بخشی از مقاله
ارزش مديريت استراتژيك
مقدمه
جاذبه هر رويكرد مديريتي، انتظار رهنمون شدن به سود بيشتر براي مؤسسه است. اين، به ويژه درباره نظام مديريت استراتژي با تأثير عمدهاي كه بر تدوين و اجراي برنامهها دارد، صادق است.
مجموعهاي از مطالعات انجام شده درباره سازمانهاي كسب و كار ، تأثير فرآيندهاي مديريت استراتژيك را بر نتيجه نهايي اندازهگيري كردهاند. يكي از نخستين مطالعات عمده توسط آنسوف و همكاران در سال 1970 اجرا گرديد.
در بررسي 93 مؤسسه توليدي آمريكايي، پژوهشگران دريافتند كه برنامه ريزان رسمي كه از رويكرد مديريت استراتژيك استفاده ميكردهاند، بر حسب معيارهاي مالي كه فروش، داراييها، قيمت فروش، درآمد هر سهم و رشد درآمد را اندازه ميگرفت، نسبت به مؤسسات بدون برنامهريزي، موفقيت بيشتري كسب نموده بودند. برنامهريزان همچنين در پيشبيني نتيجه فعاليتهاي عمده استراتژيك دقت بيشتري داشتند.
دومين پژوهش پيشاهنگ توسط تيون و هاوس در سال 1970 چاپ شد كه 36 مؤسسه در شش صنعت مختلف را مطالعه كرده بودند. انها دريافتند كه برنامهريزان رسمي در صنايع نفت، غذايي، دارويي،فولاد، شيميايي و ماشينآلات بطور قابل ملاحظهاي از مؤسسات بدون برنامه در همان صنايع پيشي گرفته بودند. به علاوه، برنامهريزان، عملكرد خودشان را به ميزان معتنابهي بعد از
پيادهكردن فرآيند رسمي در مقايسه با عملكرد مالي در سالهاي بدون برنامهريزي، بالا برده بودند.
بعداً ( 1972) هارولد از تكرار بخشي از پژوهش تيون و هاوس درباره شركتهاي دارويي و شيميايي گزارش داد. يافتههاي او مطالعه پيشين را تأييد كرد و در واقع نشان داد كه تفاوت ميان عملكرد مالي مؤسسات با برنامهريزي مؤسسات بدون برنامهريزي در طول زمان افزايش يافته بود.
در 1974 فولمر و رو ، مطالعهاي از تجربه مديريت استراتژيك 386 شركت طي 2 سال منتشر كردند. نويسندگان دريافتند كه مؤسسات توليدكننده كالاهاي بادوام، با مديريت استراتژيك از مؤسسات
بدون مديريت استراتژيك از مؤسسات بدون مديريت استراتژيك مؤفقتر بودند. مطالعه شركتهاي توليدكننده كالاهاي مصرفي و خدمات را شامل نميشدـ احتمالاً به اين دليل كه پژوهشگران، فكر ميكردند كه مديريتي استراتژيك در اين موسسات پديده جديدي است و نتيجه آن كاملاً روشن نشده است.
در 1974 شوفلر و همكاران نتيجه مطالعهاي طراحي شده براي اندازهگيري تأثير مطالعات بازار بر سود را منتشر ساختند. اين پروژ اثرات برنامهريزي استراتژيك را بازده سرمايه در برميگرفت. پژوهش به اين نتيجه ميرسد كه بازده سرمايه بيش از اينكه تحت تأثير سهم بازار، تراكم سرمايه وتنوع فعاليت بود. پروژه كامل كه 37 متغير عملكرد را شامل ميشد، نشان داد كه تا 80 درصد پيشرفت ممكن در سودآوري مؤسسه از طريق تغيير در جهت استراتژيك شركت حاصل شده بود.
مطالعه ديگري درباره تأثير گسترده توسط كارگر و ماليك در 1975 گزارش شد. پژوهش ايشان كه 90 شركت آمريكايي را در پنج صنعت در برميگرفت، نشان داد كه عملكرد شركتهايي كه از برنامهريزي استراتژيك بلندمدت استفاده ميكردند برحسب معيارهاي معمول مالي به ميزان قابل توجهي بهتر از شركتهايي بود كه برنامهريزي رسمي داشتند.
