بخشی از مقاله

مقدمه:

(( مَتی غِبتَ حَتی تَحتاجَ اِلی دَلیلٍ یَدُلٌ عَلَیکَ اَو مَتی بَعُدتَ حَتی یکونُ الآثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ اِلَیک . عَمِیت عَینُ لا تَراکُ ))

کی، ناپیدا و نهان بود وای تا دیدار تو به دلیل نیازمند باشد ؟ و یا آنکه کی، جدا و دور بوده ای تا تشرف و دستیابی به حضرت تو، از طریق توجه به آثار وجودی تو صورت گیرد؟
کور باد کسی که (دیده ای که) تو را نبیند. ( دعای معروف عرفه ی سید الشهداء (ع) )
این تحقیق درباره فطرت که در فرهنگ و معارف اسلامی جایگاه ویژه ای دارد، می باشد. اول به تعریف فطرت و بعداً شناختهای فطری و طرق شناخت فطری اشاره شده است. و همچنین نظر عمده ای از حکما و فلاسفه ی معاصر دوباره بیان شده و در آخر هم به نقش فطرت در خداشناسی و خداباوری پرداخته شده است.


هدف از تحقیق، علاوه بر کار کلاسی، علاقه شخصی ام به مطالعه ی مباحثی پیرامون فطرت انسان است و بیشتر از منابع کتابخانه ای که در پایان آمده است استفاده کرده ایم.
و در پایان از استاد گرامی که دانشجویان را به تحقیق و مطالعه ی بیشتر تشویق می کنند کمال تشکر را دارم.

تعریف فطرت :

واژه فطرت از کلمه ((فطر)) اشتقاق یافته است. که راغب اصفهانی فطر را به شکافتن چیزی از جهت طول تفسیر کرده است. طبرسی نیز در معنای فطرت گفته است : ((فطر عبارت است از فرو ریختن از امر خداوند، همان گونه که برگ از درخت فـرو می ریزد. عبارت((فطر الله الخـلقَ )) نیز کنایه از این است که خلق، از جانب خداوند پدید آمده است.))
زمانی که واژه ((فطر)) به خداوند اسناد می شود بدون شک به معنای آفریدن و ایجاد است. ولی لغت شناسان، خصوصیت ابداع و بی سابقه بودن را نیز در آن محفوظ داشته اند، بنابراین فطرت معادل خلقت نیست، بلکه معادل ایجاد و ابداع است.
ابن اثیر نیز گفته است : ((فَطر : یعنی ابتداء و اختراع)). حال باید دید مقصود از ابتدایی و ابداعی (بی سابقه) بودن چیست ؟
علامه طباطبائی، مقصود از آن را ایجاد از عدم و بدون ماده ی پیشین دانسته

که با خلقت متفاوت می باشد. ولی استاد مطهری این ابداع را مربوط به عدل و الگوی آفرینش دانسته که از ویژگیهای الهی است؛ زیرا در کارهای انسان، حتی کارهایی نیز که آنها را اختراعی و ابتکاری می داند، عناصری از تقلید وجود دارد، چرا که قبل از او طبیعت وجود داشته و مدلها و الگوهایی را به او آموخته است. این دو نظریه با هم تفاوتی ندارند، هر چند در برخی فقط معنای دوم موجود است اما در برخی از افعال الهی هر دو معنای ابداع تحقق دارد.
در تعریف حقیقی فطرت می توان چنین گفت : فطرت عبارت است از نوعی هدایت

