بخشی از مقاله
چکیده
ادبیات و فلسفه دو موضوع بسیار گسترده اند که نمیتوان به راحتی مرزي براي آنها مشخص نمود و هر کدام به سهم خود در شکل گیري افکار و نظرات مهم در جامعه ي انسانی نقش داشته اند . در ابتدا میان فلسفه و ادبیات نوعی رابطه و آمیزش وجود داشت ولی با ظهور اندیشه هاي فلسفی ،پیوند ورابطه ي آن دو به چالش کشیده شد.این مقاله، ابتدا به تعریف هر کدام پرداخته،دیدگاه فلسفه نسبت به ادبیات و تاثیر ادبیات بر فلسفه و نقش تکامل هنر و اندیشه را بررسی نمود ه و رابطه ي میان ادبیات و فلسفه را نشان میدهد.پیش از این چند تن از محققان به بررسی این موضوع پرداخته اند چون:اصغردادبه و محمدضمیران وکریم مجتهدي و سارا فرجی و.....نگارنده ي این مقاله از روش توصیفی تحلیلی استفاده کرده وبه بررسی رابطه ي ادبیات وفلسفه می پردازد.
واژگان کلیدي:فلسفه،ادبیات،ارسطو،سقراط،جمهور،نیچه،آرمان شهر،اسطوره،صدق،عرفان،مثل افلاطون،شهود،استدلال.
مقدمه
قبل از ظهور اندیشه هاي فلسفی سقراط ،میان ادبیات و فلسفه نوعی آمیزش برقرار بود و تفاوتی میان این دو موضوع وجود نداشت.هر دو طیفی از یک پدیده به حساب می آمدند و میانشان جدایی نبود،افلاطون طرحی را بنا نهاد که به"جمهوریت "معروف شد وچالش تازه اي میان ادبیات و فلسفه شکل گرفت.او ،نظرات استادش سقراط را نقل می کند که میان فلسفه و خطا به - سخنوري - قابل تفکیک است.ازنظر افلاطون شاعران و ادیبان و کسانی که با لفظ و واژه سر وکار دارند،ذیل خطا به طبقه بندي می شود و در جامعه آرمانی باید تحت کنترل قرار گیرند زیرا آنان راوي اسطوره ها بوده و اسطوره ها ماهیتی خطابی و سخنورانه دارند و چندین مرحله از حقیقت فاصله دارند پس ادبیان وشاعران نیز از حقیقت فاصله دارند.اما با دقت در آثار افلاطون وسقراط،می بینیم داراي منش و ماهیت شعري هستند،وجه ادبی دارند و در گستره ي ادبیات قرار می گیرند. مسئله کلی که در این مقاله مورد کنکاش و بررسی قرار می گیرد ، این است که :رابطه ي ادبیات و فلسفه چیست؟و پرسشی که مطرح می شود این است که :آیا ادبیات بر فلسفه تاثیر داشته است؟یا فلسفه بر ادبیات تاثیر گذار بوده است؟ روش این مقاله،توصیفی تحلیلی است که با بیان نظرات مختلف در این زمینه، رابطه میان ادبیات وفلسفه را بررسی می نماید.
ادبیات چیست؟
ادبیات به مجموع آثار مکتوبی گفته میشود که بلند ترین و افکار و را در عالی ترین صورت تعبیر میکند.اگرچه ادب ، در آغاز نزد اکثر اقوام و ملل عالم غالبا مجرد شعر بوده و در یونان لفظ خاصی نداشت و ارسطو در کتاب "فن شعر" فقط شعر را ادب می دانست. گوته می گوید: "از آنچه کرده و گفته شده است ،کمترین مقدارش ضبط شده و از آنچه ضبط شده کمترین مقدارش نقل شده و باقی مانده است." - دیچز، - 1369:28 ادبیات پدیده اي پیچیده است که وجه مختلف آن به اقتضاي اعصار،مورد توجه واقع می شود. ایلیاد هومر،شاهنامه ي فردوسی،بهشت گمشدهمیلتون،غزل حافظ وسعدي و مولوي،اشعارهوگو،آثار شکسپیر و تاگور وداستان هاي داستایوسکی،قرابت و مشاهبت بسیاري دارند.
