بخشی از مقاله
عصمت پيامبران و امامان دوازده گانه ، ركن ركين تفكر شيعه و از ضروريات اين مذهب است . در تعريف عصمت بين عالمان شيعه اختلافاتي وجود دارد ، اما نوع ادله اي كه براي اثبات ضرورت عصمت پيامبران و امامان ميآورند ، ناخودآگاه آنان را به تعريف واحدي از عصمت ميرساند كه در آن ، مصونيت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ يا كوچك، عمدي يا سهوي) و در تمام عرصه هاي مختلف زندگي فردي و اجتماعي مندرج ميباشد .
از ديدگاه آقاي مصباح يزدي :
منظور از معصوم بودن پيامبران يا بعضي ديگر از انسانها تنها عدم ارتكاب گناه نيست ، زيرا ممكن است يك فرد عادي هم مرتكب گناهي نشود ….بلكه منظور اين است كه شخص ، داراي ملكه نفساني نيرومندي باشد كه در سخت ترين شرايط هم او را از ارتكاب گناه باز دارد . ملكهاي كه از آگاهي كامل و دائم به زشتي گناه و اراده قوي بر مهار كردن تمايلات نفساني حاصل ميگردد . و چون چنين ملكهاي با عنايت خاص الهي تحقق مييابد، فاعليت آن به خداي متعال نسبت داده ميشود.
منظور از گناه كه شخص معصوم مصونيت از ارتكاب آن دارد، عملي است كه در لسان فقه، حرام ناميده ميشود و همچنين ترك عملي است كه در لسان فقه واجب شمرده ميشود.
از ديدگاه آقاي جعفر سبحاني :
عصمت به معني مصونيت بوده و در باب نبوت داراي مراتب زير است :
الف . عصمت در مقام دريافت ، حفظ و ابلاغ وحي
ب . عصمت از معصيت و گناه
ج . عصمت از خطا و اشتباه در امور فردي و اجتماعي .
البته مصونيت از خطا در « مسائل عادي زندگي » ، « داوري در منازعات » ،« تشخيص موضوعات احكام ديني » و حتي مصونيت از « برخي بيماريهاي جسمي… كه مايه تنفر و انزجار مردم ميگردد » نيز از ديدگاه آقاي سبحاني در تعريف عصمت گنجانده شده است .
از ديدگاه آقاي ابراهيم اميني :
« عصمت عبارت است از يك نيروي فوق العاده باطني و يك صفت نيرومند نفساني كه در اثر مشاهده حقيقت جهان هستي و رويت ملكوت و باطن عالم وجود حاصل ميشود. اين نيروي فوق العاده غيبي در هركسي وجود پيدا كرد از مطلق خطا و گناه معصوم خواهد بود و از جهات مختلف بيمه شده است :
1. در مقام تلقي وحي و درك واقعيات خطا نميكند.
2. در مقام ضبط و نگهداري احكام و قوانين اشتباه و سهو ندارد.
3. در مقام ابلاغ و اظهار احكام مرتكب اشتباه و گناه نميشود.
4- در مقام عمل از لغزشهاي عمدي و سهوي مصونيت دارد . هرگز گناه نميكند و احتمال خطا و گناه درباره اش صفر است.»
ديديم كه از نظر آقايان اميني و سبحاني ، عصمت عبارتست از مصونيت از هر گونه گناه و خطا و لغزش ( چه عمدي و چه سهوي) و در تمام عرصههاي زندگي فردي و اجتماعي ، اما از نظر آقاي مصباح يزدي ، عصمت فقط به معني مصونيت از ارتكاب گناه است ، آن هم گناهي كه در لسان فقه گناه شمرده شود نه هرگونه گناهي . در ضمن از نظر قاطبه علماي شيعه پيامبران و امامان ، از همان آغاز زندگي ( يعني تولد وطفوليت ) تا آخر عمر معصوم هستند، نه اينكه بعد از نبوت يا امامت معصوم شوند . پس به طور خلاصه نظريه عصمت از ديدگاه شيعه چنين است :
« پيامبران و امامان دوازدهگانه ، در تمام طول عمر معصوم هستند .»
ادله عقلي عصمت پيامبران ( و امامان )
دراينجا به چند نمونه از ادله عقلي شيعه كه در آنها سعي شده است تا ضرورت عقلي عصمت پيامبران اثبات شود ، اشاره ميكنيم و به نقد آنها ميپردازيم .
دليل اول « پيامبران الهي در عمل به احكام شريعت ، از هر گونه گناه و لغزش مصونيت دارند و اصولا هدف از بعثت پيامبران در صورتي تحقق ميپذيرد كه آنان از چنين مصونيتي برخوردار باشند . زيرا اگر آنان به احكام الهي كه خود ابلاغ ميكنند دقيقا پايبند نباشند ، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان ميرود و در نتيجه هدف نبوت تحقق نمييابد .»
« عصمت براي پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود و غرض از نبوت تحقق يابد»
دليل فوق از جهات گوناگون قابل خدشه است كه به چند مورد آن اشاره ميكنيم:
1. اين استدلال اگر هم درست و كامل باشد فقط ضرورت مصونيت از گناهان عمدي آن هم گناهاني كه در ملأعام و در انظار مردم انجام گيرد را اثبات ميكند ، نه گناهاني كه در اثر غفلت و سهو و نسيان گاهي گريبانگير آدميميشود و نه گناهان پنهاني و دور از چشم مردم وجود سهو و نسيان و ابتلا به غفلتهاي آني و زودگذر در انسان امري طبيعي و مورد قبول همه است و هيچ كس تنها به دليل اينكه گاهي در اثر سهو و فراموشي مرتكب بعضي گناهان خصوصا گناهان كوچك ميشود ، مورد بي اعتمادي مردم قرار نميگيرد .