تکوینی انسان در دو قلمرو شناخت و احساس. ((فطرت مربوط به اداراک و شناخت ، اصول تفکر بشر به شمار می روند و راههای مربوط به تمایل و احساس، پایه های تعالی اخلاقی انسان قلمداد می گردند.
این هدایت های فطری در قلمرو شناخت و احساس، از این جهت که تکوینی بود و اکتسابی و آموزشی نیستند، با هدایت های حسی و طبیعی که در موجودات بی جان و با هدایت های غریزی، که در جانداران و به ویژه انواع حیوانی وجود دارد، یکسانند. (1)
ماهیت فطرت:
انسان دارای فطرت است که این یکی از خصیصه های ذاتی بشر است و در اینجا، باید به این دو نکته اشاره کرد :
الف : فطرت در ماهیت و حقیقت خود، بر دو گونه است (( فطرت عقل)) و ((فطرت دل)).
فطرت عقل، همان ادراکات بدیهی و طبیعی عقل را گویند که عقل، با توجه به ساختمان اصلی خویش بگونه ای ذاتی دارای یک سلسله ادراکات طبیعی و غیر اکتسابی ( اعم از تصوری و تصدیقی) است و فطرت دل عبارت است از علم حضوری انسان نسبت به برخی از حقایق که انسان با توجه به ساختار روحی خود آنها را واجد می داند.
ب : اینکه فطرت از مقوله ی علم است یا کشش ؟
بزرگان از فطرت با تعابیر مختلفی چون : آگاهی، دریافت، علم، ادراک، گرایش، جذبه، کشش، دانش فطری، معرفت فطری، تمایل فطری و عشق یاد کرده اند.
و با دقت در اصل فطرت و کلمات بزرگان می توان فهمید که فطرت در این باره نیز، بر دو گونه است، فطرت آگاهی و فطرت عشق و پرستش که اولی (آگاهی فطری) از مقوله ی دانش و دومی (تمایل فطری) از مقوله ی جذبه و گرایش است به این معنی که انسان به گونه ای فطری و حضوری، هم خداشناس و خدا آشناست و هم دارای عشق و تمایل به او است و علامه جوادی عاملی در این باره می گویند : ((انسان، تا نداند، نمی خواهد و تا نشناسد، عشق نمی ورزد و تا نیابد ن

می پرستد.)) یعنی در سرشت انسان هم آگاهی فطری و هم عشق برای شناخت کمال مطلق وجود دارد.(1)
ویژگی های فطرت از نظر استاد مطهری:

صفات و ویژگی های اشیاء دو گونه اند : تحلیلی و ترکیبی. ویژگیهای تحلیلی از نهاد موضوع به دست می آید و به ؟؟ چیزی به موضوع نیاز نیست و ویژگیهای ترکیبی آن است که مطالعه ذات موضوع برای انتزاع آن کافی نیست، بلکه چیزی باید از بیرون به آن ضمیمه شود. تفاو

ت این دو نوع صفت یا محمول در مقام اثبات است. دسته نخست به دلیل (واسط در اثبات) نیاز ندارد، زیرا جزء اثبات موضوعند ولی دسته دوم به دلیل (واسطه در اثبات) نیازمندند، زیرا جدایی آنها از موضوع ممکن است بنابراین فطرت که امری سرشتی و ذاتی است، ویژگیهایی دارد که همه آنها از تحلیل خود فطرت به دست می آیند و اثبات آن برای فطرت به دلیل (واسطه در اثبات) نیاز ندارد. حال به چهار ویژگی فطرت که استاد به آن اشاره کرده اند را بیان می کنم :
1- فطرت از غریزه آگاهانه تر است. غریزه به حکم اینکه یک میل است، با آگاهی همراه است، یعنی حیوان به میل خود نوعی آگاهی دارد، ولی دیگر به آگاهی خود علم ندارد، ولی انسان آنچه را می داند، می تواند بداند که می داند.
2- فطریات ماوراء حیوانی اند و ملاکهای انسانیت به شمار می روند.
3- فطریات انتخابگرانه اند و با خود محوری قابل توجیه نیستند.
4- فطریات، از نوعی قداست برخوردارند و ملاک تعالی انسان می باشند.
آیت الله جوادی عاملی نیز درباره ویژگیهای فطرت این چنین گفته اند : ((فطرت که همان بینش شهودی انسان نسبت به هستی محض فطرت و مطلق خواهی و نیز گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شده و جان انسانی به آن شیوه خلق شده، که فصل اخیر انسان را همان هستی ویژه مطلق خواهی تشکیل می دهد. فطرت انسان، مطلق بینی و مطلق خواهی است.)) (1).

