بخشی از مقاله
چکیده
زبان شعر و ادبیات زبان نشانههاي نسبی و تحول پذیر یا پویاست.گروهی از زبانشناسان معتقدند نشانههاي زبانی از طریق برجستهسازي و واقعیتگریزي به نشانههاي ادبی تغییر مییابندو نشانههاي ادبی با »خودکارشدگی« به نشانهي زبانی میرسند. این فرایند تغییر، با شگردهاي قاعده کاهی و قاعده افزایی و از طریق تخصیص، توسع و تنزل معنایی یا مانند آن صورت میگیرد.شعر سپهري از جمله متنهایی است که در آن تغییرات معنایی و دگرگونی نشانهها از صورت زبانی به صورت ادبی فراوان است. در مقاله حاضر برآنیم تا با مقدمهاي کوتاه دربارهي نشانهها و تأکید بر کارکرد و ماهیت تحولپذیرآنها،برخی از مهمترین و پربسامدترین نشانههاي ادبی و زبانی را در شعر سهراب با توجه به شیوههاي تغییرات معنایی دستهبندي کنیم و فرایند دگردیسی نشانهها را بر اساس عملکردشان، بر روي محور جانشینی و همنشینی و مدل توصیفی شیوههاي تولید نشانه اکو بررسی و تحلیل کنیم تا مآلاً به این نتیجه برسیم که: اولاً سهراب از روند تحول نشانهها آگاهیداشته، ثانیاً در آفرینش شعري خود از این پدیدهي نشانه شناختیي بهرهبسیار برده، ثالثاً با استفاده از شگردهاي ویژه به این مهم دست زده، رابعاً در فرایند دگرسازي نشانهها، عناصر مختلف زبانی را به کار بستهاست.
کلیدواژهها: دگرگونی نشانهها، نشانههاي زبانی و ادبی،تغییرات معنایی، برجسته سازي، قاعدهکاهی و قاعدهافزایی.
مقدمه
مدخل
نشانهشناسی به مطالعهي»نشانه» و چگونگی کارکرد آنمیپردازد. تاریخ مطالعات نشانه شناختی، دیدگاههاي مختلفی را نشان میدهد و شاهد آراي گوناگون صاحبنظرانی چون فردینان سوسور، چارلز سندرس پیرس،چارلز ویلیام موریس، امبرتو اکو، چندلر و بسیاري دیگر است. سوسورنشانه را موضوعی فیزیکی و معنادار میداند که از ملاحظهي دو عامل دال و مدلول شکل گرفته است. وي بر آن بود که »اگر قرار باشد واژهها بر مفاهیمی از پیش تعیین شده دلالت داشته باشند باید واژهها در تمامی زبانهامعادلهاي معنایی دقیقی داشته باشند در صورتی که چنین نیست - .«سوسور: 1378، - 167موریس نشانه شناس دیگري است که به نشانه از منظر یک محرك براي رفتارهاي انسانی نگاه میکند و در سطحی وسیعتر، نشانهشناسی را به سه بخش نحوشناسی - مطالعهیروشهاي ترکیب نشانهها براي تشکیل نشانههاي مرکب - ، معناشناسی - مطالعهي دلالت نشانهها - و کاربردشناسی - مطالعهي منشأ،کاربرد و تأثیرات نشانهها - تقسیم میکند. - ساسانی: 1387، - 18
رومن یاکوبسن - - 1896-1982 زبانشناس و ادیب صورتگراي روسی، نشانهشناسی را از منظر نقشهاي ششگانهي زبان مورد توجه قرار میدهد.وي شش کارکرد یا نقش را براي زبان مطرح میکند که عبارتند از:کارکرد ارجاعی، ترغیبی، عاطفی، فرازبانی، ارتباطی و ادبی.به طور مشخص، زبان در کارکرد ادبی با زبان روزمرّهمتفاوت است. در زبان روزمرّه هدف انتقال مفهوم است. بنابراین به زبان توجهی نمیشود. ولی در کارکرد ادبی، زبان پررنگ میشودو توجه به زبان و برجسته کردن آن است. این برجسته سازي از طریق هنجارگریزي و قاعده افزایی رخ میدهد. دیگر اینکه در کارکرد ادبی زبان، عناصر و اجزاي متن در رابطهي پیچیدهاي با هم قرار دارند و ساختارهاي سطوح مختلف زبانی با یکدیگر رابطهي تقویتکننده یا متباین و ناسازگار دارند. - کالر: 1382، - 43 -
مانند فرق آوا با معنا یا تفاوت ساختارهاي دستوري با واحدهاي مضمونی - در زبان شعر، عنصر مسلط کارکرد زیبایی شناختی است؛ ولی نمیتوانگفت یک شعر، صرفاً کارکردي زیبایی شناختی دارد، بلکه مقاصد یک اثر شعري ارتباط نزدیکی با فلسفه، دیدگاههاي اجتماعی وغیره دارد. - اسکولز: 1382، - 129 نگاه یاکوبسن به شعر از دیدگاه زبان شناختی است. در نظر او شعر کارکرد خاصی از زبان است. ويمیکوشید نقش ادبی زبان را با تئوريهاي زبان شناسی توضیح دهد. او در کارکرد ادبی زبان،بر دو اصل متمرکز میشود: یکی »اصل تضاد« و دیگري »اصل تشابه.«بنابر این، مجاز و استعاره را روشهاي متداولی میداند که در آنها دو قطب متقابل وجود دارد واساس آن را فرایند انتخاب و ترکیب تشکیل میدهد و موجب پدید آمدن نشانههاي زبان شناختی میشود.