آري اگر شخصي غرق در گناه بوده و آلودگي او به رذائل اخلاقي ( كماً و كيفاً ) در سطح بالايي باشد به او نميتوان اعتماد و اطمينان كرد و اگر چنين شخصي ادعاي پيامبري كند ، ادعايش مورد پذيرش مردم قرار نميگيرد . اما اگر يك انسان وارسته و متصف به صفات نيك انساني و آراسته به فضائل اخلاقي كه هر چند معصوم نيست، اما در مجموع انسان پاك و با فضيلتي است و مردم او را به عنوان يك انسان سالم و خوب ميشناسند ، ادعاي پيامبري كند ، ادعاي او مورد توجه و تأمل قرار ميگيرد و در مردم تأثير ميگذارد، مضافا بر اينكه پيامبر فقط ادعاي پيامبري نميكند، بلكه براي اثبات پيامبري خود دلايل و براهين و معجزاتي هم به مردم ارائه ميدهد و همين معجزات به علاوه جاذبه معنوي و تاثير كلامش در بيدار كردن فطرت خفته انسانها اطمينان مردم نسبت به پيامبر را جلب ميكند .
پس از آن هم اگر خود پيامبر مرتباً و به دفعات ، احكام الهي را نقض كرده و مرتكب معاصي و يا اعمال زشت و ناپسند ( آن هم به طور عمد و در حضور ديگران ) شود ، ممكن است پيامبري او زير سؤال برود و مردم به صدق گفتار او شك كنند . اما اگر فقط به درموارد بسيار اندك و در اثر سهو و فراموشي مرتكب بعضي از گناهان شود ، دليلي ندارد كه مردم به صداقت او در ادعايش ( مبني بر نبوت ) شك كنند . در اين استدلال فرض بر اين است كه براي انسان فقط و فقط دو حال وجود دارد : 1. غرق بودن در گناه و آلودگيهاي اخلاقي 2. معصوم بودن . به عبارتي ديگر گويا هر انساني يا معصوم است يا غرق در گناه . و بعد گفتهاند اگر كسي غرق در گناه باشد ، مردم به صدق گفتار او اعتماد و اطمينان نخواهند كرد پس كسي كه مدعي پيامبري است بايد معصوم باشد تا مرد به او اعتماد كنند و هدف از نبوت حاصل گردد .
غافل از اينكه در اينجا حالت سوميهم هست و آن اينكه شخص مدعي پيامبري، اگر چه معصوم نيست، اما غرق در گناه و الودگي هاي اخلاقي هم نيست و در مجموع انسان پاك و وارسته اي است و به دليل همين وارستگي و پاكي و صداقت و امانتداري و جاذبه معنوي كه دارد، مردم نسبت به او احساس محبت و اطمينان ميكنند و ادعاي چنين شخصي مبني بر نبوت ـ كه علاوه بر سابقه خوب و جايگاهي در دل مردم دارد، براي اثبات ادعاي خود معجزه هم ميآورد ـ زمين تا آسمان فرق دارد با ادعاي يك شخص فاسق و گناهكار ( يا حتي عادي ) كه هيچ جايگاهي كه در دل مردم ندارد و در ضمن براي اثبات ادعاي خود ، نميتواند معجزه اي ارائه دهد .
2. همان طور كه در ابتدي بند پيشين آورديم ، اين استدلال حداكثر ضرورت عصمت ظاهري پيامبران را اثبات ميكند . به عبارت ديگر اگر اعتماد مردم را مبنا قرار دهيم كافي است شخص مدعي پيامبري ، انساني ظاهر الصلاح باشد يعني در ملأ عام و در انظار مردم مرتكب گناهان يا اعمال زشت و ناپسند نشود، تا مردم به او اطمينان كنند . اما ضرورتي ندارد كه شخص ، از هرگونه خطا و لغزش و گناهي ـ چه در ظاهر و چه در پنهان ـ مصون باشد . پس اين دليل ، ناتمام است .
3.استدلال فوق اگر هم درست و تمام باشد فقط ضرورت عصمت از گناه را اثبات ميكند نه عصمت از خطا و اشتباه ، و اين نكته مهمياست . پيامبران همواره اعلام ميكنند كه ما هم بشري مثل شما و همه افراد نوع بشر هستيم و تنها فرق ما با شما اين است كه به ما وحي ميشود . محتواي وحي الهي هم ، همان چيزي است كه در كتب آسماني آمده است يعني مجموعه اي از معارف الهي و دستورات و احكام كلي كه دينداران ، مكلفند به آنها عمل كنند . پيامبران هيچگاه اعلام نميكنند كه تمام اعمال و حركات ريز و درشت ما ( حتي در حوزه زندگي فردي و خصوصي ) به راهنمايي وحي انجام ميشود ، تا اگر مردم خطايي در اعمال او ديدند ( مثلا اشتباه درانتخاب همسر ) نسبت به ادعاهاي او شك كنند . بنابراين به عنوان مثال ، اگر پيامبر اسلام (ص) در انتخاب نگهبانان لايق و امانتدار و مطيع ، در سپردن تنگه كوه احد به آنها اشتباه كند و اين اشتباه باعث شكست در جنگ شود ، هيچكس نسبت به پيامبر بودن آن حضرت شك نميكند ، چرا كه آن حضرت مدعي نبوده است كه سپردن اين امر به افراد مذكور ، به فرمان خدا و از طريق وحي بوده است .