 

شناخت های فطری:

معنای شناخت های فطری عبارت است از شناخت هایی که مانند سایر ویژگیهای فطری از آغاز آفرینش انسان همراه بوده است. یعنی همان طور که سفیدی و سیاهی یک انسان از آغاز آفرینش با او بوده است شناخت فطری از همان آغاز در سرشت و نهاد او بوده است.
در اینجا یک سؤال مطرح می شود و آن اینکه آیا اصولاً امکان دارد که انسان دارای چنین شناخت هایی باشد یا خیر ؟ در جواب می توان گفت که اگر مقصود از شناخت، شناخت بالقوه باشد، بله انسان می تواند داشته باشد ولی اگر مقصود از شناخت، شناخت بالفعل باشد، خیر و منظور از شناختهای فطری، شناخت بالقوه است.
توضیح اینکه شناخت بالقوه، شناختهایی هستند که فعلاً وجود ندارد ولی زمینه پیدایش آنها در انسان وجود دارد. شناخت بالفعل هم شناختهایی هستند که فعلاً در حال حاضر وجود ندارند. بنابراین وقتی که می گوییم که شناخت های فطری از آغاز آفرینش در وجود انسان است مقصود این است که شناخت های ویژه ای به صورت قوه و استعداد از آغاز آفرینش، به طور طبیعی، در انسـان وجـود دارد که در شرایـط خاصی این استعداد شکوفـا می شود و فعلیت می یابد.(2).

انواع شناخت های فطری:
شناخت های فطری را می توان به سه دسته تقسیم کرد :
1- شناخت های فطری حسّی که عبارت است از تمایلات و خواستهایی که بنابر نیازهای جسمی انسان، به طور طبیعی، در او وجود دارد. از این تمایلات تعبیر به غرایز می شود. مانند غریزه تشنگی. این امور ادراکات واحساساتی است که در ارتباط جسم و حواس ظاهر است و سایر حیوانات نیز با انسان مشترکند. تمایلات جنسی یکی از شناختهای فطری حسی است که از آغاز آفرینش با انسان بوده ولی به صورت بالقوه. و انسان پس از بلوغ، اگر بیماری جنسی نداشته باشد، این استعداد در او شکوفا می شود و این شناخت فطری فعلیت می یابد.
2- شناخت های فطری عقلی که همان شناخت های بدیهی هستند. به این معنی که شناخت های بدیهی در فطرت و سرشت و طبیعت عقل وجود دارد، و این شناخت ها به صورت قوه واستعداد از آغاز آفرینش همراه انسان بوده و با تحقق شرایط شکوفایی استعداد مذکور آن

شناخت ها فعلیت می یابد. به بیان ساده تر، انسان طوری آفریده شده که وقتی مفهوم هستی و مفهوم نیستی را درک می کرد خود به خود می فهمد که جمع بین هستی و نیستی امکان ندارد. در برای فهم مطلب لازم است که شناخت بدیهی را توضیح دهیم.
شناخت های عقلی به دو دسته تقسیم می شوند : شناخت های بدیهی که عبارتند از شناخت هایی که خود به خود معلوم است، و انسان برای معلوم شدن آنها نیاز به فکر و برهان ندارد، بلکه عقل بدون برهان آن شناخت ها را در می یابد و نوع دوم شناختهای عقلی، شناخت های نظری هستند که عبارت است از شناخت هایی که عقل بدون دلیل نمی تواند آنها را باور کند و عقل جز در پرتو اندیشه و جز براساس دلیل و برهان نمی تواند آنها را بپذیرد. بنابراین شناخت های فطر

ی عقلی همان شناخت های بدیهی است زیرا برای شناخت آنها عقل احتیاج به برهان و دلیل ندارد.
3- شناخت های فطری قلبی که به شناخت هایی می گویند که در فطرت و سرشت قلب، یعنی هرگز شناخت های غیرحسی و غیر عقلی انسان، قرار دارد مانند علاقه به فرزند. هر کس در جان خود این معنی را ادارک کند که به بقای نسل و داشتن فرزند علاقه دارد. این شناخت از راه حواس پنجگانه و یا از طریق عقل برای او حاصل نشده است، بلکه این شناخت به قلب و دل و جان انسان مربوط می شود. و دیگری مثل : احساس برتری جویی، حقیقت خواهی است.
با توجه به این تعاریف، درباره تفاوت میان شناخت های فطری عقلی و قلبی می توان گفت که بین اینها دو تفاوت وجود دارد، یکی تفاوت در مرکز رابطه و دیگری، تفاوت در نحوه شناخت است.(1)
حال که به انواع شناخت های فطری اشاره شد لازم می شود که به چگونگی شناخت خود فطرت نیز اشاره کنیم :

طرق شناخت فطرت :

از سه راه می توان به وجود فطرت و انسان پی ببرد :