سرانجامدر حالي كه بيشتر مطالعات، مديريت استراتژيك را در شركتهاي بزرگ آزمون كردند، گزارشي در سال 1982 نشان داد كه برنامهريزي استراتژيك تأثير مطلوبي عملكرد كسب و كارهاي كوچك داشته است. رابينسون پس از مطالعه 101 مؤسسه چك خردهفروشي خدماتي و توليدي ظرف مدت 3 سال ، دريافت شركتهايي كه از برنامهريزي استراتژيك استفاده ميكردند، بهبود قابل توجهي از نظر فروش، سودآوري بهرهوري نسبت به مؤسساتي كه فعاليت سيستماتيك برنامهريزي نداشتند به دست آورده بودند. الگوي كلي نتيجههاي حاصل از هفت مطالعه،ارزش مديريت استراتژيك را بر اساس معيارهاي مختلف مالي به روشني نشان ميدهد. بر پايه شواهدي كه در دست است،سازمانهايي كه رويكرد مديريت استراتژيك را به كار ميبرند، بطور منطقي و جدي انتظار دارند كه سيستم جديد، عملكرد مالي آنها را بهبود بخشد.
تعريف، مديريت استراتژيك عبارت است از: مجموعه تصميمات و فعاليتهاي موجه صورتبندي واجراي استراتژي طراحي شده براي دستيابي به هدفهاي سازمان.
اين كار شامل توجه به نه حوزه پراهميت است كه شامل:
1ـ تعيين رسالت شركت
2ـ تجزيه وتحليل شركت
3ـ ارزيابي محيط خارجي شركت
4ـ تجزيه وتحليل گزينههاي ممكن در برابر نهادن وضعيت شركت
5ـ تشخيص گزينه دلخواه
6ـ انتخاب استراتژيك مجموعه هدفهاي بلندمدت و استراتژيهاي اصلي لازم براي گزينه دلخوا
ه
7ـ تدوين هدفهاي ساليانه
8ـ اجراي تصميمات انتخاب استراتژيك بر ااس تخصيص منابع بودجه شده با تعيين هماهنگي ميان فعاليتها
9ـ بررسي و ارزيابي موقعيت فرايند استراتژيك
ابعاد تصميمات استراتژيك:
كداميك از تصميمات كسب و كار موسسه استراتژيك است . لذا سزاوار توجه مديريت استراتژيك؟ مسائل استراتژيك معمولاً شش بعد قابل تشخيص دارند: مسائل استراتژيك به تصميمات مديريت مالي نياز دارد. تصميمات استراتژيك در آن واحد با چندبخش از عمليات مؤسسه سروكار دارند بنابراين دخالت مديران مالي در تصميمگيري ضروري است. تنها در اين سطح چشمانداز درك و پيشبيني اثرات گسترده و پيامدهاي آن و قدرت تصويب تخصيص منابع لازم براي اجرا وجود دارد.
ماهيت و ارزش مديريت استراتژيك
پيچيدگي و ظرافت تصميمگيري دركسب وكار، مديريت استراتژيك را ضروري ميسازد. مديريت فعاليتهاي متنوع و چند بعدي دروني، تنها بخشي از مسئوليتهاي مدرن مديران است. محيط بلافصل بروني مؤسسه مجموعه بعدي عوامل چالش انگيز را فرامياورد. اين محيط ، رقبا را هروقت كه سود امكانپذير به نظرآيد، تأمينكنندگان منابعي كه روز به روزكميابتر ميشوند، سازمانهاي دولتي كه بر تبعيت از مقرراتي فزاينده نظارت ميكنند و مشترياني كه خواستههاي غالباً نامعقولشان بايد
پيشبيني شود را در برميگيرد. محيط بروني دور نيز بر جو عمومي ولي با نفوذي كه مؤسسه در آن قرار دارد تأثير ميگذارد اين محيط شرايط اقتصادي، تغييرات اجتماعي، رجحانهاي سياسي و پيشرفتهاي فني را دربرميگيرد كه همه را بايد پيشبيني، نظارت و ارزيابي كرد و در تصميمگيري سطح بالا دخالت داد. با اين وجود اين تأثيرها غالباً پائينتر از چهارمين عامل عمده در تصميمگيري مديريت عالي قرار ميگيرند، كه عبارت است از، هدفهاي متعدد و غالباً ناپايدار صاحبان منافع
مؤسسه: سهامداران، مديران عالي،كاركنان، اجتماعات، مشتريان و كشور.