4.دليل مذكور ، با اين مدعا كه صفت عصمت قابل شناسايي توسط مردم نيست ، در تناقض آشكار است . همان طور كه ميدانيم بنا به ادعاي شيعه ، امام و جانشين پيامبر (ص) بايد معصوم باشد و چون صفت عصمت ، قابل تشخيص و شناسايي توسط مردم نيست ، پس امامت بايد با نصب الهي و معرفي پيامبر ( يا امام معصوم قبلي ) تحقق يابد. به عبارت ديگر امامت بايد منصوص باشد . اما در اين استدلال ، گفته ميشود كه اگر پيامبري معصوم نباشد ، مردم به او اعتماد نميكنند و لذا غرض از نبوت حاصل نميشود. سؤال اين است كه مردم چگونه ميتوانند به عصمت شخص پيببرند تا بعد از آن ، ادعاي او مبني بر نبوت را بپذيرند و به او اعتماد كنند ؟ آنچه مردم ميتوانند به آن پي ببرند حداكثر ، اين است كه از فلان شخص ( كه اكنون مدعي نبوت است ) تاكنون گناه يا خطا يا عمل زشتي ديده نشده است . اما همه ميدانيم كه اين با عصمت فرق دارد .
ممكن است آن شخص در خلوت و پنهاني مرتكب اعمال زشت و ناپسندي شده، اما مردم خبر نداشته باشند . پس راهي براي اثبات عصمت يك شخص براي مردم وجودندارد. حال چگونه است كه مردم ـ بدون آنكه بتوانند به عصمت كسي اطمينان پيدا كنند ـ دعوت پيامبران را ميپذيرند و به آنها اعتماد و اطمينان ميكنند ؟
5- و آخرين اشكال اين است كه اگر دليل مذكور درست باشد ، لازم ميآيد كه عصمت را نه تنها در پيامبران ( وامامان ) بلكه در عالمان ، مجتهدان ، قضات ، فرماندهان نظامي، زمامداران و هر انساني كه مقام يا شغل مهم و حساسي دارد نيز شرط بدانيم . چرا كه با همين روش ميتوان چنين استدلال كرد كه اگر مجتهد معصوم نباشد ، مردم نميتوانند به او اعتماد كنند و زمام امور آخرت خود را با تقليد از او به دست او بسپارند . همين طور اگر قاضي معصوم نباشد ،مردم نميتوانند به او اعتماد كنند و در منازعات و اختلاقاتي كه جان و مال و آبرو و حيثيت آنها در خطر است ، به او رجوع كنند .
پس ضرورت دارد كه قاضي هم معصوم باشد! و حتي شهود نيز بايد معصوم باشند ، چرا كه اگر معصوم نباشند نميتوان به صدق گفتار آنان وثوق پيدا كرد و ميدانيم كه شهادت دروغ آنها ممكن است جان و مال و حيثيت و آبروي انسانهاي بي گناهي را به خطر اندازد و اين در منازعات كلان و درسطوح بالاي حكومت و جامعه آشكارتر ميشود . زيرا ممكن است قضاوت غلط و ناعادلانة قاضي و شهادت دروغ شاهدان ، ضربه بزرگي به حكومت و جامعه بزند و چوب اين گناه را ميليونها انسان بيگناه و مظلوم بخورند . ممكن است در مورد شرط عصمت در مجتهدين و مراجع تقليد بگوييد كه امامان معصوم در احاديث و رواياتي به ما دستور دادهاند كه در زمان غيبت به مجتهدين رجوع كنيم .
اما سؤال اين است كه اولاً چه كساني اين احاديث را براي ما نقل كردهاند ؟ لاجرم مستحضر هستيد كه ناقلان اين احاديث ، همان فقيهان و مجتهدان هستند كه همه غير معصومند . حال چگونه ميتوان به صدق گفتار آنها وثوق پيدا كرد ؟ مخصوصا اگر به اين مطلب توجه كنيم كه در اين «ادعاها» آنان ذينفع هم هستند . پس بنا به منطق شيعه بايد گفت : «عصمت در فقها لازم و ضروري است تا وثوق به گفتار آنها حاصل آيد» ثانيا چگونه ممكن است امامان معصوم با دستورات خود ، قواعد عقلي و منطقي را نقض كنند!؟
دليل دوم . هدف اصلي از بعثت ايشان پيامبران راهنمايي بشر بسوي حقايق و وظايفي است كه خداي تعالي براي انسانها تعيين فرموده است و ايشان در حقيقت نمايندگان الهي در ميان بشر هستند، كه بايد ديگران را به راه راست هدايت كنند . حال اگر چنين نمايندگان و سفيراني پاي بند به دستورات الهي نباشند و خودشان بر خلاف محتواي رسالتشان عمل كنند ، مردم رفتار ايشان را بياني مناقض با گفتارشان تلقي ميكنند و ديگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پيدا نميكنند و در نتيجه ، هدف از بعثت ايشان بطور كامل تحقق نخواهد يافت .
پس حكمت و لطف الهي اقتضاء دارد كه پيامبران ، افرادي پاك و معصوم از گناه باشند و حتي كار ناشايستهاي از روي سهو و نسيان از ايشان سرنزند تا مردم گمان نكنند كه ادعاي سهو و نسيان را بهانهاي براي ارتكاب گناه قرار دادهاند .»