1- از طریق آزمایش ها و تجربه های گوناگون، با توجه به ویژگی های فطرت.
2- توجه به افکار اندیشمندان و صاحب نظران، و استفاده از تحقیقات و مطالعات آنان.
3- توجه به موارد اضطراری و زندگی انسان و نگرش به جلوه گاههای حساس فطرت.
4- دقت و کنجکاوی در منطق وحی و احادیث انبیاء و اولیاء و ائمه معصومین .(2)

 

نظر حکما اسلامی درباره شناخت های فطری:

انسان بعضی چیزها را بالفطره می داند که آنها البته کم هستند. اصول تفکر انسانی که اصول مشترک تفکرات همه انسانهاست. اصولی فطری هستند و فروع و شاخه های تفکرات، اکتسابی. اینها می گویند اصول تفکرات، فطری هستند منظور انسان این است که انسان در این دنیا مت

وجه اینها می شود ولی در دانستن اینها نیازمند به معلم و نیازمند به صغری و کبری چیدن نیست، یعنی ساختمان فکر انسان، گونه ای است که صرف اینکه این مسائل عرضه بشود کافی است برای اینکه انسان اینها را قبلاً می دانسته است و این نظر حکمای اسلامی است.
فیلسوفان اسلامی قائل به این هستند که اصول اولیه تفکر انسان آموختن و استدلالی نیست و بی نیاز از استدلال است ولی در عین حال این اصول را ذاتی نمی دانند، حکمای اسلامی می گویند در ابتدا که انسان متولد می شود، حتی همان اصول تفکر را هم ندارد ولی اصول اولیه تفکر که بعد پیدا می شود از راه معلم هم پیدا نمی شود، بلکه همین قدر که انسان دو طرف قضایا را هتور کند ساختمان ذهن این طور است که بلافاصله به طور هزم حکم به رابطه میان موضوع و محمول کند.
لازم به ذکر است که در میان فلاسفه جدید، برخی از فیلسوفان، برخی از معلومات را برای انسان فطری و قلبی می دانند و بعضی دیگر را بعدی و تجربی.(1)

فطرت در نظر برخی از حکما و فلاسفه اسلامی :
نظر استاد شهید مرتضی مطهری :
استاد در کتاب معروف خود ((جامعه و تاریخ)) در باب فطرت می گویند : از نظر قرآن، روح،
اصالت دارد و ماده هیچگونه تقدمی بر روح ندارد، نیازهای معنوی و کششهای معنوی در وجود انسان اصالت دارد. و وابسته به نیازهای مادی نیست. اندیشه در برابر کار نیز اصیل است، شخصیت فطری روانی انسان بر شخصیت اجتماعی او تقدم دارد. قرآن به حکم اینکه به اصالت فطرت قائل است و در درون هر انسانی حتی انسانهای مسخ شده ای مانند فرعون، یک انسان بالفطره که در بند کشیده شده است سراغ دارد، برای مسخ شده ترین انسان ها امکان جنبش در جهت حق و حقیقت و لوامگانی ضعیف، قائل است، از این رو پیامبران خدا مأمورند که در درجه اول به پند و اندرز ستمگران بپردازند که شاید انسان فطری در بند کشیده شده در درون خود آنها را آزاد سازند، و شخصیت فطری آنها را علیه شخصیت پلید اجتماعی آنها برانگیزند.(1)

فطرت در نظر علامه طباطبائی :

 

اشیان تحت عنوان ((دین حق در نهایت امر سی روز است.)) می گویند : نوع انسان به حکم فطرتی که خداوند در او به ودیعت نهاده است طالب کمال و سعادت خود یعنی استیلاء بر عالیترین مراتب زندگی مادی و معنوی به صورت اجتماعی است که روزی به آن خواهد رسید اسلام که دین توحید است برنامه چنین سعادتی است . انحرافاتی که در طی این راه به انسان می رسد از طرف فطرت نیست، یعنی به خاطر این انحرافات نباید فطرت را بطلان کرد، بلکه این اشتباهات و انحرافات از نوع خطای در تطبیق است. آن غایت و کمالی است که انسان به حکم فطرت بی قرار کمال جوی خود آنرا جستجو می کند، روزی – دیر یا زود- به آن خواهد رسید. حکم فطرت در نهایت امر ت

خلف ناپذیر است و انسان پس از یک سلسله چپ و راست رفت ها و تجربه ها را و خویش را می یابد و آن را رها نمی کند.
ایشان همچنین در تبیین این معنی که فطرت از چه مقوله ای است می گویند : ((چیزی که از فطرت نشأت می گیرد، از مراتب علم حضوری است نه حصولی، که در این باره فلسفه منشاء بر این نظر است که : علم حضوری تنها در ((علم الشیء بنفسه ، خلاصه می گردد. ولی اشراقیین علم به علت و بالعکس را نیز بدان افزوده اند و گفته اند که علم حضوری همان حضور المجرد و حضورالمعلول عندالعله و بالعکس است.)) (1).

