي و داوري ، ١٣٨٦، ٧٠٣).
در واقع با توجه به مفهوم جرم در اين ديدگاه ، طرفداران آن بر اين اعتقادند که معيار شناخت رفتارهاي خوب و بد (ارزش ها و ضد ارزش ها)، پذيرش و عدم پذيرش گروه اجتماعي حاکم است . پس اين افراد حسن و قبح افعال را تابعي از شاخص قبول و رد صاحبان قدرت در جامعه ميدانند و اعتقادي به حسن و قبح ذاتي افعال ندارند. بر خلاف ديدگاه برچسب زني که جرم را ساخته و پرداخته نگرش گروه ها و طبقات خاصي نسبت به رفتار ديگران و در راستاي منافع آن گروه ها مي دانند و هيچ معيار واقعي براي آن نمي شناسند، از ديدگاه اسلام ، جرم واقعيتي عيني دارد و جرم انگاري در راستاي تأمين مصالح واقعي فرد و جامعه صورت گرفته است و هيچ گونه جهت گيري خاصي در جهت منافع گروه ها و طبقات خاص در آن ديده نميشود (خسرو شاهي ، ١٣٨٦، ٢٤). نگرش نظريه برچسب زني به ماهيت جرم که ريشه در نسبيت مفاهيم و ارزش هاي اخلاقي دارد، با نگرش دين اسلام به کلي متفاوت است ؛ از نظر اسلام ، هنجارها مبتني بر ارزش ها و ارزش ها مبتني بر باورها و باورها مبتني بر واقعياتي هستيشناختي و انسان شناختي هستند که با سعادت و کمال واقعي انسان ارتباطي تنگاتنگ دارند. هر رفتار انسان بر اساس تاثير واقعيکه بر سعادت و کمال او دارد، ارزيابي مي شود و بهنجار يا نابهنجار شناخته مي شود (همان ، ص ٣٠).
مسائل اخلاقي بستگي به معيارهاي سنجش زاييده از جهان بيني ها دارد. آنها که اصل و اساس را جامعه در شکل مادي آن ميبينند، چاره اي جز قبول نسبيت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشري به طور دائم در تغيير و تحول است و شکل مادي آن پيوسته دگرگون مي شود.
بنابراين چه جاي تعجب که اين گروه ، مرجع تشخيص رفتارهاي خوب و بد را افکار عمومي جامعه و يا افکار گروه خاصي در جامعه و قبول و رد آن بدانند. اما در اسلام که معيار اخلاقي و ارزش فضايل و رذايل از سوي خدا تعيين ميشود و ذات پاک او ثابت و لا يتغير است ، ارزش هاي اخلاقي ثابت خواهند بود و افراد و جوامع انساني بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند، نه اينکه اخلاق تابع خواست آنها باشد (مکارم شيرازي و ديگران ، ١٣٨١، ٥٦).
آيات متعددي از قرآن مجيد، خوب و بد و يا خبيث و طيب را به طور مطلق مطرح کرده است و وضع جوامع بشري را در اين امر بياثر مي شمرد. در آيه ١٠٠ سوره مائده مي خوانيم :
«بگو ناپاک و پاک برابر نيستند، هر چند فراواني ناپاک تو را به اعجاب افکند. پس اي خردمندان از خداي بترسيد، باشدکه رستگار گرديد».١
در آيه ١٥٧ سوره اعراف در توصيفي از پيامبر اکرم (ص ) آمده است : «آنان که از اين رسول ، اين پيامبرامّي که نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مي يابند، پيروي مي کنند، آن که به نيکي فرمانشان ميدهد و ... و چيزهاي پاکيزه را بر آنها حلال مي کند و چيزهاي ناپاک را حرام و ... ».٢خداوند در آيه ٢٤٣ سوره بقره مي فرمايد: « ... خدا به مردم نعمت مي دهد ولي ١. «قل لا يستوي الخبيث و الطيب و لو اعجبک کثره الخبيث فاتقوا الله يا اولي الالباب لعلکم تفلحون ».
٢. «الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوريه و الانجيـل يـامرهم بـالمعروف و ... و يحـل لهـم
الطيبت و يحرم عليهم الخبيئث و ... ».