فلسفه چیست؟
دسته اي فلسفه را مجموعه اي از آراء فیلسوفان درباره ي موضوعات فلسفی می دانند ودسته ي دوم آن را عبارت از عمل فلسفی می دانندو به عبارت دیگر، فیلسوف کسی است که اندیشه می کند. - قائدي، - 7 :1383سقراط آغازگر فلسفه بود و بعنوان فیلسوف اول،گرچه نه دعوي دانایی کرد،و نه نظریه اي آورد،اما در پی سنجش بنیادي و خردمندانه ي آراء و عقاید بود.فلسفه براي او یک فعالیت بود. دیدگاه فلسفه نسبت به ادبیات افلاطون می گوید:" چون ادیبان و شاعران هرگز به درك وتفسیر حقیقت نمی رسند ممکن است از طرف کسانی که به حقیقت دسترسی ندارند،تحت نظارت در آیند پس نباید به آرمانشهر وارد شوند.اگر شاعر به مقام شهروندي برسد،به جاي حاکمیت قانون و خرد، نغمه پردازان لذت طلب زمام امور را به دست گرفته و اندیشه ورزي گم می شود. " - مجتهدي، - 27 :1386 سقراط به روایت افلاطون در جمهور،دو اتهام به شعر وارد می کند:.1در شعر،تصویر و ایماژ جانشین حقیقت می شود به عبارتی در ادبیات
و شعر،توهم در لباس حقیقت به مخاطب عرضه می شود.شاعر از حقیقت تصویري را براي خواننده اش بیان می کند و آنچه او می گوید تصویر است نه حقیقت..2شعر به دلیل گرایش به بی بند باري،از نظر اخلاقی و اجتماعی با مشکلات زیادي رو بروست.جامعه آرمانی افلاطون،اخلاق محوراست اما به هیچ وجه اثبات نکرده اند که فلسفه بر شعر و ادبیات برتري دارد،زیرا در دل کنش فلسفی،به نوعی عنصر شاعرانه وجود دارد. - دادبه، - 17 :1381 نیچه فیلسوف آلمانی بعد از2400 سال به انتقاد از افلاطون پرداخت وگفت:"افلاطون راه شاعران وادیبان را بر حقیقت مسدود کرد و اعلام کرد هنر و ادبیات فراسوي حقیقت فلسفی قیام کردند .
افلاطون اشعارش را به کام شعله ها سپرد تا شاگرد سقراط شود اما از قضاي روزگار خود فیلسوفی شاعر شد. پل دومان و فیلیپ لاکرولابارت هم بعد از نیچه همین روي کرد را داشتند . پل دومان در کتاب"تمثیل هاي خوانش" می گوید:" خطا به عبارت است از نقطه ي عزیمتی که ادبیات وفلسفه را مورد بحث قرار داد ، زیرا می توان ادبیات را درسایه ي خطا به از سایر رشته ها و فلسفه باز شناخت و گفتمان فلسفی نبز قبل از هر چیز گفتمان یا نوشتاري است که ضرورتا از شگردهاي ادبی و خطابی، بهره گرفته است.." - ضمیران،متن سخنرانی خانه هنرمندان: - 1387
تاثیر ادبیات بر فلسفه
ادبیات بر بنیاد زبان تکیه دارد و فلسفه هم از زبان برکنار نیست لذا در فهم فلسفه باید از ادبیات استمداد جست. نیچه:"گوهر فلسفه یعنی مسئله حقیقت،مفهومی و خطابی است پس در قلمرو ادبیات قابل بحث است ." - دیچز، - 11 :1369هیچ شاعرو ادیبی نخواسته و نمی تواند اثر خود را فاقداندیشه بداند.منظور این که اگر همه ي فلاسفه الزاما از نثر زیبا وبا شعر براي بیان افکار خود استفاده نکرده اند،در عوض همه ي شعرا و کل نثر نویسان بدون ادعا دارند انگیزه ي آنها،بیان اندیشه هاي در خور تامل،به صورت ادبی بوده است. براي القاي افکار اخلاقی وفلسفی و عرفانی،صورت ادبی بسیارموثر بوده است.حکایات تمثیلی سهروردي،نثرزیباعطار،آثار منظوم مولوي وحافظ وسعدي،.همچنین در فرانسه،ولتربا اصطلاح »حکایات فلسفی« سویفت در انگلستان ضمن حکایات فلسفی خود،به افشاگري بی عدالتی می پردازد همچنین بالزاك ودیکنز و سپس در مکتب "اصالت طبیعت"امیل زولا را هم می توان نام برد. اواسط قرن بیستم،نوع خاصی از ادبیات و اصطلاح"رمان فلسفی" رایج شد که ژان پل سارتر وسیمون دوبوار از مدافعان اصلی آن بودند.
