بخشی از مقاله
چکیده
در این مقاله ابتدا به بررسی مبانی علوم انسانی غربی و اسلامی که نشات گرفته از دو دیدگاه متفاوت مادیگرایانه و الهی به انسان میباشد، پرداختهشده و علل پدید آمدن نظریات مختلف در هر دو دیدگاه مورد چالش قرارگرفته است. روحیات شخصیِ فردِ اندیشمند و شرایط محیطی و اجتماعی حاکم بر او باعث بروز نظریات علمی متعدد در دیدگاه ماتریالیستی شده و عواملی همچون حمایتهای حکومتی و مسائل سیاسی در پیشبرد و پیادهسازی این نظریات نقش اساسی ایفا کردهاند. از طرف دیگر در دیدگاه الهی و تئوریزه کردن علوم انسانی بر مبنای اسلام به دلیل عدم وجود یک روش و الگوی جامع بهمنظور استخراج نظرات اسلام در خصوص ابعاد مختلف علوم انسانی و نحوه تبدیل آیات و روایات اهلبیت معصومین - علیهمالسلام - به گزارههای علمی تاکنون دیدگاههای بسیار متفاوتی از زوایای مختلف به این مهم شده که باعث تشتت افکار و عدم نتیجه مطلوب در این امر شده است. استنباط دین و تئورهریزه کردن علوم انسانی از طریق »فطرت« به عنوان یک الگوی جامع و مدل عملیاتی معرفی میگردد و نحوه نیل به علوم انسانی اسلامی از این طریق موردبحث قرار میگیرد.
بهطوریکه شکوفایی فطرت از طریق تزکیه نفس بهعنوان یک مدل کاربردی مطرحشده که نتیجه آن شناخت حقیقی ابعاد وجودی انسان در تمامی شئون رشد و تکامل او به سمت انسان کامل است. ازاینروست که قرآن در ذیل سوره »العصر« به منتهی شدن ایمان به عمل صالح تذکر میدهد و طبق آن، علوم انسانی اسلامی باید منتج به عمل صالح گردد تا بتواند نتیجه مطلوب در عرصههای مختلف را حاصل گرداند. لذا شناخت انسان در تمامی ابعاد، قوا و افعال باعث میشود در گستره هستی بهراحتی به تحلیل و تئوریزه کردن ابعاد وجودی خود در همه وجوه زندگی، ازجمله وجه مدیریت، جامعهشناسی، روانشناسی و ... بپردازد و به تولید نظریات علمی با این مبنا روی آورد و همچنین احکام علمیِ بهدستآمده از طریق شناخت فطری به علت مبتنی بودن بر حقیقت انسان برای تمامی اعصار و انسانها قابلیت صدق دارد.
کلمات کلیدی: قرآن، فطرت، انسانی، اسلامی، شناخت
-1 مقدمه
شناخت صحیح و عمیق علوم انسانی کارکرد اساسی را در تمامی شئون سبک زندگی انسان ایفا میکند. علوم انسانی، اساس تمامی افکار و اعمال انسانها بوده و در این میان روششناسی شناخت آن همواره موردبحث جدی اندیشمندان و متفکران جهان بوده است. روشهای متفاوتی توسط اندیشمندان غربی جهت ایجاد شناخت علوم انسانی که ناشی از دیدگاه معرفتشناختی و هستی شناختی آنها میباشد، تاکنون ارائهشده است که به دنباله آن هزاران نظریه علمی در ابعاد مختلف علوم انسانی مطرح گردیده است. مبانی علمی علوم انسانی موجود در جوامع علمی، نتیجه دو دیدگاه مادی و الهی به انسان بوده و تمامی نگاههای ارائهشده به علوم مختلف، ناشی از همین دو دیدگاه است.
این اختلاف مبنایی موجود در نوع نگرش به انسان که به دنبال آن، نوع نگاه به هستی را نیز تحت تأثر قرار میدهد اولین علت تنوع دیدگاهها و وجود نظریات مختلف در باب علوم انسانی است. اختلاف دیدگاهها و نظرات در همین دو بعد الهی و مادی شکل میگیرد که آن نیز ناشی از متفاوت بودن زاویه نگاه به مسائل علوم انسانی است. این اختلافات باعث شده است که تاکنون یک مبنای دقیق علمی که بتواند شامل و جامع تمامی بخشهای علوم انسانی بوده و در تمامی ابعاد روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، مدیریت و ...جریان داشته باشد، وجود نداشته باشد. در این مقاله سعی شده است بهترین روش شناخت علوم انسانی با استفاده از نظریه فطرت مورد بررسی قرار گیرد.