به منظور برخورد اثربخش با همه عواملي كه بر توانايي شركت در رشد سودآور ان تأثير دارند، مديران فزايندههاي مديريت استراتژيك را به گونهاي طراحي ميكنند كه به نظرشان وضعيت بهينه مؤسسه را در محيط رقابتياش تسهيل مينمايد. چنيني استقراري به اين لحاظ امكانپذير است كه فرايندهاي استراتژيك برآورد دقيقتري از تغييرات محيطي فراهم ميكنند و براي واكنش نسبت به فشارهاي داخلي يا رقابتي آمادگي بيشتري پديد مياورند.
از پايان جنگ دوم جهاني به اين سوي، فرايندهاي مديريتي با دامنه وسيع ومقياسي بزرگ، بويژه به عنوان عكس العمل بزرگ شدن اندازه و تعداد مؤسسات رقيب، توسعه دخالت دولت به عنوان يك خريدار، فروشنده ، ناظم و رقيب در بازار آزاد و درگيرشدن بيشتر كسب وكار در بازرگاني بينالمللي به شدت پيچيده شدهاند. ميتوان گفت كه عمدهترين پيشرفت فرايندهاي مديريت در دهه 1970 روي داد. «برنامهريزي بلندمدت»، «مديريت موسسات جديد»،«طرح ريزي. برنامهريزي، بودجهبندي» و «سياست بازرگاني»، با تأكيد بيشتر بر پيش بيني محيط وملاحظات دروني و بروني در تدوين واجراي برنامهها در هم تنيده شد. اين رويكرد فراگير به عنوان مديريت استراتژيك يا برنامهريزي استراتژيك شناخته ميشود.
تعريف: مديريت استراتژيك عبارت است از: مجموعه تصميمات و فعاليتهاي موجه صورتبندي و اجراي استراتژي طراحي شده براي دستيابي به هدفهاي سازمان. اين كار شامل توجه به نه حوزه پراهميت است:
1ـ تعيين رسالت شركت، شامل بيانيههاي كلي درباره قصد، فلسفه و هدفهاي آن.
2ـ تجزيه و تحليل شركت به نحوي كه وضعيت و توانايياي دروني آن را نشان دهد.
3ـ ارزيابي محيط خارجي شركت بر حسب رقابت وعوامل عمومي اوضاع واحوال.
4ـ تجزيه وتحليل گزينههاي ممكن كه از برابرنهادن وضعيت شركت و محيط خارجي نمايان شدهاند.
5ـ تشخيص گزينه دلخواه، هنگامي كه امكانات در پرتو رسالت شركت سنجيده ميشود.
6ـ انتخاب استراتژيك مجموعه هدفهاي بلندمدت واستراتژياي اصلي لازم براي دستيابي به گزينه دلخواه.
7ـ تدوين هدفهاي ساليانه واستراتژي كوتاهمدت سازگار با هدفهاي بلندمدت و استراتژيهاي اصلي.
8ـ اجراي تصميمات انتخاب استراتژيك براساس تخصيص منابع بودجه شده با تأكيد بر هماهنگي ميان فعاليتها، كاركنان، ساختار، تكنولوژي و نظام پاداش.
9ـ بررسي و ارزيابي موفقت فرايند استراتژيك براي استفاده در كنترل و به عنوان دروندادي براي تصميمات آينده.