اما امبرتو اکو معتقد است که در نشانه شناسی نه از نشانهها، بلکه از نقش نشانهاي باید سخن به میان آورد. از دید او، »نقش نشانهاي رابطهاي است قراردادي که میان بیان و محتوا برقرار میشود. - «اکو: 1387، - 9وي بر این باور است که محتوا در اینپیوند و رابطه، داراي بعد فرهنگی است. از نظر اکو نشانه به خودي خود معنایی ندارد، بلکه در پیوند با نشانههاي دیگر معنادار میشود. او ضمن آراي نشانهشناختی خود، الگویی - مدلی - به دست داده که میتواند امکان تدوین نوعی نشانهشناسی را فراهم آوردمی که صرفاً ارجاعی نیست. اکو میگوید »این مدل توصیفی مواردي را امکان پذیر میسازد که در آنها نقش نشانهاي براي »دروغ گفتنو«یا براي ارجاع به حالات یک جهانِ ممکن به جاي جهان واقعی به کار میرود. - «همان، 21 - وي در این مدل توصیفی به گونهشناسی شیوه تولید نشانه میپردازد که در آن طبقهبندي شیوههاي تولید - و تفسیر - نشانه، بر اساس چهار متغیر بنا شده است که عبارتند از:
کار فیزیکی لازم براي تولید بیان؛
رابطهي نوع رخداد - نسبت آسان یا نسبت دشوار - ؛
شکلگیري پیوستار که ممکن است هم ماده یا دگر ماده باشد.
شیوهي تجزیه و پیچیدگی آن که از واحد هاي ترکیبی دقیق تا واحدهایی را پوشش میدهد که متون غیر قابل تجزیه به شمار میآیند. - همان، - 65
چندلر نیز در کتاب مبانی نشانهشناسی روشهایی را دنبال میکند که حاکی از همان دو گونه تمایزي است که نشانهشناسان در سطح دالها میان صورت ملفوظ و کاربرد مجازي و در سطح مدلولها میان دلالت مستقیم و دلالت ضمنی قایل هستند. وي میگوید »تمامی شیوههاي گفتمانی لزوماً از ابزارهاي بلاغی برخوردارند« - چندلر: 1387، - 188 همچنین بر این باور است که »مجازها در فهم و یادگیري ما نقش اساسی دارند، زیرا به عنوان فرایندهایی تفسیر میشوند که غرایب را برایمان آشناتر میسازند.« - همان، - 188به هر تقدیر، اینکه هر نشانهاي مستعد پذیرش دلالتهاي گوناگون است، امري بدیهی است و امکان تغییرات معنایی نیز که بر روي هر نشانه انجام میشود، محتمل است.
مهم آن است که دریابیم این تغییرات طی چه فرایندي و اصولی صورت میپذیرند. ل. بلومفیلد، زبان شناس بزرگ آمریکایی، انواع تغییرات معنایی را با نام سنتی آنهابررسی میکند. تغییرات معنایی از نظر او عبارتند از : -1» تخصیص معنایی -2 توسیع معنایی -3 استعاره -4 کنایه -5 رابطه جز و کل -6 اغراق -7 تقویت معنایی -8 تنزل معنایی -9 ترفیع معنایی - .«پالمر: 1387، - 30گفتیم که از نظر سوسور زبان، نظامی نشانهاي است و نشانههانیز بیشتر و اساساً نشانههاي زبانی هستند که کارکردي ارجاعی دارند و بر مصداقی در جهان خارج دلالت میکنند.با این همه،نشانههامیتواننددلالتهایی فراتر از دلالت مستقیم نیز داشته باشند و این تغییر دلالت درنشانهها، طی فرایندي صورت میگیرد. کورش صفوي در کتاب از نشانهشناسی به ادبیات، فرایند تغییر نشانههارا از گونهي زبانی به نشانههاي ادبی مورد تحلیل قرار داده است و در آنجا توضیح میدهد که نشانهها طی چه مراحل و اصولی از نشانههاي زبانی به نشانههاي ادبی تغییر مییابند.
صفوي بحث قاعده کاهی و قاعده افزایی را شرح میدهد و چگونگی برجسته سازي در شعر را بررسی میکند و بر آن میشود که در واقع »آنچه که شعر را میآفریند، انواع قاعده کاهیهایی است که« مدلول را از مصداق دورتر میکند و به همین دلیل واقعیت گریز است. - صفوي: 1390، 2/171 - صفوي بحث را ادامه دهدمی و نهایتاً به این نتیجه میرسد که زبان از طریق فرایند برجسته سازي به ادبیات میرسد و ادبیات با فرایند »خودکار شدگی« به زبان تبدیل میشود. وي از میان حوزههاي مختلف هنجارگریزي، حوزهي معنی را در برجسته سازي ادبی مؤثرتر و کارآمد ترمیداند همچنین »صنایعی از قبیل استعاره، مجاز، تشخیص،پارادوکس و جز آن که به صورت سنتی در چارچوب بدیع معنوي و بیان مطرح میشوند، بیشتر در چارچوب هنجارگریزي معنایی قابل بررسی» میداند. - همان، - 1/56
بیان مسأله