باز هم ميگوييم اگر پيامبران خودشان «پاي بند به دستورات الهي نباشند »،مردم ديگر به آنها اعتماد نخواهند كرد ، اما اگر پايبند باشند ولي در موارد استثنايي آن هم نه به صورت عمد، بلكه از روي سهو و نسيان پايشان بلغزد و مرتكب گناهي شوند لكن زود توبه و استغفار كرده و در تدارك جبران آن باشند ، مردم به هيچ وجه اعتمادشان را نسبت آنها از دست نميدهند. اين دليل ( مانند دليل قبل ) حداكثر چيزي را كه ميتواند اثبات كند اين است كه پيامبران وپيشوايان دين نبايد افرادي لاابالي و بي قيد و بند باشند، اما لا ابالي بودم نقيض عصمت نيست تا با رد آن .
ضرورتاً عصمت را نتيجه بگيريم بلكه ضد آن است و بين اين دو ، شقوق ديگري هم وجود دارد كه حداقل بعضي از اين شقوق سلب كننده اعتماد مردم نسبت به پيامبران نميشود . درمورد مصونيت از هر گونه سهو و نسيان هم داستان از همين قرار است .اگر سهو و نسيان به دفعات زياد و به طور مكرر باعث انجام كارهاي ناشايست شود، ممكن است سلب اعتماد مردم را به دنبال بياورد . اما در موارد كم و استثنايي هيچگاه باعث سلب اعتماد مردم نميشود. چرا كه مردم پيامبر را بشري مانند خود ميدانند و سهو و نسيان ( در حد متعارف ) را امري طبيعي قلمداد ميكنند .
دليل سوم .« پيامبران علاوه بر اينكه موظفند محتواي وحي و رسالت خود را به مردم ابلاغ كنند و راه درست را به ايشان نشان دهند ، همچنين وظيفه دارند كه به تزكيه و تربيت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرين مرحله كمال انساني برسانند . به ديگر سخن : ايشان علاوه بر وظيفة تعليم و راهنمايي ، وظيفه تربيت و راهبري را نيز به عهده دارند، آن هم تربيتي همگاني كه شامل مستعدترين و برجستهترين افراد جامعه نيز ميشود و چنين مقاميدر خور كساني است كه به عاليترين مدارج كمال انساني رسيده باشند و داراي كامل ترين ملكات نفساني ( ملكه عصمت ) باشند.»
اين استدلال چيزي بيش از اين را اثبات نميكند كه پيامبران بايد از بين بهترين و با فضيلت ترين و رشد يافته ترين انسانها انتخاب شوند، تا بتوانند به اصلاح و تربيت معنوي مردم بپردازند اما ضرورت عصمت آنها را اثبات نميكند . چرا كه بالاتر يا كامل تر از همه بودن ، لزوما به معناي معصوم بودن نيست . در اين دليل گفته شده است كه پيامبران آمده اند با تزكيه و تربيت مردم « افراد مستعد را تا آخرين مرحله كمال انساني برسانند » اين درست است، اما ضرورتي ندارد كه پيامبران ، خود به چنين مرحله اي ( يعني آخرين مرحله كمال انساني ) رسيده باشند تا بتوانند دست انسانها را گرفته و از پله هاي كمال بالا ببرند. چرا كه خود پيامبران ميتوانند در حال پيمودن مراحل كمال باشند و سرعت سيرشان هم ـ به دليل خاص الهي ـ از ديگران بالاتر باشد. آيا در چنين فرضي ، آنها نميتوانند مردم را هدايت و راهبري كرده و دست افراد مستعد را گرفته و از پلههاي كمال بالا ببرند ؟ درست مثل معلميكه دانش و سوادش در حد ديپلم بوده و در حال تدريس در مقطع راهنمايي است .
چنين معلمياگر خودش همواره در همان سطح باقي بماند و رشد نكند ، نميتواند شاگردانش را تا مرحلهاي بالاتر از ديپلم برساند. اما اگر به موازات تدريس ، خودش هم درس بخواند و پيشرفت كند و مدارج علميرا يكي پس از ديگري طي كند. ميتواند شاگردانش را تا مراحل بالاي دانشگاهي هم برساند. پس ضرورتي ندارد كه يك معلم حتما بالاترين مدارج علميرا طي كرده باشد تا بتواند به دانش آموزان دوره راهنمايي يا دبيرستان و حتي دانشگاه درس بدهد .
اگر جاده دانش و معرفت را جادهاي بيانتها بدانيم، ميتوانيم فرض كنيم كه همواره كساني در اين جاده جلوتر و سريع تر از ديگران سير ميكنند، بدون اينكه به انتهاي آن (يعني علم به ماكان ومايكون ، و معرفت مصون از خطا ) رسيده باشند . در كمالات معنوي نيز داستان به همين قرار است . آنچه ضرورت دارد اين است كه مربي بالاتر از شاگرد باشد و در ضمن خودش نيز در حال رشد و كمال و سير مقامات معنوي باشد تا اين برتري هميشه حفظ شود . اما اين دليل قسمت مكملي هم دارد:
افزون بر اين ، اساساً نقش رفتار مربي در تربيت ديگران بسي مهمتر از نقش گفتار اوست و كسي كه از نظر رفتار ، نقصها و كمبودهايي داشته باشد ، گفتارش هم تاثير مطلوب نميبخشد . پس هنگاميهدف الهي از بعثت پيامبران به عنوان مربيان جامعه ، بطور كامل تحقق مييابد كه ايشان از هر گونه لغزش در گفتار و كردارشان مصون باشند.