بيشتر مردم شکر نعمت به جاي نميآورند»١و يا در آيه ١٠٣ سوره يوسف مي فرمايد: «هرچند تو به ايمانشان حريص باشي، بيشتر مردم ايمان نميآورند».٢ در اين آيات ، ايمان و پاکيزگي و شکر به عنوان يک ارزش محسوب شده اند، هرچند اکثريت مردم با آن مخالف باشند و بي ايماني و ناپاکي و کفران ، يک ضد ارزش به حساب آمده اند، هر چند از سوي اکثريت پذيرفته شود. امير مومنان علي (ع ) نيز به طور مکرر در خطبه هاي نهج البلاغه بر اين معني تأکيد کرده - اندکه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملي از سوي اکثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و ارزش و ضد ارزش نيست . در يک جا مي فرمايند: «اي مردم در طريق هدايت از کمي نفرات وحشت نکنيد، زيرا مردم گرد سفره اي جمع شده اندکه سيري آن کوتاه و گرسنگي اش طولاني است »٣(فيض الاسلام ، ١٣٧٥، ٦٦٨).
و در جايي ديگر مي فرمايند: «حق و باطلي داريم و براي هر يک از اين دو اهلي است ؛ اگر باطل حکومت کند جاي تعجب نيست ، از دير زماني چنين بوده است و اگر پيروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)» (همان ، ٦٧).
تمام موارد ذکر شده نسبيت در مسائل اخلاقي را نفي مي کنند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوي گروهي خاص را معيار ارزش يا عدم ارزش نميدانند. در تکميل اين بحث بايد يادآوري کرد که واقعيت داشتن جرم از ديدگاه اسلام ، به معناي نفي ارزش هاي اعتباري و قراردادي نيست . هر جامعه اي براي اداره امور اجتماعي خود ناگزير است ضوابط و قوانيني را بر اساس ارزش هاي اعتباري و قراردادي وضع نمايد که تخلف از آن هنجارها مي تواند جرم به حساب آيد. اما سخن اين است که همه ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي اين گونه نيستند و نمي توان آنها را ناشي از اعتبار و قرارداد اجتماعي دانست .
ب )آثار دخالت نهادهاي کيفري و برچسب خوردن فرد مجرم
هنگاميکه فرد، مرتکب قانون شکني مي شود، درصورتي که با او با مسامحه برخورد شود و برچسب مجرم نخورد، او نيز خود را به عنوان مجرم باز تعريف نخواهد کرد. اما اگر بازخورد جدي بوده و فرد از طرف نهادهاي رسمي يعني دادگاه و پليس و يا افراد مهمي چون خانواده ، دوستان ، معلمان مدرسه و همکاران و رؤسا در محل کار بزهکار تلقي شود، خود او نيز در تعريف هويتي خويش ، اين برچسب را مي پذيرد و خود را مجرم خواهد دانست . پس از آن براساس اين تصور از خود، احتمال ارتکاب اعمال مجرمانه از سوي او بيشتر خواهد شد. چنين فردي با برچسبي که جامعه بر او تحميل کرده است ، به شکل همنوايانه برخورد خواهد کرد و بر اساس انتظاراتي که از نقش او به عنوان يک شخص منحرف مي رود، دست به کنش خواهد زد (ممتاز، ص ١١٣).
در واقع ميتوان گفت ديدگاه برچسب زني به آثار وارد آمدن برچسب بر روند رشد و تحول رواني و اجتماعي مجرمان اشاره دارد (وايت و هينز، ص ١٨٦).
براي توضيح اين مطلب بايد به دو نظريه «نيازهاي اساسي » و «تعارض شناختي » توجه کنيم . در نظريه نيازهاي اساسي، يکي از نيازهاي فرد را نياز به احترام بر مي شمارند؛ براساس اين نظريه فرد، نيازمند آن است که هم خود به خويشتن احترام بگذارد (عزت نفس ) و هم اين تأييد و احترام را از ديگران ببيند (مزلو، ١٣٦٧، ص ١٥٤).