همچنانكه اين ارائه نه مورد نشان ميدهد، مديريت استراتژيك، برنامهريزي، راهبري، سازماندهي و كنترل تصميمات استراتژيك و فعاليتهاي كسب و كار را در برميگيرد.استراتژي در نظر مديران، به معناي برنامه هاي مقياس بزرگ و آيندهنگر براي تعامل با محيط رقابتي به منظور بهينه كردن دستيابي به هدفهاي سازمان است. بنابراين استراتژي در واقع «برنامهبازي»مؤسسه است. اگر چه استراتژي همه نيازهاي آينده( انساني، مالي و مواد) را به تفصيل بيان نميكند، ولي چارچوبي براي تصميمگيري مديريتي فراهم ميسازد. استراتژي آگاهي شركت درباره نحو
ه رقابت كردن. در برابر كي، كي، كجا و براي چه را نشان ميدهد.
مسائل استراتژيك مستلزم تخصيص مقادير زيادي از منابع شركت است.
مسائل استراتژيك اثرات عمدهاي بر رونق بلندمدت مؤسسه دارند.تصمي
مات استراتژيك ظاهراً موسسه را براي مدت درازي معمولاً پنج سال متعهد ميسازد با اين وجود چهارچوب اثرات آن بسي فراتر از اين مدت است.
مسائل استراتژيك آينده نگر هستند.
مسائل استراتژيك معمولاً پيامدهاي عمده چند وظيفهاي يا چند كسب و كاري دارند.
مسائل استراتژيك در نظر گرفتن عوامل محيط خارجي مؤسسه را ضروري ميسازند.
سطوح مختلف استراتژي: سلسله مراتب تصميمگيري مؤسسات كسب وكار معمولاً شامل 3 سطح است: در بالا سطح مؤسسه عمدتاً شامل اعضاي هيئت مديره، مديرعامل و مديران اداري است.
اين گروه مسئول عملكرد مالي كل مؤسسه و دستيابي به هدفهاي غير مالي ميباشد.
دومين رده سلسله مراتب تصميمگيري سطح كسب و كار است كه عمدتاً مديران مؤسسه و كسب و كار را در بر ميگيرد. اين مديران بايد بنيانهاي عمومي مربوط به جهتها و مقاصد سطح مؤسسه را به هدفها و استراتژيهاي ملموس وظيفهاي براي بخشهاي كسب و كار يا واحد استراتژيك كسب و كار تبديل نمايند.
سومين رده، سطح وظيفهاي است كه عمدتاً مديران محصول ، بعد احيايي و حوزههاي وظيفهاي را در برميگيرد. مسئوليتهاي آنها تدوين هدفهاي ساليانه و استراتژيهاي كوتاهمدت در زمينه توليد، عمليات، تحقيق و توسعهمالي و حسابداري، بازاريابي و روابط انساني است.
رسميت در مديريت استراتژيك
رسميت نظامهاي مديريت استراتژيك در ميان شركتها كاملاً متفاوت است. منظور از رسميت، ميزان عضويت، مسؤوليتها ، اختيار و آزادي تصريح شده در تصميمگيري است. اين موضوع در مطالعه مديريت استراتژيك اهميت دارد، زيرا ميزان رسميت معمولاً با هزينه، فراگيربودن، دقت و موفقيت برنامهريزي، همبستگي مثبت دارد.
چند عامل نياز به رسميت در مديريت استراتژيك را تعيين ميكنند. تركيبي از اندازه سازمان، سبكهاي مسلط مديريت ، پيچيدگي محيط، فرآيند توليد، ماهيت مسألهها و هدف نظام برنامهريزي موسسه مزان مناسب رسميت را تعيين ميكنند.
به ويژه رسميت غالباً با دو عامل ارتباط دارد: اندازه و مرحله پيشرفت سازمان. روش ارزيابي موفقيت استراتژيك نيز با درجه رسميت پيوند دارد. برخي مؤسسات به ويژه موسسات كوچك الگوي كارآفريني دارند. آنها عمدتاً تحت كنترل يك نفرند و تعداد محدودي كالا يا خدمت توليد مينمايند.در اين سبك ازيابي عملكرد بسيار غيررسمي، شهودي و داراي دامنه محدودي است. در سوي ديگر طيف ارزيابي بخشي از نظام برنامهريزي استراتژيك چندسطحي ، فراگير و رسمي است. اين رويكرد كه هنري مينتزبرگ آنرا الگوي برنامهريزي مينامد، توسط مؤسسات بزرگي چون تگزاس اينسترومنتز و جنرال الكتريك استفاده ميشود. مينتز برگ سبك سومي را هم به نام الگوي تطبيقي در ميانه اين طيف تعيين كرده است، كه آن را با مؤسسات به اندازه متوسط در محيطهاي نسبتاً آرام مرتبط ميداند.