باز هم در نقد اين دليل ميگوييم اگر نقصها و كمبودها زياد باشند و مربي خودش مكرراً و به دفعات مرتكب اعمال زشت و رفتارهاي دون شأن يك مربي شود ، گفتارش تاثير مطلوب را نخواهد داشت اما اگر اين موارد بسيار كم و بطور استثنايي و آن هم از روي سهو و نسيان پيش بيايد ، مانع از آن نخواهد شد كه گفتار مربي تاثير مطلوب داشته باشد .
تا اينجا ادله عقلي عصمت بيشتر بر روي ضرورت مصونيت از گناهان و اعمال زشت و ناپسند تاكيد داشتند . اما عالمان شيعه براي اثبات ضرورت عصمت و مصونيت از خطا و لغزش در امور زندگي فردي و اجتماعي و حتي مسائل عادي و پيش پا افتاده زندگي خانوادگي و خصوصي نيز ادلهاي اقامه كرده اند كه به يك نمونه آن اشاره ميكنيم :
درذهن غالب افراد ، خطا در اينگونه مسائل با خطا در احكام ديني ملازمه دارد. در نتيجه ارتكاب خطا در اين مسائل ، اطمينان مردم را نسبت به شخص پيامبر خدشه دار ساخته و نهايتا مايه خدشه دار شدن غرض بعثت ميگردد.
منظور اين است كه اگر پيامبر در مسائل عادي زندگي و يا در مسائل اجتماعي ، خطا كند ، مردم او را جايزالخطا دانسته و نسبت به تعاليم ديني او هم شك ميكنند و از خود ميپرسند: از كجا معلوم كه در اينجا هم خطا نكرده باشد . پس لازم است كه پيامبر (و امام) در همه ماحل و شؤون زندگي فردي و اجتماعي از هرگونه خطا و لغزش و سهو و نسيان مصون باشد . زيرا هر گونه خطا و سهو و نسياني ، ممكن است از طرف مردم به تعاليم ديني او هم تسري داده شود و بدين ترتيب اعتماد مردم از او سلب گردد . اما اين استدلال هنگاميدرست است كه پيامبران مدعي باشند كه منشأ تمام حركات و سكنات و گفتار و كردارشان وحي الهي است .
آري در چنين صورتي اگر مردم در امور زندگي شخصي يا اجتماعي پيامبر خطا و لغزشي را مشاهده كنند، با خود خواهند گفت كه از كجا معلوم در تعاليم ديني او هم اشتباهي رخ نداده باشد. اما اگر پيامبران چنين ادعايي نداشته باشند و به مردم بگويند كه فقط احكام الهي و حقايق ديني به ما وحي ميشود ، اما زندگي روزمرة ما مانند همه انسانهاي ديگر است ، هيچگاه مردم حكم اين دو مورد را پا هم خلط نميكنند و بين اين دو حوزه تفكيك قائل ميشوند و آنچه در عالم واقع رخ داده است نيز همين است كه پيامبران ، مدعي آوردن تعاليم ديني از طرف خدا و از طريق وحي بودهاند و هرگز ادعا نكرده اند كه در مسائل عادي زندگي نيز به آنها وحي ميشود. مردم نيز ميدانند كه پيامبران امور عادي زندگي را با اتكاء به عقل عرفي و دانش و تجربه بشري انجام ميدهند و لذا خطا و لغزش در اين امور را طبيعي ميدانند . در جنگ احد ، نظر بسياري از اصحاب و ياران پيامبر (ص) اين بود كه ايشان در انتخاب تاكتيك جنگي اشتباه ميكنند و كار درست اين اس كه از شهر خارج شده و در منطقه كوه احد با دشمن درگير شوند . اين اصحاب بزرگ ، با آنكه پيامبر (ص) را در امور زندگي فردي و اجتماعي و حكومتي و … جايز الخطا ميدانستند ، اما به پيامبري او هم ايمان داشتند . شيخ صدوق ـ عالم بزرگ شيعه ـ معتقد است كه پيامبر (ص) در مواردي (در هنگام نماز ) دچار سهو شده است ، اما باز هم به نبوت پيامبر (ص) اعتماد دارد .
از مجموع مطالبي كه در نقد ادله عقلي ضرورت عصمت انبياء (در دوران نبوت ) گفتيم به راحتي ميتوان نظريه كساني را كه ميگويند عصمت انبياء قبل از نبوت و حتي در دوران كودكي ضرورت دارد، نيز نقد كرد . دليل آنها چنين است :
اگر انساني پاسي از عمر خود را در گناه و گمراهي صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دست گيرد ، چندان مورد اعتماد مردم قرار نميگيرد ولي كسي كه از آغاز عمر از هر گونه آلودگي پيراسته بوده، به خوبي قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود . علاوه غرض ورزان و منكران رسالت ميتوانند به سادگي روي گذشته هاي تاريك وي انگشت نهاده وبه ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام وي بپردازند .
آري اگر كسي نيمياز عمر خود را در گناه و گمراهي صرف كند و مردم او را به عنوان يك شخص فاسق و گناهكار و آلوده به زشتيها و رذائل اخلاقي مانند غرور و تكبر و خودخواهي و حرص و طمع مال دنيا و حب رياست و مقام و…. بشناسند هيچگاه دعوي او مبني بر نبوت را نميپذيرند . اما آيا امر داير است بين اينكه شخص يا معصوم باشد يا اين چنين غرق در گناه و آلودگي؟ آيا جز اين دو حالت ، حالتهاي ديگري وجود ندارد و در اينجا با يك حصر عقلي مواجه هستيم ؟ سؤال اين است كه اگر شخصي معصوم نباشد اما در بين مردم شخصيتي موجه و در آراستگي به فضائل و پيراستگي از رذائل اخلاقي و دوري از اعمال زشت و ناپسند .