زماني که فرد، برچسب ميخورد، تحت فشار قرار مي گيرد که برايش بسيار ناخوشايند است . در حقيقت نياز به احترام از نيازهاي اساسي است که هر فرد به آن توجه دارد و اگر اين نياز برآورده نشود، موجب فشار رواني براي او ميشود. در نظريه تعارض شناختي نيز به همين نکته اشاره شده است که فرد نياز به ارزشمند بودن در جامعه دارد و زمانيکه برچسبي به او ميخورد، او از طرف جامعه تحت فشار قرار مي گيرد و در درون خويش نيز خود را شايسته احترام ميبيند، در اين صورت او بين دو شناخت ، شناخت خود از خويش و شناختي که جامعه با برچسب زدن به او دارد، تعارض پيدا مي کند و باعث فشار رواني مي شود (توسلي ،
١٣٨٦، ص ٤٢٥).
در روايتي، امام صادق (ع ) به تقويت روحيه يکي از ياران خود به نام ابوبصير که از فشار رواني برچسب هاي وارد آمده بر شيعيان شکايت مي کرد، پرداخته است . در اين حديث که محمد بن سليمان از پدرش نقل کرده ، مي خوانيم : «نزد امام صادق (ع ) بودم زماني که ابوبصير بر امام (ع ) وارد شد ... گفتم فدايت شوم ؛ همانا ما را مقلب به القابي کرده اند که کمر ما به سبب آنها شکسته است و ما به واسطه آن القاب ، دل مرده شده ايم و زمامداران نيز به سبب همين القاب که بر ما گذاشته شده است ، به دليل آنچه فقيهان آنها برايشان روايت کرده اند، ريختن خون ما را حلال ميدانند. امام صادق (ع ) فرمودند: «آيا نسبت دادن شما به رافضي ١ را ميگويي؟» گفتم : آري . فرمودند: «نه ، به خدا سوگند، آنها شما را به اين نام نخوانده اند، بلکه خدا شما را چنين ناميده است . اي ابامحمد، آيا نمي دانيکه هفتاد مرد از بني اسرائيل ، آنگاه که گمراهي فرعون و قومش برايشان ثابت شد، آنها به موسي (ع ) پيوستند و سپس هدايت شدند؟
... پس در لشکر موسي (ع ) به آنها رافضي مي گفتند، چون فرعون را رها کرده بودند و آنهابالاترين درجه را داشتند...» (کليني ، ١٣٨٦، ج ٨، ص ٣٤).
به دنبال مواجه شدن فرد با واکنش هاي منفي جامعه و اجراي «مراسم بدنامي » شخصيت اجتماعي او از بين ميرود. در روايتي در اين زمينه آمده است : «محمد بن فضيل گويد، درباره يکي از دوستانم به من خبري رسيدکه دلخواه من نبود. من از خودش پرسيدم . با اينکه افراد موثقي آن را از وي نقل کرده بودند، منکر آن شد. درباره او از امام کاظم (ع ) سؤال کردم ؛ ايشان در پاسخ به من فرمودند: «اي محمد، مبادا چيزي را عليه او پخش کنيکه او را زشت گرداند و اعتبارش را از بين ببرد. در اين صورت تو از کساني خواهي بود که خداوند در کتابش درباره آنها فرموده است : «به راستي، آن کساني که دوست دارند که زشتي و منکر در ميان مومنان آشکار شود، براي آنها عذابي دردناک است » (ابن بابويه قمي ، ١٣٦٤، ٢٤٧).
همان گونه که بيان شد، در اثر برچسب خوردن ، شخصيت فرد بر مبناي رفتار ديگران نسبت به او و نظر فرد درباره تصوراتيکه ديگران از او دارند، شکل ميگيرد و اين هويت است که رفتار او را به جهت معيني هدايت مي کند. امام علي (ع ) در اين زمينه مي فرمايند: «برحذر باش از اظهار غيرت و بدگماني در جايي که نبايد غيرت به کار برد؛ زيرا اين کار زنان را به نادرستي و بي گناهان را به سوي آلودگي فرا مي خواند...»٣(فيض الاسلام ، ٩٣٩).
