بخشی از مقاله
عصمت پيامبران و شبهات پيرامون آن
يکي از موارديکه منکرين عصمت انبياء در قرآن کريم بدان استناد مي کنند، آيات مربوط به داستان عصيان حضرت آدم در بهشت است. خداوند متعال در اين زمينه در جايي از قرآن کريم چنين ميفرمايد: و عصي آدم ربه فغوي ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدي (و حضرت آدمعليهالسلام از آن جا که در برابر پروردگار خويش عصيان کرد لذا بي بهره ماند، سپس پروردگار او را برگزيد و توبهاش پذيرفت و او را هدايت نمود.» طه/122و121 چنان که ملاحظه مي شود، در اين آيات صريحاً به
حضرت آدمعليهالسلام نسبت عصيان داده شده است و اين خود به خوبي حاکي از عدم عصمت و امکان ارتکاب گناه در مورد انبياء آسماني است؟! پاسخ در حل اشکال مذکور 2 پاسخ گفته شده است که اينکه ما به آن 2 اشاره ميکنيم: الف- بايد دانست آنچه لازمهي عصمت است انجام اوامر و نواهي الهي است. از طرفي بايد دانست که نهي دو گونه است: 1- نهي تحريمي 2- نهي
تنزيهي و ارشادي. نهي تحريمي آن است که اگر کسي با آن مخالفت کند و علي رغم نهي الهي مرتکب آن فعل شود گرفتار عقاب و عذاب خواهد شد. نهي تنزيهي و ارشادي آن است که تنها جنبهي راهنمايي و ارشاد دارد و مخالفت و يا اطاعت آن، خود بخود و مستقيماً سبب عقاب و يا
ثوابي نميگردد. از اين دو قسم «نهي» تنها قسم اول است که دال بر حرمت بوده و مخالفت با آن منافات با عصمت دارد يا هيچ دليل روشن و قاطعي نداريم که «نهي» اي که در مورد خوردن از «شجرهي ممنوعه» خطاب به حضرت آدمعليهالسلام رسيده بوده، نهي تحريمي بوده است، بلکه با توجه به آيات قبل، به خوبي روشن است که اين نهي جنبهي تنزيهي و ارشادي داشته چرا که
تعليل اين «نهي» هرگز ناظر به عقاب و عذاب نيست. ب- پاسخ ديگري که در اين زمينه بيان گرديده اين است که جايگاهي که حضرت آدمعليهالسلام قبل از هبوط به «دنيا» در آن قرارداشته است. (بهشت) اصولاً جاي تکليف نبوده، بلکه اين دنياي ماست که محل تکليف و ظرف اوامر و نواهي
خداوندي است بنابراين قبل از آن به اين دنيا، حضرت آدمعليهالسلام تکليفي را زير پا ننهاده و هرگز مرتکب عصيان و سرکشي در مقابل خداوند نشده است. به هر حال، همين احتمال که ممکن است «نهي» مذکور، تحريمي نباشد، دلالت آيات فوق را بر عصيان و گناه حضرت آدمعليهالسلام که منافي با عصمت باشد از بين ميبرد و در نتيجه، اين گونه ظواهر آيات نميتواند دليل محکم و مبتني در برابر ادلة قاطع و صريح عصمت باشد.