نظر استاد جوادی آملی :

استاد، در تبیین مسأله فطرت در تفسیر کلام امام علی(ع)، ((...... کِلُمهُ الاِخلاصِ فانّها الفِطره(2) )) می فرمایند :
1- فطرت که سرشتی و آفرینشی خاص است، در واقع بینش شهودی است نسبت به هستی محض و کمال نامحدود همراه بوده و با کشش و گرایش حضوری نسبت به مدبری که جهل و عجز و بخل را به حریم کبریائی او راه نیست، آمیخته و هماهنگ می باشد. فطرت انسانی مطلق بینی و مطلق خواهی است.
2- فطرت پیش از آنکه در کلام و فلسفه و عرفان طرح شود در سوق وحی از رواج مخصوصی برخوردار بوده است و شعاع آن برخی از مباحث عقلی و فلسفی و یا مشارب شهودی و عرفانی را روشن کرد وگرنه در مسائل عقلی یا سخن از طبیعت و قوه و صورت و کمال است ، در صورتی که آن شیء میدأ پیدایش اثر خاصی باشد، مانند انواع طبیعی یا سخن از نفس و تقسیم آن به نباتی و حیوانی و انسانی است، در صورتی که مبدأ و پیدایش آثار گوناگون و هماهنگ باشد و یا سخن از حس و خیال از وهم و عقل است و یا کلام از درجات عقل نظری و مراتب عقل عملی است که به جای فطرت در همه این موارد خالی است و همچنین در مشارب عرفانی سخن از لطائف هفتگانه حسی، عقل، قلب، روح، یسّر، افقی است :
اگر سخن فطـرت در نوشتـه های عارف باشد یا به معنای عالم جبروت اسـت ، چنانـکه نفـس می گوید : جبروت عالم فطرت است چون فطیر، چیزی گویند که بی مایه باشد، عالم ملکوت مایه دارد و عالم جبروت مایه ندارد، پس عالم جبروت فطرت است و یا اگر به معنای سرشت و ثیره مطل

ق خواهی و خداخواهی انسان است مستقیماً از آیه فطرت برداشت می شود چنانکه در کتاب الانسان الکامل نفسی آمده : خداوند همه ارواح را در عالم در اصل فطرت پاک آفرید، اما چون به عالم سفلی آمدند فریفته شدند.
3- فطرت بینش شهودی انسان نسبت به هستی محض و نیز گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه پرستش خاضعانه ای نسبت به حضرت حق است و نحوه خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شد که فصل اخیر انسان را همان هستی ویژه مطلق خواهی تشکیل م

ی دهد که اگر انسانیت انسان محفوظ بماند هم آن بینش شهودی نسبت به حضرت حق محفوظ است و هم پرستش خالصانه محفوظ است و اگر خضوع و آن شهود نبود فصل اخیر انسان هم نبود.
فطرت به معنای شهودی و انجذاب بندگی سرشت و ثیره انسانی است، نه صفتی از صفات او، بلکه این شهود و گرایش نحوه خاص وجودی او است که با آن آفریده شده است.


فطرت و خداشناسی:

در باب توحید سه مسأله مطرح است که باید نقش فطرت را درباره آنها بررسی کرد : این سه مسأله عبارتند از :