در شركتهايي كه سبك انطباقپذير دارند، تشخيص و ارزيابي استراتژي هاي ممكن بسيار نزديك و مرتبط به استراتژي موجود است. عليرغم اين تعميمها، وجود س
بكهاي مختلف در يك سازمان غير معمول نيست. به عنوان مثال، اكسون ممكن است الگوي كارآفريني را در تدوين و ارزيابي استراتژي بخش انرژي خورشيدي خود به كاربرد، در حالي كه بقيه شركت سبك برنامهريزي را دنبال كنند.
انواع ساختارهاي مديريت استراتژيك:
نمونه1: موسسههاي با يك كسب و كار:
نمونه 2: مؤسسه هاي داراي چند كسب وكار
ويژگيهاي تصميمات مديريت استراتژيك:
ويژگيهاي تصميمات مديريت استراتژيك با توجه به سطح فعاليت استراتژيك متفاوت است.
سطــح استراتژي
ويژگي مؤسسه كسب وكار وظيفهاي
نوع مفهومي مختلط عملياتي
قابليت اندازهگيري تفاوتهاي ارزشي نيمهعددي معمولا عددي
تواتر دورهاي يا متفرق دورهاي يا متفرق دوره اي
قابليت سازگاري كم متوسط زياد
ارتباط با فعاليت فعلي ابتكاري مختط ضميمه
خطر دامنه وسيع متوسط كم
احتمال سود زياد متوسط كم
هزينه زياد متوسط كم
افق زماني بلندمدت ميانمدت كوتاهمدت
انعطافپذيري زياد متوسط كم
همكاري لازم زياد متوسط كم
رسميت در مديريت استراتژيك
رسميت نظامهاي مديريت استراتژيك در ميان شركتها كاملاً متفاوت است منظور از رسميت ميزان عضويت مسئوليتها، اختيار و آزادي تصريح شده در تصميمگيري است.
اين موضوع در مطالعه مديريت استراتژيك اهميت دارد، زيرا ميزان رسميت معمولاً با هزينه، فراگيربودن وقت و موفقيت برنامهريزي، همبستگي مثبت دارد.
چندعامل نياز به رسميت درمديريت استراتژيك را تعيين ميكند كه تركيبي از اندازه سازمان، سبكهاي مسلط مديريت، پيچيدگي محيط، فرايند توليد، ماهيت مسألهها و هدف نظام برنامهريزي مؤسسه ميزان مناسب رسميت را تعيين ميكند.
به ويژه رسميت غالباً با دو عامل ارتباط دارند.
اندازه و مرحله پيشرفت سازمان، روش ارزيابي موفقيت استراتژيك نيز با بودجه رسميت پيوند دارند.
استراتژي سازان:
فرايند مطلوب مديريت استراتژيك توسط يك تيم مديريت استراتژيك، تدوين و نظارت ميشود.
اين تيم عمدتاً تصميمگيراني در هر سطح (موسسه، كسب و كار و وظيفهاي) مؤسسه را در برميگيرد. مثلاً مديرمالي اجرايي، مديران محصول و رؤساي حوزههاي وظيفهاي تيم مذبور همچنين بر درونداد دريافتي از دو نوع كاركنان پشتيباني متكي است: كاركنان برنامهريزي شركت در صورت وجود، و مديران و سرپرستان سطوح پايينتر، گروه اميد دادههاي لازم براي تصميمگيري استراتژيك را تأمين ميكنند و مسئول اجراي استراتژي هستند.
نظر به اينكه تصميمات استراتژيك چنين اثر عظيمي به مؤسسه دارند و مقادير متنابهي از منابع سازمان شامل ميشوند.
يك نكته نهايي ليكن پراهميت را نيز بايد درباره تصميمگيران استراتژيك
بيان كرد:
رئيس يك شركت يا مدير عالي اجرايي بنا به تعريف نقش تعيين كنندهاي اوايل فرايند ايفا ميكند. اين وضعيت به دليل بسياري مطلوب و منطقي است. وظيفه اصلي مدير عالي اجرايي، غالباً به عنوان تعيين جهت درازمدت مؤسسه بيان ميشود.