امام (ع ) در اين حديث اشاره فرموده اند که قضاوت ناروا نسبت به ديگران ، ممکن است سبب گردد که هويت جديدي از فرد ساخته شود. با وارد آمدن برچسب مجرمانه به فرد، ديگران حتي به رفتارهاي متعارف او با بدبيني مي نگرند و اين امر موجب افزايش تمايل او به شرکت در گروه هاي مجرمانه و ايفاي نقش هاي مجرمانه مي شود (سليمي و داوري، ٤٢٧).
به همين دليل است که در آيه ١٢ سوره حجرات ، افراد از سوءظن و بدبيني نسبت به يکديگر نهي شده اند: «اي کساني که ايمان آورده ايد، از بسياري از گمان ها بپرهيزيد، چرا که پاره اي از گمان ها گناه است ... ».٤
١. «کنت عند ابي عبدالله (ع ) دخل عليه ابوبصير ... قلت جعلت فداک فاّنا قد نبزنا نبزا انکسرت له ظهورنا و ماتت له افئدتنا و استحلّت له الولاة دماءنا في حديث رواه لهم فقهاء هم . قال فقال ابوعبدالله (ع ) الرّافضه ؟ قال قلت نعم . قال : لا و الله ماهم سمّوکم و لکنّ الله سماکم به اما علمت : يا ابا محمد انّ سبعين رجلا من بني اسرائيل رفضوا فرعون و قومه لمّا استبان لهم ضلالهم فلحقوا بموسي (ع ) لما استبان لهم هداه فسموا في عسکر موسي الرافضه لاّنهم رفضوا فرعون و کانوا اشدّ اهل ذلک العسکر عباده ...».
٢. «يا محمد .. لاتذيعنّ عليه شيئا تشينه به و تهدم به مروءته فتکون من اّلذين قال الله في کتابه انّ اّلذين يحبّون ان تشيع الفاحشه في اّلذين امنوا لهم عذاب اليم ».
٣. «اياک و التغاير غير موضع غيره فان ذلک يد عوا الصحيحه الي السقم و البريئۀ الي الريب ».
٤. «يا ايها الذين امنوا اجتنبوا کثيرا من الظّنّ انّ بعض الظّنّ اثم ... ».
در روايات فراواني از معصومين (ع ) که در موضوع سوء ظن وجود دارند، ضمن نهي از اين خصلت ، به آثار آن از جمله آلوده شدن به بدي ها اشاره شده است . در حديثي از امام علي (ع ) آمده است : «سوءظن نسبت به يکديگر را دور افکنيد، زيرا خداي عزوجل از اين امر نهي فرموده است » (نوري ، ١٤٠٨ ه .ق ، ج ٩، ١٤٤).
در حديثي ديگر از ايشان مي خوانيم : «سوءظن ، کارها را به فساد مي کشد و سبب انواع شر ميشود».٢(تميمي آمدي ، ١٣٦٦، ٢٦٣) و در مقابل حسن ظن را باعث رهايي فرد از آلوده شدن به گناه معرفي کرده اند: «حسن ظن اندوه را مي کاهد و از افتادن در بند گناه ، مي رهاند» (همان ، .(253
با توجه به اين سخنان ، آلوده شدن فرد به بدي ها، يکي از آثار مهم بدبيني نسبت به ديگران است . افراد با پذيرش اين هويت مجرمانه ، غالبا با کساني همنشين مي شوند که در رفتارها و افکار با آنان همراه هستند. شبيه بودن در خصوصيات ، نگرش ها، رفتارها و بسياري از ويژگيهاي ديگر، افراد را به هم جذب مي کند. آيات متعددي از قرآن کريم ، بيانگر نقشي هستندکه مشابهت در نگرش ها، رفتارها و ... در ايجاد جاذبه و پيوند ميان افراد دارد. آيه ٥٢ سوره مائده از بيماردلان ميگويدکه چون ايمان راسخي نداشتند، در دوستي با کافران شتاب ميکردند: «و گروهي منافق را که دل هايشان ناپاک است خواهي ديد که در دوستي ايشان
(کافران ) مي شتابند...».٤ چنانکه ميبينيم اين آيه ، ضعف ايمان را سبب جذب شدن فرد به سوي کساني ميداندکه با او در اين کاستي مشترکند. آيه ٢٧ سوره اعراف نيز به اين نکته اشاره کرده است که وجود برخي مشابهت ها ميان افراد و گروه هاي خاص ،