1- خداجوئی
2- خداشناسی
3- خداباوری یا خداپرستی
بررسی نقش فطرت در ارتباط با این مسائل برای متکلمان از این نظر اهمیت دارد که هرگاه ثابت شود که مسائل یاد شده، ریشه در فطرت و سرشت بشر دارد، می توانند از این طریق استواری عقیده توحید را اثبات کنند و نادرستی نظریه های رقیب را که ایمان دینی و خداپرستی را معلول عوامل اقتصادی، اجتماعی و ... می داند، روشن سازد. و برای فلاسفه از این نظر اهمیت دارد که بررسی منشأ دین و خداپرستی بشر یکی از حساس ترین مسائل فلسفه، دین بوده است. نظریه فطرت نیز می تواند به عنوان یکی از دیدگاه هایی که در صدد تفسیر پدیده دین گرایی بشر برآمده است، مورد بحث و بررسی قرار گیرد. از طرف دیگر از آنجا که این دو گونه بحث، مانعه الجمع نیستند، هر دو جنبه آن مورد نظر این بحث خواهد بود. یعنی از یک سو، به شیوه ای فیلسوفانه و نگرشی از بیرون به پژوهش درباره رابطه فطـرت و توحیـد می پردازد و از سوی دیگر نتای

ج آنرا در خدمت دفاع از آموزه توحید قرار می دهد. (1)

الف ) فطرت و خداجویی:

مقصود از فطری بودن خداجویی این است که بشر از نهاد خویش و بدون اینکه به آموزش و تلفیق نیاز داشته باشد، احساس می کند که نسبت به مجموعه پدیده های هستی رازی وجـود دارد که می خواهد آن را بگشاید و آن اینکه آیا جهان آفریدگاری دارد یا نه ؟ مراجعه به تاریخ بشر، گواه این مطلب است که بشر از دورترین روزگار حیاتش تلاش فکری و مستمری در این زمینه داشت

ه است.
خداجویی بشر ناشی از یک اصل فطری، یعنی جستجوی علل و حوادث و پدیده هاست؛ زیرا تمایل به علت جویی حوادث در نهاد بشر جای دارد و او با هر حادثه ای که مواجه می شود، علت آن را جویا می شود و همان گونه که در فصل قبل بیان گردید و حس کنجکاوی یکی از تمایلات فطری است. از طرف دیگر انسان ارتباط و پیوستگی را میان پدیده های مختلف طبیعی مشاهده می کند. در این سؤال برای او مطرح می شود که آیا مجموعه حوادث و پدیده های طبیعی، علتی ماورائی دارند ؟ علت چیست ؟ و چه ویژگیهایی دارد ؟
مرحوم استاد مطهری گذشته از توجه فطری انسان به اصل علیت، اصل دیگری را نیز در تفسیر فطری بودن خداجویی بشر یادآور شده اند که عبارت است از درک فطری انسان نسبت به وجود ناظمی برای هر واحد یا مجموعه ای از نظم طبیعی.
البته فطری بودن یک تمایل و گرایش در انسان مستلزم این نیست که در همه انسان ها و در همه شرایط به طور یکسان معادل بوده و آثار عینی آن نمایان گردد. نقش فطرت به ترتیب آثار عملی آن در حد مقتضی و زمینه است به علت تامه براین اساس شرایط مختلف زندگی در قوّت و ضعف و افزایش و کاهش آن مؤثر است. بدیهی است در شرایطی که آسایش خاطر فراهم بوده و شرایط لازم برای کاوش های علمی در زمینه های گوناگون موجود می باشد، حس راستی و فطرت علم دوستی انسان، محال تر از زمانی است که چنین شرایطی فراهم نباشد و چه بسا در شرایط بحرانی زندگی، این نیروی درونی به کلی از فعالیت باز می ایستد ولی هرگز چنین نوسانی، دلیل فطری نبودن دانش دوستی انسان نیست. (1)

ب) فطرت و خداشناسی:

فطری بودن خداشناسی به این معنی است که انسان به گونه ای آفریده شده که در اعماق وجودتی گرایش و کشش نسبت به خدا می یابد و در برابر عظمت او خضوع و تواضع می کند، از پرستش و عبادت او لذت می برد و هرگاه معرفت را تکمیل کند همه چیز حد را در راه او فدا می کند، عبادت و اطاعت او را نه به خاطر پاداش و مزد یا ترس از عذاب بلکه به موجب ا

هلیت او برای پرستش به پایان می برد.
به عبارت دیگر می توان گفت : در شناخت حصولی و عقلی، انسان به یک شناخت کلـی دست می یابد، زیرا احکام و استنتاج های عقلی همیشه ثابت می کند که خدایی هست ولی غایب است ودل با او آشنا نیست، او این جهان را اداره می کند ولی از انسان جداست.
اما در شناخت حضوری معرفت شخصی و شهود کردنی است، در اینجا انسان در اعماق دل خود با خدا رابطه دارد و او را نزد خود می یابد و این شناخت هرگز کلی و غایبانه نیست بلکه شخصی و حضوری است . (2)