جريان تعامل و تكرار فرايند استراتژيك:
فرايند مديريت استراتژيك، بعضي اوقات، اشتباها به عنوان جرياني يك طرفه از هدفها، استراتژيها و تصميمات دائمي از سطح مؤسسه به كسب و كار و از آنجا به سطح وظيفهاي تلقي ميشود.در واقع اين فرايند به نشست تعاملي است يعني كاركنان مبتكر و ماهر و دانا سراسر مؤسسه را تشويق به مشاركت مينمايند. در حالي كه فرآيند استراتژيك مطمئناً توسط مديران عالي نظارت ميشود. زيرا كه از آنها چشمانداز وسيعي از شركت و محيط آن دارند. مديران همه سطوح فرصتهاي متعددي براي مشاركت در مراحل مختلف فرايند دارند. به طور كلي تصميمات استراتژيك معمولاً تنها پس از آزمون و خطا اتخاذ ميشود.
ارزش مديريت استراتژيك: منافع مالي، مزاياي مديريت استراتژيك، خطرهاي مديريت استراتژيك.
منافع مالي:
جاذبه هر رويكرد مديريتي، انتظار رهنمون شدن به سود بيشتر براي مؤسسه است اين به ويژه درباره نظام مديريت استراتژيك با تأثير عمدهاي كه بر تدوين و اجراي برنامهها دارد، صادق است.
با مطالعاتي كه تعداد زيادياز سالهاي مختلف بر روي مديريت استراتژيك انجام دادند سرانجام در حالي كه بيشتر مطالعات، مديريت استراتژيك را در شركتهاي بزرگ آزمون كردند نشان داد كه برنامهريزي استراتژيك تأثير مطلوبي بر عملكرد كسب و كارهاي كوچك داشته است.
مزاياي مديريت استراتژيك:
رويكرد مديريت استراتژيك بر تعامل مديران همه سطوح، سلسله مراتب سازماني در برنامهريزي و اجراء تأكيد دارد. در نتيجه در مديريت استراتژيك چند پيامد رفتاري دارد كه مشخصه تصميمگيري مشاركتي همه هستند.
بنابراين ارزيابي دقيق صورتبندي استراتژي بر عملكرد سازمان به مجموعهاي از معيارهاي سنجش غيرمالي معيارهاي رفتاري به هم نياز دارد. در واقع ميتوان گفت مديري كه براي پيشبرد جنبههاي مثبت اين پيامدهاي رفتاري آموزش داده شده است. در موقعيت مناسبي براي دستيابي به انتظارات مالي مؤسسه هم قرار دارد.
خطرهاي مديريت استراتژيك:
هر مالي كه دخالت در تدوين استراتژي منافع رفتاري براي شركتكنن
دگان و مؤسسه پديد ميآورد.
به مديران بايد براي مقابله با 3 نوع پيامد منفي ناخواسته آموزش داده شود.
نخست اگر چه هزينه گزاف فرايند مديريت استراتژيك بر حسب ساعات صرف شده توسط شركتكنندگان به آساني شناخته ميشود، آثار منفي و رساندن مديران از كار غالباً فراموش ميشود.
مديران بايد بياموزند كه وظايف خود را از نظر زماني تنظيم نمايند تا زمان لازم براي فعاليتهاي استراتژيك فراهم شود و آثار منفي آن بر مسئوليتهاي عملياتي به حداقل رسانيده ميشود.
دوم اگر تدوينكنندگان استراتژي عميقاً درگير اجراي آن نباشند خود ميتواند از مسئوليت تهيه درونداد لازم فرايند تصميم و نتيجهگيري متعاقب آن شانه خالي كند بنابراين بايد به مديران آستراتژي آموزش داده شود تا فرضيات خود را به توانايي عملكرد تصميمگيران و فرودستان آنها محدود سازند.