شبهه انكار عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام)
شياطين شبهه افكن مى گويند: تمام كلام مسلمانان اين است كه افرادى مثل پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امام از ويژگى فوق انسانى به نام عصمت برخوردار هستند. به عبارت ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)در شنيدن و تلقى وحى معصوم بوده و اشتباه نمى كند; در ابلاغ آن به مردم نيز اشتباه نمى كند; در تبيين و تفسير آن براى مردم هم مرتكب خطا نمى شود. چون همچنان كه مى دانيد، يكى از وظايف پيامبر(صلى الله عليه وآله) علاوه بر تلاوت قرآن، تعليم آن به مردم و تبيين و
تفسير آن نيز مى باشد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) اولين مفسر قرآن است و تفسير او معتبرترين تفسير و پذيرفتن آن هم بر مردم واجب است. بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير قرآن نيز بايد معصوم باشد. علاوه بر تمام اين موارد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در رفتار و عمل هم معصوم است و مرتكب خطا و اشتباه نمى شود. البته در مورد محدوده عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقام عمل بحثهايى در علم كلام مطرح است; از قبيل اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از چه زمانى و در مورد چه اعمالى معصوم است آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) تنها در مورد كبائر معصوم است يا محدوده عصمت او شامل صغائرنيز مى شود؟ پاسخ اين گونه سؤالات در علم كلام ارائه مى شود. به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ويژگى خاصى
دارد كه ساير مردم از آن برخوردار نيستند. اين خصوصيت موجب مى شود پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گرفتن آيات قرآن از فرشته وحى، ابلاغ آن به مردم و تفسير و تبيين آن براى آنها مرتكب اشتباه و خطا نشود. به عبارت ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در فهم قرآن اشتباه نمى كند. چون لازمه تفسير قرآن، فهم صحيح از معانى آيات است. ما شيعيان چنين خصوصيتى را براى ائمه اثنى عشر(عليهم السلام) و صديقه طاهره، فاطمه زهرا(عليها السلام)نيز قائل هستيم و بر اين اعتقا
د هستيم كه آن بزرگواران نيز در تمام مراحل معصوم هستند. البته ائمه(عليهم السلام) به طور مستقيم وحى را از فرشته وحى دريافت نمى كردند، بلكه آن را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اخذ مى كردند.
آخرين شبهه اى كه مادر تمام شبهه ها است، در اينجا مطرح مى شود. براساس اين شبهه، مسأله عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) پايه و اساسى ندارد و آنها هم مثل ساير مردم هستند و نمى توان چنين ويژگى خاصى را براى ايشان ثابت كرد. آنها هم مثل ساير انسانها در معرض خطا و اشتباه قرار دارند. اين شبهه به معنى انكار عصمت انبياء و ائمه(عليهم السلام)است.
اوايل انقلاب، ما با بعضى از اشخاصى كه اصرار زيادى بر القاى اين شبهه داشتند، مواجه مى شديم. اما آن موقع متوجه نبوديم كه چرا آنها بحث خود را از چنين مسأله اى شروع كرده اند. موضوعات فراوانى براى بحث وجود دارد; اما چرا بايد كسى كه از ايران به دانشگاهى در خارج از كشور مى رود، درباره اين موضوع سخنرانى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)معصوم نبوده است؟ استادى از دانشگاه كه عنوان نمايندگى امام(ره) در ستاد انقلاب فرهنگى را با خود يدك مى
كشيد، از ايران به كانادا رفت و در دانشگاه مك گيل سخنرانى كرد و اين موضوع را مطرح كرد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) معصوم نبودند! اين مسأله براى ما مبهم بود كه اين مطلب چه خصوصيتى دارد و چرا آن آقا چنين موضوعى را انتخاب كرده است؟ بعد از مدتها متوجه شديم كه اين بحث ريشه همه مباحث و شبهات است. بازگشت شبهاتى مانند عدم اعتبار قرآن و حديث و در نتيجه بى اساس بودن گفته هاى علما به همين مسأله است كه
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گرفتن، ابلاغ و يا فهم آيات قرآن مرتكب خطا شده است. اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد مطلبى فرمود كه كلام خداست، اين شبهه مطرح مى شود كه هر چند ممكن است خداوند چنين كلامى را گفته باشد، اما اين احتمال نيز وجود دارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دريافت يا فهم آن اشتباه كرده باشد.