از سطح عموم مردم بالاتر باشد و مردم از او صداقتها ، خوبيها ، پاكيها و محبتها ديده باشند و علاوه بر اينها براي اثبات دعوي خود ، معجزه هم بياورد ، آيا دعوي او مبني بر پيامبري و رسالت ، عقيم و بي اثر خواهد ماند ؟ راستي چرا در اين ادله ، اهميت و نقش معجزه دراثبات دعوي نبوت و همينطور جاذبه معنوي پيامبران و جايگاهي كه در دل مردم دارند ناديده گرفته ميشود؟ منظور از گذشتههاي تاريك كه پيامبران بايد فاقد آن باشند تا ترور شخصيت نشوند چيست ؟ اگر اشتهار به ظلم و فساد و حرام خواري و … است ، كسي منكر اين نيست كه اينها همه نقاط تاريك و قابل استناد جهت ترور شخصيت است ( و البته خداوند هم خودش ميداند كه پيامبرش را از بين چه كساني انتخاب كند تا چنين مشكلي پيش نيايد) اما ارتكاب معدودي گناه كوچك در گذشته آن هم نه بطور عمد بلكه از روي سهو و فراموشي را چگونه ميتوان به عنوان «گذشتههاي تاريك » يادكرد ( مخصوصا اگر اين گناهان در زمان كودكي يا نوجواني از انسان سرزده باشد) آيا اگر واقعا معلوم شود كه يك پيامبر ، دردوران كودكي (مثلا هفت سالگي ) در يك مورد دروغ گفته است ، بايد اكنون هم ادعاي پيامبري او را انكار كنيم ، حتي اگر در دوران بلوغ و رشد و جواني اش انساني فاضل و پاك و صديق و امانتدار بوده وبراي رسالتش نيز معجزه آورده و جاذبه معنوي اش دل ما را ربوده و زيبايي تعاليمش عقل ما را مدهوش خود ساخته است ؟ آيا واقعا در اثر يك دروغ كوچك كه در دوران طفوليت مرتكب آن شده است ، تعاليم حياتبخش او بي اثر ميشود ؟
ادله نقلي عصمت پيامبران ( و امامان ) :
دليل اول . « قرآن كريم گروهي از انسانها را مخلص ( خالص شده براي خدا ) ناميده است، كه حتي ابليس طمعي در گمراه كردن ايشان نداشته و ندارد و در آنجا كه سوگند ياد كرده كه همه فرزندان آدم را گمراه كند ، مخلصين را استثنا كرده است . چنانكه در آيه 82 و 83 از سورة ص از قول وي ميفرمايد: قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين و بي شك طمع نداشتن ابليس در گمراهي ايشان به خاطر مصونيتي است كه از گمراهي و آلودگي دارند و گر نه دشمني وي شامل ايشان هم ميشود و در صورتي كه امكان ميداشت هرگز از گمراه كردن ايشان دست بر نميداشت . بنابراين مخلص مساوي با معصوم خواهد بود و هر چند دليلي بر اختصاص اين صفت به انبياء عليهم السلام نداريم ولي بدون ترديد شامل ايشان ميشود . چنانكه قرآن كريم تعدادي از انبياء را از مخلصين شمرده … و نيز علت مصونيت حضرت يوسف را كه در سخت ترين شرايط لغزش قرار گرفته بود ، مخلص بودن وي دانسته است . ( سوره يوسف آيه 24 )
سه اشكال عمده در اين استدلال به چشم ميخورد كه در ذيل ميآيد :
1- مفاد آيات مذكور بيش از اين نيست كه در ميان بندگان خدا ، هستند انسانهايي كه مخلص بوده و شيطان نميتواند آنها را فريب دهد و لذا اين انسانها مرتكب گناه نميشوند . اما آيا همه پيامبران ( و امامان ) مخلص هستند يا نه ، اين آيات در اين مورد چيزي نميگويند . پس با تمسك به اين آيات نميتوان مصونيت همه پيامبران گناه را اثبات كرد . اتفاقا آيات فراواني در قرآن وجود دارد كه صراحتا گناهاني را به پيامبران نسبت ميدهند و ما در آينده به بعضي از اين آيات اشاره خواهيم كرد.
2- اين آيات حداكثر ، مصونيت بعضي از انسانها ( يعني همان مخلصين ) از گناهان عمدي را اثبات ميكند نه گناهان سهوي ( و نه خطا و لغزش در امور زندگي فردي و اجتماعي ). نميتوان اثبات كرد كه سهو و نسياني كه گاهي باعث ارتكاب گناه ميشود ، همواره در اثر اغواي شيطان حاصل ميشود . پس حتي اگر شيطان ازكسي قطع اميد كند، و او را وسوسه نكند باز ممكن است در اثر سهو و نسياني كه عاملش چيزي به غير از شيطان است مرتكب گناه شود . خطا و اشتباه در امور زندگي فردي و اجتماعي هم (حداقل در بعضي موارد ) ربطي به اغواي شيطان ندارد و لذا حتي اگر شيطان وجود هم نداشته باشد ، باز ممكن است انسان دچار خطا و اشتباه در مسائل مربوط به زندگي شود . ميبينيم كه در اينجا دليل اخص از مدعاست .
3- نه اين آيات و نه آياتي كه بعضي از پيامبران را از مخلصين نام ميبرد ، هيچكدام دلالتي بر اين ندارند كه پيامبران در تمام طول عمر خود ( قبل از نبوت و حتي در زمان كودكي )، مخلص بوده اند . معناي مخلص «خالص شده » است ، نه «خالص به دنيا آمده».