-2 تأثیر مبانی غربی و استعماری در شکلگیری نظریات علوم انسانی
همانطور که مطرح شد، دیدگاه مادی گرایانه و ماتریالیستی به انسان، مولد نظریات علوم انسانی در جوامع غربی است. نگاه مستقل به انسان بهعنوان یک موجود مادی که کشف حقایق برای او فقط از راه حس و طبیعت امکانپذیر است و تمامی عرصههای مختلف بشری متأثر از همین بعد مادی انسان میباشد، باعث شده است تا هیچ عامل دیگری در نظریات علمی دخالت داده نشود و انسان بهعنوان یک موجود مختار و دارای عقل در تمامی زمینههای علمی که مرتبط با خودش است ازجمله روان، سیاست، مدیریت و... به بحث و نتیجهگیری بپردازد و به دنبال پیاده کردن افکار خود در جریان زندگی خود و در ادامه در سطح جامعه باشند.
بررسی نتایج این روشها و خروجی نظریات حاصله از آن در دنیای غرب توسط خود اندیشمندان غربی نیز نشان میدهد که این مبنا نتوانسته است پاسخگوی نیازهای عمیق و فطری انسانها باشد و بهصورت کاربردی در تمامی عرصههای زندگی فردی و اجتماعی حضور پرثمر و پیوستهای را داشته باشد. چراکه تشتت افکار و نظریات با این مبنا بسیار گسترده و زیاد است و تشخیص صحیح و کاربردی بودن آن امری بسیار پیچیده به نظر میرسد. دیده میشود که یک نظریه علمی از طرف یک دانشمند غربی در یک بازه زمانی خاص بسیار موردتوجه بوده و بنای تمامی انشعابات علوم انسانی واقع میشود و بعد از گذر زمان محدودی نظریه دیگری توسط متفکر دیگری مطرح شده و جای آن را میگیرد.
چراکه همانطور که مطرح شد، این نظریات چون با مبنای مادی تئوریزه میشوند و مبنای مادی دستخوش عوامل فردی، محیطی، اجتماعی و سیاسی آن نظریهپرداز است، خیلی سریع با تغییر در هر یک از این متغیرها، خود نظریه یا بهطور کامل نقض شده و از بین میرود و یا مورد اصلاحات و تغییرات واقع میشود. علاوه بر این، پارامترهای دیگری ازجمله حمایتهای حکومتی و مباحث سیاسی در پیشبرد نظریات علمی اندیشمندان غربی بسیار مؤثر بوده است که این امر توانسته است حتی ضعف علمی بعضی نظریات متفکرین را پوشانده و به آن وجههی علمی دهد و باعث پیدایش نگاه علمی و عملی به آن نظریه در صحنه کاربردی و اجتماعی شوند؛ و همیشه یک اصرار جدی برای پردهپوشی این جریانات و پی نبردن به اصل و حقیقت آنها از سوی مجامع علمی که مدیریت این فضا نیز در دست عمال حکومتی و سیاسی است وجود داشته است.