اگر اين شبهه فراگير شود، به راحتى مى توان تمام دين را زير سؤال بر
د و در همه احكام و اعتقادات خدشه وارد كرد. چون تمام آنچه ما از دين داريم، به ابلاغ پيام وحى و يا تفسير آنها توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا ائمه(عليهم السلام) باز مى گردد. اگر اعتبار گفته هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام)مخدوش شود و احتمال خطا و اشتباه توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) ثابت شود، در اين صورت است كه
شياطين مى توانند هر چه خواستند به دين نسبت دهند و تمام مسائل اعتقادى و احكام دين را به ميل خود تفسير كنند. بنابراين، دليل اصرار و تكيه شياطين فتنه گر بر مخدوش كردن اصل عصمت اين است كه با ايجاد خدشه در اين اصل، تمام دين مخدوش مى شود و چيزى از آن باقى نمى ماند. در اين صورت، تنها مطلبى كه از دين براى ما مى ماند اصل وجود خداست. اين تنها مسأله
اى است كه ما آن را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) نمى گيريم; بلكه به كمك ادله عقلى آن را اثبات مى كنيم و پس از اثبات اصل وجود خداوند، وجود معاد و روز قيامت و پس از آن ضرورت نياز بشر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز به كمك دلايل عقلى ثابت مى كنيم. پس از آن، با مشاهده معجزه پيامبر، نبوت او ثابت مى شود و به اين وسيله كلمات او اعتبار مى يابد.
بنابراين، ما به جز قرآن و حديث منبع ديگرى نيز براى اثبات برخى از مسائل اعتقادى داريم كه عقل است. ما با كمك دليل عقلى وجود خداوند، معاد و نبوت را ثابت مى كنيم. اما فتنه گران اساس عقل را نيز زير سؤال برده و گفتند: اولا، عقل وجود خارجى ندارد و ما چيزى به نام عقل نداريم; ثانياً، ادله اى كه به عنوان ادله عقلى براى اثبات وجود خدا، معاد و نبوت اقامه شده است، صحيح نيست. همان كسانى كه بايد در دانشكده الهيات درباره مسايل مربوط به اثبات وجود خداوند و مسايل اعتقادى بحث كرده و آنها را اثبات كنند، در كلاس درس خود گفتند: تمام دلايلى كه براى
اثبات وجود خدا اقامه شده، ناتمام است و هيچ دليلى براى اين مطلب وجود ندارد! همين روشنفكرانِ باصطلاح مذهبى (بخوانيد: لامذهب) همين كسانى كه مدافع اسلام نوين هستند، گفتند: ما هيچ دليلى بر وجود خدا نداريم و اصلا عقل نمى تواند چنين مطلبى را اثبات كند.
بنابراين، بعد از رد كردن اعتبار كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام)، تنها منبعى كه براى اثبات مسايل اعتقادى براى ما باقى مى ماند، عقل است كه شبهه افكنان آن را هم از اعتبار ساقط مى كنند. در اين صورت تنها دليل معتبر، ادله حسى و تجربى خواهد بود; چون بر اساس
گفته ايشان، دلايل متافيزيكى و فلسفى اعتبارى ندارد. وحى نيز از اعتبار ساقط است; چون در نهايت وحى كلامى است كه پيامبر آن را دريافت كرده است. اگر پيامبر هم مانند ساير مردم باشد، معرفت او هم معرفتى بشرى است كه خطا و اشتباه در آن راه دارد. پس وحى هم اعتبار ندارد. بنابراين، آخرين تير تركش شياطين شبهه افكن، اين است كه از سويى عصمت پيامبر را زيرسؤال ببرند و از سوى ديگر اعتبار عقل را ساقط كنند. اگر اين دو مسأله ثابت شد، هيچ امرى در دين قابل اثبات نيست و بايد فاتحه خدا، پيغمبر و اعتبار قرآن و حديث را خواند و اين كارى است كه
خدمتگزاران اسلام نوين انجام مى دهند! كسانى كه خود را از اسلام طلبكار مى دانند و بر اسلام منت مى گذارند كه اين دين را به صورتى معرفى كرده اند كه دنيا آن را بپذيرد! ان شاءالله ارباب دنيوى آنها، آمريكا، و ارباب غيبى آنها، شيطان، پاداش آنها را خواهد داد. البته آمريكا به عهد خود وفا كرده و جوايز آنها را اعطا كرده است; ان شاء الله ابليس هم در جهنم اجر آنها را خواهد داد!