دليل دوم. قرآن كريم اطاعت از پيامبران را بطور مطلق لازم دانسته و از جمله آيه 63 از سوره نساء ميفرمايد : و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله و اطاعت مطلق از ايشان در صورتي صحيح است كه در راستاي اطاعت از خدا باشد و پيروي از آنها منافاتي با اطاعت از خداي متعال نداشته باشد و گر نه امر به اطاعت مطلق از خداي متعال و اطاعت مطلق از كساني كه در معرض خطا و انحراف باشند ، موجب تناقض خواهد بود.
اين دليل نيز نقاط ضعف فراواني دارد كه در ذيل به چند مورد اشاره ميكنيم :
1 . اين دليل ضرورت عصمت پيامبران در دريافت و ابلاغ وحي و تعاليم ديني به مردم را اثبات ميكند نه مصونيت آنها در برابر هر گونه گناه و خطا و لغزش ( حتي در امور زندگي فردي و اجتماعي ) . چرا كه پيروي از پيامبران به معناي پيروي از فرامين آنها در حوزه دين و تعاليم وحياني است نه در مسائل زندگي فردي و اجتماعي كه ربطي به دين ندارد : اما از اين هم كه بگذريم ، تنها نتيجه منطقي كه از آياتي نظير آيه 63 از سوره نساء ميتوان گرفت اين است كه پيامبران هيچگاه مردم را دعوت به كاري نميكنند كه خلاف خواست و رضاي خدا باشد . دستورات پيامبران ، همان دستورات خداست . اما از اين آيات استنباط نميشود كه آنان خودشان در پيروي از فرامين الهي دچار هيچگونه خطا و لغزش و گناهي ( چه عمدي و چه سهوي ) نميشوند .ممكن است بگوييد اگر پيامبران مرتكب گناه شوند ، الگو بودن خود را از دست ميدهند و مردم نميتوانند آنان را الگوي خود قرار دهند و به آنها اقتداء كنند .
قرآن از ما ميخواهد پيامبران را الگو و مقتداي خود قرار دهيم و اگر آنان مرتكب خطا و گناه شوند ، در حقيقت خداوند از ما خواسته است كه شما هم خطا و گناه كنيد و ميدانيم كه چنين چيزي محال است . پاسخ اين است كه معناي اقتداء و الگوبرداري اين نيست كه هر يك از اعمال پيامبر را به صورت منفرد و جدا از مكتب فكري او طوطي وار تقليد كنيم . اقتداء به اين معني است كه دستورات ، تعاليم و راهنماييهاي پيامبر را چراغ راه خود قرار داده و او را در عمل به همين تعاليم و دستورات ، الگوي خود قرار دهيم . به عبارت ديگر مفاد آيات فوق ، اطاعت از دستورات پيامبران است نه تقليد طوطي وار از تك تك اعمال و حركات آنها. پيداست كه اولا هيچگاه پيامبران ، ما را به گناه فرا نميخوانند ( و اين البته بامعصوم بودن خودشان فرق دارد ) و ثانيا خودشان نيز همواره سعي ميكنند رعايت همين دستورات را بكنند و تا آنجا كه در حد توانشان است، مرتكب گناهي نشوند و اگر احيانا در موارد معدودي آن هم از روي سهوو فراموشي ، مرتكب گناهي شوند ، بر طبق تعاليم خود ، فورا توبه و استغفار ميكنند ( همانطور كه در آيات فراواني توبه ها و استغفارهاي پيامبران ذكر شده است ) و اقتداي ما به رسولان الهي نيز همين است كه مانند آنان حتي الامكان سعي كنيم مرتكب گناهي نشويم و اگر پايمان لغزيد و گناه كرديم كرديم مانند آنها ( و به بنا تعاليمشان ) فورا توبه و استغفار كرده و گناهمان را به طريق مقتضي جبران كنيم .
اقتداء به پيامبر به اين معني نيست كه اگر مثلا در جايي ديديم او عصباني شد و نتوانست خود را كنترل كند و فرضاً بر سر همسر خود فرياد كشيد ، ما هم بلافاصله عصباني شده و بر سر همسرمان فرياد بزنيم ! اقتداء به اين معني است كه اولا با تعاليم او در مورد محبت به همسر و رعايت احترام و حقوق او و گذشت و چشم پوشي از خطاهايش آشنا شده و رفتار عموميآن حضرت با همسرانش را مورد مطالعه قرار داده و ما نيز با همسرمان همانگونه باشيم . پيداست كه پيامبر ممكن است در اثر سهو و فراموشي ( كه امري طبيعي است ) مرتكب خطا يا گناهي شود. اما اين به هيچ وجه ناقض دستورات و تعاليم او نيست.
زيرا پيامبر هيچگاه نگفته است كه شما به هيچ وجه حق نداريد هيچ گناهي حتي از روي سهو و فراموشي انجام دهيد. چرا كه اين ، تكليف مالايطاق است و در اينصورت اگر خودش حتي از روي سهو و فراموشي مرتكب گناه يا خطايي شود ، تناقض رخ مينمايد . آنچه پيامبر از ما ميخواهد، اين است كه همواره به ياد خدا و قيامت باشيم و از گناهان دوري كنيم و سعي كنيم كه عمدا مرتكب گناهي نشويم؛ اما اگر پايمان لغزيد و فريب شيطان را خورديم و گناهي كرديم بايد توبه و استغفار كرده و در تدارك جبران آن گناه باشيم . به عبارتي ديگر اقتداء به رسول اقتداء به سيره عملي اوست، نه تقليد طوطي وار از تك تك اعمال او بدون در نظر گرفتن روح تعاليم و دستوراتش .