ما هماکنون دنباله آن مصیبتها را تحمل میکنیم، چرا ما نباید متوجه باشیم که ببینیم در مسائل علمی چه حیلههای سیاسی آنهم در سطح جهان بهطور کلان مدیریت میشود؟! چقدر تحلیلهای علمیمان تحت تأثیر آن جریانات است؟ آیا واقعاً ارزش علمی دارند؟ و واقعاً این مطالب علمی هستند؟ این هم موضوعی است که باید بهطور جداگانه و مفصل مطرح بشود. حال کسی که حیله و پیچیدگیهای مکر شیاطین را آشنا نباشد، به مسائل بهطور سطحی نگاه میکند و خیال میکند فلان مطلب که در فلان کتاب نوشتهشده، چون از فلان دانشگاه آمده، مطلبش شد علمی! مگر فلان دانشگاه اختیارش دست خودش است؟! مگر فلان دانشمند در فلان نقطهی تحت حکومت استکبار همهی اختیارش دست خودش است؟
مگر اینطور نیست که استکبار یکی از حیلهای خطرناکش در طول تاریخ این بوده که یک عده از مغزها را تسخیر کرده، در اختیار خودش قرار داده، باید با مزاجِ مستکبرین، جریانات علمی رشد پیدا کند! مگر اختیار مدیریت این علم در اختیار آن متفکر غربی است؟ یا این حکومت است که آن دانشمند باید تحت علاقه آن، مسیر علمی را به شکل خاصی طی بکند؟ نمیتوان هر مطلبی را که فلان متفکر غربی بیان کرد، بگوییم این علمی است. چقدر در تاریخ از اینشعرا داشتیم که چاپلوسِ حکومتهای شر بودند؟ و چقدر شعرای قوی داشتیم که چاپلوس نبودند، زندان رفتند، شهید شدند، کشته شدند. چه دانشمندانی داشتیم که در مسائل جامعهشناسی، در مسائل تعیینکننده خط سیرهای اصول زندگی بشری، اینها دقیقاً مسیری را طی کردند که به نفع آن اربابانشان بود.بنابراین میتوان نتیجه گرفت که علاوه بر تأثیر گذاشتن شرایط فردی، اجتماعی و سیاسی حاکم بر اندیشمند نظریهپرداز غربی در شکلگیری مبانی و اصول یک تئوری علمی، پارامترهای دیگری ازجمله تبلیغات، حمایتهای حکومتی و عوامل سیاسی در به ثمر رسیدن و کاربردی شدن نظریات دخیل خواهند بود.
-3 مبانی اسلامی علوم انسانی
در میان اندیشمندان اسلامی نیز در مورد شناخت علوم انسانی اسلامی و روشهای نیل به آن بحثهای زیادی صورت گرفتهاست. در شناخت علوم انسانیِ اسلامی، مباحث نظری، بسیار مهم، ضروری و ارزشمند بوده و قابلذکر است که این علوم نقش مهمی در ایجاد ساختار فکری اسلامی دارند. اما در حد یک مقدمه است که میتواند انسان را به حرکت وادار کند. حرکت حقیقی به سمت علوم انسانی توحیدی جز از طریق شناخت ملموس، محسوس و کاربردی علوم انسانی امکانپذیر نیست و تنها از این طریق ممکن است که علوم انسانی اسلامی میتواند در زندگی روزمره انسان نقش اساسی و عملی را ایفا نماید. علوم انسانی نهفقط بهصورت تئوریک در ذهن انسانها بلکه باید در عمل و سبک زندگی انسانها به شکل عملی مشاهده شود و اثری روشن بر نیل به ایجاد جامعهای بر اساس علوم انسانی اسلامی داشته باشد و درنهایت به ایجاد بستری برای ساخت تمدنی اسلامی بر اساس این علوم منجر شود.قبل از ورود به بحث لازم است که ابتدا تعریفی دقیق از واژه فطرت مطرح گردد تا در صورت استفاده از این واژه در تمامی بحثهای مطروح، پیشفرضِ ذهنیِ مشترکی از این واژه حاصل آید.
-4 تعریف
-1-4معنای لغوی و اصطلاحی
تعریف در دو بخش لغوی و اصطلاحی ارائه میگردد:
بنا به تعریف شهید مطهری - ره - که میفرماید: لغت »فطره« با این صیغه- یعنی بر وزن »فعله« که آن دلالت بر نوع- یعنی گونه-میکند. »جلسه« یعنی نشستن، »جلسه«یعنی فِطْرَهَنوعخاصّیاللﱠهِازنشستنالﱠتی.» فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها« یعنی آنگونه خاصّ از آفرینش که ما به انسان دادهایم؛ یعنی انسان بهگونهای خاص آفریدهشده است. این کلمهای که امروز میگویند »ویژگیهای انسان«، اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگیهای در اصل خلقت قائل باشیم، مفهوم فطرت را میدهد. فطرت انسان یعنی ویژگیهایی در اصل خلقت و آفرینش انسان. [ ]