این آثار چه نظم و نثرو چه رمان،میدان تحقق افکار بوده ومصداق ملموسی از موضع فکري پدیده آورندگان آن است آنگونه که ارسطو می گوید"انسان،حیوانی است اندیشنده - ناطق - و در هر پایه از دانش که باشد از تفکر و اندیشه ي خردورزانه بی بهره نیست" - ارسطوو فن شهر، - 27 :1357 همانگونه که فلسفه موجب تعالی افکار شاعران است ،ادبیات نیز موجب آشکار شدن افکار فلسفی به زیباترین صورت است،.فیلسوف باید جهان بی کران خرد واستدلال خویش را به دنیاي زیباي واژه ها پیوند بزند تا بتواند زیبایی افکارش را بازیبایی کلمات نشان دهد.به محض آن که نظام هاي فلسفی تکامل یافت ،به کار بردن زبان براي بیان مقاصد بزرگ الزامی شد.اگر چه در مراحل ابتدایی تمدن بشر،انواع سخن به یک مفهوم،شعر بوده است ولی تمیز میان حقیقت شعري و حقیقت واقعی مبهم است زیرا همه ي سخن به نوعی رمز گرایی فطري بیان می شد .
این همان چیزي است که شلی در کتاب - "دفاعی از شعر" - - 1821 ادعا کرد که در جوانی عالم،جمیع سخن،شعر بوده و زبان اولیه بشر صورت مجازي داشت، سپس این ادراك حالت استمرار به خود گرفت ، تاجایی که کلمات ،معرف آن چیز هاي شد که قبلا درك نشده بود و اگر شاعران و ادبیان جدید ظهور نمی کردند تا این روابط را ،از نو بیافرینند،زبان در قبال هدف هاي عالی تر انسان،مرده و ناتوان بود. - دیچز، - 43 :1369 مدافعان شعر،شاعر را موجودي پري زده و مجذوب می دانند که زبان را مانند مردم عادي به کار نمی برد بلکه با شوریدگی ناشی از الهام آسمانی سخن می گوید." این نظر براي شاعر موقعیت ویژه اي پدیدمی آورد که می توانست با اندیشه هاي توسعه یافته ي بشري،از انتقاد فلسفی هم مصون بماند. "افلاطون در قطعه اي ازرساله ي »فایدروس« این نظررا از زبان سقراط این گونه بیان می کند:»نوع سوم شوریدگی،کسانی هستند که مسحورالهه هاي شعر و هنر و دانش شده اند.این حالت به روح لطیف و اصیل او راه می یابد و درحالی که به هیجانش می آورد.
در او نغمه هاي غنایی و دیگر نغمه ها را بر می انگیزد و روح با این نغمه ها،کردارقهرمان هاي گذشته را به منظور تعلیم نسل هاي آینده می ستاید.اما کسی که روحش این شوریدگی را از الهه ها نگرفته،به در معبد می آید و گمان می کند می تواند به کمک صناعت شعري به درون راه یابد.من - سقراط - می گویم او اجازه ي دخول ندارد ، زیرا یاراي رقابت با شوریده حال را ندارد - «.دیچز، - 30 :1369 پس ازارسطو آثاري که درباره ادبیات نوشته شد،استفاده ابزاري می کنند ومعتقدندشعردرخدمت کل نظام فلسفی است.مثل هگل که شعررامی ستاید،اماابزاري براي خدمت به نظام فلسفی خودمی داند.دغدغه ي فیلسوف ادبیات،حفظ استقلال ادبیات ودوري ازهرگونه تقلیل گرایی است.فرانک سیبلی ازفیلسوفانی است که براین موضوع تاکیدداردومی گوید:»براي اجتناب ازتقلیل گرایی،باید ازشهود،فرمالیسم محض وتلقی ادبیات به امري مستقل ازفلسفه،اخلاق وهرمنوتیک دوري کنیم «. - مجتهدي ، - 1386:59
کمال هنري،کمال اندیشه
فلسفه و ادبیات و عرفان پیوند نزدیکی دارند و خرد پیوند جهان بینی و فلسفه و عرفان و ادبیات را محکم تر می کند.کلام و عرفان وادعاي بصیرت،بدون فلسفه میسر نیست.سهروردي در»حکمه الاشراق«مراحل رشد را به-1خردگرایی -2کشف و شهود-3بازگشت به خرد،تقسیم می کند و آنگاه این نتایج به دست می آید:الف - خرد و فلسفه زمینه ساز است. ب - عاطفه ي پرورده ي خرد و فلسفه،شعر آفرین است.ج - خرد و منطق،نظام بخش بیان شاعرانه است. - دادبه، - 49 :1381 هرچه ادیب فرهیخته تر باشد و فلسفه اي نظام یافته تر داشته باشد، عاطفه اش پرورده تر است.