به هر حال، شياطين اين شبهه را مطرح كرده و در عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام)خدشه وارد كرده اند. در اينجا شبهه ديگرى هم به اين صورت مطرح است كه برفرض قبول وجود خدا و صدور قرآن از جانب او، چگونه مى توان ثابت كرد كه خدا راست گفته و در گفتار خود صادق بوده است. البته بحثهاى فراوانى در اين زمينه انجام شده و كتابهاى متعددى هم در اين زمينه نوشته شده است و طبيعى است كه نمى توان محتواى آنها را در فرصتى محدود بازگو كرد. در اين جلسه قصد دارم با بيانى ساده و مختصر پاسخ اين شبهه ها را ارائه كنم.
رد شبهاتي حول عصمت پيامبران
پيامبران عليهم الصلاة و السلام در بين مخلوقات از همه شرافتمندتر و پاكتر بودند و بيشتر از همه تقواي خداوند را داشته و دارند و از او مي ترسند و برگزيدگاني هستند كه مردم بايد به آنها تأسي جويند و اقتدا نمايند.
بر ما واجب است كه اين مقام را براي آنها محفوظ داريم و زبان خويش را از سخن چراني حول آنها بصورت انتقاد و يا اتهام دور گردانيم. اما نفسهايي كه فسق و فجور بر آنها غالب است زبان خويش را بر عليه آنها بصورت تهمت و عيب جويي دراز كرده و جز به صورت نادر پيامبري را باقي نگذاشته اند مگر اينكه او را متهم به ارتكاب گناه و يا از او عيب جويي كرده باشند؛ با اين كار در صدد از بين بردن اقتدار آنها و متهم كردنشان به نقص و در كل ايراد گرفتن از قرآن كه احوال آنها را بيان مي دارد، مي باشد.
ممانعت از اين كار در جهت دفع تهمت از انبياء به خاطر حفاظت از دين و رعايت حق آنها مي باشد. قبل از اينكه به تفصيل اقدام به رد اتهامات عليه انبياء نماييم دوست داريم كه يك نكته اساسي را بيان داريم و آن اينكه سلف صالح اتفاق دارند كه در مقام وحي و تبليغ خطا و اشتباه در حق پيامبران غير قابل تصور مي باشد اما در مقام و موقعيت غير از تبليغ، گناهان صغيره اي كه در انجامش پستي و بي ارزشي موجود نيست در صورتي كه پيامبري مرتكب آن شود و بر انجام آن پافشاري ننمايد و به دنبال آن توبه و انابه مي كنند، وجود دارد.
و با اين توضيح، علتي كه طعنه زنندگان به آن استناد مي كنند و مي گويند چگونه خطا نمودن بر پيامبران جايز است در حاليكه آنها مورد تأسي و اقتداي مردمند، باطل مي گردد. ما در جواب آنها مي گوييم ترس از حاصل شدن اشتباه در تأسي به پيامبران در صورت ارتكاب خطا وقتي متحمل و قابل تصور بود كه آنها خطا كنند و بر آن بمانند و ديگران را نسبت به انجام آن هوشيار و آگاه
نگردانند؛ در آن صورت اقتدا كننده دچار اشتباه مي شد چون پيروي از پيامبر بر او واجب است ولي در صورت اطلاع دادن از آن، اشتباهي صورت نخواهد گرفت بلكه از طريق ديگري ميدان اطاعت و فرمانبري به روي او باز مي گردد كه آن تبعيت و بازگشت نيكو به سوي خداوند متعال با توبه كردن است و با اين حال مقام اقتدا و الگو بودن براي پيامبران باقي مانده و شرافت عبادت پروردگار با انجام توبه و بازگشت به سوي او برايشان حاصل مي گردد.
در خلال بحث معلوم شد آنچه كه ايراد گيرندگان و طعنه زنندگان در ح
ق انبياء بيان مي دارند علاوه بر افتراء و تهمتهايي كه زده اند از چند حالت خارج نيست.
1. يا اينكه ناشي از بدفهمي مسئله مي باشد.
2. يا اينكه موردي است كه قبل از نبوت اتفاق افتاده است.