سوم، به مديران استراتژيك بايد آموزش داده شود، هنگامي را كه فرودستان شركت كننده به علت عدم دستيابي به انتظاراتنااميد و افسرده ميشوند، پيشبيني نمايند، به آن پاسخسازنده بدهند و آثار آن را به حداقل برسانند. فرودستان معمولاً فرض ميكنندكه شركت آنها حتي در كوچكترين مراحل تدوين استراتژي ، باعث پذيرش برنامه موردنظر آنها شده و پاداششان را افزايش ميدهد.
از سوي ديگر، آنها ممكن است، اشتباهاً نتيجه بگيرند كه استفاده مدير استراتژيك از خدمات آنها در مورد موضوعات مربوط به حوزههاي ديگري هم كشيده شود. حساسكردن مديران به اين مسائل و آماده ساختن آنها با مسايل اثربخش كاهش دادن يا از ميان بردن اين پيامدهاي منفي، توان برنامه استراتژيك را به ميزان قابل توجهي افزايش ميدهد.
الف: استراتژي
1ـ تعريف و محتواي استراتژي مؤسسه:
2ـ استراتژي را به اعتبار معني كلمه ميتوان به سوق دادن ، گسيل داشتن ، فرستادن،بردن و پاييدن، بيان كرد. گمان ميرود كه اين كلمه عطف به دانش و هنر يك ژنرال قديمي يوناني به نام استراتگوس به كاربرده شده است. در بعضي از منابع لاتين هم استراتژي از مفهوم «استراتيوم» و به معناي راه، مسير بيان شده است. هر دو تعريف مفاهيم مشابهي را در بردارد كه اين نشان مي دهد صحت و اتفاقآرا ، را مفهوم استراتژي سالهاي سال به عنوان يك مفهوم نظامي به شمار برده شده است.به بيان ديگر استراتژي يعني تشخيص اينكه دشمن ميتواند عملي انجام دهد يا نسبت به ريختن يك طرح عمومي، جاي دادن قواي خود در صورت لزوم هنر به حركت درآوردن آن كاري از پيش ميبرد يانه.
اما استراتژي در معناي اقتصادي باري اولين بار از طرف به شخصيت عالي به نام «نيوس» و «مورگنسترن» كه هم اقتصاددان و هم رياضي دان بودند. به كاربرده شده است كه استراتژي از جهت اقتصاد فردي بررسي نموده و سعي كردند شگردهاي زيرگانه دو بازيكن را كه تلاش ميكنند برطرف مقابل برتري يابند به طور منظم و سيستماتيك بيان كنند در اينجا فرض بر اين بود كه بازيكنان شيوههاي عملكرد رقيبان را به طور كامل ميدانند و ميتوانند تصميماتي كه برخورداري از شيوههاي پيروزي را حداكثر ميكند.
براي درك بهتر مفهوم استراتژي از بعد مديريت در اينجا دكتر تعاريف مختلف درباره موضوع بررسي را مفيد ميدانيم:
به خاطر جايگاه پراهميت Igor Ansoff كه در موضوع مديريت استراتژيك دارد. در تعريف متفاوت از استراتژي را كه از سوي او ارائه شده است در اينجا ميآوريم:
ـ استراتژي صاف ـ استراتژي كلي (يا مختلط)
بنا به نظر آنسف استراتژي صاف، يك حركت و يا يك سري حركتهاي معين موسسه است و استراتژي كلي و يا مختلط همنشان دهنده يك قاعده تصميمگيري آماري است مبني براينكه مؤسسه در يك وضعيت معين كدام نوع از استراتژي صاف را انتخاب خواهد كرد.
با بررسي دقيق اين تعاريف مشاهده ميشود كه در مورد محتواي كلي استراتژي يك درك مشترك وجود دارد ولي بعضي تفاوتها نيز درميانشان ديده ميشود براي مثال آنسف استراتژي را هواي از اهداف مؤسسه بررسي كرده است، بنا به نظر او استراتژي در كل روش تصميمگيري با اطلاعات ناقص با وجود ريسك و نامعلومي است. در معناي دقيقتر طرز حركت مشخص شده براي تحقق بخشيدن به يك هدفاست. بنابراين استراتژي را به عنوان «تجزيه و تحليل روابط بين مؤسسه با محيط خويش تعيين مسير و اهداف مؤسسه تثبيت فعاليتهايي كه آنها را تحقق خواهد بخشيد. و تنظيم دوباره سازمان با تخصيص منابع مورد نياز» ميتوان تعريف كرد در اين تعريف استراتژي به عنوان مفهومي متفكرانه است كه تعيين ميكند موسسه بايد در كدام حيطها فعاليت كند به كدام اهداف با كداموسيله و ابزارها برسد و از كدام قالبهاي رفتاري متابعت كند زيرا در مفهوم كلي است و سوي مؤسسه اهداف قابل سنجش و در رابطه با آنها وسايل و روشها از ويژگي تعيين كننده احساس و بنيان استراتژي به شمار آمده است. زيرا رفته رفته محيط بيروني به گونهاي فزاينده تغيير ميكند و به سبب وابستگي متقابل سازمان با محيط تغيير و انطباق سازمان را با محيط ضروري ميسازد.
2) اهميت استراتژي و فوايد آن براي مؤسسه:
موسسات كه ركني پويا از اجتماع هستند در داخل محيطي كه متعق به انهاست زندگي ميكنند و با آن روابطي متقابل دارند. اين روباط متقابل و تعامل بين موسسه ومحيط آن يك همبستگي در ميان آنرو به وجود ميآرود.
استراتژي، قبل از هر چيز ديگر در محيطي كه مدام تغيير ميكند نامعلوم است ودرنتيجه به ميزان نسبتاً زيادي كه در آن عدم اطمينان وجود دارد يك سمت و سوي معيني را براي مؤسسه فراهم خواهد آورد. در اين نقطه موسسه بدون استراتژي را ميتوان به يك كشتي تشبيه كرد كه قطبنما ندارد. به همين سبب ميتواند گفت پايه و اساس عدم موفقيت موسسات نبود استراتژي ، اشتباه بودن و با اجراي غلط آن است زيرا در شرايط نامعلومي اگر انسان استفاده مؤثر از استراتژي و يا فرايند تعيين استراتژي براي يك مؤسسه فراهم خواهد آورد به شرح زير ميتوان خلاصه كرد:
1ـ استراتژي قبل از هر چيز امكان ارزيابي محيط و پيش بيني آينده را ميدهد:
1ـ پيشبيني و تخمين تغيير وتحولات و شكلگيريهاي محيط در آينده فرصت انجام آمادگي را براي موسسه در مورد اينكه چگونه رفتار خواهد كرد و چه نوع تدابيري
را اتخاذ خواهد نمود فراهم ميآورد اين پيش بيني و تخيمنها اطلاعاتي را كه براي فعاليتهاي موسسه راهنما خواهد بود فراهم ميسازد.
2ـ فرصت سود ارزيابي به مؤسسه ميدهد.
3ـ استراتژي در درون موسسه به طور يكپارچه ميل به اهداف مشترك و منسجم با يكديگر را فراهم مياورند.
4ـ استراتژي و سياستها فعاليتها را به يك مجراي معيني سوق ميدهد و براي برنامهها يك چهارچوب تشكيل ميدهد.
5ـ استراتژي يك قيمت تصميمها و پروژههاي موسسه را افزايش ميدهد.
لازم به ذكر است، دركنار تمامي اين فوايد استراتژي بويژه مرحله طرحريزي يك هزينه قابل توجهي را ايجاب ميكند. فعاليتهاي بوجود آوردن استراتژي، سرمايهگذاري انسان زمان و پول را ضرورت ميبخشد. از اين جهت بيشتر اوقات نسبت به فعاليتهاي استراتژيك اهمال شده و يا ضرورتي براي آن
احساس نمي شود.
اين مورد بويژه از لحاظ موسسات كوچك تا حدود زيادي حايز اهميت است . خارج از اين فعاليتهايي استراتژيك در موسسات به خاطر افزايش دادن گرايشها به فعاليت بيخطر و منطقي و متمركزند ساختن مستقيم مديران بر روي اهداف تعيين شده چنانكه امكان ديد فرصتهايي كه بعداً پديد خواهد آمد نخواهد داد. يادآوري بعضي عملكردهاي منفي آن نيز مفيد است.