شاعر معمولی،فقط به برکت طبع روان و عاطفه ي ذاتی و خدادادي شعر می گوید و فلسفه اي ساده در آثارش پیداست ولی شاعر فرهیخته،علاوه بر طبع روان و خداداد،از بینشی عمیق و فلسفه اي ژرف و سنجیده نیز بر خوردار است . - قایدي ،گفتگوي شفاهی - آنچه موجب تفاوت آثار ادبیان است وبه دنبال آن مرتبه و پایه هنري شان را نیز مشخص می کند دو علت است:-1هنري-2فلسفی-دلیل هنري،بیانگر مرتبه ي برتر شاعري بر دیگري است.به گواهی فلسفه ي هنر:»در هنر کمال مطرح است نه ابداع - «دادبه، - 53 :1381 یعنی مهم نیست ، اولین بار چه کسی"چشم"را به"نرگس"تشبیه کرده است،مهم آن است که کدام یک در تشبیه چشم به نرگس،توفیق بیشتري بدست آورده و عبارت زیباتري خلق کرده است.دلیل فلسفی،نیز بیانگر آن است که مرتبه برتر یک شاعر, معلول اندیشه ي بلندو فلسفه ي عمیق اوست. داشتن فلسفه و اندیشه اي سنجیده موجب تمایز شاعران است.
نتیجه
دایره شمول فلسفه و ادبیات ، بسیار گسترده است. ادبیات بلندترین افکار را بیان می کند وفلسفه ،تفکرعمیق است.هر دو طیفی از یک پدیده اند.ارسطو و افلاطون که فلسفه را به نوعی از ادبیات برتر و جدا می دانند درآثار خود به وجه ادبی و خطابی روي می آورند. پیوندفلسفه وادبیات آثاربرجسته اي پدیدآورد همچون:مثنوي مولوي،دیوان حافظ وسعدي،شاهنامه فردوسی،آثار سهروردي و شکسپیر،کمدي الهی دانته،حکایات فلسفی ولتر،اصالت طبیعت امیل زولا،نوشته هاي سارتر،بالزاك،دیکنزو...که با بیان بهترین افکار فلسفی به زیباترین شکل،جامعه ي انسانی رابه خردورزي و سعادت رهنمون شد.
ادبیات در سایه ي خطابه،از فلسفه و دیگر رشته ها شناخته شد،گفتمان فلسفی نیز قبل ازهرچیز،بیان یا نوشتاري است با ویژگی هاي خطابی و ادبی،فلسفه و زبان پیوند ناگسستی دارند وهمچنین بنیاد ادبیات نیز بر زبان است،پس براي فهم فلسفه باید از ادبیات استمداد جست.فیلسوفانی کهبدنبال حقیقت هستند به ادبیات روي می آورند و به آن توجه ویژه دارند.پس،تا فلسفه با ادبیات درنیامیزد،به مفهوم سازي تبدیل نمی شود.مفهوم سازي آستانه ي تفکرات است وتفکرجریان است،شعراگرنباشد زبان می پوسد،زبان که نباشد خرد، تباه می شود زبان و خرد که نباشد دیگر فلسفه اي وجود ندارد.