3. و يا كاري است كه خلاف اولي از او سرزده است يا اينكه خطا و اشتباهي بوده كه از آنها توبه كرده و خداوند نيز آنها را عفو كرده و بخشيده است.
بنابراين براي هيچ فردي جايز نيست آن را وسيله نقص و يا اثبات گناه براي آنها قرار دهد.
در آنچه كه خواهد آمد اين صورتها را با مثالهايي توضيح مي دهيم تا براي خوانندگان گرامي روشن شود كه شبهات مخالفان هرگز نمي تواند به صلاحيت اسلام خدشه وارد كند و طعنه و ايراد آنها باعث ثبات و موفقيت حق خواهد شد.
صورت اول: چيزهايي كه به پيامبران نسبت داده اند بر اساس بد فهمي بوده است.
از آن جمله چيزي است كه در مورد ابراهيم عليه السلام مدعي هستند كه گويا ايشان به خاطر اعلان ربوبيت ستارگان دچار شرك شده است و در اين كار به فرموده خداوند متعال استناد مي كنند{ وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ*فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىكَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ*فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ*فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ*إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ}«و همچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا او از يقين كنندگان باش
د چون شب رسيد و تاريك شد ستاره اي را ديد؛ گفت: اين پروردگار من است. و آنگاه كه از ديده ها پنهان شد گفت: من افول كنندگان را دوست ندارم و هنگامي كه ماه را ديد كه طلوع نموده
گفت: اين پروردگار من است و هنگامي كه فرو رفت گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند البته از گروه گمراهان خواهم شد و وقتي كه طلوع خورشيد را ديد گفت: اين پروردگار من است اين بزرگتر است ولي آنگاه كه غايب شد گفت: اي قوم من از آنچه شريك خداوند قرار مي دهيد بيزارم و من روي خود را متوجه كسي كردم كه آسمانها و زمين را آفريده در حاليكه خواهان حق هستم و من از مشركان نمي باشم.»
جواب اين است كه ابراهيم عليه السلام همان چيزي را گفت كه در مقام و موقعيت مناظره و گفتگو از آن بحث مي شود. ايشان ستارگان، خورشيد و ماه را كه قومش مدعي ربوبيت آنها بودند بر آنها عرضه داشت و با دليل عقلي ربوبيت را از آنها منتفي كرد آنگاه با يك نتيجه گيري منطقي بر باطل بودن معبودانشان آنها را مورد خطاب قرار داد و گفت:{يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ*إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ} «اي قوم من از آنچه شريك خداوند قرار مي دهيد بيزارم و من روي خود را متوجه كسي كردم كه آسمانها و زمين را آفريده در حاليكه خواهان حق هستم و من از مشركان نمي باشم.»
اگر بگويند چطور ابراهيم با قومش در مورد نفي ربوبيت ستارگان بحث كرد در حاليكه آنها بت مي پرستيدند چيزي كه از سنگ ساخته شده بود؟ خواهيم گفت: ابراهيم در باره نفي ربوبيت ستارگان با آنها بحث كرد تا برايشان روشن نمايد كه منتفي بودن ربوبيت خداهايي كه آنها مي پرستيدند به طريق اولي مي باشد چون هرگاه ربوبيت ستارگاني كه هم بزرگتر و هم داراي منفعت بيشتري براي مردمند ثابت شود اين امر دليل محكمي براي نفي شدن ربوبيت از بتها و چيزهاي ديگري كه در
مرتبه پايين تري از آنها هستند و مردم مشغول عبادتشان هستند مي باشند چون فرق بسيار زيادي در بين ستارگان و بتهايي كه آنها بدون كوچكترين منفعتي از جانبشان مشغول عبادت كردن آنها بودند وجود داشت.
و باز از جمله ايراداتشان چيزي است كه در حق ابراهيم مدعي آن هستند و آن اينكه گويند: ايشان هنگامي كه در مورد چگونگي زنده كردن مردگان سؤال مي كند دچار شك در قدرت پروردگار شده است و ترديد و شك در قدرت خداوند كفر است و براي اين ادعا به آيه زير استناد مي كنند