برهان فطرت :

برهان فطرت به دنبال آن نیست که از یکسانی برخی از احکام اخلاقی در فرهنگهای مختلف و یا از نیاز احکام به قانونگذار و مانند آن استفاده کند به همین خاطر در این برهان از استلزام بین احکام و قوانین عقل عملی نسبت به قضایای عقل نظری استفاده نمی شود و همچنین در این برهان تحلیل نظری احکام اخلاقی مورد نظر نیست.
برهان فطرت، بعد عملی و نه علمی وجود انسان را در مرکز تحلیل خود قرار می دهد زیرا انسان دارای این دو بعد علمی و عملی است. بعد علمی وی شامل آگاهیهای انسان است و آگاهی و علم انسان چون مورد تحلیل قرار می گیرد برخی از نتایج هستی شناسانه را به دنبال می آورد. مانند این که چون تجرد علم و آگاهی اثبات شود، جهان غیر مادی نیز اثبات می شود. آگاهی و علم به لحاظ موضوع خود، به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شود. احکام علوم نظری را احکام عقل نظری و احکام علوم عملی را احکام عقلی عملی نیز می نامند، اگر چه سزاوار آن است که احکام علوم نظری را جزء حکمت نظری و احکام اعمال را جزء حکمت عملی بخوانیم در این صورت هر دو قسم را عقل نظری ادراک می کند و عقل عملی که بر بعد عملی انسان اطلاق خواهد شد، فقط عهده دار اعمال می باشد، مانند اراده، نیت، تصمیم، عزم و...
در برهان فطرت نظر به آگاهیهایی که در حوزه عقل و یا حکمت عملی قرار می گیرند، مستقیماً متوجه بعد عملی انسان، یعنی متوجه گرایش بالفعلی است که در متن واقعیت آدمی وجود دارد. برهان فطرت می کوشد تا به تحلیل نظری این گرایش به اثبات و واجب بپردازد و حکمای اسلامی به دلیل که براهین اخلاقی را ناکافی و غیرتام یافته اند از آنها برای اثبات واجب استفاده نکرده اند، لیکن برخی از آنها، از برهان فطرت استفاده کرده اند.(1)

ج) فطرت و خداگرایی:

خداباوری و خداگرایی یکی دیگر از ابعاد فطرت دینی است، که مبتنی بر دو بعد پیشین است. به این ترتیب که نخست فطرت، وجود خدا را به انسان می نمایاند و نوعی تصدیق علمی (معرفت) را برای او فراهم می سازد. این معرفت فطری موضوع احساس فطری دیگری می شود که به ایمان خدا و پرستش او دعوت می کند.
این احساس فطری، در واقع همان لزوم شکر منعم است، این گونه می توان که بعد از آنکه وجود خدا از طریق فطری ثابت شد به حکم اینکه او آفریدگار انسان است و احتما

ل دارد که تکالیف و دستوراتی داده باشد که عمل نکردن به آنها باعث زیان و ضرر و عمل کردن به آنها سودبخش است. حس شکرگذاری، نفع طلبی و زیـان گریزی، انسـان را به پرستش خداوند وامی دارد.
به سخن دیگر آنچه که مربوط به خداشناسی فطری است، جزء مقوله جهان بینی فطری است و گزاره های آن هم خبری است و آنچه مربوط به این مرحله است، جزء مقوله ی ایدئولوژی است و گزاره هایش انشائی است.
به طور خلاصه می توان گفت که ریشه های خداباوری و خداگرایی در این سه تمایل فطری است:
1- شکرگذاری از منعم .
2- نفع طلبی .
3- زیان گریزی . (2)

منابع و مآخذ


1. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات وجود خدا، نشر اسرا، قم، چاپ اول، بی تا

2. ربانی گلپایگانی، علی، فطرت دومین، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، تهران، چاپ اول، 1380

3. ری شهری، محمد مهدی، مبانی شناخت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1370

4. شفیعی، سید محمد، پژوهشی پیرامو فطرت مذهبی در انسان، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه اسلامیه، قم، 1367

5. محمودی گلپایگانی، سید محمد، خداشناسی، انتشارات آزادی، قم، 1363

6. مطهری، مرتضی، فطرت، انتشارات صدرا، تهران، 1374

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید