بخشی از مقاله
چکیده
امروزه ضرورت تجهیز مدیران به قدرت تفکر راهبردي و ارتقاي قابلیت ها و شایستگی هاي فردي و میان فردي که هوش عاطفی نقش عمده اي در آن دارد، در سازمانها احساس شده است. تا کنون، تحقیقات متعددي درباره تفکر راهبردي و هوش عاطفی جداگانه انجام شده است، در حالی که به نظر میرسد پژوهش تجربی بررسی کننده رابطه میان این دو متغیر، وجود ندارد. بنابراین، هدف این پژوهش بررسی رابطه میان هوش عاطفی و قدرت تفکر راهبردي مدیران ارشد و میانی دفتر مرکزي شرکت مخابرات خراسان رضوي است. بدین منظور، پرسشنامه سنجش هوش عاطفی و قدرت تفکر راهبردي توزیع و تحلیل گردید. نتایج بیانگر رابطه مثبت معنادار میان هر پنج مولفه هوش عاطفی - خودآگاهی، خودتنظیمی، خودانگیزشی، همدلی و مهارتهاي اجتماعی - با قدرت تفکر راهبردي این مدیران است.
-1 مقدمه
آهنگ تغییرات در طی سال هاي اخیر رشد فزاینده اي یافته، عرصه هاي رقابتی گسترش پیدا کرده، مرزهاي جهانی کاهش یافته و بازارهاي متعددي در حال تولد و مرگ است .[17] محیط کسب و کار امروز با ویژگیهایی همچون تغییرات پیدرپی و بیقاعده، تحولات ناپیوسته و جهشی، فرصتهاي زودگذر، عدم قطعیت، بینظمی، پیچیدگی و رقابت بدون حیطه بندي قابل تعریف است .[5] سازمانها براي آنکه بتوانند با این چالش هاي جهان در حال تغییر مواجه شده، در محیط پرتلاطم و رقابتی امروز باقی بمانند، باید خود را با تفکرهاي نوین و پویاي کسب و کار مجهز ساخته، به طور مستمر بهبود بخشیده و آماده تغییر در بسیاري از امور مربوط به خود شوند .
[23] بنابراین، مدیریت سازمانهایی که در عصر دانش قرار داشته و تغییر، عضو جدایی ناپذیر و اصل ثابت آنها شده است، بسیار حساس و پیچیده بوده و نیازمند مدیران و کارکنانی است که در حال یادگیري مستمر بوده و بتوانند خود را با نیازها و اقتضائات محیطی انطباق دهند. بر این اساس، یادگیري الزامات زندگی همراه با تغییر و استقبال از آن، وظیفه همه انسانها و به ویژه مدیران قرار گرفته در این عصر است .[38]
موضوع تفکر راهبردي در طی بیش از یک دهه گذشته در حوزه مدیریت راهبردي مورد توجه قرار گرفته، در تحقیقات بسیاري بر اهمیت برخورداري مدیران از آن اشاره شده و به عنوان یکی از دو قابلیت اصلی رهبران داراي عملکرد برجسته شناخته شده است. به عقیده مینتزبرگ، مدیرانی که مجهز به قابلیت تفکر راهبردي هستند، قادراند کارکنان را به یافتن راهکارهاي خلاقانه براي موفقیت سازمان در عصر دانش، ترغیب کنند. چنین مدیرانی، سازمان را آنگونه که باید باشد، میبینند نه آنگونه که هست و این ضرورت سازمانهاي عصر کنونی براي طراحی آینده آن است .
[9] از سوي دیگر، مطالعات موجود نشان می دهند که گوي رقابت آینده را مدیرانی خواهند ربود که بتوانند به طور مؤثر با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند. بدین منظور، هوش عاطفی، یکی از مؤلفههایی است که میتواند به میزان زیادي در روابط مدیران با اعضاي سازمان، نقش مهمی ایفا کند، تا آنجا که به گفته گلمن - 1995 - "هوش عاطفی، شرط حتمی و اجتناب ناپذیر در سازمانها به حساب میآید" [8]؛ از این رو میتوان گفت، با وجود آنکه نیروي محرك تحولات در قرن بیستم، هوش شناختی یا بهره هوشی1 بوده است، اما طبق شواهد موجود، در قرن بیست و یکم و در عصر دانش، هوش عاطفی منشأ تحولات خواهد بود .[3]
مدیریت و رهبري خلاق زمانی به وجود میآید که قلب و سر - احساس و فکر - به هم بپیوندند؛ این دو، بالی هستند که امکان اوج گیري براي مدیران و رهبران را فراهم میآورند .[7] با وجود این مطالب، به نظر میرسد هیچ گونه تحقیق میدانی و تجربی که به بررسی رابطه میان این دو عامل مهم با یکدیگر پرداخته باشد در خارج و داخل از کشور وجود ندارد، هر چند که به طور نظري گریتز - 2002 - در مقالهاي که راجع به برنامه ریزي و تفکر راهبردي می نویسد، به عنوان یافتههاي جانبی خود این گونه استنباط میکند که میان تفکر راهبردي با هوش عاطفی رابطه وجود دارد [21] اما شواهد عملی و تجربی براي تأیید آن ارائه نمیکند.
از اینرو، دستیابی به شناخت مناسب از هوش عاطفی و قدرت تفکر راهبردي و رابطه میان آنها – در صورت بهرهبرداري از آنها- این امکان را براي مدیران فراهم میآورد تا با تقویت این قابلیتها در خود زمینه ایجاد مزیتهاي رقابتی و تحقق اهداف سازمان را بیش از پیش فراهم آورند. هدف این پژوهش دستیابی به و بهرهبرداري از این شناخت با بررسی رابطه میان هوش عاطفی و هر یک از مؤلفههاي آن با قدرت تفکر راهبردي در مدیران است.