سيره عملي يعني نظم عمومياي كه بر زندگي پيامبر حاكم است . به عنوان مثال ، نماز اول وقت خواندن جزئي از برنامه زندگي پيامبر اسلام (ص) بود . يعني آن حضرت همواره سعي ميكرد نمازش را در اول وقت ( آن هم به جماعت ) بخواند و بنا را هميشه بر نماز اول وقت ميگذاشت . اما ممكن بود گاهي در اثر مشكلات خاصي و يا در اثر سهو و فراموشي ، نمازش از وقت فضيلت بگذرد . حال اقتداء به آن حضرت بدين معني نيست كه ببينيم به عنوان مثال ايشان امروز در چه ساعتي نماز ميخواند و آنگاه ما هم در همان ساعت بخوانيم و يا اينكه اگر او امروز به دليل مشكلاتي كه دارد و يا در اثر سهو و فراموشي در نماز جماعت شركت نكرده است ، ما نيز نماز جماعت را رها كرده و نماز نخوانيم و يا به صورت فرادي بخوانيم . ا
قتداء به پيامبر اقتداء به قواعد زندگي و گفتار و كردارش است نه تقليد از مصاديق يا استثناء ها . از اينجا معلوم ميشود كه « اسوه حسنه » بودن پيامبر هم به معني معصوم بودن او نيست بلكه به اين معني است كه پيامبر (ص) ، بهترين الگوي ما مسلمانان است، همين و بس . يعني او در عبادت و بندگي خدا و انجام واجبات و دوري از گناهان و آراسته شدن به فضائل اخلاقي و پيراسته شدن از رذائل اخلاقي ، و سرعت گرفتن بسوي خيرات ، گوي سبقت را از همگان ربوده و ما پيروان آن حضرت بايد اورا الگوي خود قرار دهيم و به دنبال او حركت كنيم تا راه سعادت را گم نكنيم . اطاعت از پيامبران هم اطاعت از فرامين آنهاست ( و آنها هيچگاه فرمان گناه صادر نميكنند) نه تقليد از حركات و سكنات آنها به صورت مصداقي و موردي .
2. فرض كنيم آياتي كه ما را امر به اطاعت از رسولان الهي ميكنند ، دليل قاطعي باشند بر اينكه رسولان الهي معصومند . از طرفي بنا به نظر شيعه، معناي «اولي الامر» در آيه 59 سوره نساء امامان دوازده گانه شيعه است و چون در آن آيه، اطاعت از اولي امر در كنار اطاعت از خد و رسول آمده و علاوه بر آن پيامبر (ص) نيز در حديث ثقلين ، ما را امر به اطاعت از عترت پاكش نموده ، پس امامان شيعه بايد معصوم باشند . بسيار خوب ، ميپرسيم مگر امامان معصوم به پيروان خود دستور نداده اند كه در زمان غيبت ، فقها و راويان احاديث را مرجع و الگوي خود قرار دهند و تعاليم امامان معصوم را از زبان آنان بشنوند و از آنان اطاعت كنند ؟ بدون شك پاسخ عالمان شيعه به اين سئوال مثبت است . حال ميگوييم اگر چنين است بايد فقها هم معصوم باشند .
چرا كه اگر فقها معصوم نباشند هيچگاه امام معصوم، ( كه به اعتقاد شيعه ، كلامش همسنگ كلام خدا و رسول است و همان حجيت را دارد ) شيعيان خود را امر به اطاعت از آنها نميكند ! اين تناقض چگونه حل ميشود ؟ ممكن است بگوييد كه منظور امامان ، اطاعت مطلق از فقها نيست بلكه اطاعت درچار چوب قرآن و سنت پيامبر (ص) است .
اما اولاً چنين چيزي در متن روايات مذكور وجود ندارد و ثانيا اگر بنا را بر تفكرات رايج شيعه بگذاريم ، مگر مردم سر در ميآوردند كه كتاب و سنت چيست و چه ميگويد، تا از فقها در چارچوب آن اطاعت كنند ؟ ( اگر چنين بود نيازي به اطاعت از فقها نبود چرا كه مردم ، خود فقيه بودند ) بر طبق درك عموم فقهاي شيعه از همين روايات ، مردم تعاليم دين و معناي كتاب و سنت را بايد از فقها بگيرند. پس چگونه ميتوانند براي اطاعت از فقها چار چوب تعيين كنند ؟ چار چوب را خود فقها تعيين ميكنند . به عبارتي ديگر اين پاسخ ، ما را با دور منطقي مواجه ميكند و از حل مشكل عاجز است . پس با توجه به اينكه اينگونه استدلالها ، توابع و لوازم باطلي دارند ، نميتوان به آنها اعتنا كرد .
دليل سوم . «قرآن كريم مناصب الهي را اختصاص به كساني داده است كه آلوده به ظلم نباشند و در پاسخ حضرت ابراهيم (ع) كه منصب امامت را براي فرزندانش درخواست كرده بود ميفرمايد لا ينال عندي الظالمين و ميدانيم كه هر گناهي دست كم ظلم به نفس است و هر گناهكاري در عرف قرآن كريم ظالم ناميده ميشود . پس پيامبران يعني صاحبان منصب الهي نبوت و رسالت هم منزه از هر گونه ظلم و گناهي خواهند